به گزارش «شیعه نیوز»، محمد حسین حسینی از کشور پاکستان امسال در پنجمین جایزه جهانی اربعین که سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی برگزارکننده آن است، در بخش سفرنامه حائز رتبه برتر شد. او تاکنون سه بار پیادهروی اربعین را تجربه کرده و نخستین سفر خود به کربلا را سفری فراموشناشدنی میداند که با هیچ سفری قابل مقایسه نیست.
این شهروند پاکستانیِ اهل کویته که خبرنگار صفحه زبان اردو ایکنا نیز هست، خاطرات پیادهروی اربعین را در سفرنامهای با نام «سفرِ عشقِ فراموشنشدنی» روایت کرده است، همین روایت او در پنجمین جایزه جهانی اربعین خوش درخشید و مقام پنجم را از آن خود کرد. با او گفتوگو کردیم تا در این روزها که خیل عظیم عاشقان حسینی عازم پیادهروی اربعین شدهاند، از این سفر به یاد ماندنی برایمان بگوید:
تاکنون چند بار به زیارت امام حسین (علیه السلام) در اربعین مشرف شدهاید؟
من تاکنون سه بار موفق شدهام در پیادهروی اربعین شرکت و حرم امام حسین (علیه السلام) را زیارت کنم، برای نخستین بار بود که در جایزه جهانی اربعین شرکت کردم و خاطرات اولین سفرم به عراق را در این سفرنامه نوشتم که مورد توجه داوران جایزه جهانی اربعین قرار گرفت و توانستم مقام پنجم را کسب کنم.
امسال هم به پیادهروی اربعین میروید؟
بله امسال هم قصد دارم در پیادهروی اربعین شرکت کنم و در حال گرفتن ویزای اربعین هستم و امیدوارم بتوانم امسال هم در این رویداد جهانی حضور داشته باشم.
نظرتان درباره جایزه جهانی اربعین چیست؟
جایزه جهانی اربعین بهترین آغاز برای معرفی بیش از پیش اربعین در سطح جهانی است و به نظر من هر چه گستردهتر برگزار شود و بخشهای متنوع تری داشته باشد، تأثیرگذاری بیشتری خواهد داشت.
در سفرنامهتان که در پنجمین جایزه جهانی اربعین برگزیده شد، به چه چیزی پرداختهاید؟
سه چیز را در این سفرنامه انعکاس دادم، یکی سفر با دوستانم به پیادهروی اربعین است که حال و هوای خاصی داشتیم که قابل وصف نیست، دوم این که در مرز عراق که شب جمعه به آنجا رسیدیم، دعای کمیل خواندیم و لذت این دعا به اندازهای بود که میتوانم بگویم در زندگی خود چنین دعای کمیلی را نخوانده و در چنین فضایی حضور نیافته بودم.
سوم این که از مهماننوازی و رفتار خوب عراقیها شرمنده و در عین حال حیرتزده شدیم که چقدر شهروندان عراقی به زائران امام حسین (علیه السلام) خدمت میکنند و به آنان ارادت دارند و تمامی اینها خیلی برایم جالب بود و من این مسائل را در سفرنامه خود منعکس کردم.
بازتاب اخبار اربعین از سوی رسانهها چه ضرورتی دارد؟
بازتاب اخبار اربعین در رسانههای مختلف به ویژه خبرگزاری ایکنا کار بزرگی است و پیام اربعین را به گوش جهانیان میرساند.
پیادهروی اربعین را چگونه میبینید؟
به نظر من روز به روز به عظمت و بزرگی پیادهروی اربعین افزوده میشود و روزی میرسد که همه جهانیان اربعین را بشناسند و دوستداران امام حسین (علیه السلام) به سمت کربلا بیایند و در شعرها و ادبیات ملتها عظمت پیادهروی اربعین ترسیم شود.
خلاصهای از سفرنامه محمد حسین حسینی که با عنوان «سفرِ عشقِ فراموش ناشدنی» درباره پیادهروی اربعین نگاشته شده، بدین شرح است:
«انسان همیشه مسافر بوده است از روزی که به دنیا میآید مسافر است، در مسافرخانه به دنیا آمدهایم و راهی دار بقاء هستیم که این بزرگترین سفر ماست، سفرها خاطرات زیادی به جا میگذارد؛ خاطراتی تلخ و شیرین، گاهی یک سفر کاملا مسیر زندگیمان را تغییر میدهد.
آغاز سفر
سال ۲۰۱۲ میلادی با یک گروه از جوانان شهرمان (کویته) تصمیم گرفتیم برویم اربعین امام حسین (علیه السلام) کاروان ما با نام «علی کاروان» یک هفته مانده به اربعین، عازم کربلا شدیم، شب که عازم بودیم جوانان با شعارهای «لبیک یا زینب(سلام الله علیها)» و «لبیک یا حسین(علیه السلام)» فضای معنوی خاصی ایجاد کرده بودند، در فکر بودیم که چگونه ما به کربلا برویم و امامی را زیارت کنیم که تا امروز تنها نام او را در مجالس و محافل شنیده یا در کتابها خواندهایم، مگر میشود ما در کربلا خدمت امام برویم؟
محمدحسین حسینی در مسیر پیاده روی اربعین
به دوستان خود گفتم از علما شنیدهایم همین که قصد رفتن به زیارت میکنیم امام ما را میبیند و از احوال ما آگاه است. پس بیایید برای رضایت امام سعی کنیم به یکدیگر خدمت کنیم و کاری نکنیم که سبب ناراحتی امام شود.
نمیدانم چگونه صحبت کردم اما دیدم اشک شوق از دیدگان جوانان میچکید و چشمانشان گویی داشت این را میگفت که ما حتما تلاش میکنیم امام را با کارمان شاد کنیم.
آری در طول مسیر شاهد بودم که چگونه در مرز ایران و پاکستان و مرز ایران و عراق این جوانان به زنان و سالمندان خدمت میکردند، اصلا به هیچ خانم یا سالمندی اجازه نمیدادند که به وسایل یا چمدانهای سنگین دست بزنند، میگفتند شما فقط گذرنامهتان را بگیرید و بروید آن طرف مرز، ما در خدمت هستیم و با عشق و علاقه وسایل کاروان را به آن سوی مرز انتقال میدادند.
زنان کاروان نیز کم نگذاشتند هر جا رفتیم آنان لباسهای جوانان را با دست میشستند، تا جوانان نمیآمدند غذا نمیخوردند.
دعای کمیل فراموشنشدنی
با این شور و عشق شب جمعه وارد مرز عراق شدیم، بچهها گفتند بیایید دعای کمیل بخوانیم، در حالیکه حسابی خسته بودیم داخل اتوبوس شروع کردیم به خواندن دعای کمیل. قسم میخورم فضای معنوی را که در این دعا ایجاد شده بود، هیچگاه فراموش نمیکنم، جوانان از شدت ناله و گریه بی حال شده بودند.
در طول پیادهروی اظهار عشق و علاقه اهل عراق، ما را غرق در حیرت کرده بود، این علاقه به زائران را نه میتوانیم به زبان بیاوریم و نه میتوانیم بنویسیم فقط میتوانیم حس کنیم که عشق حقیقی چیست، شاید تا زنده هستیم نتوانیم این همه علاقه به خودمان را فراموش کنیم.
روزی که به کربلا رسیدیم، اربعین بود، جای نشستن نبود، مسافرخانهها و موکبها همه پر بودند، نزدیک یک ساختمان نیمه کاره نشسته و در فکر بودیم کجا برویم که یک خانم عراقی از منزل بیرون آمد و با اشاره عربی و کمی حرفزدن ناقص انگلیسی ما را به منزلشان دعوت کرد که بیایید اینجا دوش بگیرید.
ما که حدودا ۲۵ جوان بودیم رفتیم دوش گرفتیم، شب شد، دیدیم سفره پهن و غذا آماده کرده، گفتیم مزاحم نمیشویم و میرویم، گفت حالا دیروقت است و ممکن است بیرون جا گیر نیاید، همین منزل من در خدمت شماست تا در این جا هستید.
مهماننوازی و هدیه بانوی عراقی
حدود ۹ روز کربلا بودیم و بعد متوجه شدیم، آن خانم، خادم حرم حضرت عباس (علیه السلام) بود، بنده خدا روز آخر پرچمی را که به حرم حضرت عباس (علیه السلام) متبرک بود، برای ما هدیه آورد.
پس از کربلا به نجف رفتیم، آنجا نیز گویا کسی برای ما تدارک دیده بود. یکی از اهالی نجف منزلش را کامل در اختیارمان قرار داد و گفت تا وقتی اینجا هستید میتوانید در خانه من سکونت داشته باشید، منزلش شبیه انباری بود، ما هم دیدیم حالا که این لطف را کرده ما نیز باید کاری کنیم. بچهها دست به کار شدند و منزل را کامل نظافت کردند و طوری وسایل را جمع و جور کردیم که صاحبخانه که فردا آمد از نظافت و نظم خانه تعجب کرد و بی اندازه خوشحال شده بود.
به کاظمین و سامراء هم رفتیم و بعد از حدود ۲۰ روز عازم سرزمین شاه خراسان(مشهد) شدیم، حدود یک ماه بعد به وطن خود برگشتیم؛ اما آن عشق، آن علاقه، آن خاطرات شیرین را هر زمان مرور میکنیم، حال و روزمان دگرگون میشود، همه اهل کاروان که حدود پنجاه نفر بودیم شامل زن، کودک، سالمند و جوان، اعتراف میکنند که گویا ما به قطعهای از بهشت برین سفر کردیم و برگشتیم. در طول سفری یک ماهه کوچکترین ناراحتی نداشتیم و با محبتی که قابل وصف نیست سفرمان به پایان رسید».