شیعه نیوز:
پرسش
سلام؛ آیه 52 سوره یوسف: «...ان الله لا یهدی کید الخائنین». سخن زلیخا است؟ مگر زلیخا به الله اعتقاد داشت؟
پاسخ اجمالی
بیشتر مفسران معتقدند؛ از قرائن و شواهد چنین برمیآید که این جملات، سخنانی از یوسف( علیه السلام ) است. گویا حضرتشان این سخن را زمانی بر زبان آورده که زنان به پاکىاش شهادت دادند، همسر عزیز مصر به گناهش اعتراف کرده و به راستگویی او گواهی داد و پادشاه نیز حکم برائت او را صادر کرد.
اما برخی از مفسران معتقدند این کلام و همچنین آیه بعد آن، ادامه گفتار همسر عزیز است که با جمله «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»، شروع شده بود؛ چرا که وی احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدانش را با شهادت به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بویژه اینکه او بزرگوارى بینظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده و تنها از زنان مصر به طور سر بسته سخن گفته است.
پاسخ تفصیلی
نخست به عنوان مقدمه و برای روشن شدن موضوع مورد بحث باید گفت؛ در داستان همسر عزیز مصر که اتهام خیانت به یوسف( علیه السلام ) زده بود، بر اساس آیه 51 سوره یوسف، به گناه خود اعتراف مینماید و یوسف( علیه السلام ) را در ادعاى بیگناهیاش تصدیق میکند و میگوید: «الآن حق از پرده بیرون شد و روشن گردید، و آن این است که من با او بناى مراوده و معاشقه را گذاشتم، و او از راستگویان است».
زلیخا با این جمله گناه را به گردن گرفته، و ادعاهاى قبلى خود را تکذیب نمود. و به این هم اکتفا نکرد، بلکه به طور کامل او را تبرئه نمود و گفت: در تمام طول این مدت، یوسف هیچ رضایتى از خود نشان نداد، و هیچ درخواست نامشروع مرا نپذیرفت.
در اینجا برائت یوسف از هر جهت روشن میگردد؛ زیرا در کلام همسر عزیز مصر و گفتار زنان اشراف، تأکیدهایی به کار رفته که هر کدام در جاى خود مطلب را تأکید میکنند:
یک. آنکه نفى بدی را به طور «نکره در سیاق نفى» و با زیادتى "من" و با اضافه کلمه "تنزیه" آورده، که در نتیجه هر گونه بدى را از او نفى کردند، و گفتند "ما هیچگونه بدى از او ندیدیم".
دو. آنکه زلیخا علاوه بر اعتراف به گناه، تقصیر را منحصر به خود کرد و گفت: «أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ»، و شهادت خود به راستگویى یوسف را با چند ابزار تأکید، مؤکد نمود. اولاً: اینکه حرف "إن" را به کار برد. ثانیاً: حرف "لام" را استعمال کرد. ثالثاً: جمله را اسمیه آورد و گفت: «وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ». این اعتراف و تاکیدها هر بدى را که تصور شود از او نفى میکند. چه فحشا باشد، چه مراوده، چه کمترین میل و رضایت، و چه دروغ و افتراء. و میفهماند که یوسف به حسن اختیار خود از این زشتیها دورى کرد.
قرآن کریم در ادامه این داستان میفرماید: «ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ»؛[1] این براى آن است که بداند که من در پنهانی به او خیانت نکردم، و به درستی که خدا حیله خیانتکاران را هدایت نمیکند.
در ابتداى این آیه، مانند برخی فرازهای دیگر قرآن،[2] گوینده سخن صریحاً مشخص نمیشود؛ از این رو مفسران در این آیه به گفتوگو پرداختهاند که این سخن از کیست؟ یوسف؟! همسر عزیز مصر؟! و یا خود عزیز؟!
بیشتر آنان معتقدند؛ از قرائن و شواهد پیرامونی برمیآید که این جملات سخنانی از یوسف( علیه السلام ) باشد، و گویا این حرف را بعد از شهادت زنان به پاکى او و اعتراف همسر عزیز به گناه خود و شهادت به راستگویى یوسف، و داورى پادشاه به برائت وی زده است.
بنابر اینکه این آیه نقل سخنان یوسف باشد، اشاره "ذلک" اشاره به برگردانیدن فرستاده پادشاه مصر است؛ یعنى اینکه من از زندان بیرون نیامدم و فرستاده شاه را نزد او برگردانیدم و به وسیله او درخواست کردم که شاه در باره من و آن زنان داورى کند، براى این بود که عزیز مصر بداند من در نبود او به وی خیانت نکردم و با همسرش ارتباط نامشروعی نداشتم، و بداند که خداوند کید خائنان را هدایت نمیکند؛ لذا، ضمیر در "لیعلم" و همین طور در "لَمْ أَخُنْهُ" به عزیز برمیگردد.
یوسف( علیه السلام ) براى برگرداندن فرستاده پادشاه مصر دو نتیجه ذکر کرده است: یکى اینکه عزیز بداند که من به او خیانت نکردم، و از دل او هر شبههاى که در باره وى و همسر خود دارد از بین برود.
دوم اینکه بداند که هیچ خائنى به طور مطلق هیچ وقت به نتیجهاى که از خیانت خود در نظر دارد نمیرسد، و دیرى نمیپاید که رسوا میشود، و این سنتى است که خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمیپذیرد؛ خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر میشود و بطلان آنرا بر ملا میکند.
بهترین نمونهاش خیانت زنان مصر است، اگر بنا بود خائنان رستگار شوند، زنان مصر و همسر عزیز در آنچه کردند رسوا نمیشدند. اما از آنجا که خداوند کید خائنان را راهبرى نمیکند رسوا شدند.
گویا منظور یوسف( علیه السلام ) از نتیجه دوم که گفت: «أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ»، و تذکر آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى، این بود که از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى کند، و بفهماند که وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین کسى که در غیاب عزیز به همسر او خیانت نکرده، قطعاً به هیچ چیز دیگرى خیانت نمیکند، و چنین کسى سزاوار است که بر هر چیز از جان و مال و آبروی مردم امین شود، و از امانتش استفاده کنند.
آنگاه با فهماندن اینکه وى چنین امتیازى دارد، زمینه را آماده کرد، براى اینکه وقتى با پادشاه روبرو میشود، از او درخواست کند که او را امین بر اموال مملکت و خزینههاى دولتى قرار دهد.[3]
بنابر این، نظر بیشتر مفسران آن است که این آیه و آیه بعدى(وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی)، سخنان یوسف بوده، شاهدش آن است که در این دو آیه مطالب بلندى ذکر شده است که نمیتواند از دهان همسر عزیز مصر که زنى هوسباز و بتپرست بود بیرون آید، بلکه این سخنان که سرشار از معارف عمیق و مطالب توحیدى است، از یک پیامبر و مربى الهى شایسته است.
البته بنابر اینکه این سخن یوسف( علیه السلام ) باشد، وی آنرا در کجا بیان کرده، دو نظر وجود دارد. برخی میگویند آنرا در زندان به فرستاده پادشاه گفته، و برخی معتقدند بعد از حضور در مجلس پادشاه آنرا بیان کرده است.[4]
در طرف مقابل، ما برخی از مفسران میگویند این کلام و همچنین آیه بعد از آن، تتمه گفتار همسر عزیز است که با جمله «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ»،[5] شروع شده بود؛ چرا که وی احساس کرد موقع آن فرا رسیده است که سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش جبران کند، بویژه اینکه او بزرگوارى بینظیر یوسف را از پیامى که براى شاه فرستاده بود درک کرد که در پیامش کمترین سخنى از وى به میان نیاورده، و تنها از زنان مصر به طور سر بسته سخن گفته است.
اینجا بود که گویى انفجارى در درونش رخ داد و «فریاد زد: الآن حق آشکار شد، من پیشنهاد کام جویى به او کردم او راستگو است». و من اگر سخنى در باره او گفتم دروغ بوده است: «قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ».
همسر عزیز در ادامه سخنان خود چنین گفت: «من این اعتراف صریح را از آنرو کردم که یوسف بداند در غیابش - اشاره به اینکه در مدتى که یوسف در زندان بود، من در جایى او را متهم نکردهام- نسبت به او خیانت نکردم؛ چرا که من بعد از گذشتن این مدت و تجربیاتى که داشتم، فهمیدم که خداوند نیرنگ و کید خائنان را هدایت نمیکند: «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ».
در حقیقت، بنابر اینکه جمله بالا گفتار همسر عزیز مصر باشد، همانگونه که ظاهر عبارت اقتضا میکند، همسر عزیز مصر براى اعتراف صریحش به پاکى یوسف و گنهکارى خویش دو دلیل اقامه میکند.
نخست اینکه وجدانش به او اجازه نمیدهد که بیش از این حق را بپوشاند و در غیاب یوسف نسبت به این جوان پاکدامن خیانت کند. دیگر اینکه با گذشت زمان و دیدن درسهاى عبرت، این حقیقت براى او آشکار شده است که خداوند حامى پاکان و نیکان است و هرگز از خائنان حمایت نمیکند؛ به همین دلیل پردههاى زندگى رؤیایى دربار، کم کم از جلو چشمان او کنار میرود و حقیقت زندگى را لمس میکند، مخصوصاً با شکست در عشق که ضربهاى بر غرور و شخصیت افسانهاى او وارد کرد، چشم واقع بینش بازتر شد و با اینحال جای تعجب نیست که چنان اعتراف صریحى بکند.[6] با اتفاقاتی که رخ داده بود، همسر عزیز اکنون خدا را شناخته بود و از این رو عجیب نبود که در سخنانش از خدا نیز یادی بکند.
البته برخی نیز گفتهاند که این آیه نقل قول سخن عزیز مصر است که خیلی بعید به نظر میرسد.
اما بنابر اینکه این سخن از عزیز مصر باشد، معنایش این است که تا یوسف بداند که به او خیانت نکردم، اگر چه او را به زندان انداختم، اما در این مدت، پیوسته دنبال کشف حقیقت بودم.[7]
[1]. یوسف، 52.
[2]. بقره، 285«آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ...» که تقدیرش «قالوا لا نفرق ...»، است.
[3]. ر. ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی، محمد جواد، ج 5، ص 368، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش؛ طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 196- 197، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق؛ طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 11، ص 267- 269، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
[4]. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، تحقیق، المهدی، عبدالرزاق، ج 2، ص 447، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ اول، 1422ق.
[5]. یوسف، 51.
[6]. ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 9، ص 432- 433، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش؛ مراغی، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، ج 12، ص 158، داراحیاء التراث العربی، بیروت، بیتا.
[7]. ر. ک: زاد المسیر فی علم التفسیر، ج 2، ص 448.
آیات مرتبط
سوره يوسف (51) : قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ ۚ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ ۚ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ
سوره يوسف (52) : ذَٰلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ
T