شیعه نیوز: علامه طباطبایی در ذیل تفسیر آیه ی شریفه ی ۱۲ سوره ی مبارکه اعراف به موضوع تکبر و اثار منفی آن می پردازند.
در این بخش از تفسیر المیزان آمده است:
قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین
مراد این است که : اى ابلیس ! چه چیزى باعث شد که سجده نکنى. چنانکه در سوره (ص ) مى فرماید: (قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى ) و از این جهت بعضى (لا) در (ان لا تسجد) را زاید گرفته و گفته اند براى تاکید آمده است مانند قول خداوند در آیه (لئلا یعلم اهل الکتاب ان لا یقدرون على شى ء من فضل الله ) که (لا) در (لا یعلم ) اضافى است، یعنى (لیعلم ) و مراد از (منع ) منعى است که متضمن معناى (حمل – وادار کردن ) و (دعا- خواندن ) و نظیر آنها باشد. پس معنا این مى شود که : چه چیزى تو را خواند و یا وادار کرد به اینکه سجده نکنى و مانع از آن شد؟
تکبر و خودخواهى سرچشمه تمامى گناهان است
(قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین ) این آیه جوابى را که ابلیس داده حکایت مى کند، و این جواب اولین نافرمانى ابلیس است.
در این جواب خداى تعالى براى اولین بار معصیت شد چون برگشت تمامى معصیت ها به دعواى انانیت (خودخواهى ) و منازعه با کبریاى خداى سبحان است، در حالى که کبریا ردایى است که بر اندام کسى جز او شایسته نیست، و هیچ مخلوقى را نمى رسد که در مقابل انانیت الهى و آن وجودى که جمیع روى ها در برابرش خاضع و گردن همه گردنفرازان در پیشگاه مقدسش خمیده و هر صوتى در برابر عظمتش در سینه حبس شده و هر چیزى برایش ذلیل و مسخر است براى خود انانیت قائل شده به ذات خود تکیه زده و (من ) بگوید.
آرى، اگر ابلیس اسیر نفس خود نمى شد و نظر و فکر خود را محصور در چهار دیوارى وجود خود نمى ساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمى دید، بلکه معبودى ما فوق خود مشاهده مى کرد که قیوم او و قیوم هر موجود دیگرى است، و ناچار انانیت و هستى خود را در برابر او بطورى ذلیل مى دید که هیچ گونه استقلالى در خود سراغ نمى کرد، و بناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او مى داد، و هرگز به این خیال نمى افتاد که او از آدم بهتر است، بلکه اینطور فکر مى کرد که امر به سجده آدم از مصدر عظمت و کبریاى خدا و از منبع هر جلال و جمالى صادر شده است و باید بدون درنگ امتثال کرد، لیکن او اینطور فکر نکرد و حتى این مقدار هم رعایت ادب را نکرد که در جواب پروردگارش بگوید: (بهترى من مرا از سجده بر او بازداشت ) بلکه با کمال جراءت و جسارت گفت : (من از او بهترم ) تا بدین وسیله هم انانیت و استقلال خود را اظهار کرده باشد و هم بهترى خود را امرى ثابت و غیر قابل زوال ادعا کند، علاوه، بطور رساترى تکبر کرده باشد. از همین جا معلوم مى شود که در حقیقت این ملعون به خداى تعالى تکبر ورزیده نه به آدم.
و اما استدلالى که کرد گر چه استدلال پوچ و بى مغزى بود و لیکن در اینکه او از آتش و آدم از خاک بوده راست گفته است، و قرآن کریم هم این معنا را تصدیق نموده، از یک طرف در آیه (کان من الجن ففسق عن امر ربه ) فرموده که ابلیس از طایفه جن بوده، و از طرف دیگر در آیه (خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجان من مارج من نار) فرموده که ما انسان را از گل و جن را از آتش آفریدیم. پس از نظر قرآن کریم هم مبداء خلقت ابلیس آتش بوده، و لیکن ادعاى دیگرش که (آتش از خاک بهتر است ) را تصدیق نفرمود، بلکه در سوره (بقره ) آنجا که برترى آدم را از ملائکه و خلافت او را ذکر کرده این ادعا را رد کرده است.
ملاک برترى در تکوینیات بستگى دارد به بیشتر بودن عنایات الهى واستدلال ابلیس به برترى آتش غلط بوده است
و در آیات (اذ قال ربک للملائکه انى خالق بشرا من طین فاذا سویته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین، فسجد ال ملائکه کلهم اجمعون الا ابلیس استکبر و کان من الکافرین، قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى استکبرت ام کنت من العالین، قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین…) در رد ادعایش فرموده : ملائکه ماءمور به سجده بر آب و گل آدم نشدند تا شیطان بگوید: (گل از آتش پست تر است )، بلکه ماءمور شدند سجده کنند بر آب و گلى که روح خدا در آن دمیده شده بود و معلوم است که چنین آب و گلى داراى جمیع مراتب شرافت و مورد عنایت کامل ربوبى است. و چون ملاک بهترى در تکوینیات دائر مدار بیشتر بودن عنایت الهى است و هیچ یک از موجودات عالم تکوین به حسب ذات خود حکمى ندارد، و نمى توان حکم به خوبى آن نمود، از این جهت ادعاى ابلیس بر بهتریش از چنین آب و گلى، باطل و بسیار موهون است.
علاوه بر این، خداى تعالى در سؤ ال ى که از آن ملعون کرد عنایت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد وى کرده و به این بیان که (من او را به دو دست خود آفریدم ) این معنا را خاطر نشانش ساخته. حال معناى (دو دست خدا) چیست بماند، به هر معنا که باشد دلالت بر این دارد که خلقت آدم مورد اهتمام و عنایت پروردگار بوده است، با این وصف آن ملعون در جواب به مساءله بهترى آتش از خاک تمسک جسته و گفت : (من از او بهترم زیرا مرا از آتش و او را از گل آفریدى ).
وجوب امتثال امر الهى از جهت این است که امر، امر او است و دائر مدار مصالح و جهات خیرنیست
آرى، چیزى که مورد عنایت وى بوده همانا اثبات انانیت و استقلال ذاتى خودش بوده و همین معنا باعث شده که کبریاى خداى بزرگ را نادیده گرفته خود را در قبال آفریدگارش موجودى مثل او مستقل بداند، و به همین جهت امتثال امر خدا را واجب ندانسته بلکه در جستجوى دلیلى بر رجحان معصیت برآمده و بر صحت عمل خود استدلال کرده، غافل از اینکه چیزى را که خدا حکم به بهترى آن کند آن اشرف واقعى و حقیقى است، مگر اینکه موجود دیگرى بیافریند و حکم به برترى آن از موجود قبلى نموده موجود قبلى را مامور به سجده در برابر آن کند، که در چنین صورت اشرف واقعى و حقیقى موجود دومى خواهد بود، براى اینکه امر پروردگار همان تکوین و آفریدن او است و یا منتهى به تکوین او مى شود.
پس وجوب امتثال اوامر او از این جهت است که امر، امر او است، نه از این جهت که در امتثال امرش مصلحت و یا جهتى از جهات خیر هست تا مساءله وجوب امتثال دائر مدار مصالح و جهات خیر باشد.
پس خلاصه کلام این شد که از آیات مربوط به داستان آدم و ابلیس استفاده مى شود که اگر ابلیس عصیان ورزید و مستحق طرد شد بخاطر تکبرش بود و جمله (انا خیر منه ) یکى از شواهد این معنا است، گر چه از ظاهر گفتار ابلیس بر مى آید که مى خواسته بر آدم تکبر بورزد، لیکن از اینکه ابلیس با سابقه اى که از داستان خلافت آدم داشته و تعبیرى که از خداوند درباره خلقت آدم و اینکه (من او را به دو دست خود آفریده ام ) شنیده بود و مع ذلک زیر بار نرفت بر مى آید که وى در مقام استکبار بر خداوند بوده نه استکبار بر آدم.
شاهد دیگرش این است که اگر وى در مقام تکبر بر آدم بود روا بود خداى تعالى در آیه (۵۰) سوره (کهف ) بفرماید: (کان من الجن فاستنکف عن الخضوع لادم – چون از طایفه جن بود از خضوع در برابر آدم استنکاف کرد) و حال آنکه فرموده : (ففسق عن امر ربه – از امر پروردگارش سرپیچى کرد.)