به گزارش «شیعه نیوز»، استاد انصاریان تصریح کرد: خدا در قرآن میفرماید: من میخواهم شما به تمام کمالات برسید، اما شما هم باید بخواهید. وقتی خودتان نخواهید، زوری نمیشود دوا را در حلق شما بریزند و شما را معالجه کنند.
حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان، استاد حوزه و مفسر قرآن کریم طی سخنرانی در حسینیه هدایت به بیان معانی اسماً الهی پرداخت و گفت: تقریباً در اکثر سورههای قرآن حکیمبودن پروردگار مهربان عالم مطرح شده و کلمهٔ «حکیم» نیز در روایات اهلبیت (ع) و دعاها هم بهکار گرفته شده است. ما اگر معنای عمقی حکیم را با دل و عقل دریافت کنیم، نسبت به پروردگار، جهان هستی، موجودات و خودمان هیچ اعتراضی برایمان پیش نمیآید. دربارهٔ حضرت او در مقام تسلیم قرار میگیریم و نهایتاً هرچه برایمان اتفاق بیفتد که میوهٔ تلخ گناه نباشد، خیلی راحت میگوئیم «هرچه آن خسرو کند، شیرین بود».
وی ادامه داد: چنانچه این حکیمبودن قرآن را با باطن و قلبم لمس کنم، تسلیم قرآن میشوم و میفهمم که همهٔ آیاتش درست و حق و حقیقت است؛ همچنین میفهمم که قرآن بالاترین کتاب خیرخواه همهٔ افراد بشر است. وقتی آیات در وجود مردم ظهور عملی پیدا میکند، پربرکتترین آثار را در دنیا و آخرت برای مردم دارد؛ فقط یکخرده باید باور کرد.
استاد انصاریان افزود: جالب است که در قرآن، پیغمبر اکرم (ص) را چهار بار اینجوری معرفی میشود: «وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ» [۱] پیغمبر من معلم حکمت است؛ یعنی تمام وجود او حکیم است. وقتی قرآن میگوید همهٔ وجودش حکیم است، باید تسلیم پیغمبر (ص) هم بود. وقتی ما دربارهٔ اهلبیت در روایات میخوانیم «حُکَماء»، پس امیرالمؤمنین (ع)، صدیقهٔ کبری (س)، امام مجتبی (ع) و ابیعبدالله (ع) حکیم هستند و ما باید تسلیم باشیم. حکیم کار بیهوده نمیکند.
وی اظهار داشت: من با اینکه ۵۵ سال است به منبر میروم و دربارهٔ اصحاب ابیعبدالله (ع) خیلی مطالعه داشتهام و چهار کتاب هم دربارهٔ آنها نوشتهام، اما هنوز از این اصحاب شگفتزده هستم! حقیقتاً اینها چقدر ایمانشان به حکیمبودن ابیعبدالله (ع) اکمل بوده که وقتی حضرت از مدینه راه افتادند، عدهای از اصحاب (نه اهلبیت) از مدینه با ایشان آمدند، عدهای در مکه به حضرت پیوستند، چند نفر هم از بصره آمدند و چند تا درجه یک و بینمونه هم از کوفه که اهل کوفه بودند، آمدند و خودشان را رساندند. این کوفیان عجیب انسانهایی هستند! حبیببنمظاهر و مسلمبنعوسجه، زهیربنقین بجلی و سعیدبنعبدالله حنفی، یارانی بودند که از کوفه آمدند. یک سرباز اگر در جبهه ببیند نیروی دشمن بیشتر است و اسلحهاش زیادتر، نمیتواند تحمل کند و به فرمانده میگوید این جنگ نابرابر عقلی است؟!
وی ادامه داد: ما صددرصد میدانیم که پیروز نمیشویم، برای چه ماندهای؟! جمع کن تا نصفه شب فرار کنیم! اما این پنجاه و چند نفر (چون هفده نفرشان از اهلبیت بودند)، نه اهل مدینه، نه بصرهایها و نه کوفیها، یک بار به ابیعبدالله (ع) نگفتند که ما ۷۲ نفریم و دشمن سیهزار؛ آیا این جنگ جنگ درستی است؟ نگفتند، چون امامشان را حکیم میدانستند؛ اصلاً جای پرسش و اعتراض هم نداشت. شب عاشورا وقتی امام فرمودند اگر بمانید، همه کشته میشوید؛ راه باز است، من هم بیعتم را از شما برداشتم و گیر قیامتی ندارید و بروید. اصلاً هیچ پیغمبر و امامی نگفته که من بیعتم را برداشتم، گیر قیامتی ندارید و بروید! یک نفر تکان نخورد و همهٔ سرها پایین بود. امام هم به ستون خیمه تکیه داده بودند و حرف میزدند. به چند نفر برای نمونه اشاره کردند؛ به یکی فرمودند: شما نمیروی؟ گفت: نه، نمیروم. فرمودند: چرا نمیروی؟ گفت: برای چه بروم؟ بعد از تو، زندگی چه معنایی دارد! به یک نفر دیگر فرمودند: نمیروی؟ گفت: نه، نمیروم. فرمودند: چرا نمیروی؟ گفت: روز قیامت جواب مادرت را چه بدهم؟ اگر بگوید حسین مرا بین سیهزار گرگ گذاشتی و رفتی، چه بگویم؟ اینها حرفهای امام زمان (عج) است که دارند شب عاشورا را نقل میکنند. به یکی فرمودند: نمیروی؟ گفت: آقا! من نمیدانم کرهٔ زمین چقدر کوه، دره، بیابان و تپه دارد؛ اما اگر مرا با پایبرهنه در تمام کرهٔ زمین (تپهها، درهها، کوهها و خارستانها) بدوانند، مثلاً ده سال میکشد که مرا پابرهنه بدوانند، من دست از تو برنمیدارم. اینها امامشان را حکیم میدانستند!
استاد انصاریان تصریح کرد: خدا در قرآن میفرماید: من میخواهم شما به تمام کمالات برسید، اما شما هم باید بخواهید. وقتی خودتان نخواهید، زوری نمیشود دوا را در حلق شما بریزند و شما را معالجه کنند. خود شما هم باید بخواهید و اگر نخواهید، چیزی گیر شما نمیآید؛ وقتی نمیخواهد، چهکار باید کرد؟! کار پروردگار عالم هم زوری نیست، بلکه اختیاری، عاشقانه و حکیمانه است. پروردگار اصلاً دست فشار روی کسی ندارد؛ چون اگر دست فشار روی کسی بگذارد و با فشار به مسائل مثبت وادار کند، ثواب و پاداش، رحمت و مغفرت ندارد. یکی میگوید من نماز را دوست ندارم و خوشم نمیآید؛ وقتی خوشش نمیآید، حالا یکی هفتتیرش را پر بکند و دستش را هم روی ماشه بگذارد، نشانش هم بدهد و بگوید این هفتتیر پر است، یا با من به مسجد میآیی و اقتدا میکنی و نمازت را میخوانی یا ماشه را میزنم و تو را میکشم! او هم میگوید میآیم و نماز میخوانم؛ ولی این نماز را نمیخواهد و خوشش نمیآید. این نمازی که میخواند، یک جو ارزش ندارد؛ چون این نماز را نمیخواهد.
استاد انصاریان با بیان اینکه پروردگار عالم دست اجبار روی کسی ندارد، اظهار داشت: این حسن و کرامت است که میخواهد من با اختیار خودم مؤمن، اهل عمل صالح و اخلاق حسنه بشوم، حسابی به من پاداش بدهد. خدا میگوید: تو چهلپنجاه سال به حرف من گوش بده و از من و پیغمبرم اطاعت کن. بعد از مردنت و تمامشدن برزخ، وقتی وارد قیامت شدی، «جَنَّاتُ عَدْنٍ یدْخُلُونَهَا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّیاتِهِمْ» [۲] من تو را با پدران شایستهٔ قبل از خودت (پدر و پدربزرگت، جدت و بالاتر از آن) که آنها هم آدمهای خوبی بودند، همچنین نسلت (دختر و پسرت، نوههای دختری و پسریات، نبیرههای دختری و پسریات) که آنها هم خودشان دین مرا انتخاب کردند، همه را با هم به بهشت میبرم که همیشگی هم هست. اینگونه خوب است؛ اما کار اجباری ثوابی ندارد!
انتهای پیام