شیعه نیوز:
پرسش
نقل میکنند زمانی که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) در خواب بود کافری قصد داشت با شمشیر آنحضرت را ترور کند، اما موفق نشد و پیامبر او را بخشید. لطفاً این داستان را کامل بیان کنید. آیا از نظر سندی صحیح است، و در کدام منابع نقل شد؟
پاسخ اجمالی
کلیت این ماجرا در بسیاری از منابع کهن تاریخی شیعه و اهل سنت گزارش شده است که البته در برخی جزئیات – مانند آنکه این رخداد در چه زمانی بوده - تفاوتهایی میان منابع مشاهده میشود که ما در ذیل به دو گزارش بسنده میکنیم:
1. امام صادق( علیه السلام ) فرمود: رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) در جنگ ذات الرّقاع، بر لب رود و زیر درختى نشسته بود که سیلى آمد و میان او و یارانش جدایى انداخت. مردى از مشرکان آنحضرت را تنها دید، در حالیکه مسلمانان کنار رودخانه در انتظار بودند تا سیل تمام شود و خود را به پیامبر برسانند، آن مرد مشرک به همراهانش گفت: من محمّد را میکشم و با شمشیر به سمت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمد و گفت: اى محمد! چه کسى تو را از تیغ من نجات میدهد؟ پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: خداى من و تو! در همین حال بود که جبرئیل او را از روى اسب برکند و او به پشت بر زمین افتاد و رسول خدا برخاست و تیغ برداشت و بر سینه او نشست و گفت: اى غورث! (نام او بود) چه کسى تو را از تیغ من میرهاند؟ او گفت: بخشش و کرم تو اى محمّد.
پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) او را رها کرد و برخاست و در حال رفتن زمزمه میکرد: به خدا سوگند تو از من بهتر و بخشندهترى.[1]
بر اساس نظر علامه مجلسی این روایت از نظر سند، حسن و یا موثق است.[2]
2. یحیى بن محمد ازدى (بسند خود) از عبد الملک بن هشام، و محمد بن اسحاق و دیگر از نویسندگان نقل کرده است: هنگامى که رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) به خیبر نزدیک شد، به مردم فرمود: درنگ کنید، مردم ایستادند و پیامبر دستهاى خویش را به سوى آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا، اى پروردگار هفت آسمان و آنچه بر آن سایه افکنده، و اى پروردگار هفت زمین و آنچه بر خود گرفته، و اى پروردگار شیطانها و آنانی که گمراهشان کردهاند، از تو خیر و نیکوئى این قریه و آنچه در آن است را میخواهم، و از شر و بدى آن به تو پناه میبرم (این دعا را خواند)، سپس زیر درختى در همانجا فرود آمد و به استراحت پرداخت و ما آن روز و تا نیمه روز فردایش آنجا بودیم، که در نیمه روز، منادى پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) مردمان را فراخواند و ما گرد حضرتشان جمع شدیم و دیدیم که مردى کنارش نشسته است، رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: من خواب بودم که این مرد آمد و شمشیرم را از نیام کشید و گفت: اى محمد! امروز چه کسی مراقب تو در برابر من است؟
گفتم: خدا نگهبانم در برابر توست! (این را که گفتم) شمشیر را در نیام کرده و چنانچه میبینید نشست و هیچ تکانی نخورد، ما عرض کردیم: اى پیامبر خدا! شاید عقل و خردش، دچار مشکل است! حضرت پاسخ مثبت داد و فرمود: آرى او را واگذارید. سپس او را رها ساخته دنبالش نکرد.[3]
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 8، ص 127، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[2]. مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق، مصحح، رسولی، سید هاشم، ج 8، ص 127، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1404ق.
[3]. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 125، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
T