به گزارش «شیعه نیوز»، یک تازه مسلمان آلمانی از تجربیاتش و سفرش در راه رسیدن به دین اسلام تعریف می کند.
مکس کلوین، تازه مسلمان آمریکایی که فقط 19 سال سن دارد تعریف می کند که چگونه حضور پناهندگان در شهر کوچکشان در آلمان، سبب شد او با اسلام آشنا شود.
مکس می گوید: من یک نوجوان عادی بودم و همه تفریحات ناسالمی را که نوجوانان به آن مشغول هستند را داشتم، اما تفاوت من با دیگران این بود که والدین من مرا به فرزندی قبول کرده اند و والدین حقیقی من نیستند.
به همین جهت نیز همیشه یک حس خالی بودن در من وجود داشت و می خواستم بدانم که از کجا آمده ام. شاید به همین دلیل نیز وقتی نخستین پناهندگان از سوریه و کشورهای دیگر به کشور ما آمدند سعی کردم به سراغ آنها بروم.
در سپتامبر سال 2015 بود که برای اولین بار به دیدار پناهندگان رفتم. من فقط در را زدم و گفتم که اینجا هستم و تا کمک کنم تا زمانی که دوباره آنجا را ترک کنند ، تقریباً هر روز به آنجا می رفتم. من به تمیز کردن تختخواب ها و تمیز کاری کمک می کردم. من پناهندگان را نزد پزشک همراهی می کردم و با بچه ها بازی می کردم.
عصرها آنجا را ترک نمی کردم. با آن ها می نشستم و چای می نوشیدیم و به داستان های آن ها گوش می کردم. داستان هایشان درباره جنگ، ترک وطن و گم شدن خانواده ها بود، درباره دین و عقیده نیز صحبت می کردیم. یک روز یک معلم زن لبنانی به من گفت: شما خیلی کمک می کنید و خوب هستید. چرا خدایی ندارید؟
چرا من خدایی ندارم؟! این سوال را بارها و بارها تکرار کردم. اما جوابی نداشتم. من هیچ وقت با مسیحیت ارتباطی نداشتم. من به ایده مسیحی خدا متصل نشدم. اما از عصر امروز شروع کردم ، من با دقت گوش کردم وقتی دوستان پناهنده ام در مورد اسلام صحبت می کردند. من آنها را دعا می کردم و از خودم پرسیدم: زندگی با خدا ، زندگی به عنوان یک مسلمان چگونه خواهد بود.
مسلمان شدن
یک روز صبح بهار 2016 ، از خواب بیدار شدم و فکر کردم: اکنون به اسلام می گروم. جمعه بود، من جلوی کامپیوتر نشستم و گفتم چگونه می توان مسلمان شد. سپس لباس پوشیدم ، دوچرخه ام را برداشتم و به مسجد کوچک شهرمان رفتم و مستقیم به سمت امام رفتم. خودم را معرفی کردم و به او اطلاع دادم که اکنون می خواهم مسلمان شوم. من قبلاً نام جدید مسلمان خود را انتخاب کردم: یاور!
وقتی مادرم فهمید شوکه شد. او فکر کرد من یکی از این مسلمانان تندرو خواهم شد. او می ترسید مرا از دست بدهد. دو هفته اول بعد از گرویدن من به اسلام او فقط گوشت خوک پخته بود. من آن را نخوردم. وقتی بعداً در مورد آن با او روبرو شدم ، او گفت که او این کار را به قصد انجام نداده است. او فقط نتوانست به اندازه کافی سریع با شرایط جدید سازگار شود.
دوستان قدیمی من مرا ترک کردند
وقتی در مورد تصمیمم به دوستانم گفتم ، آنها فقط ساکت بودند. به آنها گفتم که دیگر نمی توانم با آنها بنوشم و در مهمانی های مختلط شرکت کنم. همه آن ها به آرامی زندگی من را ترک کردند. من از این ناراحت نیستم، زندگی همین است. ما راه زندگی متفاوتی را طی کردیم و من راه خود را در اسلام یافتم.