شیعه نیوز: ورقة بن نوفل قریشی، پسر عموی خدیجه، همسر پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) بود.
بر اساس برخی نقلها «ورقه» قبل از ظهور اسلام، در جستوجوی دین حقیقی و الهی بود و در نهایت به مسیحیت - که دین حق آن زمان بود - معتقد شد و آشنایی بسیاری با کتاب مقدس پیدا کرد. مهمترین بخش زندگی او که در تاریخ آمده(و البته باید مورد بررسی قرار گیرد)، هنگامی است که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) خبر نبوت خود را به خدیجه میدهد و او نیز به سراغ ورقه - پسر عموی مسیحی خود - رفته و «ورقه» نیز نبوت پیامبر را تصدیق میکند.
پاسخ تفصیلی
ورقة بن نوفل بن أسد بن عبد العزى[1] پسر عموی خدیجه همسر پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) بود.[2]
البته در تاریخ، شخص دیگری نیز به نام ورقة بن نوفل وجود دارد که از انصار بوده[3] و حتی روایاتی از او در منابع اهل سنت ذکر شده است[4] که نباید این دو شخص را اشتباه گرفت و استفاده ما از این نام در ادامه مقاله، پیرامون ورقة بن نوفل از قریش خواهد بود.
«ورقة» با دین قریش مخالف بود و به دنبال دین حقیقی و الهی میگشت که در جستوجوی همین هدف، همراه شخص دیگری به حضور راهبی در موصل رفت[5] و در نهایت به مسیحیت اعتقاد پیدا کرد.[6] او با کتاب مقدس و آموزههای مسیحیت و یهودیت آشنا بود.[7]
مهمترین حضور «ورقة» در تاریخ، مدتی کوتاه پس از بعثت میباشد که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) خبر نبوت خود را به خدیجه داده و او نیز این ماجرا را به اطلاع پسر عموی مسیحی خود میرساند:
خدیجه (خطاب به پیامبر) گفت: خوشدل باش و پایمردى کن، قسم به آن خدایى که جان خدیجه به فرمان اوست امیدوارم پیامبر این امت باشى. آنگاه برخاست و لباس (بیرون) به تن کرد و نزد پسرعموی مسیحیاش «ورقة» رفت که با تورات و انجیل و پیروانشان آشنایی کامل داشت و ماجرا را به وى گفت. ورقه گفت: «قدوس! قدوس! به خدایی که جان ورقه به فرمان اوست اگر آنچه میگویی راست باشد، ناموس اکبر(نزد شوهرت) آمده است (مقصود از ناموس، همان جبرئیل بود) همان ناموسی که به سوى موسى( علیه السلام ) آمده بود، و او (محمد) پیامبر این امت است، به او بگو پایمردى کند. خدیجه پیش پیامبر آمد و سخنان «ورقه» را به وى گفت».[8] این خبر به نقلهای مختلف و با عباراتی متفاوت، در منابع شیعه[9] و اهل سنت[10] ذکر شده است.
در تاریخ آمده است ابوجهل، غلام خود بلال را شکنجه میکرد و به او میگفت به خدای محمد( صلی الله علیه و آله و سلم ) کافر شو، ولی بلال در پاسخ میگفت: اَحد، اَحد، یعنی من فقط خدای واحد را قبول دارم. «ورقة بن نوفل» از آنجا میگذشت وقتی این صحنه را مشاهده نمود، به بلال گفت: خدا یکی است، خدا یکی است؛ به خداوند سوگند اگر در این حال از دنیا بروی من قبر تو را محل نزول رحمت خداوند میدانم.[11]
ورقة بن نوفل به دخترعمویش خدیجه نصیحتهایی کرده است که اطلاع از آن، ما را در شناخت شخصیت او یاری میکند. امام صادق( علیه السلام ) این نصایح را چنین نقل میکند: دختر برادرم! با نادان و یا دانشمند مجادله مکن؛ زیرا نادان تو را خوار میکند و اگر با عالم به بحث پرداختى، با علم خود جلوی تو را میگیرد؛ فردی به وسیله دانشمندان سعادتمند میشود که پیرو آنها باشد. ... ای دخترم، از همنشینى با احمق دروغگو بپرهیز؛ زیرا او تصمیم میگیرد به تو سودى برساند، ولی زیان میرساند؛ دور را برایت نزدیک و نزدیک را دور جلوه میدهد. اگر به او اعتماد کنى خیانت میکند و اگر او به تو اعتماد کند، تو را خوار میشمرد و اگر جریانى را برایت بگوید دروغپردازى میکند و اگر برایش چیزى را نقل کنى تکذیبت میکند، او در برابرت همچون سرابى خواهد بود که تشنه، خیال میکند آب است وقتى جلو مىآید چیزى را نمىبیند... ».[12]
اسلام ورقه
همانگونه که گفته شد؛ «ورقه» قبل از بعثت، مسیحی بود؛ اما برخی روایات، نشان از اسلام و ایمان او به پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) دارد:
از پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) درباره ورقة بن نوفل سؤال شد، خدیجه در خطاب به پیامبر گفت: او تو را تصدیق میکرد و قبل از اینکه اسلام را عَلنی کنید، از دنیا رفت. پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: او را در خواب دیدم، در حالیکه لباس سفیدی بر تن داشت و اگر از دوزخیان بود، دیگر چنین لباسی بر تن نداشت.[13]
روایات و نقلهای دیگری نیز در مورد او در منابع، مشاهده میشود.[14]
[1]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 1، ص 34، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.
[2]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق، عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج 6، ص 474، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1415ق.
[3]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 671، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
[4]. أبو القاسم الطبرانی، سلیمان بن أحمد، المعجم الکبیر، محقق، حمدی بن عبد المجید السلفی، ج 22، ص 153، القاهرة، مکتبة ابن تیمیة، چاپ دوم، بیتا.
[5]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبد اللّٰه، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 135، قم، مؤسسه امام مهدی( علیه السلام )، چاپ اول، 1409ق.
[6]. ابن طاووس، علی بن موسی، سعد السعود للنفوس منضود، ص 215، قم، دار الذخائر، چاپ اول، بیتا.
[7]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق، خلیل شحادة، ج 2، ص 406، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408ق.
[8]. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 12، بیروت، دار الفکر، 1407ق؛ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 302، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[9]. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج 1، ص 44، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[10]. مَنْدَه العبدی، أبو عبد الله محمد بن إسحاق، الإیمان لابن منده، محقق، علی بن محمد بن ناصر الفقیهی، ج 2، ص 689، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1406ق؛ الطیالسی البصرى، أبو داود سلیمان بن داود، مسند أبی داود الطیالسی، محقق، محمد بن عبد المحسن الترکی، ج 3، ص 76،
مصر، دار هجر، چاپ اول، 1419ق.
[11]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق، تدمری، عمر عبد السلام، ج 3، ص 203، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1409ق.
[12]. شیخ طوسی، الامالی، ص 302، قم، دار الثقافة، چاپ اول، 1414ق.
[13]. الترمذی، محمد بن عیسى، سنن الترمذی، محقق، بشار عواد معروف، ج 4، ص 110، بیروت، دار الغرب الإسلامی، 1998ق؛ أبو عبد الله الحاکم محمد بن عبد الله (ابن البیع) المستدرک على الصحیحین، تحقیق، مصطفى عبد القادر عطا، ج 4، ص 435، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1411ق.
[14]. أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، محقق، شعیب الأرنؤوط، عادل مرشد، و آخرون، ج 40، ص 430، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق؛ التمیمی، الموصلی، أبو یعلى أحمد بن علی، مسند أبییعلى، محقق، حسین سلیم أسد، ج 4، ص 41، دمشق، دارالمأمون للتراث، چاپ اول، 1404ق؛ الحمیری الیمانی الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام، المصنف، محقق، حبیب الرحمن الأعظمی، ج 5، ص 321، الهند، المجلس العلمی، بیروت، المکتب الإسلامی، چاپ دوم، 1403ق.
T