شیعه نیوز: با توجه به داستان قبعثری و حجاج بن یوسف، آیا امکان ندارد در روزگار امروز دیگران از مال و وقت و آبروی انسان به شدت سوء استفاده کنند؟ و انسان را با ظاهر اسلامی ولی منافقانه فریب دهند؟ علامه مجلسی میفرماید «باید» در شنیدن «هر» گفتاری که ظاهر آن نادرست است، حمل بر صحت کرد، و دلیل گفتارشان را عاقبت قبعثری میدانند، در حالیکه علی الظاهر قبعثری از باب تقیه و رهایی از حاکم ظالم اینگونه «فیلم» بازی کرده تا «جانش» را نجات دهد!
پاسخ اجمالی
ابتدا باید گفت؛ «حمل به صحّت» و «بازی با کلمات برای نجات خود» دو موضوع جدا از هم میباشند و آنچه در داستان قبعثری آمده از نوع دوم است.
با ذکر این نکته به گزارش این داستان میپردازیم.
حجّاج بن یوسف ثقفی[1] قبعثری و یا غضبان بن قَبَعْثَرى را تهدید کرد و گفت: «لأحملنّک علی الادهم»؛ تو را به زنجیر سیاه میکشم![2]
[قبعثری، مقصود حجاج را به خوبی درک کرده بود و میدانست که او را به زندان تهدید میکند، ولی برای رهایی از خطر، چنین وانمود کرد که از واژه مشترک «ادهم»، اسب سیاه را فهمیده و نه زنجیر سیاه! به همین جهت در جواب گفت: «مثل الامیر یحمل علی الأدهم و الأشهب»؛ البته [شخص مقتدر و صاحب مقامی] مانند امیر باید افراد را با اسب سیاه و سفید روانه نماید!
حجاج، [برای توضیح مقصود خود] گفت: «مرادم از واژه ادهم، حدید(آهن) است».
قبعثری دوباره تغافل کرد و «آهن» که معنای مورد نظر حجاج از واژه «حدید» بود را نادیده گرفته و چنان وانمود کرد که گویا مراد حجاج، معنای دیگر واژه «حدید» بوده و گویا او قرار است اسبی «تندرو» را به او هدیه دهد؛ از اینرو گفت: «لأن یکون حدیدا خیر من أن یکون بلیدا»؛ اگر آن اسب، اسبی تندرو باشد بهتر از آن است که کندرو باشد.[3]
گفتهاند: سبب این تهدید آن بود که؛ به حجّاج خبر رسیده بود که روزی قبعثرى با شنیدن نام حجّاج گفت: «خدایا! چهرهاش را سیاه گردان، گردنش را قطع کن و از خونش به من بنوشان». حجّاج از او پرسید که ماجرای این لعن و نفرین چه بود؟ قبعثری هم پاسخ داد: قصدم انگور بود!(یعنی انگور را بعد از رسیده شدن از درخت جدا و آنرا به من بنوشان!). حجّاج با شنیدن این سخنان، همان اسب توصیف شده را به او هدیه داد.[4]
قبعثرى با بازی با کلمات تهدید را به وعده تبدیل کرد و به حجاج یادآورى کرد که وعده نیک دادن برایش سزاوارتر از تهدیدکردن است.[5]
دانشمندان علم بیان و معانی، این نمونه را برای جایی مورد استشهاد قرار میدهند که کسی بخواهد سخن مخاطب را برخلاف آنچه انتظار میکشد، حمل نماید.[6]
تمام این ماجرا، بازی با کلمات بود، نه حمل بر صحت کلمات حجاج! حمل بر صحت کلمات ستمگران جائر، موضوعی پسندیده نیست. آنچه توصیه شده آن است که سخن برادرت را حمل بر صحت کن!
بىتردید گمان بد نسبت به دیگران، شخص را به بىاعتنایى و اهانتورزى و سستى در اداى حقوق برادران دینى مىکشاند، و موجب مىشود که شخص خود را از آنان برتر بیابد و به ایشان به دیده حقارت بنگرد. بدین ترتیب رشتههاى پیوند اجتماعى بریده مىشود و رنگ برادرى زدوده مىگردد.[7] امام على(ع) میفرماید: «کار برادر دینیات را به بهترین و نیکوترین وجه توجیه کن ... ؛ و به سخنى که از دهان برادرت بیرون میآید، و میتوانى برداشت درستی از آن داشته باشی، هرگز نباید گمان بد ببرى».[8]
اما حمل بر صحت کردن را نباید به تمام موارد سرایت داد، بلکه تنها در جامعهای نسبتاً سالم باید حسن ظنّ داشت؛ حسن ظن در شرایطى درست است که در جامعه، صلاح بر فساد غالب باشد، ولى در اجتماعى که فساد بر صلاح غلبه دارد، خوشبینى و حمل بر صحّت بیمورد است. چنانکه امام کاظم(ع) میفرماید: «آن هنگام که ستم بر حقّ چیره و بیشتر شد براى هیچکس جایز نباشد که به کسى گمان نیک داشته باشد تا آن زمان که به نیکى او آگاهى یابد».[9] البته باید دانست که در زمان غلبه فساد بر صلاح، گر چه خوشبینى ساده اندیشى است ولى بدگمانى نیز روا نمیباشد. به عبارت دیگر، در اینگونه شرایط هر چند نمیتوان بدون دلیل به مردم اعتماد کرد ولى به صرف ظنّ و گمان نیز نمیتوان کسى را محکوم ساخت.[10] پس، در اینگونه موارد باید از هر دو جهت احتیاط را از دست نداد: چه در مقام قضاوت و داورى و چه در مقام اعتماد به مردم، و خلاصه بدون تحقیق و بررسى هیچگونه اقدامى نباید کرد.
[1]. حجّاج پسر یوسف ثقفى است که کارگزار عبدالملک بن مروان و پس از او ولید در عراق و خراسان بود، و به شدّت مؤاخذه میکرد و سنگدل بود تا آنکه در جور و ستمش ضربالمثل گشت و در سال 95 هجری قمری درگذشت. ر. ک: بلاذری، أحمد بن یحیى، أنساب الأشراف، ج 13، ص 352 – 353، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق.
[2]. با اینکه «ادهم» را به اسب سیاه نیز اطلاق نمودهاند؛ ر. ک: فرهنگ عمید.
[3]. ابن حجه، تقى الدین بن على، خزانة الأدب و غایة الأرب، ج 2، ص 270، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، بیتا؛ سکاکى، یوسف بن ابى بکر، مفتاح العلوم، ص 436، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، بیتا؛ تفتازانى، مسعود بن عمر، مختصر المعانی، ص 80، قم، دار الفکر، چاپ سوم، 1376ش؛ مجلسى، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 11، ص 16، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1404ق.
[4]. دسوقى، محمد، حاشیة الدسوقی على مختصر المعانی، ج 1، ص 739، بیروت، المکتبة العصریة، چاپ اول، بیتا.
[5]. عرفان، حسن، ترجمه و شرح جواهر البلاغة، ج 2، ص 308، قم، بلاغت، چاپ دهم، 1388ش.
[6]. محمدى بامیانى، غلامعلى، دروس فی البلاغة (شرح مختصر المعانی)، ج 2، ص 65 – 66، بیروت، مؤسسة البلاغ، چاپ اول؛ ترجمه و شرح جواهر البلاغة، ج 2، ص 308.
[7]. دلشاد تهرانى، مصطفى، سیره نبوى(منطق عملى)، ج 2، ص 605، تهران، دریا، چاپ دوم، 1383ش.
[8]. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 362، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[9]. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، ص 409، قم، دفتر نشر اسلامی، چاپ دوم، 1404ق.
[10]. مهدوى کنى، محمد رضا، نقطههاى آغاز در اخلاق عملى، ص 178، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ هفتم، 1384ش.