شیعه نیوز:در تاريخ 23 ساله بعثت پيامبر اكرم و نبى معظّم، روزهاى بسيار مهم و سرنوشت سازى وجود دارد كه هر يك از رخدادهاى آن به تنهايى براى اثبات حقّانيت اسلام، نزد دوست و دشمن كافى است. يكى از اين رويدادهاى مهمّ و ممتاز «روز مباهله» است كه در آن توحيد، نبوّت و امامت در كاملترين چهره ها جلوه كرده و حقيقت ناب و نورانى خود را نشان داد.
در اين واقعه عظيم و رويداد سترگ، مسلمانان به حقايقى پنهان از دين خود دست يافتند و فهميدند كه نام نورانى پيامبر خاتم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و خاندان عزيز او در كتاب هاى آسمانى پيامبران پيشين آمده و همه انبياى سلف بشارت ظهور او را داده اند. آيا مسلمانان نبايد چنين روزى را جشن بگيرند؟ روزى را كه در آن نه تنها اهل كتاب به حقّانيت اسلام اقرار و اعتراف كردند، بلكه كتاب هاى آسمانى از صحيفه حضرت آدم تا انجيل حضرت عيسى بن مريم ( علیه السلام ) گشوده و قرائت و نام هاى نورانى آل محمّد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از متن آن خوانده شده است. و چنين حادثه اى شگرف و شگفت تنها يك بار در تاريخ بعثت پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) پيش آمد و هرگز تكرار نشد.
سخنى كوچك از حادثه اى بزرگ
حادثه اى كه به نام مباهله درتاريخ اسلام رُخ داد و از برجسته ترين فضائل على ( علیه السلام ) و اهل بيت ( علیه السلام ) و سند حقانيّت پيامبر است، مربوط به سال هاى پس از فتح مكّه و مكاتبات پيامبر اسلام با سران اديان، قبايل و زمامداران براى پذيرش اسلام بود. از جمله نامه هاى رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم )، نامه ايشان به مسيحيان بود كه آنان را به خداپرستى و ولايت خداوند دعوت كرد. هيئت بلند پايه اى از سوى آنان به مدينه آمد و چون در گفت وگوهاى شفاهى به نتيجه اى نرسيدند، به پيشنهاد پيامبر، مباهله را پذيرفتند. قرآن كريم فرموده است: «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ».
روز موعود، مصادف با 24 ذىحجّه بود. تعداد مسيحيان را دهها نفر (تا هفتاد نفر) نقل كرده اند كه با هيئتى آراسته و با شكوه وارد مدينه شده بودند. قرار بود در روز تعيين شده، هر دو گروه، طرف مقابل را نفرين كنند كه اگر باطل و ظالم اند دچار غضب الهى شوند. مسيحيان چون ديدند پيامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) تنها با چند تن از نزديكان خود با حالتى سرشار از خشوع آمده است،
از مباهله بيمناك شدند و او را صادق يافتند و با آن حضرت صلح كردند و قراردادى مبنى بر پرداخت «جزيه» به حكومت اسلامى امضا كردند كه جريان و داستان آن به روايات متون كهن، آن هم عمدتاً از متون غيرشيعى- در همين مقاله- آمده است.
ويژگى هاى اعجاز مباهله
داستان مباهله در منابع تاريخى و حديثى فراوانى به صورت مفصّل آمده و آنچه گذشت اشاره اى گذرا و كوتاه به آن حادثه فضيلت آفرين بود. 2 مرحوم سيّدبن طاووس پس از گزارش مفصّلى كه از رويدادهاى اين روز بزرگ مى آورد، شانزده كرامت و معجزه مخصوص اين روز را بر شمرده، مى نويسد: «روز مباهله پيامبر اكرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) با نصاراى نجران، روز بزرگى بوده كه در بردارنده چندين معجزه و كرامت است از جمله:
1. در اين روز، خداوند جلّ جلاله براى اوّلين بار باب مباهله را كه جدا كننده حق از باطل است، در آيين اسلام گشود، آنگاه كه منكران برهان هاى روشن را نپذيرفتند.
2. در اين روز، سربلندى خداوند و رسولِ او آشكار گرديد، زيرا نصاراى اهل كتاب وادار به پذيرش ذلّت، پرداخت جزيه و تسليم فرمان و خواست نبوى ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شدند.
3. روز مباهله، روزى بود كه سراپرده هاى نيروى الهى و قدرت نبوى برافراشته شد و افراد را فرا گرفت.
4. روز مباهله، روزى بود كه رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از مقامات بلند و اختصاصى اهل بيت ( علیه السلام ) پرده برداشت.
5. روز مباهله، روزى بود كه خداوند اين حقيقت را روشن ساخت كه امام حسن و امام حسين ( علیه السلام ) با وجود خردسالى از اصحاب رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و كسانى كه در راه رسالت جهاد كردند، براى مباهله شايسته تر و سزاوارترند.
6. روز مباهله، روزى بود كه خداوند اين نكته را آشكار ساخت كه دخت بزرگوار رسول خدا، حضرت فاطمه زهرا (س) در مقام مباهله، از پيروان و افراد شايسته و مورد عنايت رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) شايسته تر است.
7. روز مباهله روزى بود كه خداوند اين حقيقت را بيان كرد كه مولا على بن ابىطالب ( علیه السلام ) جان و نفس رسول خدا و از معدن ذات و صفات اوست، اراده او اراده خدا است و اگر چه اين دو بزرگوار از لحاظ صورت و ظاهر با هم متفاوت هستند امّا در باطن و معنا در تمام فضيلت ها، وحدت دارند.
8. روز مباهله، روزى بود كه تا آنجا كه ما از احاديث و روايات صحيح سراغ داريم هيچ روزى مشابه آن در تاريخ اسلام وجود ندارد.
9. روز مباهله، روزى بود كه زبان مدّعيان بسته شد و خداوند آشكار ساخت كه اهل بيت ( علیه السلام ) از تمامى تقرّب جويندگان به او از راه اطاعت و عبادت، نزد او گرامى تر هستند.
10. روز مباهله، روز تبيين «برهان صادقى» است كه خداوند در آيات مقدّس قرآن بدان دستور داده است.
11. روز مباهله براى تصديق صاحب نبوّت از تحدّى و هماورد طلبى قرآن رساتر و دلالت آن از تحدّى رسول اكرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) با قرآن آشكارتر است، زيرا مشركان در برابر قرآن گفتند: «لو نشاء لقلنا مثل هذا؛ اگر مى خواستيم ما نيز مى توانستيم مشابه آن سخن بگوييم».- اگر چه سخن آنان مدعا و بهتانى بيش نبود- امّا نصارا در برابر مباهله اقدام به انكار آن نكردند و به خاطر ظهور حجّت و نشانه هاى نبوّت تسليم شده و حاضر به مباهله نگشتند.
12. در روز مباهله، خداوند با روشن كردن برترى اهل بيت ( علیه السلام ) كه به صفات الهى آراسته بودند، آتش جنگ را خاموش كرد و جانِ مسلمانان را از رنج جهاد نگاه داشت». 3
سيّد بن طاووس در پايان مى نويسد: «روز مباهله، بزرگتر از آن است كه ما بدان اشاراتى داشتيم زيرا ما فقط بخشى از فضيلت هاى آن را كه خداوند ما را بدان رهنمون شده بود، يادآور شديم بنابراين اين روز يكى از بزرگترين روزهاى بشارت و گرامى ترين روزهاى نيك بختى است از اين رو شايسته است كه در آن مجالس و محافلى براى تشكّر از خداوند و ستايش او- جلّ جلاله- تشكيل گردد و نيز سزاوار است كه در اين روز به اندازه عزّت و سربلندى اهل بيت ( علیه السلام ) بدان توجّه شده و از آن تعظيم شود». 4
معناى لغوى و اصطلاحى مباهله
در كتاب «سيرت رسول الله» مباهله اينگونه تعريف شده است: «اصل مباهلت آن بود كه دو تن يا دو گروه، دعاى بد كنند بر يكديگر، پس هر يكى كه ظالم باشد، حق تعالى وى را رسوا گرداند و نعمت و عذاب خود بر وى فرو فرستد و او و ذريّت وى را متأصل بكند و مهلك گرداند». 5
ميبدى در «كشف الاسرار» آن را چنين تعريف كرده: «مباهلت آن بود كه دو تن يا دو قوم به كوشش مُستقصى [نهايت كوشش] يكديگر را بنفرينند و از خداى عزّوجل لعنت خواهند از دو قوم بر آنكه دروغزنان اند و «بهله» نامى است لعنت را. مباهلت، تباهل و ابتهال در لغت يكى اند و [خدا] خود تفسير ابتهال در عقب لفظ بگفت: «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ». 6
در «مجمع البحرين» مباهله، چنين معنا شده است: «مباهله آن است كه دو شخص يا دو گروه يكديگر را لعنت كنند از ريشه «بهل» به معناى «ملاعنه»، نفرين كردن، ابتهال و تضرع به درگاه خدا براى دفع بلا از خود يا نزول بلا بر ظالم است. و اين كار از ديرباز ميان عرب متداول بوده و در چنين اوقاتى مى گفتند: «لعنة الله على الظّالم منّا؛ لعنت خداوند بر فرد ظالم از ميان ما». 7
با تعاريف فوق روشن شد كه اصل مباهله آن است كه دو نفر يا دو گروه پس از مناظره و استدلال در برابر يكديگر، چنانچه به نتيجه اى كه مقبول طرفين باشد، نرسند، و هر يك ادعاى كتمان عمدى حق از سوى ديگرى را داشته باشد، در اين مرحله دو طرف براى اثبات ادعاى خود مسئله را به خدا واگذار مى كنند و هر يك از خدا مى خواهد كه اگر ديگرى در ادعاى خود عمداً دروغ مى گويد و حق را دانسته، كتمان مى كند، فوراً عذاب را بر او نازل كند تا حق روشن شود و چنانچه اشاره شد، اين آيين در پيش از اسلام نيز در ميان اعراب و ساير اقوام رايج و شايع بوده است. در چنين برنامه اى كه يك دستور الهى است خداوند فوراً پاسخ مى دهد تا حجّت را بر مردم تمام نمايد چنانكه در روزگار پيامبران پيشين نيز اين مسئله بارها اتّفاق افتاده و مخالفانشان با معجزه الهى به عذاب گرفتار آمدند و حق بر همه روشن گرديد، امّا در تاريخ 23 ساله رسالت پيامبر خاتم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) تنها يك بار اتّفاق افتاد و چنانكه تفصيل آن خواهد آمد، با مسيحيان نجران در سال دهم هجرى بود.
مباهله به روايت تفسير سور آبادى
تفسير سور آبادى، تأليف ابوبكر عتيق نيشابورى
(م 494 ق.)، پس از تفسير طبرى و تفسير اسفراينى، كهن ترين تفسير و ترجمه قرآن به زبان فارسى است كه مولّف آن را «تفسير التفاسير» ناميده است. اهميّت اين تفسير در درجه اوّل به لحاظ نثر روان و لطيف آن است و آن از بهترين نمونه هاى نثر ساده، روشن و شيوايى است كه از قرن پنجم به جاى مانده است.
ابوبكر عتيق نيشابورى به خاطر گرايش هاى اعتقادى و باورهاى مذهبى خود، بسيارى از آيات را كه در شأن اميرمؤمنان على ( علیه السلام ) نازل شده و بسيارى از هم كيشان خود بدان اقرار و اعتراف داشته اند، با سكوت معنادار خود عبور كرده و يا كسانى را در آن فضيلت هاى يگانه شريك وسهيم گردانيده است. بارى سور آبادى در ذيل آيه مباهله، تنها به نام امام حسن و امام حسين ( علیه السلام ) اشاره كرده و نام هاى حضرت على و حضرت زهرا ( علیه السلام ) را نياورده است. او حادثه اى با آن عظمت را در چند خط كوتاه چنين مى آورد: «چون رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) اين سخن بگفت: [اين آيه را خواند] به نفس خود بيرون آمد، دست حسن و حسين ( علیه السلام ) بگرفته، وفْدِ نجران [=هيئت اعزامى مسيحيان] در يكديگر مى نگريستند و بيرون نيارستند، رفت به مباهلت از آن كه دانستند كه محمّد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر حق است». 8
«تاج التراجم فى تفسير القرآن للأعاجم» (=افسر ترجمه ها در تفسير قرآن بر اين فارسى زبانان) به قلم ابوالمظفّر شاهفور بن طاهربن محمّد اسفراينى از عالمان سده پنجم هجرى قمرى است. اين تفسير به نظر آگاهان، دومين تفسير نامه مورخ موجود قرآن در زبان فارسى مى باشد.
اين تفسير به عنوان يك متن كهن فارسى سرشار از ظرائف دقايق زبان و ادب فارسى مى باشد. اسفراينى در داستان مباهله، نام اهل بيت پيامبر ( علیه السلام ) را دقيقاً آورده و آن را با بى طرفى روايت كرده است. در زير با هم روايت اسفراينى را از واقعه مباهله مى خوانيم.
روايت «تاج التراجم» از واقعه مباهله
... و چون پيغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) اين آيت بر وفد (هيأت) نجران خواند و ايشان را به مباهلت خواند- يعنى به لعنت كردن آن كسى كه دروغزن باشد- ايشان گفتند: «تا بازگرديم و بنگريم اندر كار خويش و فردا باز آييم». پس با يكديگر شدند، «عاقِب» را گفتند: چه بينى؟ گفتا يا ترساآن [ترسايان، مسيحيان] بدانسته ايد كه محمّد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نبى مرسل است و آنچه حقيقت كار عيسى است شما را بگفت و هرگز هيچ كس با نبى اى از انبيا لعنت نكردند كه نه هلاك شدند، اگر شما نيز [لعنت] كنيد هلاك شويد.
اگر چنان است كه همى گوييد كه به وى ايمان نياريم از بهرِ آنكه با دين خويش الفت گرفته ايم، با وى صلحى بكنيد و با شهرهاى خويش شويد».
ديگر روز آمدند ايشان، و پيغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) همى آمد و حسن ( علیه السلام ) را برگرفته و اميرالمؤمنين ( علیه السلام ) حسين ( علیه السلام ) را دست گرفته و فاطمه ( علیه السلام ) از پى ايشان همى رفت ( صلی الله علیه و آله و سلم ) پيغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) همى گفت: «من دعا كنم، شما آمين كنيد!».
چون ايشان را ديد، گفت: «من روى هايى [چهرههايى] را همى بينم كه اگر از خداى عزّوجلّ بخواهند كه كوه را از جاى خود بردارد، چنان باشد. زينهار با ايشان مباهلت مكنيد كه هلاك شويد و هرگز بر روى زمين هيچ ترسا (=مسيحى) نماند». پس روى به پيغمبر آوردند و گفتند: ما چنان همى بينيم كه با تو مباهلت نكنيم (=بر يكديگر نفرين نكنيم) و تو را بر دين تو بگذاريم و ما بر دين خويش باشيم. پيغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) گفت: «اگر چنان است كه از مباهلت همى باز ايستيد، مسلمان شويد تا شما را بوَد آنچه ما را بود، و بر شما بود آنچه بر ما بود». گفتند: ايمان نياوريم! پيغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) گفتا: «من با شما حرب (=جنگ) كنم». گفتند: ما را با حرب طاقت نباشد و لكين ما با تو صلح كنيم بر آنكه از سوى ما غزا (=جنگ) نكنى و ما را بيمناك ندارى و ما را از برزيدن دين باز ندارى (=از مسيحى بودن ممانعت نكنى) بدان كه هر سالى دو هزار حلّه تو را بدهيم؛ هزار اندر ماه صفر و هزار اندر ماه رجب.
پيغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر اين جمله با ايشان صلح كرد، گفت: «به آن خداى كه جان محمّد به فرمان وى است كه اگر وفد نجران ملاعنت كردندى، خداى تعالى ايشان را مسخ كردى تا همه خوك گشتندى و آتشى اندر ايشان افتيدى ... و سال بر جمله ترساآن (=ترسايان) نيامدى (=به پايان نمىرسيد) كه نه همه هلاك شدندى». 9
ابوالفضل رشيدالدين ميبدى از دانشمندان بزرگ شافعى و عرفاى بنام قرن ششم هجرى است. وى را در فروغ مذهبى، پيرو شافعى و در مباحث اعتقادى، بر مذاق اصحاب حديث و به تعبيرى سلفى است. در سير و سلوك، بر مشرب عرفا سخن مى گويد و با ارادت خاص از خواجه عبدالله انصارا ياد مى كند، با اينهمه، علاقه و محبّت او به اهل بيت عصمت ( علیه السلام ) در شاهكار او چشمگير و از خصيصه هاى تفسير اوست. از آنجايى كه بيش از همه به نقل خواجه عبدالله انصارا مى پردازد اين تفسير به تعبير خواجه عبدالله انصارا مصروف شده است.
مباهله به روايت «كشف الاسرار» ميبدى
در زير داستان مباهله را به قلم گرم ميبدى مى خوانيم.
«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ... ايشان را [ترسايان نجران] و مهتران ايشان- سيّد و عاقب- گوى بياييد تا خوانيم ما پسران خويش و شما پسران خويش، و ما زنان خويش و شما زنان خويش، و ما به خويشتن و شما خود به خويشتن، آنگه مباهلت كنيم. «مباهلت» آن بود كه دو تن يا دو قوم به كوشش مستقصى يكديگر را بنفريبند، و از خداى عزّوجل لعنت خواهند از دو قوم بر آنكه دروغزناناند. و «بهله» نامى است لعنت را «مباهلت» و «تباهل» و «ابتهال» در لغت يكى اند و تفسير ابتهال را خود [خدا] در عقب لفظ بگفت: «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ». گفته اند كه روز مباهلت، روز بيست و يكم از ماه ذىحجه بود. مصطفى ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به صحرا شد، آن روز دست حسن ( علیه السلام ) گرفته و حسين ( علیه السلام ) را در بر نشانده و فاطمه (س) از پس مى رفت و على ( علیه السلام ) از پس ايشان. مصطفى ( صلی الله علیه و آله و سلم ) ايشان را گفت: چون من دعا كنم شما آمين گوييد. دانشمندان و مهتران ترسايان چون ايشان را به صحرا ديدند بر آن صفت، بترسيدند و گفتند: «يا قوم، إنّا نرى وجوهاً لو سألوا الله عزّوجلّ أن يزيل جبلًا من مكانه لأزاله، فلا تبتهلوا فتهلكوا و لا يبقى على وجه الأرض نصرانى إلى يوم القيامة؛ [اى قوم! ما اينك چهره هايى را مى بينيم كه اگر از خداى بلند مرتبه بخواهند كه كوهى را از جاى خود بركند، اين گونه خواهد شد پس مباهله مكنيد كه به هلاكت مى افتيد و ديگر بر روى زمين تا روز قيامت نصرانى اى باقى نخواهد ماند.] ترسايان آن سخنان را از مهتران خويش بشنيدند، همه بترسيدند و از مباهلت باز ايستادند و طلب صلح كردند و جزيت بپذيرفتند، به آنكه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب.
مصطفى ( علیه السلام ) با ايشان در آن [توافق نامه] صلح بست. آنگه رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) گفت: «سوگند به كسى كه جان من در دست قدرت اوست اگر مباهله مى كردند به صورت ميمون و خوك مسخ مى شدند ...»
مصطفى ( صلی الله علیه و آله و سلم ) گفت: «آتش آمده بر هوا ايستاده، اگر ايشان مباهلت كردندى در همه روى زمين از ايشان يكى نماندى» و اصحاب مباهله پنج كس بودند: مصطفى ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و زهرا ( علیه السلام ) و مرتضى ( علیه السلام ) و حسن ( علیه السلام ) و حسين ( علیه السلام ). آن ساعت كه به صحرا شدند رسول ايشان را با پناه خود گرفت و گليم (عبا) بر ايشان پوشانيد و گفت: «أللّهمّ، إنّ هولاء أهلى؛ پروردگارا اينان خاندان و اهل بيت من هستند». جبرئيل آمد و گفت: «يا محمّد ( صلی الله علیه و آله و سلم )! و أنا من أهلكم؛ چه باشد يا محمد اگر مرا نپذيرى و در شمار اهل بيت خويش آرى؟»
رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) گفت: «يا جبرئيل و أنت منّا» آنگه جبرئيل بازگشت و در آسمان ها مى نازيد و فخر مى كرد و مى گفت: «من مثلى؟ و أنا فى السّماء طاووس الملائكة و فى الأرض من اهل بيت محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم )؛ چون من كيست كه در آسمان رئيس فرشتگانم و در زمين از اهل بيت محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) خاتم پيغامبرانم». 10
مباهله به روايت شرح «ديوان امام على ( علیه السلام )» ميبدى يزدى
و احدى و قاضى ناصرالدين و زمخشرى گويند: چون آيت «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ....» نازل شد، مصطفى ( صلی الله علیه و آله و سلم ) قبيله نجران از نصارا مقرّر فرمود كه صباح فردا مباهله كنند.
روز دگر حسين را در بغل گرفت و دست حسن داشت و فاطمه ( علیه السلام ) از عقب او مى رفت و على ( علیه السلام ) از عقب فاطمه. و [پيامبر] فرمود: «اللّهمّ هولاء أهل بيتى؛ خداوندا؛ اينان اهل بيت مناند». چون ابوحارثه- دانشمند ترسايان- ايشان را بديد با ترسايان گفت: «من رويى [چهره هايى] چند مى بينم كه اگر از خدا خواهند كه كوهى را از جاى خود ببرد، هرآينه چنان شود. زنهار مباهله نكنيد!».
ترسايان بترسيدند و دو هزار جامه و سى زره به رسم جزيه، هر سال قبول كردند. و آن حضرت فرمود: «و الذّى نفسى بيده انّ الهلاك قد تدلّى على أهل نجران و لو لاعنوا لمسخوا قردةً و خنازير ....؛ به خداوندى كه جان من در قبضه قدرت اوست سوگند كه هلاكت و نابودى بر سر نجرانيان سايه افكنده است و چنانچه ملاعنه و مباهله كنند، به صورت خوك و ميمون مسخ خواهند شد ...». 11
مباهله به روايت «مصابيح القلوب»
ابوسعيد حسن بن حسين شيعى سبزوارى (واعظ بيهقى) فقيه و متكلم قرن هشتم هجرى، معاصر «فخرالمحققين حلّى» فرزند علامه حلّى و هم روزگار شهيد اوّل، فقيه بزرگ شيعه است. نوشته هاى واعظ بيهقى، همه به زبان فارسى است و از نثرى روان و شيوا برخوردار مى باشد. كتاب «مصابيح القلوب» او در 53 فصل، در ترجمه و شرح 53 روايت از پيامبر اكرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) است. اين كتاب سرشار از حكايت هاى نغز، خواندنى و مواعظ و امثال و حكم مى باشد. اين اثر به همّت دكتر محمّد سپهرى توسّط نشر ميراث مكتوب به چاپ رسيده است. با هم روايت مباهله را به قلم زيباى واعظ بيهقى مى خوانيم.
... و رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نفس [جان] على را نفس خود خوانده است كه «يا على! نفسك نفسى و دمك دمى و لحمك لحمى» و در آيه مباهله، حق تعالى نفس على را نفس را رسول خواند. پس على بهترين خلقان باشد، و قصّه مباهله آن است كه ترسايان نجران كه احبار و رؤساى ايشان را عاقب، سيّد و عبدالمسيح مى گفتند، پيش رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمدند و ايشان سى تن بودند؛ گفتند: «يا محمّد ما تقول فى عيسى؛ چه گويى در حق عيسى؟» گفت: بنده اى بود كه حق تعالى وى را برگزيده بود». گفتند: پدر او كه بود؟ گفت: «حق تعالى او را بى پدر بيافريد». گفتند: هيچ مخلوقى را ديدى كه او را پدر نباشد؟ حقتعالى اين آيه فرستاد كه: «إنّ مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من ترابٍ» اين عجيب نباشد كه عيسى را پدر نباشد كه آدم را پدر و مادر نبود. حقتعالى او را از خاك آفريد. مثل عيسى نزد حق تعالى، مثل آدم است. گفتند: ما اين قبول نمى كنيم و تو را باور نداريم.
حق تعالى آيه فرستاد كه: اى محمّد! هر كه خصومت كند با تو در كار عيسى پس از آنكه علم اليقين به تو آمد بگو بياييد تا ما پسران خود را بخوانيم و شما پسران خود را و ما زنان خود را، شما زنان خود را و ما نفس هاى خود را و شما نفس هاى خود را (يعنى: كسانى را كه حكم ايشان، حكم نفس ما بوَد) و اين كفايت است از غايت اختصاص و محبّت. چنانكه دو دولت در غايت دوستى به جايى رسيده باشند كه ايشان متحد شده باشند، اگر چه به صورت دو اند، به معنا يكى اند.
پس خداى را به تضرّع و زارى بخوانيم و لعنت كنيم دروغزن را از ما و شما؛ هر كه دروغزن باشد، عذاب به وى آيد. پس چون بر اين مقرّر كردند كه هر دو طايفه با قوم خود ديگر روز به صحرا روند و مباهله كنند، اسقف ترسايان قوم خود را گفت: اگر فردا محمّد با عامّه صحابه بيرون آيد، با وى مباهله كنيد و هيچ انديشه مداريد كه وى بر حق نيست و اگر با خاصّان خود آيد، مباهله مكنيد و مصالحه كنيد.
پس ديگر روز، صحابه بر درِ مسجد جمع شدند، هر يكى به طمع آنكه رسول ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وى را با خود ببرد. خواجه گفت: «حق تعالى مرا فرموده است كه با خاصّان خود روم».
على را بر دست راست خود بداشت و حسن و حسين را در پيش خود و فاطمه را در پسِ سر خود، و روى به صحرا نهاد و گفت: نخواهم كه يكى از صحابه با من بيايد. اسقف چون از دور ايشان را بديد، گفت: آنان كيستند كه با محمّد مى آيند؟ گفتند: آنكه بر دست راست وى است داماد و پسر عمّ وى است. آنكه در پسِ سر او است، دختر اوست و آن دو كودك نواده اويند. اسقف گفت: زنهار! كه مباهله مكنيد و مصالحه كنيد كه من روى هايى مى بينم كه اگر از حقتعالى در خواهند كه كوه ها را زايل كند، مستجاب شود و يك ترسا بر روى زمين نماند، جمله پيش رسول آمدند و صلح كردند بر آنكه هر سال هزار حلّه بدهند و سى زره پسنديده تسليم مسلمانان نمايند. بدين منوال صلح نامه اى نوشته، به منازل خود بازگشتند و پيغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود كه: «اگر صلح نكردندى و مباهله كردى، خداى تعالى ايشان را مسخ گردانيده، آتشى بيامدى و همه را بسوختى و بر روى زمين يك ترسا نماندى ...». 12
مباهله به روايت «تاريخ يعقوبى»
از ديگر كتابهاى تاريخى، «تاريخ يعقوبى» است به زبان عربى، نوشته تاريخ نگار و جهانگرد معروف احمدبن ابى يعقوب بن جعفر وهب بن واضح كاتب عبّاسى معروف به يعقوبى. وى ايرانى و اصلًا از مردم اصفهان بوده و از نويسندگان بزرگ ايران به شمار مى آمده است. «واضح» نياى يعقوبى از شيعيان فداكار بوده و جان خود را بر اين كار نهاده است. در شيعه بودن يعقوبى هيچ شبهه اى نيست. مواردى از تاريخ و جغرافياى او بر اين مطلب گواه است.
يعقوبى در تاريخ خود، واقعه مباهله را چنين آورده است: و اهل نجران نزد پيامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمدند. سرورشان ابوحارثه بود، پس بر پيامبر خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وارد شدند و چون در آمدند، ديبا و صليب ها را آشكار ساختند و با وضعى داخل شدند كه هيچ كس با آن وضع وارد نشده بود. پس رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) گفت: آنان را واگذاريد. آنگاه رسول خدا را ديدار كردند و روز را با او بحث كردند. پس ابوحارثه گفت: اى محمّد! درباره مسيح چه مى گويى؟ گفت: «او بنده خدا و پيامبر اوست». پس گفت: اى ابوالقاسم! خدا از آنچه گفتى برتر است، او چنين و چنان است. و درباره ايشان [اين آيه] نازل شد: «و هركس كه پس از فرا رسيدن علم [وحى] به تو درباره او [عيسى] با تو محاجّه و ستيره كند، بگو بياييد تا ما پسرانمان و شما [هم] پسرانتان، ما زنانمان و شما هم زنانتان ما خويشان نزديك و شما هم خويشان نزديك خود را بخوانيم. سپس به [درگاه خداوند] تضرّع كنيم و بخواهيم كه لعنت الهى بر دروغگويان فرود آيد». [آل عمران، آيه 61]
پس به مباهله راضى شدند و چون بامداد رسيد، ابوحارثه گفت: ببينيد چه كسى با او آمده است. و رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در حالى كه دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه ( علیه السلام ) پشت سر و على بن ابىطالب ( علیه السلام ) پيش رويش بودند، بيرون آمد. «عاقب» و «سيّد» نيز همراه دو پسر خود در حالى كه به مرواريدها و زيورها آراسته و پيرامون ابوحارثه را فرا گرفته بودند، بيامدند.
پس ابوحارثه گفت: همراهان او كيستند؟ گفتند: اين پسر عمويش و اين دخترش و اين دو پسران او هستند. پس رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) روى دو زانوى خود ايستاد، سپس ركوع كرد.
پس ابوحارثه گفت: به خدا سوگند چنان به دو زانو ايستاد كه پيامبران براى مباهله ايستند. پس «سيّد» گفت: اى ابوحارثه! براى مباهله نزديك رو! ابوحارثه گفت: همانا من مردى جسور و قوىدل را براى مباهله مى بينم و براستى كه بيم آن را دارم كه در [ادعاى] خود راستگو باشد. و اگر راستگو باشد سالى نگذرد كه يك نفر ترسا در دنيا نماند [ريشه آيين مسيحيت برآورده شود] ابوحارثه گفت: اى ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمى كنيم ليكن به تو جزيه مى دهيم. پس رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر دو هزار جامه قيمتى- هر كدام به ارزش چهل درهم- با آنان صلح كرد .... 13
اعمال روز مباهله
براى تعظيم و تكريم و بزرگداشت چنين روزى، اعمال و آداب خاصى وارد شده است كه به چند مورد آن اشاره مىرود. علاقمندان خود مى توانند به كتابهاى دعا مثل «اقبال الاعمال» و «مفاتيح الجنان» و ديگر كتب مراجعه كنند و بهره مند شوند.
1. غسل: كه به نيت روز مباهله انجام مى گيرد و در احاديث و كتب فقهى تأكيد خاصى بر آن شده است،
2. پوشيدن لباس پاكيزه،
3. معطّر كردن،
4. روزه: در اينباره به صراحت دستور داده شده كه به عنوان شكرگزارى روزه بگيريم، زيرا خداوند با پشتيبانى پيامبر خود، حقانيّت آن حضرت، عظمت اهل بيت ( علیه السلام ) و يگانگى امير مؤمنان با پيامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را به ما فهماند و دشمنان و مخالفان را سر افكنده كرد.
5. نماز: چند نماز در اين رابطه وارد شده كه عمدتاً دو ركعتى مى باشند كه ما به يكى از آنها اشاره مى كنيم: دو ركعت نماز بخوان و پس از نماز 20 مرتبه استغفار بگو. پس از استغفار، دست ها را به سوى آسمان بلند كرده، نگاهت را به آسمان متوجه كن و دعايى را كه در اين خصوص وارد شده بخوان.
6. دعا: براى اين روز شريف، سه دعا نقل شده كه يكى از آنها براى ما خيلى آشنا است و آن دعايى است كه در سحرهاى ماه مبارك رمضان نيز خوانده مى شود. 14
پى نوشتها:
1. اسرار مباهله، محمّد رضا انصارا، صص 257- 255.
(2). فرهنگ غدير، جواد محدثى، صص 526- 528.
(3). اقبال الاعمال، سيّد ابن طاووس، ج 2، ص 479- 481.
(4). همان، ص 482.
(5). سيرت رسولالله، انشاى رفيعالدّين اسحاق بن محمّد همدانى، به تصحيح اصغر مهدوى، ج 1، ص 514.
(6). كشفالاسرار، امام ميبدى، به اهتمام على اصغر حكمت، ج 2، ص 147.
(7). مجمعالبحرين طريحى به نقل از فرهنگ غدير، جواد محدثى، صص 526- 527.
(8). تفسير سورآبادى، ابوبكر عتيق نيشابورى، به تصحيح سعيدى سيرجانى، ج 1، ص 290.
(9). تاج التراجم فى تفسير القرآن للأعاجم، به تصحيح نجيب مايل هروى و على اكبر الهى خراسانى، ج 1، صص 371- 372.
(10). كشفالأسرار و عدّة الابرار، ح 2، صص 151- 152.
(11). مصابيح القلوب، ابوسعيد حسن بن حسين شيعى سبزوارى، به تصحيح دكتر محمّد سپهرى، صص 205- 207.
(12). شرح ديوان امام على ( علیه السلام )، قاضى كمالالدّين ميبدى يزدى (909 هجرى قمرى) به تصحيح حسن رحمانى و سيّد ابراهيم اشك شيرين، صص 180- 181.
(13). تاريخ يعقوبى، ابن واضح يعقوبى، ترجمه دكتر محمّد ابراهيم آيتى، ج 1، صص 450- 451.
(14). اسرار مباهله، محمّد رضا انصارا، صص 258- 260.
T