_ با عرض سلام و تشكر از اينكه دعوت ما را براي مصاحبه پذيرفتيد. لطفاً خودتان را معرفي كنيد.
خليل
ساحوري هستم، 32 سال دارم و در شيلي به دنيا آمدم. خانوادهام
فلسطينيالاصل و مسيحي ارتدوكس و از قديميترين مسيحيهاي بيتاللحم بودند،
نياكانم حدود هزار و پانصد سال در بيت اللحم اقامت داشتهاند كه البته در
خلال جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم به شيلي مهاجرت كردند.
الان مشغول انجام چه كاري هستيد؟
الان هم مشغول درس علوم اسلامي در شهر مقدس قم ميباشم.
چطور شد كه مسلمان و شيعه شديد؟
من از ده سالگي مطالعۀ كتاب مقدس را شروع كردم. حدود دو سال مشغول خواندن اين كتاب بودم. در اين مدت اشتباهاتي روشن مشاهده كردم كه فطرتم قبول نكرد. مانند پذيرش پدر، پسر و روحالقدس به عنوان يك خداي واحد.
چرا؟
چون
من احساس ميكردم كه بايد خدا واحد باشد نه سه تا و احساس ميكردم كه خدا
بينياز از فرزند است. حال آنكه مسيحيها ميگويند مريم مادر خداوند است.
من با اينكه بچه بودم اين را نميتوانستم قبول كنم. چنانكه قبلاً گفتم
خانوادهام سابقۀ زندگي هزار و پانصد ساله در بيتاللحم را دارد. يعني
همانجايي كه عيسي مسيح به دنيا آمد، به همين دليل من خيلي به حضرت مسيح
علاقه داشتم. لذا من شروع به جستجو كردم تا توحيد اصلي را بيابم. اما
متأسفانه در كتاب مقدس پاسخي نيافتم. تا اينكه من به كلمۀ «پاراكليتوس» در
كتاب يوحنّا برخوردم. اصل اين كلمه يوناني است. از كشيشي تفسير اين واژه را
پرسيدم، اما به هيچ عنوان نتوانستم حرف ساده لوحانۀ او را بپذيرم.
چرا يوناني؟
چون
انجيل از زبان اصلياش به عبري، سپس از عبري به يوناني و از يوناني به
لاتين ترجمه شده است. اين اسم هم كه از يوناني به لاتين ترجمه شده، به همان
صورت اصلي كه پاراكليتوس است، ذكر شده است. حتي من از كسي كه به زبان
يوناني، عربي، اسپانيولي و لاتين تبحر داشت پرسيدم، پاراكليتوس چه كلمهاي
است؟ او ضمن اينكه تأييد كرد كه پاراكليتوس واژهاي يوناني است، گفت ترجمۀ
اين واژۀ يوناني احمد است.
يعني انجيل اصلي به زبان عبري نبوده؟
نه!
همانطور كه ميدانيد مسيحيت، چهار انجيل لوقا، متي، مرقس و يوحنا را به
رسميت ميشناسد، اين اناجيل هم هفتصد سال بعد از مسيح نوشته شده است. زبان اصلي اناجيل هم آرامي بوده. آرامي قديميتر از عبري و عربي و يوناني است.
_ پس زبان سرياني چه ميشود؟
فكر ميكنم سرياني همزمان و همخانواده با آرامي باشد.
خوب شما بعد از اينكه فهميديد پاركليتوس به معناي احمد، يعني نام پيامبر اسلام است و آن كشيش هم پاسخي صحيح به شما نداده، چه كرديد؟
من جدا كردم كه يك اصل خداست، يك اصل انبيا هستند، يك اصل كتاب مقدس است و يك طرف هم مردم هستند. در اين ميان از نظر من توحيد مهمترين مطلب است.
نظرتان راجع به كشيشها چيست؟
كشيشها با
فقرا ميانهاي ندارند، در صورتي كه حضرت عيسي چنين نبود، در آن وقت مثل
اين بود كه در يك زندان زندگي ميكنيم. ما نميتوانستيم به جستجوي حقيقت
بپردازيم. اما قلب من خيلي تشنه بود، تشنۀ آزادي. مثلاً در آن مدت درس
خواندن فلسفه ممنوع بود، حتي دينهاي گوناگون هم ممنوع بود. به عبارتي
جستجوي حق خطرناك بود. من ديدم كه آنها با دين تجارت ميكنند. من گفتم شايد
در كتاب مقدس بتوانم آب زلالي براي تشنگيام پيدا كنم.
يعني دوباره به مطالعۀ كتاب مقدس روي آورديد؟
بله.
من اين بار به مطلب مهم و جالب ديگري برخوردم. من در كتاب مقدس خواندم سه
نفر از مردم بزگان آريايي براي تبريك گفتن ميلاد مسيح آمدند. آن مردم يهودي
كه نبودند، پس چه ديني داشتند؟ پرسيدم. گفتند آتش پرست بودهاند. آتش
پرستي كه دين نيست. جاهليت است. به خودم گفتم پس چرا اينها حضرت مسيح را كه
از طرف خداست قبول ميكنند. من در كتابخانهها گشتم و فهميدم آنها زرتشتي
بودهاند. زرتشت را پاكتر و بهتر از يهوديت و مسيحيت ديدم. چون آنها از
راهي دور براي عرض تبريك به عيسي مسيح آمدند. اين را هم به عنوان دروغ
ديگري از كشيشها كشف كردم. بعد از زرتشتي با هندوئيسم، بودايي و پروتستان
آشنا شدم. از همۀ اينها بيشتر به زرتشت علاقه داشتم. احساس ميكردم قلب من
از محبت به ديگر اديان خالي است، چون مسيحيها سخنان عيسي مسيح را تحريف
كردند و من اين را بياحترامي به مسيح ميدانستم، در حالي كه زرتشتيها به
عيسي احترام گذاشتند و آمدند تا به مسيح و مادرش تبريك بگويند. من چند جلسه
با اساتيد مسيحيت داشتم. متأسفانه برادران مسيحي دور ازحق هستند. دروغ
ميگفتند و يا جواب ناقص و يا يك جواب ديگر ميدانند. متأسفانه من احساس
كردم اين دين خيلي از حقيقت اصلي دور است.
خوب بعد چه كرديد؟
بعد
به مطالعۀ كتب فلسفه رو آوردم. فلسفۀ ماركسيسم را مطالعه كردم. اين فلسفه
دربارۀ ماديات و واقعيات همين دنيا صحبت ميكند و از معنويت و ماوراء چيزي
نميگويد.
غير از ماركسيسم، فلسفۀ ديگري را هم مطالعه كرديد؟
بله،
نيچه را هم مطالعه كردم، به نظر من نيچه نژاد پرست نبود، چيز مهمي كه من
در آثار نيچه پيدا كردم، كتاب "چنين گفت زرتشت" بود، من با اين كليد واژه
آشنا بودم، اين بار جديتر به جستجو پرداختم تا اين كليد واژه مرا با ايران
آشنا كرد. فهميدم ايرانيها الان شيعه هستند. رهبرشان هم امام خميني هست.
من چيزهاي عجيبي راجع به آخرت، توحيد، عدالت، حقيقت و شجاعت در سخنان امام
خميني پيدا كردم و پاسخهاي خوبي در سخنان امام خميني براي پرسشهايم پيدا
كردم.
يادم
آمد كه عكس امام را قبلاً ديدهام، اول نفهميدم كه عكس ايشان را كجا
ديدهام، كمي كه فكر كردم يادم آمد عكس امام را تقريباً سال 1979 كه سال
پيروزي انقلاب اسلامي بود، وقتي بچه بودم در تلويزيون ديدهام. آن وقت پدر
بزرگم هم او را تأييد كرد.
_ چطور؟
او
وقتي چهرۀ امام را از تلويزيون ديد گفت كاش جهان عرب هم رهبري چون ايشان
ميداشت و اين يادم مانده بود. سيماي رهبر ايران، امام خميني براي من خيلي
جذاب و كاريزماتيك بود.
سيماي حضرت امام تداعي كنندۀ مسيح است.
بله، بله دقيقاً مرا هم به ياد حضرت مسيح ميانداخت.
خيلي مشتاقم بدانم بعد چه كرديد؟
بعد
من با يكي از دوستان فلسطينيام راجع به ايران، انقلاب و ... صحبت كردم.
چون ميخواستم بفهمم دين يا فلسفۀ امام چيست؟ بعد من فهميدم كه دين او
اسلام است.
چه تصوري از اسلام داشتيد؟
من
فكر ميكردم اسلام يك دين جديد و نوساز است نه يك دين الهي و مقدس. من در
سن 17 سالگي به برخي مراكز فرهنگي عربي بكمك ميكردم. و جلسههايي هم
داشتيم. آن وقت در شهر ما كه در
300 كيلومتري جنوب شيلي قرار دارد، مسجدي نداشتيم. تقريباً شانزده سال پيش
خدا را شكر اين فرصت خوبي برايم بود كه در آن مركز با كسي آشنا شوم كه
مسلمان بود، من از او قرآنش را كه به زبان خودم بود گرفتم.
_ اولين باري كه قرآن خوانديد، چطور بود؟
وقتي
من قرآن را باز كردم و خواندم احساس زيبايي در قلبم ايجاد شد. اولين
سورهاي كه خواندم يوسف بود. من تعجب كردم كه آيا مسلمانان يوسف را قبول
دارند. فهرست قرآن را كه نگاه كردم سورههاي نوح، ابراهيم و مريم را هم
ديدم. من خيلي تعجب كردم. و تازه آن وقت بود كه من فهميدم اسلام دين جديد و
نوپايي نيست. خدا، يك خداست و اين كتاب و دين مال خداوند متعال است. چون
آنها ميگويند مسلمانها خداي ديگري دارند. وقتي به سورۀ مريم رسيدم قلبم
شكفته شدم، انگار بهترين خبر زندگيام را ميخواندم. هر روز قرآن
ميخواندم. وقتي سورۀ حمد را خواندم دوباره تعجب كردم. همينطور سورۀ اخلاص
را. خيلي كوتاه، خيلي مختصر، اما خيلي محكم. محكمترين جمله در ميان تمام
كتبي كه خوانده بودم. چون در خود سورۀ اخلاص از اول تا آخر خيلي جوابها به
قلب من رسيده بود. قلب من با حق مرتبط شد. خيلي خيلي خوشحال شدم و با آن
دوستان عزيز فلسطيني رابطهام را بيشتر كردم. الان هم با هم ارتباط داريم.
او خيلي خوشحال است كه من ايرانم. او به من كمك كرد تا به مسجد مسلمانها
كه در پايتخت شيلي قرار داشت خودم را برسانم. مسجد اهل سنت بود.
_ آيا غير از مسجد، جاي ديگري هم رفتيد؟
بله،
با سفارت ايران تماس گرفتم. دوستي كه در سفارت كار ميكرد خيلي مهربان
بود. برايم وقت گذاشت. برايم اهميت قائل شد، با انكه نوجواني بيش نبودم.
ايشان گفت من كتابهايي راجع به اسلام و ولايت فقيه و جمهوري اسلامي ايران
براي شما ميفرستم. او به وعدهاش عمل كرد و جعبهاي به من داد و من توسط
ايشان با منابع شناخت اسلام آشنا شدم. معرفي حضرت امام، معرفي آيت الله
خامنهاي، معرفي كشور ايران. وقتي يكي از كتابهايي كه در اين جعبه بود و
ساختار حكومت ايران را توضيح داده بود، خواندم، خيلي تعجب كردم كه
كرسيهايي در مجلس ايران براي اقليتهاي مختلف هم وجود دارد. آن
وقت من متوجه شدم دموكراسي در برابر ولايت فقيه ناقص است. هيچ جا چنين
چيزي وجود نداشت. فهميدم ولايت فقيه حكومت اهل بيت – عليهمالسلام – و
ولايت خداوند است. من از خودم پرسيدم چرا من تا به حال نفهميده بودم كه
ولايت فقيه هم وجود دارد. و هر چه شنيده بودم راجع به دموكراسي در تبليغات
غرب بود، كه آن هم خيلي دروغ و درو از واقعيت بود.
من
با آقاي فلسطيني صحبت كردم. حق مال همه است. مال يك شخص يا گروه نيست. او
گفت اين انقلاب امام خميني در تاريخ جهان خيلي مهم است. در آنجا ميگويند
انقلاب امام خميني.
_ ديگر با چه مطالبي آشنا شديد؟
دربارۀ عاشورا، و امام حسين و پيروانش هم مطالبي پيدا كردم. من در آن زمان خوشحال شدم و از شوق اشك ريختم، نه از غم. از اين جملۀ هر روز عاشوراست، و هر مكاني كربلاست...
_كل يوم عاشورا ، كل ارض كربلا ؟
بله،
از اين جمله خيلي خوشم آمد. و من با تفسير مسائل سياسي و اجتماعي جهان
فهميدم اين جمله درست است. بخصوص دربارۀ فلسطين. از خودم پرسيدم چرا فلسطين
تا حالا راه حل پيدا نكرده؟ و جواب دادم چون آنها از انقلاب عشق يعني قيام
امام حسين در كربلا خبري نشنيده بودند. من احساس كردم حل مشكلات همۀ
انسانها به دست اهل بيت حل ميشود. با امام جماعت كه راجع به انقلاب صحبت
كردم احساس كردم ناراحت شد.
چرا؟
براي
من خيلي عجيب بود. او گفت شيعيان مسلمان نيستند. حضرت علي را ميپرستند،
مثل مسيحيت كه مسيح را ميپرستد. آنها در مساجد عكسهاي امامان را
ميپرستند. او هم به من مثل كشيشها دروغ گفت. من آن موقع نوجوان بودم ولي
احمق نبودم. با يك نومسلمان شيليايي هم در آن مسجد صحبت كردم. او شيعيان را
يك گروه از مسلمانان معرفي كرد. ديدگاه وحدتي داشت. من گفتم ميخواهم
مسلمان بشوم. بعد آرام آرام اطلاعات بيشتري راجع به ايران پيدا كردم. بعد
فهميدم كه يك نوشيعۀ شيليايي، به آراژانتين رفته و يك سال در مسجد درس
خوانده من به زحمت او را پيدا كردم و جلسات چند ساعته با او داشتم. يك سال
بعد با يك روحاني لبناني آشنا شدم. او به من كتابهايي به زبان اسپانيولي
داد. اسلام را براي من تدريس كرد. تا حالا 15 سال گذشته، و من 10 سال فقط
با عشق اهل بيت و اميد به خدا منتظر شدم تا اسلام را در ايران بياموزم.
الحمدلله
خانواده با شيعه شدن شما چطور كنار آمدند؟
خانوادهام
گفتند خليل ديوانه شده كه از اين حرفها ميگويد. اما من پنهاني وضو
ميگرفتم و نماز ميخواندم. قرآن عربي هم ميخواندم و 10 سورۀ آخر قرآن را
حفظ ميكردم.
_ با مشكلي مواجه نشديد؟
براي
خوراك چرا، چون مسيحيها همه چيز ميخورند اما مسلمانان نه. براي روزۀ ماه
رمضان هم خيلي اذيت ميشدم. براي خواندن نماز و حتي گفتن اذان و اقامه هم
خيلي اذيت ميشدم.
_ آيا بعدها نظر خانوادهتان عوض نشد؟
چرا،
برادر كوچكترم يك سال بعد از من مسلمان و شيعه شد. چند سال بعد هم مادرم.
همچنين برخي از دوستانم هم با تبليغ من مسلمان و شيعه شدند.
خانوادۀ همسرتان چطور؟
خانوادۀ همسرم هم با كمك خداي متعال و تبليغ من مسلمان شدند.
آيا خانواده همسرت، فاميلتان هستند؟
نه، من به وسيله يكي از دوستانم با خانوادۀ همسرم آشنا شدم.
چه پيامي براي مسلمانان جهان داريد؟
همه
نوجوانهاي مسلمانان، مخصوصاً شيعيان بايد بيدار شوند از اين خواب. منظورم
اين است كه آنها نبايد فرهنگ غرب را بدون تفكر و بررسي بپذيرند. آنان بايد
اين سؤال را از فرهنگ غرب و مظاهر آشكار و جزئي آن بپرسند كه اين چيست؟
آيا از شيطان است يا از خدا؟
در
غير اين صورت ممكن است قلب آنها به خواب برود. ايرانيها بايد قدر اين
حكومت اهل بيت را كه سالهاي سال سپري شده تا برقرار شود را بدانند، شما
اينجا براي انجام فرائض دين خيلي راحت و آزاد هستيد و بدون مزاحم و بدون
دشمن مراسم مذهبيتان را انجام ميدهيد. صداي اذان را حتي صبحها از
منارهها ميشنويد. به خاطر انجام فرائض جانتان و يا مالتان و يا كارتان به
خطر نميافتد. اين خيلي نعمت خوبي است. خدا را شكر.
شما
براي خواندن نماز جمعه مسيري كوتاه را طي ميكنيد، اما اگر من ميخواستم
به نماز جمعه بروم بايد 300 كيلومتر راه ميرفتم، فقط براي احساس كردن وحدت
امت اسلام.
من از پانزده هزار كيلومتر دورتر از ايران توانستم، نور اهل بيت را و نور امام خميني را در ايران پيدا كنم.
_ من از مصاحبه با شما خيلي لذت بردم. ضمن اينكه مجدداً كمال تشكر را از شما دارم، اگر سخني باقي مانده بفرماييد.
انشاءالله كه خداوند به ما فرصت بدهد براي ديدن امام زمان – عجل الله تعالي فرجه الشريف- و
نه فقط ديدن كه كار كردن براي ظهور ايشان. انشاءالله كه خداوند ظهور حضرت
را نزديك كند و به ما توفيق بدهد تا قلبمان را پاك و تمييز كنيم كه اين
بهترين راه براي تقرب به ايشان است.
منبع : ابنا
لایوم کیومک یا ابا عبدالله درست است که بای آن حدیث هم داریم