SHIA-NEWS شيعه نيوز:
به گزارش «شيعه نيوز» به نقل از برنا ، مرگها هم با هم فرق مىكنند. بعضى تمام مرگ را دارند؛
مانند كفار. بعضى هم مثل ما نیمهكاره مىمیرند؛ چون هم خدایى هستند و هم
شیطانى؛ هم خرمایى هستند و هم خدایى هستند؛ هم پولى هستند و هم آخرتى؛ هم
عشقى هستند و هم غیرعشقى؛ هم نگاه مىكنند و هم نگاه نمىكنند؛ هم اگر
دستشان به سفره حرامى برسد، یك لقمه مىخورند و هم نمىخورند. ما مثل برف و
شیره هستیم، یك جا خیلى یخ هستیم و یك جا خیلى گرم. ما كه مىمیریم، آن
نصف مرگمان را خدا زنده مىكند: «فَیُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
». آن گاه شما را به آن چه همواره انجام مىدادید، آگاه مىكند.
حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان درباره خودشناسی و مرگ در ادامه
میگوید: به ما حق ندادهاند كه به سمت مرگ حركت كنیم و بدن را در معرض
نابودى قرار دهیم، چه برسد به این كه مرگ را براى عقل و روح و دل خود فراهم
كنیم. دیگر واى به حال آن كسى كه وجودش بشود جاذبه موت براى عقل، جاذبه
مرگ براى دل، جاذبه مرگ براى روح و بیمارى را در دلش راه دهد: «فِى
قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» یا در نفس خود بیمارى راه دهد و نفس زكیه طبیعیه را،
كه از اول خلقت هم زكیه ساخته شده بوده، به نفس شریره، نفس خبیثه تبدیل
كند. او دیگر چه حسابى با معمار هستى و بانى هستى دارد.
محاكمه یوسف(عليه السلام)
یوسف(عليه السلام) هم انسانى به تمام معنا سالم بود و هر بیمارى را به راه سلامتى
مىكشید. خود، كپسول شهوت بود؛ ولى طرف مقابل خود را بیمار نكرد. این قدر
تلاش كرد تا طرف مقابل او هم سالم شد. این قدر تلاش كرد تا مملكتى را به
جاده سلامتى كشاند.
اقتصاد بیمار مصر را به سوى سلامتى كشید. عقیده عزیز مصر فرعونپرست را
به سوى توحید كشید. برادران بیمار خود را به سوى سلامتى كشید. سه مرتبه
آنان را به كنعان برد و برگرداند تا این كه سالم شدند. چنان با آنان رفتار
كرد كه همگى اشك مىریختند و به او التماس مىكردند و به پدر التماس
مىكردند كه شفیع ما شو و ما را از این ناراحتى نجات بده. تا هم خودت سالم
باشى و هم سلامت را پخش كنى. اگر هم بیمار هستى، خود را قرنطینه كن تا فقط
خودت این بیمارى را داشته باشى، دیگر مرا بیمار نكنى، زن و بچهها را
بیمار نكنى، مردم، مدرسه و خیابان را دیگر بیمار نكنى.
شاگرد امیرالمؤمنین(عليه السلام) ابن عباس مىگوید : هفت سال در كاخ عزیز مصر بود و یك بار هم قیافه زلیخا را نگاه نكرد كه ببیند او چه شكلى است.
اعصاب زلیخا خیلى خراب شده بود. یك روز در اتاق نشسته بود، داد زد و گفت :
یك بار این پلك را بالا بزن و مرا نگاه كن و ببین من چه شكلى هستم. خدا
لعنت كند زن عشوهگر را، زن طنّاز را، «النَّفَّاثَاتِ فِى الْعُقَدِ» را.
من به كسانى كه رعایت محرم و نامحرم را نمىكنند، بگویم كه از رحمت خدا
دور هستند. به بیشتر قلبها خدا اطمینان ندارد و مىگوید: «فَیَطْمَعَ
الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ» . این آیه، خطاب به چه كسانى است؟ به زنان
پیغمبر. زن پیغمبر پنجاه ساله و شصت ساله. خدا به او مىگوید : اگر در
زدند و تو رفتى پشت در، با آن صداى طبیعى زنانهات نگو : چه كسى هستى.
بلكه تغییر صدا بده. من به بیشتر این دلهایى كه در مدینه است، اطمینان
ندارم. امروز كه دوره تجدد و تمدن است، كه دیگر هیچ. هنوز كه فرهنگ امریكا
از مملكت ما بیرون نرفته است.
زلیخا گفت: یك بار چشم باز كن و چهره مرا ببین. یك وقت من مىروم به دنبال
قیافه دیدن؛ اما یك وقت قیافهدار پنج سال التماس مىكند كه مرا ببین،
تفاوت از كجا است تا كجا.
گفت: نه، من پلك چشمم را باز نمىكنم و به تو نگاه نمىكنم. گفت: چرا؟
یوسف گفت: از كور شدن چشمهایم مىترسم؛ چون اگر یك بار تو را نگاه كنم،
از تماشاى جمال او محروم مىشوم.
آن كس كه تو را شناخت، دیگر به چه چیزى نگاه كند؟ كسى كه در مغازه نشسته و
دستش به طرف مال حرام دراز است، آدم بسیار بدبختى است. كسى كه چشمش به
قیافه حرام دراز است، آدم بسیار پست و بیچارهاى است.
گفت: یوسف! تو كه به ما نگاه نكردى، حالا هم كه مىگویى نگاه نمىكنم؛
اما به تو مىگویم: چشمهاى بسیار قشنگى دارى. یوسف گفت: به چه جاى عجیبى
دل بستهاى! چه آدم بدبختى هستى! بدن مرا كه داخل قبر مىگذارند، اولین
عضوى كه از بین مىرود، چشم است؛ چون خیلى لطیف است. پیه است.
به یك نفر نگاه كن كه از بین نمىرود. گفت : اى یوسف! بوى بسیار خوبى
دارى. یوسف گفت : اى زن بدبخت! گول این بو را نخور، صبر كن تا ما را درون
قبر بگذارند، روز سوم بیا یك گوشه از قبر ما را سوراخ كن و ببین چه بوى
گندى فضاى شهر را پر مىكند. گفت : اى یوسف! چه مشكلى دارى كه به من نزدیك
نمىشوى؟ چه دردى دارى؟ من كه رایگان در اختیار تو هستم، پولى كه از تو
مطالبه نمىكنم، چرا به من نزدیك نمىشوى؟ زیر پایت را نگاهى بینداز.
فرش زیر پایت در این اتاق، از حریر خالص است. گفت بیا از یكدیگر كامجوئى
كنیم. گفت: من تاكنون این فرش را اصلاً نگاه نكردهام؛ چون به دنبال نصیب
خودم در بهشت هستم. این جا نصیب ما چهار تا دیوار خشتى است كه بعد از مردن
ما ورثه مىزنند تا شب چهلم به زور هم كه شده، از یك آقاى معمّم اجازه
مىگیرند و ارث را تقسیم مىكنند. گفت: ما این جا نصیبى نداریم. اگر
بخواهیم به دنیا بچسبیم، به گونهاى كه تو مىگویى، نصیب خود را از بهشت
از دست دادهایم. گفت: حالا كه به هیچ شكلى زیر بار حرف من نمىروى،
امروز تو را به شكنجهگران زندان مىسپارم.
یوسف(عليه السلام) گفت : به به! چه كار خوبى مىكنى! چون امروز كه از دست تو خلاص مىشوم و خدا مرا به قیمت گران مىخرد.
محاكمه یوسف(عليه السلام) در قرآن هم با این مسأله تمام مىشود كه خدا مىگوید؛ وقتى
او را در آن زندان تنگ و تاریك انداختند، گفت: پروردگارا ! زندان نزد من
محبوبتر است از عملى كه مرا به آن مىخوانند.