به گزارش «شیعه نیوز»، در سه قسمت قبل گفته شد، «سعود السبعانی»، در کتاب «عربده کش ریاض» تلاش میکند، به تبیین زوایای تاریک زندگی «سلمان بن عبدالعزیز»، پادشاه عربستان و فرزندش، «محمد بن سلمان»، ولی عهد بپردازد.
قسمت اول، به گوشهای از دوران کودکی «سلمان» با لشکری از خواهران و برادرانش گذشت، سپس به پیشینه پدرش (ملک عبدالعزیز) و مادرش (حصه السدیری) و اینکه چگونه مادرش بین پدرش و عمویش دست به دست شد و انتصاب «سلمان» به امارت ریاض در ۱۹ سالگی و استعفا از سمتش پرداخت.
سعود السبعانی
و حالا ادامه داستان:
براساس مستندات تاریخی عربستان تا اوایل دههی ۶۰ کشوری عقب مانده شمرده میشد و جایی در میان کشورهای دارای تمدن و فرهنگ نداشت. در چنین کشوری میتوان به راحتی اوضاع اجتماعی و فرهنگی مردمان و امرا و حکامش را حدس زد. امرا و حکام سعودی اگرچه از حیث خوردن و پوشیدن بهتر از عامه مردم بودند، اما از حیث سواد و تحصیل با اینکه امکان کسب علم و دانش در اروپا را داشتند، اما روحیه تن پروری و تنبلی باعث میشد، بی سوادی را بر سختیهای کسب علم و دانش ترجیح دهند، لذا تفاوتی با عامه مردم نداشتند.
این وضعیت بیشتر در میان فرزندان ملک «عبدالعزیز» دیده میشد که از تحصیل علم و دانش بیزار بودند. «سلمان» نیز از این قاعده مستثنی نبود، به گونهای که در ۲۱ سالگی همچنان بی سواد بود، اما هر اندازه سواد و گرایشش به تحصیل علم کم بود، در مقابل به کسب مال و ثروت علاقه داشت؛ لذا تلاش کرد، با شیوخ قبایل و عشایر ریاض و اطراف آن روابطی برقرار کند و صاحب نفوذی شود. اما برقراری رابطه با قبایل بدوی برایش چیز دیگری بود. چون معتقد بود، آنها افرادی ساده و به شدت مطیع و فرمانبردار هستند.
ملک عبد العزیز و پسرانش
این ویژگی پای «سلمان» را به جمعها و نشست هایشان باز کرد و باب مراوده با آنها را گشود. طبق رسوم قبایل بدوی این نشستها با خواندن اشعار و قصیدههایی در مدح و ستایش افراد یا حماسههای این قبایل همراه بود و «سلمان» تمام آنها را به خاطر میسپرد و، چون پس از مدتی اطلاعاتی در این زمینه به دست آورد، فتنه انگیزی میان آنها را آغاز کرد.
او در دورهمی قبیلهای خاص از حماسههای قبیله آنها سخن میگفت و حس دشمنی و خصومت در میان آنها را زنده میکرد، لذا افراد آن قبیله برای سرکوب این احساس اسرار یکدیگر را برای «سلمان» برملا میکردند.
به مرور این رازها به صندوقچه اسراری تبدیل شدند که «سلمان» از آنها به عنوان اهرم فشاری جهت کسب نفوذ و ظاهرا احترام و باج گیری از قبایل استفاده میکرد و قبایل نیز مجبور بودند، مقابل امتیازگیری «سلمان» سکوت کنند.
این خیلی زود چهره واقعی «سلمان» را برای این قبایل آشکار کرد، طوری که بارها هنگام مراجعه به دفترش برای رسیدگی به درخواست هایشان با چهره عصبی و پرت کردن و شکستن فنجان قهوه و ناسزاگویی هایش مواجه میشدند.
ملک سلمان در دفتر کارش در امارت ریاض
تعداد زیاد مراجعه کنندگان و کم حوصلگی «سلمان» باعث شد، او مناصب و سمتهای جدیدی مانند وکیل، منشی امیر، رئیس دفتر، مسئول دریافت و هماهنگ کننده عریضهها ایجاد کند. هدف وی از یک سو، خلاص شدن از شر مراجعه کنندگان و از سوی دیگر، اشراف دقیق روی تمام امور قبایل، خاندانهای سرشناس و شخصیتهای با نفوذ و اطلاع از اسرار و مشکلات و رسواییهای آنها، به ویژه قبایل و شخصیتهای نزدیک به برادرانش بود که رقیبش بودند.
این چنین بود که «سلمان» صندوقچه دیگری برای خود ایجاد کرد که اسرار و رسواییهای قبایل، خاندانها و شخصیتهای با نفوذ را شامل میشد. در کنار آن، «سلمان» شروع به تشکیل پروندههایی برای هریک از این افراد و قبایل، حتی شاهزادههای سعودی در زمینه مفاسد مالی و اخلاقی کرد و بخشی از دفترش را به نگهداری از این پروندهها اختصاص داد که تاکنون هم از آنها محافظت میکند و به مقتضای شرایط از آنها علیه افراد استفاده میکند.
اینگونه «سلمان» بر اسرار بسیاری از خاندانها و قبایل عربستان اشراف پیدا کرد و خیلی زود، نامش به کابوس بسیاری از قبایل و شاهزادههای سعودی تبدیل شد.
رویهای که «محمد بن سلمان»، ولی عهد نیز آن را دنبال کرد و با استناد به آنها به ویژه پروندههای مالی و اخلاقی «محمد بن نایف»، پسر عمویش را به خاطر اعتیاد بی حیثیت کرد و از شاهزادهایی، چون «ولید بن طلال»، «متعب بن عبدالله» و «عبدالعزیز بن فهد» باجگیری کرد.
یکی از بزرگترین پروندههای فساد مالی که «محمد بن سلمان» از زیر و بم آن به لطف آرشیو پدرش اطلاع دارد، رسوایی مالی سال ۲۰۰۶ است که طی آن میلیاردها دلار به سرقت رفت و این کشور را در آستانه ورشکستگی مالی و فروپاشی اقتصادی قرار داد و در عربستان همچون «قرارداد قرن» به «سرقت قرن» معروف شد.
بطور کلی، وضعیت عربستان و شاهزادگان سعودی تا زمان کشف و استخراج نفت، تعریف چندانی نداشت. با ورود طلای سیاه به اقتصاد عربستان و عواید هنگفت حاصل از آن، یکباره ورق در عربستان برگشت و وضعیت خاندان سعودی به کلی تغییر کرد.
شاهزادگانی که با اندک ثروتی به زندگی خویش در آن کشور عقب مانده و در میان قبایل بدوی ادامه میدادند، به قطبهای ثروت منطقه و جهان تبدیل شدند و آبادی و عمران وارد عربستان شد. اینجا بود که اهمیت امارت ریاض به عنوان پایتخت عربستان آشکار شد و زمینه استیلای «سلمان» بر بخشهای گستردهای از اراضی این امارت و بهره برداری از آنها در راستای منافعش را فراهم کرد.
اگرچه در ابتدا، «سلمان» در این باره بسیار محتاط نشان میداد، شاید یکی از دلایل آن عدم اطلاع از اهمیت واقعی این اراضی و موقعیت مهم امارت و شاید هم ترس از برادران بزرگتر بود، به ویژه آنکه آن سالها مصادف با بر تخت سلطنت نشستن «فیصل» پس از کودتا علیه «سعود» برادر بزرگتر و برکناری او از قدرت به اتهام فساد مالی بود.
ملک فیصل بن عبدالعزیز
اگرچه در این سالها «سلمان» همچون برادران بزرگترش که سمت هایی، چون وزیری کشور و وزیری دفاع وغیره را داشتند، نتوانست درآمدهای کلانی از فروش نفت و قراردادهای تسلیحاتی به دست آورد و ثروتی هنگفت ایجاد کند، اما از راههای دیگر برای به دست آوردن حداکثر درآمد استفاده کرد. یکی از آنها چنگ انداختن بر اراضی امارت و ثبت آنها به نامش و سپس اجاره دادنشان به وزارتخانهها مثلا بهداشت برای دفن زباله هایش و کسب درآمدهای کلان از آن بود، یا به محض اطلاع از اجرای طرحی عمرانی در منطقهای از ریاض، به سرعت زمینهای آن منطقه را به نام خود میکرد و اجرای طرح را منوط به تامین رضایتش و پرداخت مبلغی میکرد.
ملک سلمان در کنار شاهزاده مشعل بن عبدالعزیز
با این وجود «سلمان» در مقابل افرادی، چون «مشعل بن عبدالعزیز» که درصدی از قراردادهای تسلیحاتی را از آن خود میکرد و ثروتی میلیاردی برای خود گرد آورده بود، شاهزادهای متوسط الحال محسوب میشد و در مقابل ثروت ۲۰۰ میلیارد دلاری «ملک فهد»، برادر بزرگترش که تصور این رقم آب از دهان همه جاری میکرد و باعث شد، «جنان حرب»، همسر مسیحی فهد، پس از مرگش، به طمع سهم بردن از ارث به دادگاه انگلیس شکایت کند، بسیار ناچیز بی مقدار بود.
به همین ترتیب، ثروت «سلمان» حتی در مقابل ثروت ۲۷۰ میلیارد دلاری «سلطان» برادرش که وزیر دفاع بود و این ثروت را از قراردادهای تسلیحاتی و نظامی به دست آورده بود، اصلا قابل مقایسه نبود. ثروت «سلمان» در این دوره حتی به پای ثروت «عبد الله» برادرش که ۲۰ میلیارد دلار و یا «نایف» برادر دیگرش و برادرزاده هایش که چند میلیارد دلار تخمین زده شده بود، هم نمیرسید، لذا او همواره از وضعیتش ناراضی و شاکی بود.
از اواسط دهه نود «سلمان» به فکر راه دیگری برای ثروت اندوزی افتاد و آن مدیریت و ریاست سازمانهای مردم نهاد و جمعیتهای خیریه بود. او طی سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۲ با داشتن چنین سمتها و پستهایی توانست به عنوان مثال از کمکهای مردمی برای خانوادههای سربازان کشته شده اردنی، حادثه دیدگان پاکستانی و آوارگان فلسطینی میلیونها دلار به جیب بزند و تنها ۱۰ میلیون دلار را برای کمک به این سه قضیه ارسال کند.
اما باز این اموال جوابگوی خرج «سلمان» برای خرید وفاداری قبایل و افراد نزدیکش نبود. او طی این سالها همواره در مضیقه مالی و با کسری بودجه امارت مواجه بود. لذا، ایده ورود به دنیای «فرهنگ و رسانه» و خرید مجموعههای انتشاراتی و مطبوعاتی به ذهن «سلمان» خطور کرد.
ملک سلمان در یکی از بازدیدهایش از مرکز چاپ و نشر روزنامه فرا منطقهای الشرق الاوسط در لندن
در این راستا، اقدام به خرید «مجموعه تحقیقات و انتشارات سعودی» از برادرزاده اش «ترکی بن فیصل» و دایی اش «کمال ادهم» و دو شریکشان «هشام» و «محمدعلی حافظ» کرد. این مجموعه روزنامههای فرا منطقهای «عرب نیوز»، «الشرق الاوسط»، «الاقتصادیه» و نشریههای «سیدتی»، «الرجل» و «الجمیله» را دربرمی گیرد.
یکی از دلایل این اقدام «سلمان» آن بود که احساس میکرد، لازم است، به عنوان «شاهزادهای روشنفکر» وارد دنیای فرهنگ و رسانه شود و نام خود را در آنجا مطرح کند.