۰

ترس از خدا، يا ترس از گناهان؟

آيت الله مصباح يزدي:
کد خبر: ۲۳۸۴۳
۱۵:۴۹ - ۱۵ مرداد ۱۳۹۰

SHIA-NEWS شيعه نيوز:

در مطلب حاضر بخشهايي از مناجات معتصمين امام سجاد(عليه السلام) در رابطه با ضرورت پناه بردن به خداوند از گناهان و معاصي تشريح شده و مورد بررسي قرار گرفته است كه اينك با هم آن را ازنظر مي گذرانيم.

اعتصام واقعي
----------------
موقعي كه انسان خودش را درخطر شديدي ببيند، به هر وسيله اي چنگ مي زند كه از خطر مصون بماند؛ اين همان حالت "اعتصام " است. تصور كنيد يك هفته، يا حتي يك ساعت انسان در زير آوار دفن شده باشد، هيچ اميدي هم به نجات نداشته باشد؛ چه حالي پيدا مي كند؟ ما هميشه در چنين حالت هايي نياز خود را به خدا احساس مي كنيم، هر چند در غير اين حالت ها هم به خدا احتياج داريم اما درك نمي كنيم. در هيچ حالي، هيچ كس جز خدا مشكلات انسان را حل نمي كند و هيچ كس جز او در هيچ حالي چيزي به انسان نمي دهد، چون هر چه هست از او است: و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله (يونس/107) ولي ما عادت كرده ايم به اسباب، متوسل شويم چون تأثير را از اسباب مي بينيم. مؤمن بايد مسبب الاسباب را بشناسد و به ياد او باشد، به خصوص وقتي گرفتاري انسان شديد مي شود و هيچ راهي براي نجات پيدا نمي كند. اين تصورات و فرض ها براي اين كه انسان نياز خودش را به خدا احساس كند فضاي خوبي است، اما آن چه در مناجات معتصمين امام سجاد(عليه السلام) مطرح است خطرهاي مادي نيست. آن كه در اين مناجات در مقام اعتصام است به خاطر ترس از خطر مرگ، گرسنگي، سوختگي و يا بيماري نيست بلكه آن چه به آن توجه پيدا كرده و او را وادار كرده كه به خدا اعتصام پيدا كند چيزي است خيلي مهم تر؛ مهم تر از آتشي كه انسان را مي سوزاند و خاكستر مي كند! اگر براي انسان شرايط و صحنه اي باشد كه آتشي بسيار سوزنده تر از اين آتش هاي دنيوي، آن هم آتشي كه ديگر تمام شدني نيست پيش بيايد، چگونه معتصم مي شود؟ اگر انسان تصور كند وقتي پوستش بسوزد و له شود و به تعبير قرآن، باز پوست ديگري بيايد: كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب، (نساء/56) و اين جريان ادامه پيدا كند تا بينهايت، آن وقت مي فهمد كه خطرهاي دنيا در مقابل خطرات آخرت چيزي نيست.

گناهان، علت اعتصام
-------------------------
اين است كه در اين مناجات بعد از ذكر اسماء الهي كه متناسب با اين مقام است، به اين نكته توجه شده كه آن چه انسان را وادار كرده تا به طرف خدا بيايد و دست به دامن خدا شود گناهان او است؛ نه خطرهاي مادي و بلاهاي دنيوي. بعد اضافه مي كند كه سزاوار نيست كسي را كه به طرف تو مي آيد و به تو پناهنده مي شود رها كني؛ اين هم يك كبراي كلي است. بعد نتيجه مي گيرد پس مرا از عذابي كه در اثر گناهان براي من نوشته شده و استحقاقش را پيدا كرده ام نجات بده.
سپس گويا فرض مي گيرد كه خداي متعال اين دعا را مستجاب كرده و نجات پيدا كرده است، به خودش برمي گردد و باز مي گويد: آيا ديگر به چيزي كه مرا مستحق عذاب مي كند مبتلا نمي شوم؟ چه چيزي مرا از اينكه ديگر به اين گناهان مبتلا نشوم نگه مي دارد؟: و قد ألجأتني الذنوب الي التشبث بأذيال عفوك؛ گناهان مرا وادار كرده كه بيايم و به دامن عفو تو چنگ بزنم. اين چنگ زدن به خاطر گرفتاري هاي دنيا نيست بلكه توجه به آثار گناهي است كه موجب عذاب ابدي مي شود.

نسبت طولي
--------------
معناي اين تعبير كه عرض مي كند گناهان مرا وادار كرده كه به در خانه تو بيايم، چيست؟ چه طور گناه انسان را ملجي مي كند؟ اين نكته كلي كه عرض مي كنم در خيلي جاها كاربرد دارد. براي كساني كه زياد با ادبيات قرآن و روايات آشنا نيستند، اين سؤال برايشان زياد مطرح مي شود كه چرا چيزي گاهي به خدا، گاهي به ملائكه و گاهي به خود انسان نسبت داده مي شود؟! كدامش درست است؟ گاهي خدا مي گويد ما اين كار را كرديم و گاهي مي فرمايد ملائكه و يا خودتان كرديد؛ يا گاهي علت فعلي را فعل ديگري معرفي مي كند، مثلاً درمورد گرفتن جان، در آيه اي مي فرمايد: "همه جان ها را موقع مرگ و خواب خدا مي گيرد " (زمر/42) اين يك تعبير، در آيه اي ديگر مي فرمايد: "جان شما را ملك الموت مي گيرد "(سجده/11) در يك آيه ديگر مي فرمايد: توفته رسلنا فرستادگان ما جان را مي گيرند.(انعام/61) در برخي موارد هم مي فرمايد؛ أخرجوا أنفسكم (انعام/93) خودتان جان بدهيد (كه به كفار و منافقين در موقع قبض روح گفته مي شود) حالا اين ها خودشان جان بيرون مي كنند يا فرشتگان مي گيرند يا عزرائيل يا خدا؟!
مسئله اين است كه در اين جا نسبت ها طولي است؛ يعني به اصطلاح يك فاعل نزديك داريم، يك فاعل متوسط و يك فاعل بعيد. البته اين قرب و بعدها به حسب فهم خودمان است وگرنه به معناي ديگر، در مورد خدا، قرب و بعد، به اين شكل معنا ندارد. فاعل قريبش فرشتگان هستند كه اين فرشتگان تحت فرمان جناب عزرائيل هستند، ايشان فرمانده فرشتگاني است كه قبض روح مي كنند و خود جناب عزرائيل بدون امر و اذن خدا كاري نمي كند؛(انبياء/27) پس اين امر خداست كه انجام مي گيرد. اين يك توجيه است؛ و توجيه هاي ديگري هم در تفاسير هست كه در مقام بيانشان نيستم. گاهي نسبت يك فعل به فاعل هاي مختلف ممكن است به خاطر اين كه فاعل ها طولي هستند باشد، ولي مطلب از اين هم بالاتر است؛ معمولا هر معلولي داراي مجموعه اي از علت ها است كه به آن مي گوييم علت تامه. مجموع مقتضي، شرط، معد و عدم مانع را علت تامه مي گوييم. گاهي تحقق معلول را به مقتضي نسبت مي دهيم. گاهي به شرط يا گاهي به معد، اين نسبت ها همه صحيح است؛ بستگي دارد به اينكه موقعيت مقام يا بيان چه اقتضا مي كند يا گوينده مي خواهد به چه توجه دهد يا روي چه مطلبي تاكيد كند.

از كدام بترسيم؟!
-------------------
مطلبي كه از اين قاعده استفاده مي شود اين است كه ما در آيات، روايات و مناجات ها داريم كه انسان بايد از خدا بترسد و تقوا داشته باشد. گاهي مي گويند از خدا بترسيد و گاهي مي گويند از عذاب خدا بترسيد، يا گاهي مي گويند از روزي كه خدا عذاب مي كند بترسيد.(بقره/ 281) گاهي گفته مي شود از عملتان بترسيد، گاهي خطاب مي شود از نتيجه عملتان؛ حالا بايد از كدام بترسيم؟! جواب داده مي شود از همه شان؛ ابتدائا آن چيزي كه انسان از آن مي ترسد عذاب است. علت عذاب چيست؟ گناهي كه مرتكب شده؛ پس، از گناهش مي ترسد؛ روز قيامت ظرف عذاب است پس از آن روز هم مي ترسد. جهنم جاي عذاب است پس از آن هم مي ترسد و بالاخره اين نظام را خدا ايجاد كرده و اوست كه در مقابل گناه عذاب را مقرر فرموده است، پس بايد از او ترسيد. معنايش اين نيست كه خدا موجود ترسناكي است، بلكه حقيقت ترس، ابتدائا براي عذابي است كه در اثر اعمال خودمان آفريده مي شود.
همه اين تعبيراتي كه عرض مي كنيم از روي تسامح است؛ مطلب خيلي از اين ها بالاتر است! تأثير خدا تنها به جنباندن حلقه اول زنجير هستي نيست؛ كل زنجير به دست اوست، ولي براي درك اين روابط اين گونه مي گوييم تا بهتر قابل فهم باشد. اين سلسله اسبابي كه تأثير مي كند، سررشته اش به دست اوست و اگر او اين سلسله را به حركت درنياورد هيچ پديده اي تحقق پيدا نمي كند، پس تمام توجه مان بايد به او باشد. در اين جا حضرت سجاد مي گويد چيزي كه مرا به در خانه تو آورده تا دامن عفو تو را بگيرم، گناهان خود من است. گناه كه انسان را به طرف خدا نمي برد، بلكه انسان را از خدا دور مي كند؛ پس چرا مي گويد گناه مرا آورده است؟! به اين علت است كه وقتي به گناه توجه مي كنم، مي بينم اين گناه موجب عذاب مي شود؛ آن عذابي كه موجب هلاكت و ناراحتي ابدي من مي شود؛ يعني به اعتبار اين كه گناه علت عذاب من است مي گويم من را به سوي تو كشانده، تا مرا از آن نجات دهي. نسبت اين كشاندن به گناه، از آن جهت است كه سلسله اسباب و مسببات اقتضاء مي كند. با توجه به اين تعبير، ممكن است در مقام اقتضاء بگوييم: اي خدا، تويي كه مرا به در خانه ات آورده اي، چرا؟ براي اين كه بعد از گناه، اوست كه مي تواند عذاب را از من بردارد. اوست كه عفو مي كند.
نكته اصلي اينجاست كه اگر خدا توفيق نداده بود، من به اين مطلب توجه نداشتم. اولا بايد خدا معرفتش را به من بدهد، سپس ايمانش را و بعد از ايمان، بايد توجه پيدا كنم. پس اوست كه مرا به در خانه خودش مي كشاند، چون اوست كه وعده داده است كه اگر بيايي گناهت را مي بخشم؛ اگرچه به اندازه كوه ها و درياها باشد. پس مي توانيم بگوييم خدا مرا كشاند و نيز مي توانيم بگوييم ترس از گناه مرا كشاند و يا گناه من را سوق داد؛ همه اين نسبت ها صحيح است. منتها مقتضاي مقام، گاهي اين است كه به اين، نسبت دهيم. گاهي به آن. ما هكذا الظن بك وأحوجتني الخطايا الي استفتاح أبواب صفحك؛
اين خطايا و گناهان و لغزش ها هستند كه مرا محتاج كرده اند تا بيايم و از تو بخواهم تا درهاي گذشت و بخششت را به روي من باز كني.
و دعتني الاساءه الي الاناخه بفناء عزك. فناء يعني پيشگاه. در فرازي از زيارت عاشورا هم اين تعبير به كار رفته است: و علي الارواح التي حلت بفنائك، بعضي ها به اشتباه مي خوانند فنائك كه درست نيست. مي گويد: آنچه كه باعث شده تا بيايم و در پيشگاه تو بار بيندازم، لغزش هاي من است و ترس از آثاري كه بر آن مترتب مي شود.
و حملتني المخافه من نقمتك علي التمسك بعروه عطفك.
"تمسك بالعروه "، "استمساك " يا "اعتصام بالحبل " همه تعبيراتي است كه يك معنا را افاده مي كند. آنچه باعث شده كه چنگ بزنم و دستگيره محكم تو را بگيرم، ترس از نقمت تو است و از كيفري كه براي اعمال من مقرر كرده اي.
و ما حق من اعتصم بحبلك أن يخذل؛ كسي كه به دامان تو چنگ مي زند و متشبث مي شود، سزاوار نيست كه خوارش كني و به او بي اعتنايي كني.
و لا يليق بمن استجار بعزك أن يسلم أو يهمل؛ باز مشابه همان تعبير است، كسي كه به تو پناهنده مي شود، سزاوار نيست كه به او بي اعتنايي كني و رهايش كني. وقتي كسي به رحمت و صفات الهي توجه كند و با حالات خودش بسنجد، مي بيند اين ها با هم تناسب ندارد؛ يك طرف رحمت بيكران الهي است كه هيچ حد و حصري ندارد و طرف ديگر موجودي گناهكار است كه با تمام وجودش به او متشبث شده و از او درخواست نجات مي كند؛ آيا كريمي كه كرمش بي نهايت است، تناسب دارد كه اين چنين كسي را رد كند و بگويد برو گم شو؟! و لا يليق؛ اين سزاوار نيست. آن چه سزاوار است اين است كه تو توجه كني. اين صغري و كبري را كه بر هم منطبق كنيد، نتيجه گيري مي شود:
الهي فلا تخلنا من حمايتك؛حالا كه سزاوار نيست كه مرا رها كني و به خودم واگذاري، پس مرا از حمايت خودت محروم نكن.
ولاتعرنا من رعايتك؛ ما را عاري و محروم نكن از رعايت و رسيدگي خودت.
و ذدنا عن موارد الهلكه ؛ نه تنها گناهام را ببخش، بلكه من را از اين كه بار ديگر به لغزش مبتلا شوم حفظ كن.
فانا بعينك وفي كنفك؛ آخر تو ما را مي بيني كه به تو احتياج داريم، آمده ايم در پناه تو و زير سايه تو، چون براي تو هستيم و هيچ كس ديگري مالك ما نيست، جاي ديگري هم نداريم برويم؛ آيا سزاوار است ما را رد كني و به مشكلاتمان رسيدگي نكني؟
در آخر، حضرت علاوه بر اينكه اين درخواست را از خدا مي كند، براي اينكه نهايت تواضع را انجام دهد توسل مي جويد.

توسل معتصمين
---------------------
ولك أسالك بأهل خاصتك من ملائكتك و الصالحين من بريتك أن تجعل علينا واقيه تنجينا من الهلكات، تو را به حق فرشتگان مقربت و به حق بندگان شايسته ات قسم مي دهم كه براي من سپري قرار دهي تا مرا از مهالك حفظ كند.
و تجنبنا من الآفات؛ و اين سپر مرا از آفت ها حفظ كند.
و تكننا من دواهي المصيبات؛ و از مصيب هاي بزرگ مرا مصون دارد. سپس مي فرمايد:
و أن تنزل علينا من سكينتك؛ علاوه بر آن سپر محافظ، آرامشي را براي ما قرار بدهي؛ چون ترس از گناهان، انسان را مضطرب مي كند و آرامش را از او مي گيرد. وقتي آرامش از انسان گرفته شد ديگر درست نمي تواند كارش را انجام بدهد، خدايا، آرامشي به من بده تا دلم را آرام كند و اطمينان داشته باشم كه مرا مي بخشي، تا بتوانم در سايه اين آرامش به وظايفم قيام كنم.
و أن تغشي وجوهنا بأنوار محبتك، ديگر باب رحمت باز شده، وقتي به اين جاي مناجات مي رسد گويا ديگر خاطرش آسوده است كه ديگر اين دعاها مستجاب است. باز اضافه مي كند مرا با نور محبت و انوار مهرباني خودت بپوشان.
و أن تؤوينا الي شديد ركنك؛ مرا به پايگاه محكم خودت پناه ده.
و أن تحوينا في أكناف عصمتك، "كنف " در عربي، يعني چيزي كه بر چيز ديگر احاطه پيدا كند و شامل آن شود؛ مثلا وقتي مادر بچه اش را بغل مي گيرد، مي گويند: "جعلته في احضانه " يا "في اكنافه "، اكناف در اين جا يعني در آغوش، يا مرغ وقتي جوجه هايش را زير بال و پر خودش مي گيرد، مي گويند: "جعلتها في اكنافها "، يعني بر يك چيزي از اطراف احاطه پيدا كند و آن را زير بال خودش بگيرد.

خدايا! ما را در سايه لطف خودت قرار ده، برافتك و رحمتك يا أرحم الراحمين.

منبع : البرز نيوز

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: