به گزارش «شیعه نیوز»، توی مترو دختر جوانی کنارم نشسته، عکس نوشتهای از آیتالله بهجت در یکی از شبکههای اجتماعی را نشان دوستش میدهد: «خدا رحمتشان کند، به نظرت مرد بزرگی مثل ایشان توی خانه با همسرش رفتار میکرده؟» دیگر بقیه حرفهایش را نمیشنوم. یاد مصاحبهای میافتم که چند سال قبل با یک دانشجوی موفق داشتم. از شیطنتهای دوره کودکی تعریف میکرد.
هر بار او و برادرش خانه را بهم میزدند و مادرشان کلافه میشد، پناه میبردند به پدر. زیر عبای او که روحانی بود، پناه میگرفتند. بابا وساطتت میکرد و آتش خشم مادر فروکش. میخندید و میگفت: «عبای بابا پناهگاه ما بود و برای مادر حرمت زیادی داشت.» مرور خاطره یک روحانی زاده در ذهنم تمام میشود. دو دختر جوان مشغول خواندن توصیههایی از آیتالله هستند که چطور میتوان بنده بهتری برای خدا بود. سؤال دختر، اما همچنان ذهنم را درگیر کرده؛ چهرههای مذهبی شناختهشده در خانه رابطهشان به همسر و بچههایشان چگونه بوده؟ بزرگانی مثل علامه طباطبایی، آیتالله بهجت، علامه جعفری و...
اینجا رئیس مادر است
«در خانه ما اگر موردی بین ما و مادر خانواده پیش میآمد، پدر همیشه به طرفداری از مادر بلند میشد.» در خانه آیتالله بهجت، رئیس مادر خانواده بود. این را ما نمیگویم، حجتالاسلام «علی بهجت» این را میگوید. بالاخره در خانه یک عالم بزرگ دینی هم میتواند بحث و حرفوحدیثهایی باشد مثل هر خانه دیگر و خود آیتالله بهجت درباره اختلافنظر و سلیقه بین زوجین بارها گفته بود: «هماهنگی کامل و موافقت صد درصد بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ برای غیر انبیاء و اولیای الهی دستنیافتنی است.» پسر آیتالله میگوید که هر وقت در خانه بحثی پیش میآمد ایشان اهل جواب دادن نبوده، گلایهها و ناراحتیها را میشنیده، اما هیچوقت ندیدهاند که او هم لب باز کند به گله و خشم حرفی بزند و میگفت: «در محیط خانواده حاضرجوابی و رو کم کردن جواب نمیدهد.» وقتی میگفتند چرا حرفی نزده و مگر حرف زدن خلاف است؟ هم میگفت: «مگر با حرف تمام میشود؟» اطرافیان از علاقه و حرمت آیتالله به همسرش میگویند. اینکه در خانه پر رفتوآمد و با بروبیای ایشان که هرکس به امیدی در خانه این اولیای الهی را میزد و ساعاتی مهمان آن خانه میشد، خیلی مراعات احوال همسرشان را میکردند.
مرور خاطره بسیاری از افرادی که با آیتالله دیدار داشتهاند پر ازجملههایی مثل این است: دیروقت رسیدیم، آقا پرسید شام خوردهاید؟ گفتیم: نه، اما زحمت نمیدهیم. با همان کهولت سن از پلهها پایین رفتند. صدای بهم خوردن ظرفها میآمد و کمی بعد بوی غذا. مرد بزرگ خدا با همان دستان مبارک برای ما چای و غذایی ساده تدارک دیدند و خاطرههایی ازایندست کم نیست. آیتالله مقید بوده کارها را خودش انجام دهد و زحمت پذیرایی از مهمان را به گردن همسرش نیندازد. پسرش میگوید: «بابا به خودش سخت میگرفت به ما نه! برای خرید پارچه لباس رفتیم بازار. پارچه خوب را برای ما گرفت و پارچه سادهتر را برای خودش. میگفت: شما کشتی میگیرد و بازی میکنید باید پارچه محکم باشد تا پاره نشود از طرفی شمالیها هم برای بچههایشان لباس خوب میخرند. به خودش سخت میگرفت به ما نه!» سکوت آیتالله به حکمتی بوده؛ مردی که راه بندگی و رستگاری را به بندگان خدا نشان میداد، میگفت: «مبادا با حرفی کوچکدل کسی را بشکنید همین برای سقوط و سیاهی دل کافی است.»
رشتهای بر گردنم افکنده دوست...
اگرچند کتاب باشد که بزرگان عرفان و اسلام دلشان میخواست که کاش نویسنده آن اثر ماندگار و ارزشمند بودند «تفسیر المیزان» علامه طباطبایی حتماً یکی از آنهاست. کتابی که خیلیها آرزو داشتند در نوشتن سطری از آن سهیم باشند. حالا علامه خودش با دست و زبان خودش نهتنها این کتاب که تمامکارهای علمی و کتابهایش را نصف، نصف با یک بانو سهیم شده؛ با همسرش. بانویی که از اقوام او و بزرگزادگان تبریز بوده است. زندگی مرفه و خوبی در خانه پدری و حتی مدتی در خانه همسر تجربه کرده، اما برای اینکه همسرش از معارف و دانش دور نماند به سکونت در اتاقی در قم رضایت داده است. اتاقی که با یک پرده از وسط نصف شده بود. یکطرف اتاق مادر و فرزندانش زندگی میکردند و طرف دیگر کلاس درس و بحث علامه طباطبایی و شاگردانش برپا میشد.
بهترین روایتها درباره این بانو که زودتر از همسرش از دنیا رفت و داغی بزرگ بر دل این عالم بزرگ شیعه ماند را دخترشان و همسر شهید مطهری خوب مرور میکنند. مهندس «عبد الباقی طباطبایی»، پسرشان هم خاطره جالبی از دلدادگی، مهر و صفای بین مادر و پدرش میگوید که مربوط به مهاجرت از تبریز؛ خانه وزندگی خوب و مرفه به قم وزندگی در یک اتاق است. سفری که نزدیک سال نو رقم خورد: «وقتی به مادرم گفتم که مادر جان شب عید وقت مسافرت نیست و خواستم گله کنم که چرا از تبریز با این امکانات قرار است برویم قم گفت: رشتهای بر گردنم افکنده دوست/ میکشد هر جا که خاطرخواه اوست/ رشته بر گردن نه از بیمهری است/ رشته عشق است و بر گردن نکوست...»
همسر شهید مطهری درباره این بانو که دختر یکی از تجار تبریزی، اما زنی قانع و فهمیده بوده اینطور روایت میکند: «خانم حتی لباسهایش را خودش میدوخت. پیراهنشان قدیمیشده بود و کهنه باید یکی میدوخت به علامه سفارش کرد تا موقع برگشت پارچه بخرند. وقتی پارچه را آوردند دیدم چندان پارچه خوب و مناسب پیراهن نیست. وقتی به خانم گفتم و گفتند: پارچهای که علامه بخرند حتماً خوب است.» نزدیکان و فرزندان بانو «قمرالسادات مهدوی» خاطره جالبی درباره رسیدگیهای او به این عالم بزرگ و همسرش مرور میکنند. اینکه ساعت را بهوقت نماز شب کوک میکرده و علامه را که گاه تا دیروقت برای خواندن و نوشتن بیدار بوده و تازه به خوابرفته بود را بیدار. رأس ساعتهای مشخصی بیسروصدا بدون اینکه حواس علامه از تحقیق و مطالعه پرت شود در اتاق را باز میکرده تا هم هوایی عوض شود هم طبق معمول یک استکان چای کمرنگ برایشان میبرده و برمیگشته.» بارها از علامه شنیده بودند که میگفت: «این خانم به حدی به من کمک میکند که گاه اطلاع از چگونگی تهیه قبای خود ندارم.» یعنی خودش پارچه میخریده و میدوخته و قبای آماده را به همسرش پیشکش میکرده است. سال ۱۳۴۴ که اجل آمد و یار علامه فوت شد تا مدتها دلودماغ درس و بحث علامه سرد شد و کلاس درس موقتاً تعطیل. صدای گریههای بلند علامه جگرسوز بود و در وصف این هجران گفته بود: «وقتی این بانو از دنیا به سرای آخرت شتافت، زندگی من دگرگون شد. شریک من در کارهای علمی بوده و هرچه کتاب نوشتهام نصفش مال این خانم است.» علامه پولی به آشنایی سپرده بود تا شبهای جمعه به نیابت از همسرش به زیارت حضرت فاطمه معصومه (س) برود.» علامه اواخر عمر برای معالجه به خارج از کشور رفته بود و پزشکان گفته بودند این مغز بهاندازه ۷۰۰ سال کارکرده و تمام چروکهایش بازشده و علاجی برای درمان نیست. اگر بین این عاشق و معشوق چرتکه بیاندازی همهچیزشان نصف، نصف است. ۳۵۰ سال از این هفتصدسال سهم بانو قمرالسادات است.
کار کردن مرد در خانه جهاد است
یکی از چهرههای معروف مذهبی معاصر و البته فقید آیتالله «محیالدین حائری» است. عالمی که ابایی نداشت فیلم و عکسهایش از کار در خانه منتشر شود و دیگران ببینند. از پاک کردن سبزی گرفته تا جارو زدن خانه و بازی با نوهها. رابطه خیلی خوبی با همسرش داشت و وقتی دست اجل بین آنها جدایی انداخت غمش را پنهان نکرد. در یک نشست رسمی و بزرگ خبرنگارها برای پوشش برنامه آمدند. برنامه به پایان رسید و قرار شد با بستههای خوراکی از آنها پذیرایی کنند به هرکدام یک بسته داده شد، اما آیتالله حائری آمد، جلو و گفت: «نفری دو بسته به آنها بدهید. یکی برای خودشان یکی هم برای اهلبیتشان. من میدانم بدون اهلبیت به آدم چه میگذرد.» خبرنگارها کمی که پرسوجو کردند، متوجه شدند همسر آیتالله مدتی قبل به رحمت خدا رفته است. همیشه به شاگردانش و در منبرهای سخنرانی به آقایان تأکید میکرد: «مرد باید سختیهای کار همسرش را در خانه ببیند باید خودش را جای او بگذارد. زن که خدمتکار نیست به قول مولایمان امام علی (ع) زن گل است. مرد وقتی در خانه کار کند مثل جهاد است. کمک زنش باشد ظرفها را بشوید، خیاطی کند، بچهداری و جارو کند. تمام اینها عمل به وظایف شرعی است.»
مرد حرف و عمل بودن را عکسهایش ثابت کرده بود. همان عکسی که پایین آن به نقل از خودش نوشته بودند که افتخار میکنم در خانه کارکنم و کمک حتی اگر شده یک پرسبزی پاککنم. فیلمهای مختلفی از آیتالله حائری هست که همبازی بازی کودکانه نوههایش شده و طوری با آنها اخت گرفته که انگارنهانگار صاحب این عبا و قبا همان مردی است که حرفهای مذهبی و سیاسیاش تکلیف را بر خیلیها روشن کرده.
چهل سال هم کاروانم رفت
مرد آذریزبان خم شد و درِ گوش بانویی که لحظههای احتضار را میگذراند، جملهای گفت و پرسید: «جمیله خانم منی حلال الیئیسن؟» به زبان آذری یعنی جمیله خانم من را حلال میکنی؟ زن بااینکه نای حرف زند نداشت، اما برای آنکه سؤال همسرش را که نگران، چشم دوخته بود به لبهای او بیپاسخ نگذارد به هر زحمتی شده سری تکان داد که یعنی بله آقا! بعد چشمهای مردی که خیلیها به او لقب فیلسوف معاصر دادهاند، پر از اشک شد. ازیکطرف خوشحال بود همسرش از او راضی بوده و از طرفی چشمانش خیس بود که دیداربهقیامت افتاده. اینها وصف علامه «محمدتقی جعفری» است مردی که سختترین و پیچیدهترین مفاهیم فلسفه و عرفان را با سادهترین و شیرینترین روایتها همهفهم میکرد تا هم آن دانشجوی فلسفه بهره ببرد هم پیرمرد سبزیفروش محله بتواند یک پله به خدا نزدیکتر شود.
شخصیت مذهبی و علمی او روشن است و مهمانان بسیاری از چهارگوشه دنیا برای دیدار با او نوبت میگرفتند و مشتاق بودند تا حرفهایش را بشنوند. از بین خاطرات فرزند علامه درباره رابطه پدر و مادرش شاید بتوان این خاطره را در یک جمله کوتاه چکاند و خلاصه کرد؛ «صمیمیت تا پای مرگ...» جمیله خانم همسر علامه یا همان فیلسوف معاصر به گفته پسرش سواد چندانی نداشته، اما همینکه میدیده همسرش مردی است که خیلیها به کارهای علمی، عرفانی و فلسفه او دلخوش کردهاند و حاصل تحقیق و تألیفهایش چراغ راه خیلیها شده خودش را ملزم میدانست شرایط خانه را طوری مدیریت و اداره کند که وقت این مرد بزرگ برای خواندن، نوشتن و تدریس باز باشد. بچهها اگر مشکلی و احتیاجی داشتند خودش رفع میکرد و همین سبب میشد علامه فداکاریهایش را ببیند و هرچه میگذشت جمیله خانم در چشمش بزرگتر و عزیزتر میشد. وداع و بدرقه فیلسوف معاصر با همسرش فقط جدایی مردی از همسرش نیست. همینکه از حفظ دعای عدلیه را خوانده دهانش را پیش گوش همسرش برده و آن سؤال را پرسیده یعنی مردی به این بزرگی دغدغهاش این بوده که همسرش، شریک زندگیاش از او راضی است؟ وقتی شام غریبان همسرش از او خواسته بودند سخنرانی کند حتی اگر شده کوتاه، گفته بود: «این زن در زندگی دغدغهای برای من ایجاد نکرد و چهل سال با من هم کاروانی کرد. ما هرروز مهمانان بسیاری داشتیم، ولی این خانم لحظهای شکایت نکرد و من از او در پیشگاه خدا طلب عفو میکنم.»