به گزارش «شیعه نیوز»، تاکنون غیرمسلمانان بسیاری به اسلام هدایت شدهاند، زیرا آئین اسلام علیرغم ضعف مسلمانان، زنده و دارای جذابیت معنوی است. داستان «جفری لانگ»، استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس آمریکا، نمونهای منحصربهفرد است، زیرا انتقال او از بیخدایی به مکتب اسلام به واسطه پژوهشی به دور از اثرپذیری از ارتباط با مسلمانان صورت گرفته است.
شاید بتوان وضعیت لانگ را به فردی تشبیه کرد که قرآن مستقیماً به قلب او در فرهنگ، زمان و مکانی متفاوت از نخستین مکان نزول وحی نازل شده است و این بر ویژگیهای نهفته در قرآن و برتری آن بر دیگر ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی و تاریخی دلالت دارد. تا جایی که فردی که هیچ چیز در مورد شرایط نزول قرآن و فرهنگ پیروان آن نمیداند، میتواند مقدار زیادی از گنجهای معنوی و اخلاقی این کتاب را مستقیماً از خود آن و بدون ارتباط با مفسران کشف کند.
لانگ در یک خانواده مسیحی بزرگ شد اما در ۱۶ سالگی به دلیل شکاف بین سؤالهای وجودی که در ذهن او ایجاد شد و اعتقادات دینی که با آن بزرگ شده بود؛ به کفر گرایش یافت. سؤالهایی که برگرفته از تجربه خانوادگی او بود. زیرا او کودکی سرشار از ترس داشت. او پدری بسیار بداخلاق و خشن و در مقابل مادری بسیاری مهربان داشت که پناهگاه او به شمار میرفت. همین امر او را به پرسش درباره وجود خداوند واداشت و این که چرا خداوند هستی را بدینگونه سرشار از رنج و خشونت خلق کرد؟ چرا با وجود آنکه قدرت آن را داشت، ما را فرشته خلق نکرد و در بهشت جای ندارد.
نخستین ارتباط با قرآن
لانگ تا ۲۸ سالگی در این الحاد زندگی کرد تا این که دانشجوی مسلمان او نسخهای قرآن به وی هدیه کرد و او از روی تعارف هدیه را پذیرفت. در یکی از روزها که در آپارتمان خود تنها بود، چیزی برای خواندن نداشت. لذا از روی کنجکاوی به ترجمه قرآن روی آورد و صفحه نخست آن را باز کرد.
وی در کتاب خود با عنوان «جنگیدن برای ایمان» در ارتباط با تجربه خود با قرآن میگوید: تنها زمانی میتوانی قرآن را بخوانی که در خواندن آن جدی باشی، قرآن مستقیماً تو را هدف قرار میدهد، تو را به چالش میکشد، از تو انتقاد میکند و تو را به مبارزه میطلبد. من در برابر قرآن در موضع ضعف قرار داشتم. مؤلف مرا بهتر از خودم میشناخت. هنرمند تو را عیناً ترسیم میکند و هر جایی که میروی به دنبال تو میآید. چگونه ممکن است نویسنده افکار تو را دنبال کرده و در رفتارهای روزانه تو آنها را پیشبینی کند؟ قرآن دائماً از من در آنچه به آن فکر میکردم، پیشی میگرفت و موانعی را که من در طول سالهای متمادی در برابر آن قرار داده بودم از میان بر میداشت و به سؤالات من پاسخ میداد. من هر شب سؤالها و نظریات مختلفی را مطرح میکردم و روز بعد جواب آنها را مییافتم. گویی نویسنده افکار من را میخواند و جواب آنها را در سطرهای بعدی که میخواندم، میداد. من خود را در میان صفحات قرآن یافتم و از آنچه میدیدم وحشت میکردم. خود را گوشهای دیدم که تنها توان یک انتخاب داشتم.»
قرآن پاسخگوی تمام سؤالاتم بود
لانگ ادامه میدهد: زمانی که به آیه خلقت انسان، که از آیه ۳۰ سوره بقره آغاز میشود، رسیدم این آیه ضربهای به اندیشههایم وارد کرد. «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ ونحن نسبح بحمدك و نقدس لك؛ هنگامی كه پروردگار تو به فرشتگان گفت من در روی زمين جانشين و حاكمی قرار خواهم داد، فرشتگان گفتند پروردگارا آيا كسی را در زمين قرار میدهی كه فساد و خونريزی كند؟ (زيرا موجودات زمينی ديگر كه قبل از اين آدم پا به عرصه وجود گذاشتند، به حكم طبع جهان ماده نيز آلوده فساد و خونريزی شدند، اگر هدف از آفرينش انسان عبادت است) ما تسبيح و حمد تو را به جا میآوريم، پروردگار فرمود که من حقایقی را میدانم كه شما نمیدانيد.»
این برخلاف نظریه دینی بود که لانگ با آن بزرگ شده بود؛ نظریهای که اذعان داشت «حضور انسان بر روی زمین مجازات گناهی است که او در بهشت مرتکب شده و از آن رانده شده است» اما بر اساس این آیه انسان دارای کرامت و جانشین خداوند بر روی زمین است تا نقش مثبتی در آن ایفا کند. ضربه مثبت دوم در این آیه، سؤال ملائکه است که گفتند «آیا در زمین کسی را قرار میدهی که فساد و خونریزی میکند» جفری با ناباوری میگوید این دقیقاً سؤال من بود چرا این مخلوق اهل دشمنی را که قادر به انجام شرارت است، خلق کردی در حالی که میتوانستی فرشتگان را خلق کنی. همه آنچه من به آن فکر کرده و در زندگی خود آن را تجربه کرده بودم در قلب این سؤال نهفته است.
او در مورد دیگر اندیشههای خود در مورد خلقت آدم با اشاره به آیه ۳۱ سوره مبارکه بقره میگوید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ؛ و خدا همه اسماء را به آدم یاد داد، آنگاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد.» این آیه تنها به یاد دادن اسامی به انسان اشاره ندارد بلکه گویای آن است که انسان بالقوه قادر به آموختن است. اولین چیزی که قرآن بر آن تأکید دارد، قدرت انسان برای شناخت است و چیزی که او را از ملائکه جدا میکند، زبان است. زبان تنها وسیلهای برای آموزش انسان نیست بلکه ابزاری است که توسط آن تجربه دیگران را که صدها فرسنگ دورتر از او و صدها سال قبلتر از او میزیستهاند، فرا بگیرد و این به معنای استفاده از تجربه و مشارکت در شناخت است.
خداوند این ویژگی در خلقت جدید را به رخ فرشتگان میکشد و خطاب به آنها میفرماید: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ: آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمانها و زمين را مىدانم و آنچه را آشكار مىكنيد و آنچه را پنهان مىداشتيد، مىدانم»(آیه ۳۳ سوره بقره) گویی خداوند به فرشتگان میگوید بله انسانها قادرند، مرتکب زشتیها شوند اما به این امکانات عقلی که شما از آن غافل بودید، بنگرید. درست است که انسان میتواند مرتکب گناه و موجب بدبختی شود اما عکس این کارها را هم میتواند، انجام دهد. لانگ از گفتوگو میان خداوند و فرشتگان برای نگارش کتاب دیگر خود با عنوان «حتی فرشتگان میپرسند» الهام گرفت.
دریافت دیدگاهی جدید از خلقت انسان
وی میگوید: من تا این لحظه از زندگی خود همان کاری را میکردم که فرشتگان انجام میدادند، تنها یک جنبه را میدیدم و زمانی که این آیه را خواندم برای نخستینبار حقیقت را دیدم. دائماً شر نهفته در انسان را میدیدم در حالی که انسان قادر به ساختن زیباییها نیز هست و همانگونه که میتواند مرتکب خشونت شود، میتواند مایه رحمت نیز باشد.
لانگ میافزاید: صحنه سجود ملائکه به انسان به معنای اعتراف آنها به برتری این آفرینش جدید است. آنها در خدمت رشد و تزکیه انسان خواهند بود و حتی شیطان که سجده بر انسان را نپذیرفت نیز در خدمت او خواهد بود. زیرا فرشتگان او را به سوی خیر میخواند در حالی که قدرت شیطانی او را به سوی شر میبرد. انسان موجودی اخلاقی است که میتواند، انتخاب کند و با این انتخابها نفس او رشد میکند. بنابراین انسان براساس آیه قرآن موجودی با قابلیت آموزش و اخلاقمدار است.
درخت ممنوعه در قرآن و انجیل
از دیگر مفاهیم قرآنی که توجه جفری را به خود جلب کرد، مقایسه میان داستان خوردن از درخت ممنوعه در انجیل و قرآن است. وی در این باره میگوید: قرآن از اهمیت برخی امور میکاهد روشن است که خداوند خیلی هم از احتمال خوردن آدم از درخت ممنوعه ناراحت نیست و از این بابت احساس تهدید نمیکند.
او این مسئله را با آنچه در این باره در عهد قدیم آمده است، مقایسه میکند. در آیه ۳۶ سوره مبارکه بقره آمده است: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ: پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و از آنچه در آن بودند ايشان را به درآورد و فرموديم فرود آييد شما دشمن همديگريد و براى شما در زمين قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود»، و در آیه بعد آمده است: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ: سپس آدم از پروردگارش كلماتى را دريافت نمود و [خدا] بر او ببخشود آرى او[ست كه] توبهپذير مهربان است». جفری گمان میکند اینجا اشتباهی در ترجمه رخ داده است[در خداشناسی مسیحی، درخت معرفت نیک از بد(درخت ممنوعه) به مفهوم توارث گناه پیوند خورده است؛ باور دینشناسان مسیحی این است که بشر بار نخستین گناه آدم و حوا را به دوش میکشد و هیچ انسانی نمیتواند بیگناه باشد] لذا به یکی از دوستان عربزبان خود برای مطمئن شدن از معنای دقیق کلمه «آرى او[ست كه] توبهپذير مهربان» مراجعه میکند او منتظر خشم و برانگیختن الهی بود آیا یک اشتباه بزرگ در تاریخ بشریت(تناول میوه ممنوعه) به معنای یک لغزش ساده آمده است و در آیه بعد آدم از پروردگار خود کلماتی میآموزد که با آنها توبه میکند!
لانگ نگاه کلی مفاهیم قرآنی را بر اساس یافتههای خود در «عمل الصالحات» خلاصه میکند که قرآن کریم مؤمنان را به آن دعوت میکند. مانند رحمت، چشمپوشی، عدالت، دفاع از مظلوم، کسب علم و حکمت، بخشش، راستی و صلح.
او در این باره میگوید: ما نمیتوانیم به ذات خداوند برسیم زیرا هیچ چیز مانند آن نیست و چشمها او را نمیبینند اما میتوانیم به او نزدیک شده و مزین به صفات او شویم. همانگونه که زمانی که انسان به انسان دیگری نزدیک میشود ناگزیر شباهتی میان آنها ایجاد خواهد شد. زمانی که ما به صفات رحمت، کرامت، مهربانی، عدالت و راستی متصف شویم؛ میتوانیم صفات خداوند و اسمای حسنای او را احساس کنیم. هر چقدر تلاش کنیم به صفات رحمت، رأفت، صلح، حق و عدالت مزین شویم، میتوانیم به منبع عالی رحمت، رأفت، صلح، حق و عدالت خداوند عالمیان نزدیک شویم.
تفکرات لانگ در قرآن، عمیق و خالی از تکلف و در راستای مفاهیم کلی دین است. این تأملات جدید در کتابهای نخستین مفسران قرآن دیده نمیشود. چه چیزی باعث شد که این معانی که گذشتگان از آن بیبهره بودند، بر قلب جفری لانگ جاری شود؟ پاسخ آن است که جفری لانگ با فرهنگی متفاوت و آزاد از تمام قیود فرهنگی و موروثی و به دور از شبهات خلط میان قداست الهی و تجربه، قرآن را قرائت کرد. برخورد او با اسلام، مستقیم و حتی پیش از آن بوده که ایمان داشته باشد که این کتاب از سوی خداوند نازل شده است. به همین دلیل کتاب را با قلبی گشاده و بدون آن که بداند، مؤلف آن کیست قرائت کرده و در مورد خط به خط آن با توجه به موضوع و بدون هرگونه پیشداوری تأمل کرده است.
این دستاورد فکری نتیجه سؤالهای اوست. این مرد از پشت سؤالهایی که او را به سختی انداخته و آرامش را از قلب او گرفته، آمده است. هیچ یک از پرسشهای کوچک و تفصیلهای سنگین فقهی، ذهن او را مشغول نکرده بود. اما پر بود از سؤالهای بزرگ مانند خلقت انسان، شر، سختی، هدف از زندگی و در این متن چیزی خواند که تا آن زمان نخوانده بود. گاهی انسان متنی را صدها بار میخواند بدون آن که به معانی نزدیک که از آن استنباط میکند توجه داشته باشد، زیرا شرط آمادگی نفسی و عقلی را از دست داده است. این برهانی است که بر ما معلوم میکند که تجربههای جدید به ما غنای روحی، فلسفی و فکری بخشیده و ما را در چشماندازهای وسیع سیر میدهد، ما نباید این گستره را تنگ کنیم.
بنابراین باید از مسلمان شدن افراد از دیگر فرهنگها خوشحال شویم بدون آن که سعی داشته باشیم آنها را در فرهنگ و میراث خود ذوب کنیم، زیرا وابسته بودن آنها به دیگر فرهنگها یک ثروت و افزایش به دین است. برخی تازهمسلمانان برای فهم اسلام چندین جلد کتاب فقه قدیم را با خود به دوش میکشند، کافی است یک نسخه قرآن و برخی تفاسیر ساده را به آنها هدیه داد به جای این که ذهن آنها را با تفصیلهای غیرضروری مشغول کرد. لانگ نیز مشکل خلط میان دین و فرهنگ را درک کرده است. به عنوان مثال او به سفر حج خود اشاره میکند که از قضا با رسوم عربی در تضاد است مانند طواف دوشادوش زنان و مردان و جدابودن زنان و مردان عرب در فعالیتهای عمومی. او میگوید باید میان اصول دینی و فرهنگ مسلمانان تفاوت قائل باشیم زیرا خلط این مباحث با یکدیگر مانع روی آوردن بسیاری از افراد به اسلام میشود.