شیعه نیوز: روزی ملانصرالدین دید ، عده ای از بچه ها در میان محله شلوغ کرده اند . به منظور اینکه آنها را متفرق کند و گوش خود را از داد و فریادهای جانخراش آنها ، آسوده سازد ، خطاب به آنها گفت : سر بازار سیب مجانی پخش می کنند .
بچه ها شروع به دویدن کردند . عده ای هم به دنبال آنها بنای دویدن را گذاشتند . ملا ابتدا ایستاد و از اینکه تیر تدبیرش به هدف اصابت کرده بود ، بنای خندیدن را گذاشت ولی پس از آنکه قدری خندید ، ناگهان آن فکر برای او پیش آمد که مبادا خود من هم اشتباه کرده باشم و خبری که به بچه ها دادم ، مقرون به حقیقت باشد و در این صورت بهره ای به خود من نرسد!
و به مجردی که این فکر از خاطرش گذشت ! پاشنه گیوه ها را ورکشید و خودش هم به دنبال بچه ها و مردم دیگر رو به سوی بازار ، بنای دویدن را گذاشت .
منبع:shamiim.ir