و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى گیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دع اکنندگان را اجابت مى کنم البته در صورتى که مرا بخوانند پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند.(186)
این آیه در افاده مضمونش بهترین اسلوب و لطیف ترین و زیباترین معنا را براى دعا دارد.
اولا: اساس گفتار را بر تکلم وحده (من چنین و چنانم ) قرار داده ، نه غیبت (خدا چنین و چنان است )، و نه سیاقى دیگر نظیر غیبت ،و این سیاق دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى نسبت به مضمون آیه کمال عنایت را دارد.
و ثانیا: تعبیر فرموده به (عبادى بندگانم )، و نفرمود (ناس مردم ) و یا تعبیرى دیگر نظیر آن و این نیز عنایت یاد شده را بیشتر مى رساند.
و ثالثا: واسطه را انداخته ، و نفرموده : (در پاسخشان بگو چنین و چنان ) بلکه فرمود: (چون بندگانم از تو سراغ مرا مى گیرند من نزدیکم ).
و رابعا: جمله : (من نزدیکم ) را با حرف (ان ) که تاءکید را مى رساند مؤ کد کرده و فرموده : (فانى قریب ) پس به درستى که من نزدیکم .
و خامسا: نزدیکى را با صفت بیان کرده و فرموده : (نزدیکم ) نه با فعل ، (من نزدیک مى شوم ) تا ثبوت و دوام نزدیکى را برساند.
و سادسا: در افاده اینکه دعا را مستجاب مى کند تعبیر به مضارع آورد نه ماضى ، تا تجدد اجابت و است مرار آن را برساند.
و سابعا: وعده اجابت یعنى عبارت (اجابت مى کنم دعاى دعا کننده ) را مقید کرد به قید (اذا دعان – در صورتى که مرا بخواند) با اینکه این قید چیزى جز خود مقید نیست ، چون مقید خواندن خدا است و قید هم همان خواندن خدا است و این دلالت دارد بر اینکه دعوت داعى بدون هیچ شرطى و قیدى مستجاب است نظیر آیه : (ادعونى است جب لکم ) و این هفت نکته همه دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان به است جابت دعا اهتمام و عنایت دارد.
از طرفى در این آیه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمیر متکلم (من ) تکرار شده ، وآیه اى به چنین اسلوب در قرآن منحصر به همین آیه است .
و کلمه (دعا) و (دعوت ) به معناى این است که دعا کننده نظر دعا شده را به سوى خود جلب کند، و کلمه (سوال ) به معناى جلب فائده و یا زیادتر کردن آن از ناحیه مسوول است ، تا بعد از توجیه نظر او حاجتش برآورده شود، پس سؤ ال به منزله نتیجه و هدف است براى دعا (مثل اینکه از دور یا نزدیک شخصى را که دارد مى رود صدا مى زنى ، و مى خوانى ، تا روى خود را برگرداند، آن وقت چیزى از او مى پرسى تا به این وسیله حاجتت برآورده شود) پس این معنا که براى سؤ ال شد جامع همه موارد سؤ ال هست ، علمى براى رفع جهل ، و سؤ ال به منظور حساب وسؤ ال به معناى زیادتر کردن خیر مسوول به طرف خود، و سوالهاى دیگر.
مطلب دیگر اینکه ، کلمه (عبودیت ) همانطور که در سابق هم گفتیم به معناى مملوکیت است ، البته نه هر مملوکیت ، بلکه مملوکیت ان سان (پس گوسفند را عبد صاحبش نمى خوانند) و عبد عبارت است از انسان و یا هر صاحب عقل و شعور دیگرى که ملک دیگرى باشد، د ر نتیجه عبد وقتى به خدا نسبت داده مى شود نظیر ملک منسوب به او است .
و ملک خداى تعالى با ملک دیگران فرق دارد، فرقى که بین واقعیت و ادعا و بین حقیقت ومجاز است ، براى اینکه خداى تعالى که مالک بندگان خویش است ، ملکش هم طلق است ، و هم محیط به همه نواحى و جوانب بنده است ، بندگان او نه در ذات خود مست قل از اویند، و نه در توابع ذاتشان ، از صفات و افعال و هر چیز دیگرى که منسوب به ایشان است ، از قبیل همسر و اولاد و مال و جاه و غیره ، و جان کلام آنکه آنچه را که ملک یک بنده مى دانیم چون مى بینیم به نحوى از انحا نسبتى به آن بنده دارد، حال چه اینکه این نسبت حقیقى و به طبع باشد، مثل نسبتى که میان او و جان و بدن و گوش و چشم او و عمل و آثار او هست ، و یا نسبت وضعى و اعتبارى باشد مانند نسبتى که میان او و همسر و مال و جاه و حقوق او هست ، این ملک را به اذن خدا مالک شده ، و این نسبت ها به وسیله خدا میان او و مایملکش برقرار گشته ، حال مایم لکش هر چه باشد خداى عز اسمه به او تملیک کرده ، او است که جان بندگان و جسم آنان را به آنان نسبت داده ، و به بنده اش فرمود: جان تو و جسم تو و گوش تو و امثال آن ، و اگر این نسبت را برقرار نمى کرد اصلا بنده اى موجود نمى شد، همچنانکه فرمود: (قل هو الّذى انشاکم و جعل لکم السّمع و الابصار و الافئده و نیز فرموده : (و خلق کل شى ء فقدره تقدیرا.
و سخن کوتاه آنکه مالک بودن خداى سبحان نسبت به بندگانش به مالکیت حقیقى و بنده بودن بندگان براى او باعث شده که او بطور على الاطلاق قریب و نزدیک به ایشان باشد، نزدیک تر از هر چیزى که با او مقایسه شود، و نیز این مالکیت باعث شده که هر تصرفى و به هر نحو که بخواهد در بندگانش بکند جایز باشد بدون اینکه دافعى و مانعى جلو تصرفاتش را بگیرد، و این جواز تصرف حکم مى کند به اینکه خداى سبحان هر دعاى دعا کننده را اجابت کند هر چه مى خواهد باشد و با اعطا و تصرف خود حاجتش را برآورد چون مالکیت او عام و سلطنت و احاطه اش بر جمیع تقادیر و بدون هیچ قید و اندازه است .
نه آنطور که یهود مى پندارد، و مى گوید: خدا وقتى موجودات را آفرید و در آنها تقدیر و اندازه گیرى کرد، کارش تمام شد، و زمام تصرفات جدید از دستش بیرون شد، آنچه از ازل قضایش را رانده صورت مى گیرد، و حتى خودش هم نمى تواند جلو قضاى رانده شده خود را بگیرد، پس دیگر نسخ و بداء و است جابت دعا مفهومى ندارد، چون کار از ناحیه او تمام شده و از دستش در رفته .
و نه آنطور که جماعتى از این امت پنداشته اند، که خدا هیچ دخل وتصرفى در اعمال بندگان خود ندارد، اینان (قدریه ) هستند که رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) لقب (مجوس این امت ) به ایشان داده ، و شیعه و سنى روایت کرده اند که فرموده :(القدریه مجوس هذه الامه ) قدریه مجوس این امتند.
بلکه ملک خداى تعالى حتى بعد از راندن قضا و قدر در عالم ، و حتى در اعمال بندگان همچنان به اطلاقش باقى است ، و هیچ موجودى مالک هیچ چیزى نیست مگر به تملیک و اذن او، آنچه او بخواهد و تملیک کند و اجازه وقوعش را بدهد واقع مى شود، و آنچه او نخواهد، و تملیک نکند و اجازه وقوعش را ندهد واقع نمى شود، هر چند که (همه عالم ) براى وقوع آن دست به دست هم بدهند، همچنانکه خودش فرموده :(یا ایها الناس انتم الفقراء الى اللّه ، و اللّه هو الغنى ).
پس روشن شد اینکه فرموده :(و اذاسئلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان ) همانطور که متعرض حکم مساءله اجابت دعا است متعرض بیان علل آن نیز هست ، و مى فهماند علت نزدیک بودن خدا به بندگان همین است که دعا کنندگان بنده اویند، و علت اجابت بى قید و شرط دعاى ایشان همان نزدیکى خدا به ایشان است ، و بى قید و شرط بودن اجابت دعا، مستلزم بى قید و شرط بودن دعا است ، پس تمامى دعاهائى که خدا براى اجابت آن خوانده مى شود مستجاب است .
شرط استجابت دعا و اشاره به تقسیم دعا به غریزى (فطرى ) و زبانى:
البته در اینجا نکته اى است که نباید از نظر دور داشت ، و آن اینکه خداى تعالى وعده (اجیب دعوه الدّاع ) خود را مقید کرده به قید(اذا دعان …)، و چون این قید چیزى زائد بر مقید نیست ، مى فهماند که دعا باید حقیقتا دعا باشد، نه اینکه مجازا و صورت آن را آوردن ، آرى وقتى مى گوئیم : (به سخن ناصح گوش بده وقتى تو را نصیحت مى کند)، و یا (عالم را در صورتى که عالم باشد احترام کن ) منظورمان این است که آن نصیحتى را باید گوش داد که متصف به حقیقت خیر خواهى باشد. و آن عالمى را باید احترام کرد که حقیقتا عالم باشد یعنى به علم خود عمل کند، جمله : (اذا دعان ) نیز همین را مى فهماند، که وعد ه اجابت هر چند مطلق و بى قید و شرط است ، اما این شرط را دارد که داعى حقیقتا دعا کند، و علم غریزى و فطریش منشاء خواست ه اش باشد، و خلاصه قلبش با زبانش موافق باشد، چون دعاى حقیقى آن دعائى است که قبل از زبان سر، زبان قلب و فطرت که دروغ در کارش نیست آن را بخواهد نه تنها زبان سر، که به هر طرف مى چرخد، به دروغ و راست و شوخى و جدى و حقیقت و مجاز.
به همین جهت است که مى بینید خداى تعالى تمامى حوائج انسانى را هر چند که زبان در خواست آن را نکرده باشدسؤ ال نامیده ، و فرموده :(و اتیکم من کلّ ما سالتموه ، و ان تعدوا نعمه اللّه لا تحصوها ان الان سان لظلوم کفار) که به حکم این آیه انسانها در نعمتهائى هم که نه تنها به زبان سر درخواست ش را نکرده اند، بلکه از شمردنش هم عاجزند، داعى و سائلند، چیزى که هست به زبان فطرت و پیشین خود دعا وسؤ ال مى کنند، چون ذات خود را محتاج و مستحق مى یابند، و نیز فرموده :( یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شان ) و دلالت این آیه بر آنچه گفتم ظاهرتر و واضح تر است .
پس سؤ ال فطرى از خداى سبحان هرگز از اجابت تخلف ندارد، در نتیجه دعائى که مستجاب نمى شود و به هدف اجابت ن مى رسد، یکى از دو چیز را فاقد است و آن دو چیز همان است که در جمله :( دعوه الداع اذا دعان )، به آن اشاره شده .
دو گونه دعا که به هدف اجابت نمى رسد:
اول این است که دعا دعاى واقعى نیست ، و امر بر دعا کننده مشتبه شده ، مثل کسى که اطلاع ندارد خواست ه اش نشدنى است ، و از روى جهل همان را درخواست مى کند، یا کسى که حقیقت امر را نمى داند و اگر بداند هرگز آنچه را مى خواست در خواست نمى کرد، مثلا اگر مى دانست که فلان مریض مردنى است و درخواست شفاى او در خواست مرده زنده شدن است هرگز در خواست شفا نمى کند، و اگر مانند انبیا این امکان را در دعاى خود احساس کند، البته دعا مى کند و مرده زنده مى شود، ولى یک شخص عادى که دعا مى کند از است جابت ماءیوس است ، و یا اگر مى دانست که بهبودى فرزندش چه خطرهائى براى او در پى دارد دعا نمى کرد، حالا هم که از جهل به حقیقت حال دعا کرده مستجاب نمى شود.
دوم این است که دعا، دعاى واقعى هست ، لیکن در دعا خدا را نمى خواند، به این معنا که به زبان از خدا مسئلت مى کند، ولى در دل همه امیدش به اسباب عادى یا امور وهمى است ، امورى که توهم کرده در زندگى او مؤ ثرند.
پس در چنین دعائى شرط دوم (اذا دعان ، در صورتى که مرا بخواند) وجود ندارد، چون دعاى خالص براى خداى سبحان نیست ، و در حقیقت خدا را نخوانده چون آن خدائى دعا را مستجاب مى کند که شریک ندارد، و خدائى که کارها را با شرکت اسباب و اوهام انجام مى دهد، او خداى پاسخگوى دعا نیست ، پس این دو طایفه از دعا کنندگان و صاحبان سوال دعاشان مستجاب نیست ، زیرا دعایشان دعا نیست ، و یا از خدا مسئلت ندارند چون خالص نیستند.
آیات دیگرى از قرآن در باب دعاى و مضمون یگانه اى که همگى آنها بر آن دلالت دارد:
این بود خلاصه گفتار ما در دعا، و آنچه که از آیه مورد بحث کردیم ، و با این بیان معانى سایر آیاتى هم که در باب دعا هست روشن مى گردد مثل آیه :( قل ما یعبوا بکم ربى لولا دعاوکم ) و آیه :( قل ارایتم ان اتیکم عذاب اللّه او اتتکم السّاعه ، اغیر اللّه تدعون ان کنتم صادقین ، بل ایاه تدعون فیکشف ما تدعون الیه ان شاء، و تنسون ما کنتم تشرکون ) و آیه شریفه :( قل من ینجیکم فى ظلمات البر و البحر، تدعونه تضرعا و خفیه لئن انجینا من هذه لنکونن من الشاکرین ، قل اللّه ینجى کم منها، و من کل کرب ، ثم انتم تشرکون .
پس همه این آیات دلالت دارد بر اینکه انسان دعائى غریزى و درخواست ى فطرى دارد، که به زبان فطرتش از پروردگارش حاجت مى خواهد، چیزى که هست در هنگامى که غرق نعمت و رفاه است ، دلش به اسباب وابسته است ، و آن اسباب را شریک پروردگارش مى گیرد، و امر بر او مشتبه شده ، خیال مى کند که از پروردگارش چیزى نمى خواهد، و دعائى نمى کند، با اینکه از غیر خدا چیزى نمى خواهد، چون هر چه باشد بالاخره انسانى داراى فطرت است ، و خلقت و فطرت خدا در افراد اختلاف و دگرگونى نمى پذیرد.
به شهادت اینکه وقتى این سبب ها از کار مى افتد و گرفتاریها روى مى آورد، و اسباب در رفع آنها از اثر افتاده شرک موهومش و شفیعان خیالیش همه به کنارى مى روند، آن وقت مى فهمد که جز خدا کسى بر آورنده حاجتش و جوابگوى درخواست ش نیست، لذا مجددا به توحید فطریش بر مى گردد، و همه اسباب را از یاد مى برد، و روى دل سوى خداى کریم مى کند و خدا هم گرفتاریش را برطرف ساخته ، حاجتش را بر مى آورد، ودر سایه آسایشش مى پروراند، تا آنکه رفته رفته خاطرش آسوده و شکمش سیر شود، دوباره بهمان وضعى که داشت یعنى سبب پرستى و فراموش نمودن خدا برگردد.
آنچه از آیات مربوطه استفاده مى شود اینست که مطلق عبادات دعا هستند:
و نیز مانند آیه شریفه : و( قال ربکم ادعونى است جب لکم ، ان الذّین یستکبرون عن عبادتى سید خلون جهنم داخرین ) چونکه این آیه شریفه ، هم دعوت به دعا مى کند، و هم وعده اجابت مى دهد، و هم علاوه بر این دعا را عبادت مى خواند، و نمى فرماید کسانى که از دعا به درگاه من است کبار مى کنند، بلکه به جاى آن مى فرماید کسانى که از عبادت من است کبار مى کنند. و با این بیان خود تمامى عبادتها را دعا مى خواند، براى اینکه اگر منظور از عبادت ، تنها دعا، که یکى از اقسام عبادت است باشد ترک دعا، است حقاق آتش نمى آورد بلکه منظور ترک مطلق عبادت است که است حقاق آتش مى آورد، پس معلوم مى شود مطلق عبادت ها دعایند (دقت بفرمائید).
با این بیان معناى آیات دیگر هم که مربوط به این باب است روشن مى شود، مانند آیه شریفه :( فادعوااللّه مخلصین له الدّین ) و آیه و(ادعوه خوفا و طمعا، ان رحمه اللّه قریب من المحسنین ) و آیه شریفه :( و یدعوننا رغبا و رهبا، و کانوا لنا خاشعین ) و آیه شریفه :(ادعوا ربکم تضرعا و خفیه ، انه لا یحب المعتدین ) و آیه شریفه :(اذ نادى ربه نداء خفیا (تا جمله ) و لم اکن بدعائک رب شقیا) و آیه شریفه :(و یستجیب الذّین آمنوا و عملوا الصّالحات ، و یزیدهم من فضله ).
و آیاتى دیگر که مناسب باب دعا است ، و این آیات ارکان اصلى دعا و آداب دعا کننده را که عمده اش اخلاص در دعا، و مطابقت قلب و زبان ، و بریدگى از اسباب ظاهرى ، و توسل به خداى تعالى است ، بیان مى کند، و آداب دیگرى را هم روایات به آن ملحق کرده ، از قبیل خوف و طمع ، و رغبت و رهبت ، و خشوع و تضرع ، و اصرار، و ذکر، و عمل صالح ، و ایمان ، و ادب حضور، و امثال آن .
فلیستجیبوا لى و لیومنوا بى:
حرف (فاء) که بر سر جمله آمده ، مطلب را فرع و نتیجه مدلول جمله قبلى مى کند، البته مدلول التزامى آن ، و مى فهماند حال که معلوم شد خدا به بندگانش نزدیک است ، و هیچ چیزى میان او و دعاى بندگانش حائل نیست ، و معلوم شد که او نسبت به بندگان خود و به درخواست هایشان عنایت دارد، و همین خداى مهربان بندگان را دعوت به د عا مى کند، و خلاصه حال که معلوم شد خدا داراى چنین صفتى است ، پس بندگان معطل چه هستند، او را در این دعوتش اجابت کنند و به سویش رو آورند و ایمان بیاورند که خدائى است داراى چنین صفت ، و یقین کنند به اینکه او نزدیک است ، و دعایشان را اجابت مى کند، تا در نتیجه شاید در دعا کردن به درگاه او موفق گردند.
بحث روایتى (شامل روایاتى در فضیلت ، شرائط و آداب دعا) :
شیعه و سنى روایت کرده اند که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) فرمود: دعا سلاح مؤمن است .
و در کتاب عده الداعى است که در حدیث قدسى آمده : اى موسى از من آنچه احتیاج دارى درخواست کن ، حتى علوفه گوسفندت ، و نمک خمیرت را از من بخواه .
و در کتاب مکارم از آن جناب روایت کرده که فرمود: دعا از خواندن قرآن بهتر است ، براى اینکه خود خداى عزوجل مى فرماى د:( قل ما یعبوا بکم ربى لو لا دعاوکم )بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من هیچ اعتنائى به شما نخواهد کرد، این مضمون از امام باقر و صادق (علیهماالسلام ) نیز نقل شده .
باز در کتاب عده الداعى در روایت محمد بن عجلان ، از محمد بن عبید اللّه بن على بن الحسین : از پسر عمویش امام صادق ، از پدران بزرگوارش از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده که فرمود: زمانى خداى تعالى به بعضى از انبیاءش وحى فرستاد، که به عزت و جلالم سوگند که آرزوى هر آرزومندى را که به غیر من امید ببندد مبدل به نومیدى مى کنم ، و جامه ذلت در میان مردم بر تنش مى پوشانم ، و از گشایش و فضل خودم دور مى کنم ، آیا بنده ، بنده من باشد، و در شدائدش به غیر من امید ببندد با اینکه شدائد همه بدست من است و آیا به غیر من امیدوار شود، با اینکه غنى بالذات و جواد على الاطلاق منم ، و کلید همه درهاى بسته به دست من است ، و در خانه من به روى هر کس که بخواهد مرا بخواند باز است . (تا آخر حدیث ).
و نیز در عده الداعى از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده که فرمود: خداى تعالى فرموده هیچ مخلوقى دست به دامن مخلوق دیگر نمى شود، مگر آنکه من رشته اسباب آسمانها و اسباب زمین را علیه او قطع مى کنم ، دیگر اگر از من چیزى بخواهد عطایش نمى کنم ، و اگر به درگاهم دعا کند دعایش را مستجاب نمى سازم ، و هیچ مخلوقى دست به دامن خود من نمى شود و چشم امید از مخلوق من نمى پوشد مگر آنکه آسمانها و زمین را ضامن رزقش مى کنم ، آن وقت اگر دعا کند اجابت مى کنم ، و اگر حاجت بخواهد بر مى آورم ، و اگر طلب آمرزش کند او را مى آمرزم .
اخلاص در دعا به معناى ابطال اسباب عادى نیست:
مؤلف : آنچه این دو حدیث افاده مى کنند این است که دعا باید خالص باشد، نه اینکه سببیت اسباب وجودى عالم را که آنها را میان هر موجودى و حوائجش واسطه قرار داده ابطال کنند، چون هر انسانى مى داند که چنین اسبابى وجود دارند اما سببیت آنها را خدا به آنها داده ، نه اینکه خود آنها علت تامه اى باشند، که مستقل از خداى سبحان فیض را به معلول هاى خود برساند.
توضیح اینکه انسان با فطرت خود این معنا را درک مى کند که براى حاجتش برآرنده اى است ، که فعلش از او ت خلف نمى کند، و نیز درک مى کند آنچه از سبب هاى ظاهرى که وى دست به دامن آنهامى زند سبب تام نیستند، و فعل و اثرشان از آنها تخلف مى کند، که آن شاعر مى گوید: (ناگهان سرکنگبین صفرا فزود).
پس انسان این شعور و درک را دارد که آن مبدئى که سرنخ تمامى امور آنجا است ، و رکنى که در تحقق و وجود هر حاجت از حوائجش بدان اعتماد و دلگرمى دارد، غیر این اسباب ظاهرى است ، و لازمه این درک آن است که اعتماد کامل و رکون تام به این اسباب نداشته باشد، بطوریکه بکلى از آن سبب تام و حقیقى غافل بماند، و هر چیزى را مستند به سبب هاى ظاهریش بپندارد.
آرى انسان با کمترین دقت و توجه ملتفت به این نکته مى شود، حال اگر سؤ الى کند و حاجتى بطلبد و حاجتش هم برآورده گردد، از این برآورده شدن کشف مى کند سوالش سؤ ال از پروردگارش بوده ، و حاجتى که داشته و از راه شعور باطنى خود آن را تشخیص داده از طریق اسباب ظاهرى به درگاه پروردگارش رسیده ، و از آنجا به وى افاضه شده است ، و اگر همین حاجت را از سببى از اسباب ظاهرى بخواهد، از کسى خواست ه که شعور فطرى و باطنیش حکم مى کند به اینکه آن سبب ، برآرنده حاجتش نیست ، بلکه خیال مى کرده که آن سبب برآرنده حاجتش مى باشد، و قوه خیالیش به عللى غیر از شعورباطنى به حاجت ، آن سبب را در نظرش برآرنده حاجت تصویر کرده ، و این در همان مواردى است که باطن آدمى مخالف با ظاهر او است .
مثالى که مى توانیم در اینجا بیاوریم این است که ، بسیار مى شود انسان چیزى را دوست دارد، و به آن اهتمام مى ورزد، تا آنکه آن را به دست مى آورد و مى بیند که همین محبوبش مزاحم و مضر به منافعى است که براى او مهم تر و محبوبتر است ،
ناگزیر از آن دست بر مى دارد، و محبوب تر را مى گیرد، و بسیار مى شود که از چیزى نفرت دارد، و به خاطر حفظ منافعش از آن مى گریزد، ولى تصادفا به همان چیز بر مى خو رد، و مى بیند بر خلاف آنچه مى پنداشت از منافعى که به خاطر آن از این مى گریخت سودمندتر و بهتر است .
اشاره به دو نظام در زندگى انسان : نظام فطرى و نظام تخیلى
کودک مریض از نوشیدن دواى تلخ مى گریزد، و در عین اینکه طالب بهبودى خویش است ، از خوردن دوا گریه مى کند، این انسان با شعور باطنى و فطریش صحت و سلامتى را مى خواهد، و به زبان فطرت درخواست آن را دارد، هر چند که به زبان سر و با عملش خلاف آن را درخواست مى کند.
پس معلوم مى شود انسان در زندگیش دو نظام دارد، یک نظام به حسب فهم فطرى و شعور باطنى ، و نظامى دیگر به حسب تخیل ، نظام فطریش از خطا محفوظ است ، و در مسیرش دچار اشتباه نمى شود، و اما نظام تخیلیش بسیار دستخوش خبط و اشتباه مى شود، چه بسا مى شود که آدمى به حسب صورت خیالیش چیزى را درخواست مى کند، و جدا مى طلبد. و نمى داند که با هم این سؤ ال و طلبش درست چیز دیگرى مخالف آن مى خواهد پس باید حدیث را به همین معنا توجیه کرد، و این همان معنائى است که از کلام على (علیه السلام ) که به زودى مى آید که فرمود: (عطیه و بخشش به قدر نیت است )، به چشم مى خورد.
و در عده الداعى از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده که فرمود: در حالى دعا کنید که یقین به اجابتش داشته باشید.
و در حدیث قدسى آمده : خداى تعالى فرمود: من همان جایم که ظن بنده ام به من آنجا است ، پس بنده من نباید به غیر از خیر از من انتظارى داشته باشد، بلکه باید نسبت به من حسن ظن داشته باشد.
مؤ لف : علتش این است که دعا در حال نومیدى و تردد کشف مى کند از اینکه صاحبش در حقیقت درخواست ى ندارد، که بیانش گذشت ، و نیز روایت شده که هرگز چیز نشدنى را از خدا نخواهید.
فرمایشات پیامبر (ص ) و امیرالمؤمنین علیه السلام در باره دعا:
و باز در کتاب عده الداعى از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت آورده که فرمود: در حوائج خود به درگاه خدا فزع کنید، و در ناملایمات خود به او پناهنده شوید، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانید، که دعا مغز عبادت است ، و هیچ مؤ من نیست که خدا را بخواند مگر آنکه دعایش را مستجاب مى کند آنهم یا به فوریت ، که در نتیجه ثمره اش در دنیا عاید او مى شود، و یا با مدت که در نتیجه ثمره اش در آخرت عایدش مى شود، و یا حداقل ثمره آن را به مقدار دعایش کفاره گناهانش قرار مى دهد، البته همه اینها در صورتى است که از خدا گناه نخواهد.
و در نهج البلاغه در یکى از وصایاى امیرالمؤ من ین به فرزندش حسین (علیه السلام ) آمده : سپس خداى تعالى کلید همه خزینه هاى غیبش را در دست خود تو قرار داد، و آن این است که به تو اجازه داد از او مسئلت کنى ، با این کلید که همان دعا است هر درى از درهاى نعمتهاى او را بخواهى مى توانى بگشائى ، و باران رحمت او را به سوى خود ببارانى ، پس هرگز دیر شدن اجابت خدا تو را نومید نسازد، که عطیه به قدر نیت است ، و چه بسا اجابت دعایت بدین جهت تاءخیر افتد که اجرش برایت بیشتر باشد، که بزرگترین عطا همان آرزو و انتظار اجابت داشتن است ، و چه بسا چیزى از خدا بخواهى و خدا آن را بتو ندهد، بلکه بهتر از آن را بدهد، حال یا در دنیا و یا در آخرت ، و یا بدین جهت مستجاب نکند که خواست ه است بلائى را از تو بگرداند، چون آنچه خواست ه اى بلاى جان تو است ، زیرا بسیار مى شود که از خدا چیزى بخواهى که مایه نابودى دین تو است ، اگر آن حاجتت را برآورند، دینت را از دست مى دهى ، پس بر تو باد که همیشه از خدا چیزى بخواهى که جمال و زیبائیش برایت بماند، و وزر و وبالش از بین برود، نه مال ، که نه تنها براى تو نمى ماند، بلکه تو هم براى آن نمى مانى .
معناى اینکه فرموده اند: (عطیه به اندازه نیت است) :
مؤلف : اینکه فرمود: (عطیه به مقدار نیت ) است منظورش این بوده که است جابت همواره مطابق دعا است ، پس آن چه سائل بر حسب عقیده قلبیش و حقیقت ضمیرش از خدا مى خواهد، خدا به او مى دهد، نه آنچه که گفتارش و لقلقه زبانش اظهار مى دارد، چون بسیار مى شود که لفظ آنطور که باید مطابق با معناى مطلوب نیست ، که بیانش گذشت ، بنابراین جمله مورد بحث بهترین و جامع ترین کلمه است براى بیان ارتباط میان درخواست و اجابت .
و چگونه جامع ترین کلمه نباشد؟ با اینکه در کوتاه ترین عبارت موارد بسیارى از دعاهائى را که مستجاب نمى شود بیان کرده ، که چرا نمى شود؟ مانند موردى که اجابت طول مى کشد، و موردى که خیر دنیائى مسؤ ول با خیر مهمتر دنیائى و یا آخرتى تبدیل مى شود و مواردى که خواست ه دعا کننده به صورت دیگرى غیر صورتى که خواست ه مستجاب مى شود که سازگارتر به حال سائل است ، چون بسیار مى شود سائل نعمتى گوارا درخواست مى کند، که اگر فورا به او داده شود گوارا نمى شود، لذا اجابتش تاخیر مى افتد تا سائل تشنه تر شود و نعمت نامبرده گواراتر گردد، چون خودش درسؤ ال خود قید گوارا را ذکر کرده بود، پس در حقیقت خودش خواست ه که اجابتش تاءخیر افتد، و همچنین مؤ من که به امر دین خود اهتمام دارد، اگر حاجتى را در خواست کند که برآورده شدن آن باعث هلاکت دین او مى شود، و او خودش اطلاع ندا رد، و خیال مى کند برآورده شدن آن حاجت سعادت او را تاءمین مى کند، در حالى که سعادت او در آخرت او است ، پس در حقیقت در خواست او در خواست سعادت در آخرتش است نه دنیا، و بهمین جهت دعایش در آخرت مستجاب مى شود نه در دنیا.
باز در عده الداعى از امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: هیچ بنده اى دست خود به سوى خداى عزوجل نمى گشاید. مگر آنکه خدا از رد آن بدون اینکه حاجتش داده باشد شرم مى کند، بالاخره چیزى از فضل و رحمت خود که بخواهد در آن مى گذارد، بنابراین هر وقت دعا مى کنید دست خود را بر نگردانید مگر بعد از آنکه آن را به سر و صورت خود بکشید، و در خبرى دیگر آمده : که به صورت و سینه خود بکشید.
فلسفه دست بلند کردن در حال دعا که سیره پیامبر اسلام بوده است:
مؤلف : در الدرالمنثورهم قریب به این معنا از عده اى از صحابه چون سلمان ، و جابر، وعبد اللّه بن عمر، و انس بن مالک ، و ابن ابى مغیث ، از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) مطالبى در ضمن هشت روایت آورده ، و در همه آنها جمله : (دست بلند ک ردن آمده ) پس دیگر معنا ندارد بعضى این معنا را انکار نموده ، بگویند دست بلندکردن به معناى آن است که خدا جسم است ، و در آسمان قرار دارد، و خدا بزرگتر از این است که جسم باشد.
و این سخنى است فاسد، براى اینکه حقیقت تمامى عبادتهاى بدنى نشان دادن حالت قلبى ، و صورت بخشیدن توجه درونى ، و اظهار حقایق متعالى از ماده است در قالب تجسم ، که این وضع در نماز و روزه و حج و عبادات دیگر با اجزاء و شرایط آنها به خوبى روشن است و اگر این معنا نبود اصلا عبادت بدنى تحقق نمى یافت .
و یکى از آن عبادتها دعا است ، و آن عبارت است از مجسم ساختن توجه قلبى ، و در خواست باطنى به صورت درخواست ظاهرى که ما افراد بشر در بین خود داریم ، و خلاصه در برابر پروردگارمان آن حالتى را مى گیریم ، که یک انسان فقیر که خود را پست احساس مى کند در برابر توانگرى که خود را عزیز و عالى پنداشته ، بخود مى گیرد، دست خود را در مقابل او دراز نموده ، گردن خود را کج مى کند، و با حالت ذلت و تضرع حاجت خود رامى کند و اتفاقا در روایتى که شیخ در مجالس خود با ذکر سند از محمد بن على بن الحسین و برادرش زید از پدر آن دو از جدشان حسین بن على (علیهماالسلام ) روایت کرده ، آمده که : رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) وقتى به دعا مشغول مى شد دست خود را بلند مى کرد، و مناجات و دعا مى نمود، به حالتى که یک فقیر گرسنه در گدائى به خود مى گیرد، وهمین معنا را عده الداعى بدون ذکر سند نقل کرده است .
و در بحار از على (علیه السلام ) روایت کرده که مردى را شنید مى گفت : بار الها پناه مى برم به تو از فتنه ، امام فرمود: معناى این دعاى تو این است که خدایا پناه مى برم به تو از مال و اولادم ، چون خداى تعالى فرموده :( انّما اموالکم و اولادکم فتنه ) پس اگر مى خواهى به خداپناه ببرى باید بگوئى : خدایا پناه مى برم به تو از فتنه هاى گمراه کننده .
مؤ لف : و این هم باب دیگرى است در تشخیص معناى لفظ، که نظائرى هم در روایات دارد، و در روایات آمده که حق در معناى هر لفظى همان معنائى است که در کلام خداى تعالى آمده ، و باز از این باب است آن روایاتى که در معناى جزء و کثیر و امثال آن رسیده .
و در عده الداعى از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده ، که فرموده : خداى تعالى دعاى قلبى فراموش کار را مستجاب نمى کند (یعنى کسى که بى فکر و بى توجه قلبى دعا مى کند).
و نیز در عده الداعى از على (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: خدا دعاى قلب بازیگر را قبول نمى کند.
مؤ لف : و در این معنا روایات دیگرى نیز هست ، و سرش این است که در اینگونه موارد حقیقت دعا و مسئلت تحقق نمى یابد.
و در کتاب دعوات تاءلیف راوندى آمده : که خداى تعالى در تورات به بنده خود خطاب کرده مى فرماید: تو هر وقت بنده اى از بندگان مرا نفرین کنى که به خاطر ظلمى که به تو کرده ، نابودش کنم ، در همان وقت کسى هم هست که تو را نفرین مى کند به خاطر ظلمى که تو به او کرده اى ، اگر مى خواهى هم نفرین تو را مستجاب مى کنم ، و هم نفرین او را، و اگر بخواهى است جابت نفرین هر دوتان را تا روز قیامت تاءخیر مى اندازم .
مؤ لف : سر این معنا روشن است ، براى اینکه وقتى کسى چیزى را به نفع خود مسئلت مى نماید لابد به آن راضى هم هست ، و وقت ى به آن راضى و خشنود باشد باید به هر چه که از هر جهت مثل آن است نیز راضى باشد، وقتى علیه ستمگر خودش نفرین مى کند، و انتقام را مى خواهد به خاطر اینکه ظلم کرده ، باید بطور کلى از انتقام گرفتن از ستمگر راضى باشد، و آن را دوست بدارد، پس اگر خودش هم ستمگر باشد نفرین علیه ستمگرش نفرین علیه خودش هم هست ، چو ن گفتیم او با نفرین کردنش مى فهماند که انتقام از ستمگر را دوست مى دارد، حال اگر این انتقام را نسبت به خودش هم دوست بدارد، که هرگز دوست نمى دارد، به بلائى گرفتار مى شود که آن را براى غیر خودش درخواست کرده بود، و اگر دوست ندارد در حقیقت نفرینى و دعائى از او سر نزده ، بلکه فقط گفتارى زبانى بوده و خداى تعالى در این باره فرموده :( و یدع الانسان بالشر دعائه بالخیر، و کان الانسان عجولا)
سفارشات رسول خدا به ابوذر و توضیح برخى از جملات آن:
و در عده الداعى روایت کرده که رسولخدا به ابوذر فرمود: اى اباذر مى خواهى کلماتى به تو بیاموزم که خداى عزوجل به وسیله آنها به تو سود رساند؟ ابوذر مى گوید گفتم : بله یا رسول اللّه (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا را پاس دار، تا خدا پاست بدارد، خدا را در نظر بگیر، تا همه جا او را پیش رویت ببینى ، در حال رفاه و خوشى به یاد او باش ، تا در حال شدت بیادت باشد، و هر وقت خواستى درخواستى کنى از خدا بکن ، و چون خواستى بى نیاز باشى این بى نیازى را از راه اعتماد به خدا کسب کن ، پس بدان که قلم قضا بر آنچه که تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته ، و همه را نوشته ، و اگر تمامى خلائق جمع شوند تا خیرى به تو برسانند که خدا برایت ننوشته ، نخواهند توانست .
مؤ لف : اینکه فرمود: (در حال رفاه و خوشى به یاد او باش ، تا در حال شدت بیادت باشد)، معنایش این است که در حال خوشى دعا کن ، و خدا را فراموش مکن ، تا در حال شدت همان دعایت را مستجاب کند، و فراموشت نکند، چون کسى که پروردگار خود را در حال خوشى فراموش کند، بطور قطع چنین پنداشته که اسباب ظاهرى در فراهم ساختن رفاه او مستقل از خدایند، آن وقت صاحب چنین پندارى ، وقتى در حال شدت پروردگار خود را مى خواند معناى این خواندنش این است که خداى تعالى تنها در حال شدت رب و مدبر او است ، و حال آنکه خداى تعالى اینطور نیست ، بلکه در هر حال چه شدت و چه رخا ربوبیت دارد، در نتیجه صاحب این پندار نه در حال رفاه خداى عالم و آفریدگار خود را خوانده ، و نه در حال شدت ، بلکه دیگرى را خوانده .
و این معنا در ب عضى روایات به زبانى دیگر آمده ، مثلا در کتاب مکارم الاخلاق از امام صادق (علیه ال سلام ) روایت کرده که فرمود: کسى که از پیش دعا کرده باشد هنگام نزول بلا دعایش مستجاب مى شود، و بعضى گفته اند: دعا صوتى است پسندیده که در رسیدنش به آسمان چیزى جلوگیرش نیست ، و کسى که قبل از گرفتارى دعا نکرده باشد، دعاى در هنگام نزول بلایش مستجاب نمى شود، و ملائکه مى گویند این صداى کیست که تاکنون نشنیده و آن را نمى شناسیم ، (تا آخر حدیث ).
و این معنا از اطلاق آیه :( نسوااللّه فنسیهم )، استفاده مى شود، و این معنا با روایاتى که مى گوید: دعا با انقطاع از خلق رد نمى شود، منافات ندارد، براى اینکه مطلق شدت و بلا غیر انقطاع کامل است (و از مجموع دو دسته روایات چنین بر مى آید، آن کسى که در حال خوشى دعا ندارد، و با خدا کارى ندارد، در حال شدت هم انقطاع کامل برایش دست نمى دهد، باز هم که دعا ک ند گوشه چشمش به اسباب ظاهرى است ، نمى تواند به کلى از آنها قطع امید کند).
اشاره به رابطه دعا با اسباب عادى در فرمایش پیامبر (ص):
و اینکه فرمود: (و چون درخواست ى داشتى از خدا بخواه ، و چون خواست ى بى نیاز باشى با یاد خدا بى نیازى را به دست آر…)، ارشاد است به اینکه وقتى مى خواهى درخ واست ى بکنى ، و یا کمکى بطلبى ، این سؤ ال و است عانت را حقیقتا بکن ، وسؤ ال و است عانت حقیقى آن است که از خداى تعالى بشود، چون اسباب عادى که در دسترس ما هست سببیتشان همه محدود به آن مقدارى است که خدا برایشان مقدر کرده ، نه آنطور که به نظر ما مى رسد، و خیال مى کنیم در مقابل خدا آنها هم سبب مستقل در تاءثرند، بلکه این اسباب تنها طریقیت و وساطت در ایصال دارند، و گرنه کار همه اش به دست خداى تعالى است .
بنابراین بر بنده خدا واجب است که در حوائج خود متوجه به جانب عزت ، و باب کبریاء شود، و هرگز به هیچ یک از اسباب ظاهرى رکون و اعتماد نکند، گو اینکه خداى تعالى چنین تقدیر کرد ه ، که امور جز از راه اسباب به جریان نیفتد، و لیکن سبب هر چه باشد چیزى است که خدا سببش کرده .
پس کلام امام دعوت به این معنا است که بندگان خدا به اسباب اعتماد نکنند، و همه اعتمادشان بر خدائى باشد که سببیت را به اسباب داده نه اینکه امام خواست ه باشد مردم را به این اعتقاد هدایت کند که اسباب به کلى لغو و بى اثرند و هر وقت هر حاجتى دارند از غیر مجراى اسباب آن را طلب کنند، چون چنین چیزى صحیح نیست ، و چنین توقعى بیجا است ، چطور ممکن است امام چنین چیزى ف رموده باشد، با اینکه اهل دعا در همین دعا کردنش سبب هاى زیادى به کار مى برد، از قبیل قلب و زبان ، و در راه به دست آوردن حاجت خود همه ارکان وجود خود را بکار مى گیرد، و همه اینها سببند.
این معنا را در انسان در نظر بگیر، که هر چه مى کند با ابزارهاى بدن خود مى کند، اگر مى دهد با دست مى دهد، و اگر مى بیند با چشم مى بیند، و اگر مى شنود با گوش مى شنود، پس همین انسان اگر از خدا از کار افتادن اسباب را بخواهد مثل کسى مى ماند که از من بخواهد چیزى به او بدهم ، اما بدون دست ، و یا به او بنگرم اما بدون چشم ، و یا به سخنانش گوش دهم اما بدون گوش ،و کسى که رکون و اعتمادش تنها به اسباب باشد نه به خدا، مثل کسى است که تمام امید و انتظارش به دست من باشد تا به سویش دراز شود، و چیزى به او بدهد، و یا همه اعتمادش به چشم من باشد تا به او بنگرد، و یا همه رکونش به گوش من باش د تا سخن او بشنود، و در عین حال به کلى از وجود من غافل باشد، معلوم است که چنین کسى غافل و دیوانه است (چون ممکن نیست انسان عاقل دست و چشم و گوش را ببیند و به کلى از صاحب آن غافل باشد).
اعتقاد به جریان امور عالم تنها از مسیر اسباب خود سلب اختیار از خداوند نمى کند:
از سوى دیگر باید دانست اینکه مى گوئیم : امور تنها از مسیر اسباب جریان مى یابد، قدرت مطلقه و غیر متناهى خدا را مقید نمى کند و اختیار را از او سلب نمى سازد، همانطور که دیدیم در انسان باعث سلب قدرت و اختیار نشد، (در عین اینکه مجبور است هر چه مى کند به وسیله اعضاى بدنى خود کند، باز هم او را موجودى مختار مى دانیم )، و این بدان جهت است که تحدید مذکور در حقیقت تحدید فعل است نه فاعل ، زیرا بدون شک انسان قادر به دادن و گرفتن و دیدن و شنیدن هست ، لیکن خود این اعمال جز با دست و چشم و گوش انجام نمى شود، پس تقید به اسباب از آن فعل است نه فاعل .
خداى واجب تعالى هم همینطور است ، او نیز قادر على الاطلاق است ، اما فعل خصوصیتى دارد که متوقف بر وجود اسباب است ، مثلا زید که خود فعلى از افعال خدا است ، در عین حال وقتى زید مى شود و به وجود مى آید (آرى مادام که مشخص نشود موجود نمى شود، انسانى است کلى که جایش تنها در ذهن است )
که از فلان پدر و مادر متولد شده باشد، و در فلان زمان و مکان ، و در شرایطى چنین و چنان و نبودن موانعى چنین و چنان موجود شده باشد، و گرنه (یا همانطور که در بین پرانتز گفتیم موجود نمى شود، و یا اگر بشود) زید نیست ، بلکه عمرو و یا فردى دیگر است ، پس به وجود آوردن زید مشروط به همه این علل و شرایط هست ، ولى این توقف مربوط به فعل ایجاد است ، نه به خداى فاعل ایجاد (دقت بفرمائید).
و اینکه فرمود: (پس بدانکه قلم قضا بر آنچه که تا روز قیامت خواهد شد جریان یافته و همه را نوشته …)، با در نظر داشتن کلمه (پس ) که در ابتداى آن است ، جمله نتیجه جمله قبلى است که فرمود: (و هر وقت خواست ى درخواست ى کنى از خدا بکن …) و در حقیقت از قبیل ذکر علت است به دنبال معلول ، و مى خواهد بیان کند که به چه علت گفتیم اگر خواست ى در خواست ى کنى از خدا بکن ، و معنایش این است که حوادث همه از پیش نوشته شده ، و از ناحیه خداى تعالى تقدیر شده است ، و در حقیقت اسباب در پیش آمدن و نیامدن آن حوادث تاءثرى ندارند، پس دیگر معنا ندارد از غیر خدا چیزى درخواست کنى ، و به غیر خدا خود را بى نیاز سازى ، و اما خداى تعالى سلطنت و ملکش ثابت و دائم و مشیتش نافذ است ( کلّ یوم هو فى شان ) در هر روزى کارى جدید دارد و چون معناى روایت این بود امام دنبال جمله مورد بحث فرموده : (و اگر تمامى خلق جمع شوند…)
فرمایش امام (ع ) که دعا هم از قدر است و روایاتى در باره رد قضاى الهى به سبب دعا:
و یکى دیگر از اخبار مربوطه به دعا روایتى است که بسیارى از راویان آن را نقل کرده اند، و آن این است که امام فرمود: دعا خودش هم از قدر است .
مؤ لف : در این روایت به اشکالى که یهودیان و دیگران بر مساءله دعا کرده اند پاسخ داده شده ، و اشکال این است که آن حاجتى که با دعا در طلبش بر مى آیند یا از قلم قضاگذشته و یا نگذشته ، اگر گذشته که خودش به خودى خود موجود مى شود، و حاجت به د عا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا کنیم فائده ندارد، پس در هیچ یک از دو فرض دعا فائده ندارد.
جوابى که گفتیم روایت داده این است که فرض اول که گفتیم پدید آمدن حاجت از قلم قضا گذشته ، این گذشتن قلم قضا باعث نمى شود که ما از اسباب وجود آن بى نیاز باشیم ، و دعا یکى از همان اسباب است که با دعا یکى از اسب اب وجود آن محقق مى شود.
و همین است که مى فرمایند: (دعا خود از قدر است ) و در این معنا روایات دیگرى هم هست .
از آن جمله در بحار از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) روایت کرده که فرمود:( لایردّ القضاء الاّ الدّعاء) قضا را رد نمى کند مگر دعا.
و از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود:(الدّعاء یرد القضاء بعد ما ابرم ابراما) دعا قضا را بعد از آنکه تا حدى حتمى شده رد مى کند.
و از امام ابى الحسن موسى (علیه السلام ) روایت آورده که فرمود: بر شما باد دعا کردن ، که دعا و در خواست از خداى عزوجل بلا را رد مى کند هر چند که آن بلا مقدر شده قضایش رانده شده باشد، و تا مرحله اجرا جز امضاى آن فاصله اى نمانده باشد، در همین حال هم اگر از خداى تعالى درخواست شود آن بلا را به نحوى که خود مى داند بر مى گرداند.
و از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است که فرمود:دعا قضاى مبرم و حتمى را بر مى گرداند، پس دعا بسیار کنید، که کلید همه رحمت ما و رستگارى ها و کلید بر آمدن هر حاجت است ، و مردم به آنچه نزد خدا دارند نمى رسند مگر به دعا، چون هیچ درى نیست که وقتى بسیار کوبیده شود به روى کوبنده باز نگردد.
مؤ لف : و در این روایت اشاره اى است به اصرار در دعا، و اینکه اصرار در دعا یکى از راههاى است جابت آن است ، سرش هم این است که دعا بسیار کردن ، قلب را صفا مى دهد.
و از اسماعیل بن همام از ابى الحسن (علیه السلام ) روایت کرده ، که فرمود: دعاى بنده خدا در خلوت و پنهانى با اینکه یک نفر است با دعاى هفتاد نفر در علانیه و آشکارا برابرى مى کند.
مؤ لف : و در این کلام اشاره به این نکته است که پوشاندن دعا و سرى انجام دادن آن خلوص در طلب را بهتر حفظ مى کند.
فرمایشات امام صادق (ع ) در شرایط استجابت دعا:
و در کتاب مکارم الاخلاق از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: لا یزال دعا در پس پرده است جابت هست تا بر محمد و آل او صلوات فرستاده شود.
و نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل کرده که فرمود: کسى که قبل از خودش چهل نفر از مؤ منین را دعا کند بعد براى خود دعا کند، دعایش مستجاب مى شود.
و نیز از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که در پاسخ مردى از اصحابش که گفت : (دنبال اثر دو تا از آیه هاى قرآن مى گردم پیدایش نمى کنم
یکى آیه :( ادعونى است جب لکم ) است که هر چه دعا مى کنیم است جابتى نمى بینیم فرمود: یعنى مى پندارى خدا خلف وعده مى کند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چى ؟ عرضه داشتم نمى دانم علت ش چیست ، فرمود لیکن من علتش را برایت مى گویم ، کسى که خدا را در دستوراتش اطاعت کند، آنگاه در جهتى که باید، دعا کند دعایش اجابت مى شود، عرضه داشتم جهت دعا چیست ؟ فرمود: اینکه قبل از دعا خدا را حمد و تمجید گوئى ، و نعمت هائى که به تو داده بر شمارى ، و شکر بگزارى ، و سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستى ، آنگاه گناهان خود را بیاد آورده از آنها طلب مغفرت کنى ، آنگاه به دعا بپردازى ، این است جهت دعا، آنگاه پرسید: آیه دوم چیست ؟ عرضه داشتم : آیه شریفه :( و ما انفقتم من شى ء فهو یخلفه ) است براى اینکه من انفاق مى کنم و خلفى و اثرى نمى بینم ، فرمود: آیا مى پندارى خداى تعالى خلف وعده مى کند؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود: پس چى ، عرض کردم : نمى دانم ، فرمود: اگر کسى از راه حلالش کسب روزى کند، و در راه حقش انفاق نماید یک درهم انفاق نمى کند مگر آنکه خدا نظیر و عوض آن را به او مى دهد.
مؤ لف : توجیه این حدیث و امثال آن ، که در باب آداب دعا وارد شده ، روشن است ، براى اینکه همه مى خواهند بنده را به حقیقت دعا و درخواست نزدیک سازند.
و در الدرالمنثور است که ابن عمر گفت : رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خدا وقتى مى خواهد دعاى بنده را مستجاب کند حالت دعا به او مى دهد.
و نیز ابن عمر از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل کرده که فرمود: کسى که در دعا را به رویش گشوده باشند حتما درهاى رحمت را نیز به رویش گشوده اند.
و در روایتى دیگر فرموده از شما کسى که در دعا به رویش باز شود درهاى بهشت به رویش باز شده .
مؤ لف :این معنا از طرق ائمه اهل بیت (علیه السلام ) نیز روایت شده ، فرموده اند کسى که حالت دعایش داده باشند، اجابتش نیز داده اند، و معناى اینگونه احادیث از بیان گذشته ما روشن گردید.
نیز در الدرالمنثور است که معاذبن جبل از رسولخدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) نقل کرده که فرمود: اگر خدا را به حق معرفت مى شناختید، کوهها در برابر دعاى شما متلاشى مى شدند.
سر اینکه فرمود (اگر خدا را به حق معرفت میشناختند کوهها در برابر دعاى شمامتلاشى میشدند):
مؤ لف : سرش این است که جهل به مقام حق ، و سلطنت ربوبیت ، و رکون واعتماد به اسباب ، رفته رفته این باور غلط را به انسان مى دهد، که اسباب هم حقیقتا مؤ ثرند، و این پندار را به حدى مى رساند که هر معلولى را مستند به علت معهود و اسباب عادى بداند، و چه بسا مى شود که انسان از این پندار غفلت دارد، و یااصلا چنین اعتقادى ندارد، لیکن این مقدار را معتقد است که این اسباب هر یک براى خود جائى دارد، که نمى شود سببى دیگر جاى آنرا بگیرد، مثلا ما مى بینیم حرکت و سیر باعث نزدیکى به مقصد مى شود، ولى با کمى پیشرفت در توحید این اعتقاد از ما زایل مى شود، و حرکت را سبب مستقل نمى بینیم و مى گوئیم مؤ ثر حقیقى خدااست ، وحرکت جنبه واسطگى را دارد، ولى این اعتقاد بر ایمان مى ماند که درست است مؤ ثر حقیقى خداست ولى اینطور هم نیست که حرکت ، هیچ اثر نداشته باشد، بلکه واسطه مؤ ثرى است که چیز دیگر جاى آن را پر نمى کند، و اگر حرکت و سیر نباشد نزدیکى به مقصد حاصل نمى شود.
و سخن کوتاه آنکه ما معتقدیم مسببات از اسباب خود تخلف نمى کنند، هر چند که اسباب در حقیقت سبب واقعى نباشند، و تاءثر واقعى از آن خداى مسبب الاسباب باشد، و اسباب تنها جنبه وساطت داشته باشند و این اعتقاد توهمى است که علم به مقام خداى سبحان آن را نمى پذیرد، چون با سلطنت تامه الهیه منافات دارد، (علم به مقام خداى سبحان مى گوید درست است که خداى تعالى چنین مقرر کرده که مثلا در هنگام تحقق سیر و حرکت ، نزدیکى به مقصد نیز محقق شود، و در هنگام وجود آتش حرارت نیز پیدا گردد، ولى چنین هم نیست که تنها وقتى آتش بود حرارت هم باشد، و یا وقتى آتش بود حرارت و سوزاندن هم حتمى باشد و خلاصه خداى تعالى با به کار انداختن نظام اسباب و مسببات قدرتش محدود نشده بلکه همچنان قدرتش مطلقه است ، مى تواند واسطه ها را از وساطت بیندازد و اثر را بدون فلان واسطه ایجاد کند، همچنانکه در مورد معجزات مى بینیم آتش هست اما نمى سوزاند، و یا خوردن نیست ولى سیرى و سیرابى هست ).
و همین توهم باعث شده که خیال کنیم تخلف مسببات از اسباب عادیه محال است ، هر جا جسم هست سنگینى و سقوط نیز هست ، هر جا حرکت هست نزدیکى به مقصد نیز هست ، هر جا خوردن و نوشیدن هست سیرى و سیرابى هم هست و مانند اینها، در حالى که در بحث اعجاز گفتیم درست است که ناموس علیت و معلولیت و به عبارتى دیگر وساطت اسباب میان خداى سبحان و میان مسببات حق است و گریزى از آن نیست ، و اما این ناموس باعث نمى شود که ما حدوث حوادث را منحصر در صورتى بدانیم که اسبابش مهیا باشد، بلکه بحث عقلى و نظرى و همچنین کتاب و سنت در عین اینکه اصل واسطگى اسباب را اثبات مى کند، انحصار آنها را انکار مى نماید، بلکه در این بین ، امور محال که عقل تحقق آنها را محال مى داند، از محل بحث ما خارجند (چون چیزى که ممکن الوجود نیست ، بلکه ممتنع الوجود است ، فرض تعلق گرفتن قدرت خدا به ایجاد آن ، فرض ممکن الوجود شدن آن است ، و ممتنع الوجود ممکن الوجود نمى شود)
حال که این معنا روشن گردید، مى گوئیم : علم و ایمان به خدا ما را وادار مى کند تا معتقد شویم به اینکه آنچه محال ذاتى نیست و عادت آن را محال نمى داند دعاى در مورد آن مست جاب است ، که قسمت عمده از معجزات انبیا هم مربوط بهمین است جابت دعا است .
و در تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که در ذیل جمله :( فلیستجیبوالى و لیؤ منوا بى ) فرموده : یعنى ایمان بیاورند که من قادر هستم آنچه مى خواهندبه ایشان بدهم .
و در مجمع البیان مى گوید: از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: معناى و( لیومنوا بى ( این است که این معنا را محقق و ثابت کنند، که من مى توانم خواست ه آنان را بدهم و در معناى جمله :(لعلهم یرشدون ) فرموده : یعنى شاید به اعتقاد حق برسند، و به سوى آن راه یابند.