شیعه نیوز:
پرسش
چند وقتی است که شبههای مطرح شده است که خروج و حرکت امام حسین( علیه السلام ) قیام نبوده، بلکه ایشان برای دفاع از خود و همچنین زیر بار بیعت نرفتن از مدینه خارج شد. با جستوجویی که من کردم، در روایات امام حسین( علیه السلام ) از لفظ «خروج» استفاده کرده بود، نه «قیام». با اینحال، چه دلیلی بر اثبات قیام امام حسین در روایات وجود دارد؟ آیا جایی وجود دارد که امام حسین( علیه السلام ) در باره حرکت خود به سوی کوفه از لفظ قیام استفاده کرده باشند؟
پاسخ اجمالی
در ارتباط با پرسش مطرح شده باید گفت، اگرچه «خروج» گاهی به معنای «نقل مکان از جایی به جای دیگر» است، اما در بسیاری از موارد به معنای «شوریدن» و «قیام» نیز به کار میرود. از سوی دیگر در برخی گزارشها به واژه «قیام» نیز اشاره شده است. همچنین قرائن و شواهد بسیاری وجود دارد که نهضت امام حسین( علیه السلام )، نوعی قیام علیه باطل بوده است. در پاسخ تفصیلی بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت.
پاسخ تفصیلی
در پاسخ به این ادعا، ابتدا باید به این نکته توجه کرد که «خروج» و «قیام» همواره دو مفهومی نیستند که در برابر هم قرار گرفته و اثبات یکی از آنها، نفی دیگری را به دنبال داشته باشد؛ زیرا «خروج» اگر با حرف جر «مِن» متعدی شود، به معنای «ترک یک مکان و رفتن از جایی به جای دیگر» است،[1] اما اگر «خروج» را با حرف جر «علی» متعدی کنیم، معنایش «شوریدن و قیام علیه یک نظام یا شخص» خواهد بود. به عنوان نمونه، «خوارج» نیز به دلیل خروج و فرارشان از کوفه به این نام شناخته نمیشوند، بلکه چون علیه امام علی( علیه السلام ) دست به شورش زدند، به این نام معروف شدهاند.[2]
در همین راستا، برخی گزارشهایی که نهضت حسینی را با عنوان «خروج» مطرح کردهاند، آنرا با حرف جر «علی» متعدی کردهاند که خود نشانی از قیام بودن این نهضت است. حتی معاویه نیز در توصیههای خود به فرزندش یزید، خروج امام حسین( علیه السلام ) را به گونهای پیشبینی کرده بود که مترادف با قیام بود:
«امّا حسین بن علی( علیه السلام )، ... پس اگر در برابرت خروج نمود (فإن خرج علیک) و تو پیروز شدی، از او در گذر ...».[3]
این عبارت به وضوح بیان میکند که معاویه، فرار امام حسین( علیه السلام ) را در ذهن نمیپروراند، بلکه قیام امام حسین( علیه السلام ) و مردم عراق را قطعی دانسته و به همین دلیل، سفارشهایی در این زمینه به فرزندش میکند.
نتیجه آن است که در نهضت حسینی، «خروج» معنایی غیر از «قیام» ندارد، بویژه اینکه آنحضرت( علیه السلام ) برای خروج خویش، اهدافی؛ نظیر «اصلاح امت» را بیان نمودهاند.[4]
همین مقدمه کافی است تا با استناد به برخی گزارشهایی که در آنها امام از واژه «خروج» استفاده کرده، تردید نکنیم که نهضتشان یک «قیام» بود.
با این وجود به دلایلی دیگر در اثبات «قیام» بودن این نهضت، اشاره میکنیم:
1. بر خلاف آنچه ادعا شده، اینگونه نیست که در گزارشهای مرتبط با نهضت آنحضرت، هیچگاه واژه «قیام» مشاهده نشود، بلکه به عنوان نمونه در گفتوگویی که میان امام باقر( علیه السلام ) و یکی از یارانش به نام حمران رخ داد، واژه «قیام» برای این نهضت مورد استفاده قرار گرفته است:
«جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ رَأَیْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِ قِیَامِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ خُرُوجِهِمْ وَ قِیَامِهِمْ بِدِینِ اللهِ عَزَّ ذِکْرُهُ وَ مَا أُصِیبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغِیتِ إِیَّاهُمْ وَ الظَّفَرِ بِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا ...».[5]
2. امام به سمتی نیز حرکت نکردند که امنیتی بیش از مکه داشته باشد تا خروجشان را نوعی فرار برای حفظ جان بدانیم، بلکه شاید موقعیت مرکزی مکه این امکان را به حضرتشان میداد که به ساماندهی افرادی در همان شهر بپردازند، اما از آنجا که امکان ترور حضرتشان در این شهر وجود داشت، برای حفظ حرمت این شهر مقدس از آن خارج شدند. گزارشهای ذیل در همین ارتباط است:
الف. «هنگامی که امام حسین( علیه السلام ) به مکه آمدند، مردم آنجا و مسافران و حتی سالخوردگان همگی به دیدار حضرتشان میشتافتند و حتی ابن زبیر (که سودای خلافت را بر سر داشت) همه روزه به آنجا میآمد و میدانست که بیعت مردم حجاز با او تا زمانی که حسین( علیه السلام ) در مکه ساکن باشد، امکانپذیر نیست ... از این جهت، روزی از امام پرسید که تصمیمت برای آینده چیست؟! حسین( علیه السلام ) گفت: ... مردم کوفه برایم نامه نوشتهاند و از خدا طلب خیر میکنم. ابن زبیر گفت: اگر من هم پیروانی چون پیروانت داشتم، از رفتن به آنجا خودداری نمیکردم! سپس چون ترسید نزد امام متّهم شود که میخواهد صحنه را از رقیب خالی کند، گفت: البته اگر در حجاز هم بمانی، کسی با تو مخالفت نخواهد کرد! پس از رفتن ابن زبیر، امام فرمود: هیچ چیز در دنیا برای او شیرینتر از آن نیست که من به سمت عراق بروم؛ زیرا میداند تا من اینجا باشم چیزی نصیب او نمیشود و مردم از من رونگردانده و به سمت او نمیروند».[6]
ب. «به خدا سوگند، اگر به اندازه یک وجب خارج مکه کشته شوم برای من دوستداشتنیتر از آن است که داخل این شهر کشته شوم».[7]
ج. محمد بن حنفیه و عبدالله بن مطیع، از امام( علیه السلام ) خواستند که: «در مکه بمان؛ چرا که تو آقا و سید عرب هستی و اهل حجاز از تو روی نخواهند گرداند و میتوانی مردم را از سراسر حجاز به سوی خودت دعوت کنی».[8] ابن عباس نیز مشابه همین سخن را به حضرتشان گفت.[9]
3. دعوت از مردم بصره: امام حسین( علیه السلام ) – هنگامی که هنوز ابن زیاد در بصره بود- نامهای به بزرگان آن شهر نگاشتند که حاوی این فرازها بود:
«ما اهلبیت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم )، اوصیاء و وارثان او بوده و نسبت به مقام او بیشترین حق را داشتیم، اما افرادی آنرا غصب نمودند و ما برای جلوگیری از تفرقه اعتراضی نکرده و به آن تن دادیم … من فرستادهام را با این نامه نزد شما فرستاده و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرامیخوانم. همانا سنت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) نابود شده و بدعتها پدیدار شده و اگر از من پیروی کنید، شما را به راه راست هدایت میکنم».[10]
نگارش چنین نامهای برای مردمی غیر از مردم شهر مقصد، نشانگر آن است که حضرتشان نه برای پناهندگی و نجات جان خویش، بلکه برای رهبری یک قیام به سمت کوفه حرکت کردند.
4. بیاعتمادی به کوفیان: در کنار وجود امنیت نسبی حضرتشان در مکه، با توجه به رفتاری که اهالی کوفه با پدر و برادر حضرتشان داشتند، طبیعی بود که ایشان به کوفیان اعتماد چندانی نداشته باشند و امنیتی بالاتر از آنچه در مکه برایشان وجود داشت را در کوفه پیشبینی نکنند. از همینرو بود که قبل از رسیدن به کوفه این پیغام را برایشان فرستادند:
«شما با نامههایتان نزدم آمدید و فرستادگانتان را برای بیعت فرستادید؛ پس اگر به بیعت خود عمل کنید، رستگار خواهید شد ... اما اگر پیمان خود را بشکنید، و به جانم قسم که این پیمانشکنی از شما غیر منتظره نیست؛ زیرا پیمان خود را با پدر و برادرم و نیز پسر عمویم مسلم شکستید! هرکس به شما اطمینان کند در واقع فریب خورده است!».[11]
این سخنان پیش از روبرو شدن با دشمن، نشانگر آن است که حضرت از ابتدا امنیتی را در کوفه برای خود متصور نبودند، بلکه هدف دیگری را دنبال میکردند.
5. وضعیت جنگی کوفه: از دیگر دلایلی که اثبات میکند امام حسین( علیه السلام ) قصد قیام علیه حکومت یزید را داشتهاند، اوضاع و احوالی است که شهر کوفه به خود گرفته بود:
الف. حضرت در نامهاش به مردم کوفه (پیش از فرستادن مسلم بن عقیل) اینگونه نگاشت: «به جانم سوگند، نمیتوان فردی را امام دانست مگر به کتاب خدا عمل کند، عدالت را پیشه سازد، به حق وابسته باشد و ... ».[12] چنین تعابیری برای کسی که تنها برای نجات جان خویش به سمت شهری میرود، کاملاَ بیتناسب است و معنایی جز ردّ خلافت یزید و به دست گرفتن امامت جامعه نخواهد داشت.
ب. جمعی از کوفیان در نامهای، به آمادگی خود برای نبرد تأکید کردند: «هرگاه خواستی، بر سپاه آماده به فرمانی وارد شو».[13] سلیمان بن صرد نیز خطاب به بزرگان کوفه گفت: «اگر به حسین( علیه السلام ) در جهادش کمک میکنید، آنگاه نامه بفرستید».[14]
در یکی دیگر از نامههای کوفیان نیز این مطالب آمده است: «ما فرمانروایی نداریم. شاید خدا به وسیله تو ما را بر گرد حق، جمع آورد». سید الشهداء( علیه السلام ) نیز در پاسخ نوشتند که برای اطمینان، مسلم بن عقیل را به سمت شما میفرستم. گزارش شده است که پس از ورود مسلم به کوفه و قرائت نامه امام( علیه السلام )، دوازده هزار نفر با مسلم «بیعت» کردند.[15]
این سخنان رد و بدل شده و نیز بیعت اهل کوفه با مسلم، همگی بیانگر آمادگی برای یک نبرد است و نه پناه بردن امام به یک شهر امن!
ج. سخنان مردم کوفه هنگام ورود مسلم نیز همگی حاکی از به وجود آمدن تحولاتی است که در پایان به یک قیام منجر خواهد شد. عابس بن ابی شبیب گفت: «به خدا سوگند هرگاه دعوتم کنید پاسخ مثبت خواهم داد و همراهتان با دشمنتان میجنگم ... تا خدا را ملاقات نمایم». سپس حبیب بن مظاهر بیان داشت: «به خدا سوگند، من نیز همان نظر عابس را دارم». سعید بن عبد الله نیز مشابه چنین سخنانی را بر زبان راند.[16] بعد از آن بود که نعمان بن بشیر (والی کوفه) گفت: «... برای فتنه و اختلاف شتاب نکنید؛ زیرا مردانی در آن کشته شده، خونهایی ریخته شده و اموالی به غارت میرود. من با کسی که با من نجنگد، نخواهم جنگید ... اما اگر بیعت خود را بشکنید و با امامتان(یزید!) مخالفت کنید، به خدا سوگند، حتی اگر یک نفر هم با من نباشد با شما به نبرد برخواهم خواست».[17]
6. امام( علیه السلام ) چندین بار برای توجیه قیامش، سخنی از پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را شاهد آوردند که نشانی از قیام است، نه دفاع و فرار!، مانند این سخن:
«مىدانید که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرموده: «هرکس پادشاه ستمگرى را بنگرد که حرام خدا را حلال کرده، دین خدا را فرو افکنده، با سنّت پیامبر مخالفت کرده و با گناهکارى و ستم حکم مىراند، آنگاه با زبان و عمل بر او نشورد، سزاوار است که خداوند او را نیز به سرانجام آن فرمانروای ستمکار دچار سازد».[18]
7. از دلایل دیگری که نشان میدهد امام تنها برای نجات خویش به سمت کوفه حرکت نکرده، آن است که راههای مطمئنتری – مانند پناه به مناطق کوهستانی و یا کم جمعیت و ... - برای این کار وجود داشته که از طرف افرادی؛ مانند محمد بن حنفیه و ابن عباس به ایشان پیشنهاد شده بود،[19] اما در عمل مورد پذیرش حضرتشان قرار نگرفته بود، و امام دلیل مخالفتش را اینگونه عنوان میفرمودند که من برای امر به معروف و نهی از منکر قیام میکنم که با این پیشنهادهای شما همخوانی ندارد.[20]
همچنین امام به افرادی که ایشان را به صبر و بررسی بیشتر شرایط و یا درخواست اماننامه دعوت میکردند، پاسخهایی میفرمودند که همگی نشانگر آن بود که حضرتشان تنها به دنبال دفاع از خود و نجات جان خویش نبودند.[21]
8. در زیارات آن حضرت( علیه السلام ) و اهلبیت و یارانش فرازهای فراوانی وجود دارد که همه نشانگر قیام است و نه دفاع و فرار:
«با آنکه فریفتگان دنیا بر علیه او متحد شده بودند، جانش را بر کف نهاد تا مردم را از نادانی و سرگردانی نجات دهد».[22]
«آنقدر صابرانه به جهاد پرداخت تا در راه طاعت تو خونش ریخته شده و حریمش شکسته شد».[23]
«همواره در حال تبلیغ و نصیحت و جهاد در راه خدا بوده و برای آنچه جانت را فدایش نمودی، شهید و شاهد و مستشهد و مشهود بودی».[24] و ...
9. یکی از ویژگیهای امام حسین( علیه السلام ) در روایات «ثائِر الله» بودن ایشان است[25] که به معنای شخصی میباشد که با تباهکنندگان حقّ الهی میجنگد تا انتقام حقّ ضایع شدهای را بگیرد. این ویژگی زمانی مناسب حضرتشان خواهد بود که ایشان به عنوان خونخواه حقّ الهی جنگیده باشد نه آنکه به دنبال راه فراری بوده، اما در نهایت کشته شده باشد!
10. در کنار این موارد، رویکردهای یزید و هوادارانش همه نشان از احساس خطر آنان از یک قیام فراگیر دارد و نه یک جابجایی ساده امام و فرار ایشان از یک شهر به شهر دیگر!:
عمر بن سعد از کوفه به یزید نامه مینویسد: «اگر کوفه را میخواهی، فردی قوی بفرست[تا آنرا حفظ نماید]»،[26]
یزید به ابن زیاد نامه مینویسد که علاوه بر بصره، فرمانروایی کوفه را نیز بر عهده بگیرد و مسلم بن عقیل را در سریعترین زمان ممکن به قتل برساند.[27]
ابن زیاد در مسجد خطبهای تهدیدآمیز خوانده و مردم را به دور شدن از گرد مسلم بن عقیل فرا میخواند[28] و ...
اما در خصوص بعضی کلمات حضرت( علیه السلام )، مانند این عبارت: (ای مردم اگر با من مشکلی دارید پس رهایم کنید تا به محل امنی بر روی زمین بروم)،[29] نیز باید گفت که این سخنان نیز تنها نوعی اتمام حجت است، نه آنکه حضرتشان از هدف خویش دست برداشتهاند؛ زیرا در ادامه همان سخنان آمده که (به خدا قسم همانند افراد ذلیل دست به سویشان دراز نمیکنم و همانند بردگان اقرار به بندگی نخواهم کرد).[30] این اتمام حجت باعث شد تا فردی مانند حر بن یزید به سپاه ایشان بپیوندد؛ زیرا قبل از آن گمان میکرد که این رویارویی بدون جنگ به پایان خواهد رسید، اما هنگامی که فهمید نبردی قطعی در پیش است، راه خود را از دشمنان امام حسین( علیه السلام ) جدا کرد.
[1]. ر. ک: فراهیدى، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج4 ؛ ص158، قم، چاپ دوم.
[2]. حمیرى، نشوان بن سعید، شمس العلوم، ج-3 ؛ ص1760، دمشق، چاپ اول.
[3]. ابو مخنف کوفى، لوط بن یحیى، وقعة الطفّ، ص 67، قم، جامعه مدرسین، چاپ سوم، 1417ق.
[4]. «فَقَالَ( علیه السلام ): إِنِّی لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لَا أَشِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ الصَّلَاحَ فِی أُمَّةِ جَدِّی مُحَمَّدٍ أُرِیدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَر»؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبیطالب( علیه السلام )، ج 4، ص 89، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[5]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 1، ص 262، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1407ق.
[6]. وقعة الطف، ص 147.
[7]. همان، ص 152.
[8]. ر. ک: ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب ع، ج 4، ص 88- 89، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق؛ حسینى موسوى، محمد بن أبیطالب، تسلیة المُجالس و زینة المَجالس، محقق، حسون، کریم فارس، ج 2 ص 164، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، چاپ اول، 1418ق.
[9]. وقعة الطف، ص 150.
[10]. همان، ص 107
[11]. همان، ص 172.
[12]. همان، ص 96.
[13]. مناقب آل أبی طالب ع، ج 4 ص 90.
[14]. تسلیة المجالس و زینة المجالس، ج 2، ص 168.
[15]. همان.
[16]. وقعة الطف، ص 100
[17]. همان، ص 101.
[18]. همان، ص 172.
[19]. همان، ص 85.
[20]. مناقب آل أبی طالب ع، ج 4، ص 88، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق؛ ابن نما حلى، جعفر بن محمد، مثیر الأحزان، ص 4، قم، مدرسه امام مهدى، چاپ سوم، 1406ق.
[21]. وقعة الطف، ص 156.
[22]. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج 6، ص 113، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1407ق.
[23]. همان.
[24]. کافی، ج 4، ص 576.
[25]. همان.
[26]. مناقب آل أبی طالب، ج 4 ص 91.
[27]. همان.
[28]. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 44، قم، مؤسسة آل البیت، 1413ق.
[29]. وقعة الطف، ص 209.
[30]. همان، ص 209.
T