به گزارش «شیعه نیوز»، ایران پیش از ورود اسلام دارای تمدن باشکوه و عظیمی بوده است که تا به امروز برخی از آثار آن پابرجاست. اکثر ایرانیان در آن زمان، پیرو دین زرتشت بودند. اما سه دهه پس از ظهور اسلام، مردم ایران به این دین گرویدند.
یکی از سؤالاتی که برای ایرانی ها و پژوهشگران پیش می آید "نحوه ورود اسلام به ایران است"؛ اینکه ایرانی ها چگونه مسلمان شدند؟ آیا مسلمان شدن مردم ایران با زور و اجبار بوده است یا با درک مفاهیم آن؟
از سوی دیگر چون اکثریت مردم ایران پیرو مکتب اهل بیت علیهم السلام هستند سوال دیگر درباره "چرایی و چگونگی تشیع ایرانیان می باشد". از این رو در سال های اخیر نکات درست و غلط زیادی در پاسخ به این سؤال که "ایرانیان چرا شیعه شدند؟" در فضای مجازی منتشر گردیده است.
خبرگزاری ابنا به مناسبت هزار و چهارصدمین سالگرد شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) ــ جانشین بلافصل رسول الله(ص) و سرسلسله تشیع ــ در گفتگو با صاحب نظران و کارشناسان به این سؤالات پاسخ خواهد داد.
میهمان اولین گفتگو حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حامد منتظری مقدم» عضو هیئت علمی گروه تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) است.
بخش اول مصاحبه با استاد منتظری مقدم را در زیر بخوانید:
[استاد منتظری مقدم]
ابنا: در ابتدا به صورت مختصر درباره نحوه ورود اسلام به ایران توضیح دهید. آنکه مردم اجمالاً اطلاع دارند این است که اولین دعوت ایرانیان به اسلام، جریان نامهای است که پیامبر(ص) به خسرو پرویز مینویسند و او نامه را پاره میکند و افرادی میفرستد تا پیامبر(ص) را دستگیر کنند.
ـ دکتر منتظری مقدم: بسم الله الرحمن الرحیم. ابتدا تشکر میکنم از خبرگزاری ابنا و حضرتعالی که این فرصت را در اختیار بنده قرار دادید. ان شاء الله که این بحثها مفید باشد.
درباره ورود اسلام به ایران این ذهنیت که نامه حضرت رسول(ص) آغاز آن بود، خیلی بیراه نیست. به هر حال فراخوان بسیار مهمی بود که به وسیله رسول اکرم(ص) انجام شد و متأسفانه به وسیله پادشاه ساسانی اجابت نشد. بعد از آن، اوضاع سیاسی ایران در چند دهه آخر حکومت ساسانی خیلی نابسامان بود. بر اثر جنگهای طولانی که با دولت روم داشتند و همین طور فساد و ظلم، نظام ساسانی از نظر سیاسی اوضاع نابسامانی داشت به طوری که در اواخر دوران ساسانی و قبل از یزدگرد سوم، چند زن و مرد که هر کدام حکومتهای بسیار کوتاهی دارند، به عنوان پادشاه انتخاب شدند و ایران از نظر سیاسی پیدرپی رو به ضعف رفت. اما عمده فتح ایران حدودا از نیمه دهه دوم هجری و در زمان خلافت خلیفه دوم اتفاق افتاد. البته از زمان حضرت رسول(ص) فتوحات اسلامی برای دعوت به اسلام شروع شد. تقریباً کل جزیرة العرب در زمان رسول الله(ص) فتح شد. بعد از وفات حضرت برای بسیاری از افراد و قبایلی که به ظاهر اسلام را پذیرفته بودند فرصتی نشده بود که اسلام برای آنها درست تبیین شود و با آن معارف مأنوس شوند و نگاهشان به اسلام یک نگاه قدرت سیاسی برتر بود، پس از رحلت پیامبر(ص) مرتد شدند و جنگهای ارتداد در زمان خلیفه اول روی داد. در زمان خلیفه دوم زمینه برای استمرار فتوحات فراهم شد. این فتوحات از چند جهت شکل گرفت؛ از جهت شام، شمال آفریقا و مصر فتوحاتی انجام شد و فتوحات از جهت عراق وارد قلمرو ساسانی میشد. جنگهای معروفی است؛ از جمله جنگ قادسیه که در سال 15یا 16 هجری واقع شد. قادسیه اسم یک شهرک مرزی ایران بود در حوالی کوفه (البته کوفه را بعدا تأسیس کردند). فرمانده سپاه ایران رستم فرخزاد و فرمانده سپاه اسلام سعدابیوقاص بود که چهار ماه توقف کردند، جنگ چهار روز طول کشید که با شکست سپاه ایران و کشته شدن رستم به اتمام رسید و درفش کاویانی که نشان سپاه ساسانی بود به دست مسلمانان افتاد.
بعد فتح مدائن است. مدائن همان شهر تیسفون یکی از پایتختهای ساسانی بود که هفت شهر تو در تو یا مجاور هم با حصارهای بلند بود؛ با کاخهای مهم پادشاه و رجال ساسانی. فتح مدائن پس از یک محاصره طولانی صورت گرفت.
بعد جنگ سرنوشتساز نهاوند است. نهاوند شهری است میان کرمانشاه و همدان. در این جنگ یزدگرد پادشاه ساسانی سپاه بسیار عظیمی را از شهرها و مناطق مختلف ایران فراهم کرد و از نظر قوای نظامی، ایرانیان بسیار برتر از مسلمانان بودند. فرمانده سپاه اسلام نعمانبنمقرّن در این جنگ به شهادت رسید؛ اما نهایتا جنگ با پیروزی مسلمانان به اتمام میرسد. مسلمانان نام این جنگ را که در حدود سال 20 هجری انجام شد، فتح الفتوح گذاشتند.
شاید سؤال مهم این باشد که درست است که گفتیم حکومت ساسانی دچار ضعف سیاسی شده بود اما به هر حال یک نظام بسیار قدرتمند با قوای نظامی بسیار مجهز بود؛ چطور شد که در مقابل اعراب که به لحاظ امکانات نظامی بسیار پایینتر بودند، شکست خوردند؟ گاهی در بعضی از این جنگها توان نظامی مسلمانان یک چهارم ایرانیان بود. چطور شد که مسلمانان توانستند بر آن سپاه بسیار مجهز ساسانی پیروز شوند؟ برای نمونه در یکی از نخستین جنگها در حدود سال 13 هجری که معروف به جنگ جسر (جنگ پل) است ایرانیها در آن جنگ پیروز میشوند. در این جنگ، سپاه ساسانی فیلهای قوی داشتند، فیلهای نظامی که اسبها و شترها در برابر آنها توان جنگ نداشتند، فرار میکردند و مسلمانها شکست سنگینی خوردند.
در پاسخ به این سؤال مهم باید بگوییم علت اصلی که همه مورخان و محققان در تحلیل شکست پادشاهی ساسانی از مسلمانان بر آن تأکید کردند، این است که سپاهیان ایرانی انگیزهای برای حمایت از حکومت ساسانی و دفاع و جنگ جدی با مسلمانان نداشتند و این بیانگیزگی در میان ایرانیان بسیار فراگیر و گسترده بود و علت آن هم، ظلمها و فسادهای حکومت ساسانی بود. ایرانیان در انتظار یک منجی و آیین نجاتبخش بودند که اولاً آنها را از ستم و فساد حکومت نجات بدهد و ثانیاً افکار سست و ضعیف را که در آیینهای ایران باستان با انحرافاتی که در آیین زرتشت پیش آمده و مثل اغلال و زنجیرهایی بود از میان بردارد. در واقع ایرانیان تشنه یک آیین مترقی بودند؛ ایرانیان پیوسته حقیقتجو، علمطلب و دنبال معارف مترقی بودهاند. آنان از آیین اسلام به عنوان آیین مترقی با معارف و آموزههایی که منطبق بر فطرت بود و روح تشنه ایرانی را سیراب میکرد به گرمی استقبال کردند. این آیین به آنها نوید عدالت و برابری میداد. عدالت و برابری در اولین برخوردها از سوی رزمندگان اسلام به آنها وعده داده شد؛ این برای ایرانیها بسیار خوشایند بود. به همین جهت در نبردها مقاومت جدی نمیکردند و حتی در جنگ قادسیه چهار هزار نیروی ایرانی کاملاً مجهز و ورزیده که به گروه الحمراء معروف شدند، بدون هیچ مقاومتی به مسلمانها ملحق شدند.
ابنا: اینجا یک سؤال پیش میآید و آن این که در جنگ ایرانیان و اعراب، مسلمانان مهاجم بودند، آن طرف مدافع یا برعکس بود؟
دکتر منتظری مقدم: در پاسخ به این سؤال ما باید ببینیم که نگاه اسلام به فتح مناطق دیگر چیست؟ اصلا برای چه اسلام فتوحات را آغاز کرد؟ تعبیر مهاجم و مدافع تعبیر لغزندهای است. در زمان حضرت رسول(ص) در جزیرة العرب جنگهای زیادی داریم. فتوحات را نمیتوانیم به صورت صد درصدی بگوییم بدون آسیب بوده، اما جنگهای زمان رسول اکرم(ص) با رهبری نظامی و سیاسی خود ایشان انجام میشد و آن جا ما بهتر میتوانیم تصویر روشنی از فتوحات و زمینگستری اسلامی به دست بیاوریم. در دو موقعیت بسیار حساس و متفاوت در دوران حکومت پیامبر(ص) در مدینه دو گروه آمدند و از پیغمبر اکرم(ص) تقاضای مبلّغ کردند و گفتند شما مبلغانی بفرستید تا اقوام ما را به اسلام دعوت کنند ما هم جان آنها را ضمانت میکنیم. پیغمبر دهها نفر را فرستاد. یکی حادثه رجیع است، دیگری بئر مؤونه، که اینها اسم دو منطقه است. در هر دو حادثه مشرکان دهها نفر از مبلغان که از اصحاب برجسته و عالم پیامبر(ص) بودند و برای تبلیغ رفته بودند و اصلاً مهیای جنگ نبودند، را قتل عام کردند. در مجموع در برابر دعوت به اسلام موانعی وجود داشت و این موانع باید برطرف میشد. جنگهای پیامبر اکرم(ص)، یا دفاعی بوده، یعنی مشرکان حمله میکردند یا جنگهایی بوده که اساس آن، برطرف کردن موانع دعوت بوده است؛ یعنی آن جایی که مشرکان مانع میشدند برای دعوت به اسلام این موانع باید برطرف میشد تا دعوت به توحید به گوش انسانها برسد. در رأس دعوت اسلام، دعوت به توحید و عدالت بود و اینپیامها بسیار مترقی و هماهنگ با نیازهای انسانی در طول تاریخ بود. یعنی در فتوحات اسلامی نمیگفتند ما آمدیم جغرافیای اسلام را توسعه دهیم! میگفتند ما آمدیم شما را به توحید و عدالت و معارف اسلام دعوت کنیم و اگر شما برای این دعوت مانع ایجاد کنید، با شما میجنگیم. ما آمدیم مردم این سرزمین را به اسلام دعوت کنیم اگر مانعی در راه این دعوت ایجاد نکنید، مشکلی وجود ندارد اما اگر بخواهید مانع ایجاد کنید ما با شما میجنگیم. آن وقت این جا ممکن است کسی که آن اهداف عالی و آرمانهای انسانی و معارفی را در این مسیر نبیند و این گونه تعبیر کند که هجوم شده است.
البته این فتوحات در ادامه مسیر خود با مشکلات بسیار مهمی مواجه شد و یکی از عوامل اصلی گرایش ایرانیان به تشیع هم مشکلاتی بود که در همین مسیر ایجاد شد که در ادامه توضیح خواهم داد.
ابنا: آیا ایرانیان با زور و اجبار مسلمان شدند؟
ـ دکتر منتظری مقدم: قطعاً پاسخ منفی است. در بین ایرانیان مسیحی و حتی یهودی هم بودند؛ البته اکثریت زرتشتی بودند و اسلام، آیین زرتشت را به اهل کتاب ملحق کرده است. اهل کتاب بنابر آیات قرآن کریم، شامل مسیحیان و یهودیان میشوند و بنا بر سنت پیامبر(ص)، زرتشتیها هم به این دو ملحق شدند. یعنی اهل کتاب شامل سه گروه است: مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان. اهل کتاب میتوانند به آیین خودشان باقی بمانند مشروط بر این که تابعیت حکومت اسلامی را بپذیرند و پذیرش این تابعیت لازمهای داشت و آن پرداخت جزیه بود. بعضی از مناطق ایران که توسط مسلمانها فتح میشد ساکنان آن مناطق مقایسه مالی میکردند، میگفتند جزیهای که ما باید به شما بپردازیم خیلی کمتر از خراجی است که به حکومت ساسانی میپرداختیم. این نشاندهنده آن ظلم فراوانی است که به ایرانیان میشد. بنده کتابی دارم به نام «امیرالمؤمنین و مَلِک»؛ ملک (پادشاه) نماد حکومت پادشاهی است. حکومت پادشاهی به خاطر ویژگیهایی که دارد، از درون به صورت اجتنابناپذیر به ظلم و فساد منتهی میشود. پادشاهان براساس وراثت نه براساس صلاحیت و کفایت به حکومت میرسند. در بین خاندانی که به صورت موروثی میآیند پادشاهان فاسد بسیار زیاد هستند و همینها کشور را به فساد میکشانند. فساد اینها هم اشکال مختلفی داشت. واضحترین شکل آن این بود که اینها حرمسراهایی درون کاخهای خود تأسیس میکردند که به شدت پرهزینه بود. عیش و نوشهایی که داخل این حرمسراها داشتند به شدت پرهزینه بود و تأمین این هزینهها به وسیله خراجهایی بود که بر مناطق مختلف مقرر میکردند و این خراجها زمینهساز ظلم و تعدی به اموال عمومی و شخصی بود. بیشتر این باج و خراجهای هنگفت معمولاً از مناطق دور از مرکز اخذ میشد؛ چون صدای اینها به مرکز نمیرسید و ظلمها در مناطق دور مضاعف بود و مناطقی که مسلمانان در ابتدای فتوحات اسلامی به آنها وارد میشدند اینگونه بود مثلاً اهالی منطقه حیره در جنوب عراق و مناطق مجاور آن، میگفتند آن باجی که ما به حکومت ساسانی میدادیم به مراتب بیشتر از این جزیهای است که قرار است به دولت اسلامی بدهیم و اگر این جزیه را میدادند از مالیاتهای اسلامی مثل خمس و زکات و امثال اینها معاف بودند؛ در عین حال تحت حمایت دولت اسلامی قرار میگرفتند و در جاهایی که حاکمان مسلمان به ضوابط اسلامی ملتزم بودند حرکتهای بسیار ارزشمندی را شاهد هستیم. مثلاً حاکم مسلمان میگوید من از شمایی که اهل کتاباید، جزیه نمیگیرم چون نمیتوانم امنیتتان را تأمین کنم. اینها هست؛ البته نمیگویم این برخوردها شایع بوده؛ قطعاً اینها خیلی محدود بود چرا؟ چون مسیر حکومت اسلامی با یک انحراف در نهایت به بنیامیه و بنیعباس رسید که رفتار و اقدامات این حکومتها در گرایش ایرانیان به تشیع هم خیلی مؤثر بود.
پس جواب مشخص این است که مسلمانان، ایرانیان را به پذیرش اسلام مجبور نمیکردند چون گزینه دیگری پیش روی ایرانیان بود و آنها میتوانستند آن گزینه را به راحتی انتخاب کنند؛ این که نه جنگ کنند و نه مسلمان شوند اما تابع حکومت اسلامی باشند به عنوان اهل کتابهایی که حقوقشان در اسلام تعریف شده و اینها باید جزیه بدهند و در عین حال از سوی حکومت اسلامی هم امنیتشان تأمین شود.
نمونهای را عرض میکنم؛ در تاریخ یک حرکت بسیار انسانی در برخورد امیرمؤمنان علی(ع) با یکی از پیروان اهل کتاب در کوفه ثبت شده است. حضرت دیدند پیرمردی مسیحی گدایی میکند. حضرت خیلی متأثر شدند و فرمودند آن زمانی که توان کار داشت جامعه اسلامی از فعالیت او بهرهمند میشد، الان که از کار افتاده شده نباید به این وضع گرفتار شود. فرمودند برای او مقرری قرار بدهند تا به این وضع گدایی نکند. همین برخوردهای انسانی باعث میشد مردم جذب اسلام و اهلبیت(ع) شوند.
ابنا: سوال بعدی درباره نحوه تشیع ایرانیان است؛ از دیدگاه حضرتعالی ایرانیها چگونه شیعه شدند؟
دکتر منتظری مقدم: برای ما ایرانیان که الان اکثر مردم ایران شیعه هستند این سؤال بسیار مهمی است که ما چرا و چطور شیعه شدیم؟ چند جا این بحث انجام شده و کتابها و مقالات خیلی خوبی در این زمینه وجود دارد. یکی از کتابهای بسیار ارزشمندی که مطالعه کل این کتاب را به خوانندگان عزیز و کسانی که این بحث را دنبال میکنند، توصیه میکنم کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" تألیف استاد شهید مرتضی مطهری است. این کتاب بحثها و تحلیلهای خیلی دقیقی دربارة تشیع ایرانیان دارد. یکی از کتابهای دیگری که این بحث را دارد کتاب "تاریخ تشیع در ایران"، تألیف استاد رسول جعفریان است که آن هم بحثهای ارزشمندی دارد.
درباره مسئله تشیع ایرانیان به جز خود ما ایرانیهای شیعه که با عواطف مستحکمی این بحث را دنبال میکنیم؛ دیگران نیز علاقمندند و به آن پرداختهاند. ما هم شیعه و مسلمان هستیم و هم ایرانی؛ هم به شیعه و مسلمان بودنمان افتخار میکنیم و هم به گذشته ایران افتخار میکنیم که یک ملت باتمدنی بودیم. بعضی وقتها سؤال میکنند که ما آن گذشته پرافتخار و تمدن با عظمت را که داشتیم چرا اصلا آمدیم مسلمان شدیم؟ این سؤال، خیلی سؤال مهمی است. در پاسخ باید تأکید کنیم که ما هیچ وقت منکر عظمت تمدن ایران در گذشته نیستیم. در گذشته، ایران تمدن بسیار عظیمی داشت و این عامل افتخار است و آثار تمدنی ایران باستان هنوز هم برجاست. اما آیا ایرانیان که صاحب آن تمدن بودند دچار رکود شدند و در جا زدند؟! یعنی در همان تمدن باقی ماندند و گفتند میخواهیم در همان موقعیت و تمدن و معارف زندگی کنیم؟! قطعا این طور نیست. ایرانیان، مردمان بسیار فرهیختهای بودند که وقتی با آیینی مواجه شدند که پیامهای الهی و انسانی مترقی برای آنها داشت از آن استقبال کردند. آنها پیامهای اسلام را بسیار مترقی یافتند، یعنی دیدند اینپیامها پیشرو و پیشبرنده است. ایرانی که آن تمدن عظیم را داشت به این فرهیختگی رسیده بود که در برابر معارف مترقی بیاید همراه و همگام شود؛ نه این که در یک جمود و رکود و رخوتی بماند و بگوید میخواهم با همان افکار کهن خودم زندگی کنم.
پس افتخار ما به آن گذشته کهن در ابعاد مادی بود و در ابعاد معنوی ایرانیان اسلام را پذیرفتند و توانستند در متن اسلام به عنوان مسلمانان صادق خدمات بسیار ارزشمندی انجام دهند. خب من مسلمان شیعه ایرانی یک جور به مسئله تشیع ایرانیان نگاه میکنم. در کنار ما گروههای دیگری هم هستند که این پدیده بسیار مهم را تعقیب و تحلیل میکنند. یک گروه مستشرقان هستند و میدانیم که در بین مستشرقان، هم آدمهای با انصاف پیدا میشود که دنبال حقیقت هستند، هم آدمهایی که مغرض و مأمور نظام سلطه و استعمار و احیاناً جاسوس بودند. مستشرقین تحلیلهایی دارند. گروه دوم سنیهای متعصب هستند؛ البته سنیهای منصفی هم وجود دارند که نگاهشان به مذهب تشیع با انصاف و به دور از عناد و لجاجت است.
ما ایرانیهای شیعه یک گروه، مستشرقان یک گروه، سنیهای متعصب گروه سوم، و اما گروه چهارم ناسیونالیستهای ایرانی هستند. ناسیونالیستها و ملیگرایهای افراطی ایرانی، قبل از انقلاب در عصر پهلوی فرصتهای علمی و فرهنگی زیادی در اختیار داشتند و تحلیلهای خودشان را حتی در کتابهای درسی دانشگاهی میآوردند. بعضی از دیدگاههای اینها را استاد شهید مطهری در متن کتابشان آورده است. ما این جریان ناسیونالیست و ملیگرای افراطی ایرانی را بعد از انقلاب هم داریم که تقریباً در یک دهه اخیر شعار مکتب ایرانی را مطرح کردند و حتی گفتند: اسلام نگوییم؛ بگوییم مکتب ایرانی!
پس چهار گروه به تحلیل مسئله تشیع ایرانیان پرداختهاند. تحلیلهای اینها نقاط افتراق و تمایز آشکاری دارد و گاه در جاهایی برخی از اینها نزدیک هم میشوند.
در مجموع گروش ایرانیان به تشیع چهار تحلیل متمایز دارد. یک تحلیل این است که شیعه شدن ایرانیان یک اقدام صادقانه و آگاهانه بوده که تحلیل ما شیعههای ایرانی همین است. در برابر این تحلیل، چند دیدگاه رقیب داریم. یک دیدگاه میگوید اقدام ایرانیان زیرکانه بود. این زیرکانه تعبیری است در مقابل آن صادقانهای که ما میگوییم. اینها مدعی هستند که ایرانیان صداقت نداشتند میخواستند از اسلام انتقام بگیرند؛ لذا یک مسیر انحرافی در اسلام درست کردند. این دیدگاه متعلق به سنّیان متعصب است؛ مثلاً احمد امین در فجر الاسلام این را گفت و مرحوم کاشف الغطاء در جواب آن اصل الشیعه و اصولها را نوشت. اینها میگویند ایرانیان صداقت نداشتند با زیرکی آمد تشیع را درست کردند تا به اسلام ضربه بزنند. چرا این حرف را میزنند؟ چون شیعه را اصیل نمیدانند، به اصل شیعه نگاه منفی دارند؛ به تبع آن نگاهشان به آنهایی که به شیعه گرایش پیدا کردند منفی است. این تحلیل بسیار غیرمنصفانه است. اصل مذهب شیعه قبل از این که ایرانیان مسلمان شوند وجود داشته است. ایرانیان هم که مسلمان شدند مدتها در خدمت مذهب خلفا بودند. صحاح سته اهل سنت را یعنی کتابهای حدیثی ششگانهای را که اهل سنت معتقدند همهاش درست است، ایرانیان نوشتهاند؛ البته ایران به معنای وسیع آن. در رأس این صحاح ششگانه دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم از همه معتبرتر است. بخاری اهل بخارا و مسلم اهل نیشابور بود. ایرانیان همان طوری که بعد از گروش به تشیع، در تشیع خدمات ارزشمندی انجام دادند، قبل از آن و همزمان با آن به تسنن خدمات بزرگی داشتند. پس این تحلیل، تحلیل غیرمنصفانهای است و برمیگردد به همان نگاه منفی به اصل تشیع.
البته این تحلیل اهلسنت متعصب، در بعضی از حرفهای ناسیونالیستهای ایرانی هم وجود دارد. ناسیونالیستها چون با مذهب تشیع و با اصل اسلام همگام و همراه نیستند، میگویند ایرانیها خیلی زیرک بودند آمدند و با یک زرنگی خاصی مذهبی درست کردند و اسلام را عوض کردند. این حرفی که اینها میزنند در همین تحلیل قرار میگیرد.
تحلیل دیگر این است که میگویند اقدام ایرانیان صادقانه بود اما تحلیلشان تقریباً تحلیلی است که آگاهانه بودن گروش ایرانیان را به تشیع نفی میکند. ما در تحلیل خودمان معتقدیم گروش ایرانیان به تشیع، هم صادقانه است و هم بر اساس یک انتخاب آگاهانه و هوشمندانه است؛ اما در تحلیل دوم میگوید صادقانه است یعنی قصد تخریب اسلام و قصد انتقام را نداشتند، اما چطور شد که شیعه شدند؟ به این علت بود که ایرانیان دیدند چیزهایی در آیینهای کهن خودشان است که در تشیع هم وجود دارد. گفتند خب؛ همین، خوب است. باور و اعتقادی که استمرار همان آیین کهن ماست خوب است و این را قبول میکنیم.
در آیین کهن ایرانی چه بود؟ در آیین کهن ایرانی این بود که پادشاهان را مقدس میدانستند و میگفتند پادشاه دارای فرّه ایزدی است. یعنی خداوند نگاه لطفآمیز و عنایت ویژهای کرده و شخصی را به پادشاهی برگزیده است و پادشاه مشمول لطف ویژه خدایی است. گفتند این در تشیع هم وجود دارد. شیعیان ائمه(ع) را منتخب از جانب خدا میدانند. پس ایرانیان گفتند ما این مسیر را انتخاب میکنیم چون با گذشته خودمان همسو است. این تحلیل حتی این ظرفیت را دارد که انتخاب را هم بگیرد؛ یعنی یک مسیر ناآگاهانه و ناخواسته را نشان بدهد و اینکه از روی میل عمیق نبوده و از روی قهر و اجبار و التزام و ناخواستگی بوده است. این را هم مستشرقان گفتند، هم ناسیونالیستهای ایرانی و حتی اهل سنت این حرف را دارند.
من ابتدا این نکته و شباهت را تحلیل کنم: این قداست فرمانروا را ما به شکل بسیار شدید در خلافت بنیامیه و بنیعباس داریم. درست است که در ابتدای مسیر خلافت، اهلسنت گفتند که انتخاب خلیفه به دست مردم یا به دست شورا و یا به دست اهل حل و عقد است؛ اما بعداً در دوره بنیامیه و بنیعباس، خلیفه میگوید من خلیفة الله هستم. اتفاقاً در همین دورههاست که ایرانیان آرام آرام شیعه میشوند. از دهه هشتاد هجری در دوره بنی امیه، اشعریها از کوفه به قم میآیند و هسته اولیه یک اجتماع و به تعبیری دولتشهر شیعی در ایران را بنا میگذارند. از اواخر قرن اول بهتدریج گروش ایرانیان به تشیع شکل میگیرد. در همین دورهها خلفای بنیامیه اعلام میکنند که ما خلیفة الله هستیم. حتی مغلطه میکنند و میگویند خلیفة الله یعنی جانشین خدا و رسول الله یعنی فرستاده خدا. فرستاده مهمتر است یا جانشین؟! گفتند جانشین مهمتر است؛ پس این خلیفه اموی مقامش -العیاذ بالله- بالاتر از رسول الله است! ببینید قدسیسازی خلافت تا کجا پیش رفت. من نمونههای متعددی را در کتاب «امیرالمؤمنین و ملک» آوردهام که این نگاه قدسی به خلافت در دوره بنیامیه و در دوره بنیعباس بسیار شدید بود. این دقیقاً همان فره ایزدی است که در ساسانیان بود. حتی حدیث جعل کردند و به پیغمبر نسبت دادند که خدای متعال اگر بخواهد آفریدهای را برای خلافت بیافریند با دست راستش پیشانی او را مسح میکند. صریحاً به خلیفه لقب «ظل الله» دادند. در یک تعبیر بسیار اغراقآمیز سرودی وجود دارد که میگوید اگر حرام نبود درباره خلیفه میگفتم جل جلاله! پس اینکه شیعه ائمه(ع) را مقدس میداند این در خلافت اموی و عباسی هم هست. شدیدتر هم وجود دارد. البته در اعتقاد شیعه، ائمه(ع) بندگان خدا هستند و به جهت کمال بندگی به این قداست رسیدهاند در حالی که خلفا با شکوه ملوکانه در نگاه عوام، مقدس هستند و این یک تفاوت بنیادین است. در تشیع و در اسلام اصیل، قداست پیامبر(ص) و قداست امام به جهت این است که در مسیر بندگی خدا پیش رفته است: «اشهد أنّ محمداً عبده و رسوله»: اول عبد است و بعد رسول. خب این تفاوت بنیادین و بزرگی است با آن تفکر کهن ساسانی که میگفت پادشاه بدون این که بندگی خدا کند چون صاحب قدرت و شکوه است مقدس و دارای فره ایزدی است. قطعا اگر بتوان مشابهی را برای قداست پادشاهان ساسانی در میان مسلمانان پیدا کرد، آن مشابه، خلفای اموی و عباسی هستند؛ نه امامان شیعه.
بحث دیگری هم که خیلی مطرح است بحث مادر امام سجاد(ع) است.
آنچه در ادامه می آید بخش دوم مصاحبه با استاد منتظری مقدم است:
دکتر منتظری مقدم: مسئله دیگری که مطرح است مسئله ایرانی بودن مادر امام سجاد(ع) است. طبق برخی نقلها مادر ایشان از شاهزادگان ایرانی و یا دختر یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی بوده است. گروهی از مستشرقان و یا ناسیونالیستهای ایرانی که تشیع را یک مذهب ایرانی میدانند گاهی به همین مسئله ایرانی بودن مادر سجاد(ع) استناد میکنند و میگویند مادر امام سجاد(ع) باعث شده که سلسله امامت به سلسله پادشاهان ساسانی وصل شود و ایرانیان به جهت علاقه به نظام ساسانی به امامان شیعه علاقمند شدند. این استناد و تحلیل بسیار نادرست است. استاد شهید «مطهری» در کتاب "خدمات متقابل اسلام و ایران" در این باره بحث کرده که علاقمندان میتوانند بحث را آنجا هم دنبال کنند.
در کتب تاریخی و برخی روایات که گفته شده مادر امام سجاد(ع) دختر یزدگرد و یا یک شاهزاده ایرانی است، در همان منابع این هم آمده است که همزمان، دختران دیگری از شاهزادگان ایرانی به تزویج برخی خلیفهزادگان درآمدند. پس ازدواج با دختران ایرانی مختص به بزرگان شیعه نیست و مشابه آن ازدواج با افراد منتسب به بزرگان اهلسنت و حاکمان اموی هم رخ داده بود. بهعلاوه، شیعیان ایرانی هیچ گاه برای جناب شهربانو مادر گرامی امام سجاد (علیه السلام) در مقایسه با مادران دیگر ائمه(ع) احترام بیشتری قائل نبودند. آنان مانند همه شیعیان برای ام الائمه حضرت فاطمه زهرا(س) مادر امام مجتبی(ع) و امام حسین(ع) بیشترین حرمت را قائلند و حضرت را سیده زنان عالم میدانند. مطلب دیگر، اینکه اگر نظام ساسانی این اندازه برای ایرانیان ارج و قرب داشت که به جهت ازدواج امام حسین(ع) با دختری از شاه ساسانی، ایرانیان به امامت ایشان و فرزندانشان معتقد شدند، خب چرا در دفاع از خود شاه ساسانی آن اندازه سستی کردند و شاه ساسانی را بدون حمایت گذاشتند که ناچار به فرار از اینجا و آنجا شده بود. مطالب و پاسخهای دیگری هم در این باره هست که از آن عبور میکنم.
اینکه میگوییم انتخاب ایرانیان صادقانه و آگاهانه بود، یعنی چه؟ باید اصل گروش ایرانیان را تحلیل کنیم. میگوییم ایرانیان به همان دلیل که مسلمان شدند، شیعه شدند. خب ایرانیان چرا مسلمان شدند؟ پاسخ این است که ایرانیان از ستم و فساد نظام ساسانی به ستوه آمده بودند و دیگر برایشان قابل تحمل نبود. در این اثنا، جماعتی از مسلمانان آمدند و به آیینی دعوت کردند که برای آنها بسیار امیدبخش بود. برای آنها یک آیین پیشرو و پیشبرنده به نظر آمد. آن آیین از برابری و عدالت و رفع ستم و فساد خبر میداد. این پیامها برای ایرانیان خیلی ارزشمند بود. عدالت یک آرمان بزرگ انسانی است. در طول تاریخ همیشه انسانها با هر عقیده و مرامی که داشتهاند در پی عدالت بودهاند. حضرت مهدی(عج) که در بسیاری از ادیان به قیام و ظهور او وعده داده شده است، موظف به تحقق این آرمان انسانی در سراسر جهان است. پس عدالت گمشده همه انسانها است و در آن مقطع، ایرانیان در رسیدن به آن بسیار مشتاق بودند. همین اشتیاق باعث شد تا ایرانیان اسلام را بپذیرند؛ البته این دههها طول کشید. محققان میگویند مسلمان شدن جمعیت غالب ایران تا نیمه دوم و حتی دهههای پایانی قرن اول طول کشید. فتح ایران از دهه دوم و از حوالی سال سیزده هجری به بعد شروع شد و تا دهه دوم تقریباً بخشهای عظیم ایران فتح شد؛ معنای فتح ایران این نبود که ایرانیان مسلمان شدند. عرض کردم ایرانیان میتوانستند جزیه بپردازند و به آیین خودشان باقی بمانند. جمعیت غالب ایرانیان تقریباً از نیمه دوم قرن دوم تا اواخر قرن اول مسلمان شدند.
اما متأسفانه ایرانیان وقتی مسلمان شدند دیدند عدالت درباره آنها اجرا نمیشود. چرا؟ چون مسیر حکومت اسلامی منحرف شده بود. حاکمانی ظالم مثل حجاج، زیاد و امثال آنها در حکومت بنیامیه آمدند، اینها ستمها و فسادهای زیادی داشتند. عده قابل توجهی از ایرانیان سرخورده شدند و حتی از اسلام برگشتند و آیینهایی مثل خرمدینان و امثال اینها به وجود آمد. در این بین، به ایرانیانگفته شد که اسلام اصیل که پیامآور عدالت است در خاندان رسالت تداوم یافته است. یعنی خاندان رسالت کسانی هستند که به آن پیامهای اصیل ملتزم ماندهاند. مسیر اصیل اسلام این بود که «إنّ اکرمکم عند الله اتقاکم». در این مسیر، سلمان که یک ایرانی بود به درجة «منّا اهل البیت» رسید.
در این باره گزارش جالبی در کتاب الکافی، جلد 5، صفحه 319 آمده است: گروهی از موالی خدمت امیرالمؤمنین آمدند و شکایت کردند؛ گفتند رسول الله(ص) تبعیضی بین عرب و عجم قرار نداده بود و بیتالمال را بالسویه تقسیم میکرد و مسلمانها؛ عرب با عجم، عجم با عرب با هم ازدواج میکردند. اما این اعرابی که امروزه امور را در اختیار دارند تبعیض قرار میدهند (به تعبیر ما: اینها با ما عجمها بر اساس «إنّ اکرمکم عند الله اتقاکم» رفتار نمیکنند). آمدند شکایت کردند که اینها دارند با ما بیعدالتی میکنند؛ شما به داد ما برس. حضرت رفتند با اعرابی که متولی امور بودند و در جامعه دارای جایگاه بودند، صحبت کردند. اما آنها گفتند هرگز؛ امکان ندارد! حضرت با عصبانیت و ناراحتی برگشتند و به ایرانیان گفتند: با کمال تأسف اینها حاضر نیستند با شما روش مساوات پیش گیرند و به شما به عنوان یک مسلمان با حقوق برابر نگاه نمیکنند. من به شما توصیه میکنم بروید تجارت کنید که خداوند به شما برکت وآبرو و عزت میدهد.
ابنا: یعنی موالی ذیل اینها قرار نگیرند و خودشان مستقل شوند؟
دکتر منتظری مقدم: بله. فی الجمله حضرت راه را هم به آنها نشان داد. پس اهلبیت(ع) پناه مظلومان بودند؛ به خصوص ایرانیان که با امیدی مسلمان شده بودند حالا میدیدند که با آنها مسلمانانه برخورد نمیشود.
ابنا: به صورت مختصر تاریخچهای از شیعه شدن ایرانیان از زمان موالی بیان بفرمایید.
دکتر منتظری مقدم: ما اگرچه شرعاً موظفیم خلاف وحدت اسلامی صحبت نکنیم؛ اما من این بحث را به عنوان یک بحث علمی مطرح میکنم. بنا بر شواهد تاریخی خلیفه دوم از عرب در برابر عجم طرفداری میکرد. گزارشهای تاریخی میگوید که او حتی ورود عجمها و ایرانیها را به شهر مدینه منع کرده بود و مغیره آمد برای ابولؤلؤ وساطت کرد که او در چند فن (نقاشی، آهنگری و نجاری) مهارت دارد؛ بیاید در مدینه کار کند.
ابنا: علت منع خلیفه دوم از ورود ایرانیان به مدینه چه بود؟
دکتر منتظری مقدم: خلیفه دوم نگاه عربگرایی داشت و به همین خاطر ابو لؤلؤ آمد و خلیفه را ترور کرد. البته درباره ابو لؤلؤ اقوال مختلف است که مجوسی و یا مسیحی بوده.
همچنین خلفا ازدواج زن عرب را با مرد عجم و این که یک عجم بیاید و لباس عرب را بپوشد، منع کرده بودند! این قدر میخواستند ایرانیان جدا بمانند؛ به عنوان شهروندان درجه دو، حتی مسلمانهایشان. در بیتالمال که قطعاً به تبعیض رفتار میکردند. امیرالمؤمنین(ع) بیتالمال را بالسویه تقسیم کرد آن وقت آمدند اعتراض کردند گفتند آقا این عجم است و اندازه ما میگیرد، حضرت فرمود: او مسلمان است.
ابنا: موالی در آن دوره تاریخ اسلام به چه کسانی اطلاق میشد؟
دکتر منتظری مقدم: موالی جمع مولا است و معنای متعددی دارد. یک معنای مولی سرپرست است و از أولی میآید. کلمه مولا در حدیث معروفِ «من کنت مولاه فهذا علیٌ مولاه» به معنای سرپرست است و قرینه داخلی و خارجی دارد. قرینه داخلی این است که حضرت رسول فرمود «ألست أولی بکم من انفسکم» آیا من به شما از خودتان، أولی نیستم؟ گفتند: بله أولی هستید. قرینه خارجی هم اجتماع عظیم است. مولی و ولی به معنای دوست و یار و یاور هم میآید. اما مولی درباره عجمها و ایرانیان یک اصطلاح خاص است. جمع آن موالی است و این، اصطلاح است برای اسیری که آزاد میشود. عربها میگفتند خاندان و آباء و اجداد این اسرای عجم اصیل نیستند. وقتی آزاد میشدند که معمولا اسلام میآوردند. میگفتند برای شناسایی و اعتبار این افراد، باید مولای یک عرب مسلمان باشند؛ مولی در اینجا یعنی وابسته. مولا و وابسته به چه کسی؟ به همان کسی که او را آزاد کرده است. برای این که شخصی را معرفی کنند، میگفتند این مولای فلانی است. موالی شهروندان درجه دو بودند و اینها اعم از ایرانی و رومی و ترک و قبطی و مانند اینها بودند. اصطلاح عجم هم اعم از ایرانی است که شامل فارس و ترک و هر فرد غیر عرب میتواند باشد. اما از قرائن میفهمیم خیلی از این عجمها و موالی ایرانی بودند.
یک نمونه از ستمهایی که به ایرانیان میشد و هیچ توجیهی نداشت، این بود که در دوران بنیامیه طبق برخی گزارشها در برخی از مناطق، بعضی از ایرانیها میخواستند مسلمان شوند؛ اما حاکم اموی و عوامل آنها اجازه نمیدادند. میگفتند اگر شما مسلمان بشوید درآمد ما از جزیهای که از شما میگیریم، پایین میآید. بنابراین شما نباید مسلمان شوید یا اگر مسلمان هم شدید باز باید جزیه بدهید. خب اینها ظلم بود و باعث میشد که ایرانیان سرخورده و یا حتی بیدین بشوند. اما همان طور که عرض شد ایرانیان با خاندان رسالت آشنا شدند و آگاه شدند که خاندان رسالت از اینها حمایت میکنند. روابط اهلبیت و ائمه اطهار(ع) با ایرانیان و موالی و عجمها روابط اسلامی و انسانی بود، اهلبیت پناهگاه اینها بودند. امام سجاد(ع) بردگان را تربیت و سپس آزاد میکرد. خیلی از اینها عجم و ایرانی بودند و میرفتند در شهرهای خودشان و مردم را با تشیع و اهلبیت(ع) آشنا میکردند.
پس عدالت، گمشده ایرانیان بود که آن را در اسلام دنبال کردند و چون نیافتند به سراغ تشیع آمدند. این را خیلیگفتهاند و بنده میخواهم یک موضوع دیگری را اضافه کنم و آن این است که جامعه ایرانی جامعهای بسیار هوشمند و فرهیخته و جویای حقیقت و معرفت بود. ایرانیان دیدند که درهای علم در اسلام به روی همه باز است. خب این در مرحله اول بود، بعدا - پس از گروش به اسلام- متوجه شدند بهترین مرجع پاسخگویی به چالشهای فکری و اعتقادی، اهلبیت هستند. اهل حدیث که جلوی خردگرایی را بسته بودند. معتزله هم توجه به حدیث را کمرنگ میکردند و شبیه این نواقص و یکسونگریها در فرقههای دیگر هم وجود داشت. در این میان، ایرانیها مکتب اهلبیت را مکتب مترقی یافتند که بین پیامبر درون؛ یعنی عقل و احادیث نبوی و اهلبیت که متصل به وحی و علم الهی بود، به تعادل میرسید. بر همین اساس، معارف این مذهب را پاسخگوی علمی و معنوی خود یافتند. شاهد این مطلب، رفتار پسینی ایرانیان و خدمات علمی فراوان ایرانیان در مذهب تشیع است. این فراوانی خدمات علمی نشان میدهد نیازی را در این جهت حس میکردند. پس عوامل اصلی گروش ایرانیان به تشیع دو تاست: اول عدالتخواهی است که مهمترین عامل است که ابتدا باعث گرایش آنان به اسلام و بعداً گرایش به تشیع شد. دوم علمخواهی و معرفتخواهی است. روح ایرانی تشنه حقایق والای بشری بود؛ حقایق والایی که میتواند در اختیار بشر قرار بگیرد. این تشنگی و عطشناکی حقیقت و معرفت همراه با آن تشنگی و عطشناکی عدالت، ایرانی را به مکتب اهلبیت(ع) رسانید.
البته ایرانیها به مرور شیعه شدند و پس از آن با تشیع صادقانه همراه شدند و به آن خدمت کردند و با فراز و نشیبهای آن پیش رفتند. در حکومت امام علی(ع) حضور و همراهی ایرانیان کاملا محسوس است. میثم تمار یک عجم است که به جرم نقل فضائل علی(ع) به شکلی فجیع بر دار میرود. در قیام مختار ثقفی که به خونخواهی امام حسین(ع) بود، حضور و همراهی ایرانیان بسیار پررنگ است. اساساً در سپاه مختار به زبان فارسی صحبت میکردند.
ورود مذهب شیعه به طبرستان به شکل مذهب زیدی است و اهالی طبرستان با سادات علوی همراه میشوند. در کنار اینها در شهرهایی همچون قم و ری مذهب امامی اثناعشری را داریم. در دوران آل بویه، علمای امامی ایرانی بسیار فعالاند مانند شیخ کلینی و شیخ صدوق و بعدا شیخ طوسی و دیگران. در این میان عالمان امامی عرب هم بسیارند؛ مانند شیخ مفید و علامه حلی. پس عرب و عجم در کنار هم با مذهب تشیع همراهی و رشد میکنند.
ابنا: برخی معتقدند که آغاز تشیع و گسترش آن در ایران از دوران صفویه بوده است. آیا این سخن صحیح است؟
دکتر منتظری مقدم: این سخن که تشیع اثناعشری را در ایران صفویه به وجود آوردند و قبل از صفویه در ایران نبوده قطعا نادرست است. خیر این طور نیست. قطعاً قبل از صفویه تشیع اثناعشری را داریم و ما میدانیم که حکومتها نمیتوانند با اجبار، تغییر مذهب؛ آن هم به این وسعت و با این صداقت را فراهم کنند؛ مگر آنکه زمینههای آن وجود داشته باشد. صفویان تهدید هم کردند؛ تهدید را انکار نمیکنم، اما این تهدید چه اندازه عملی شد؟ این تهدید هرگز آن گونه که معاندان بازتاب میدهند عملیاتی نشد. صفویان از تشیع امامی حمایت کردند و مذهب تشیع اثناعشری را به اصطلاح رسمی کردند. تشیع هم در ایران خیلی رشد کرد چون در اینجا پیشینه و زمینه قوی داشت.
در بین کسانی که با تاریخ آشنا هستند، معروف است که مردم اصفهان ابتدا ضد شیعه و ناصبی بودند. اینها تا چه موقع این طور بودند و چه موقع شیعه شدند؟ یک گزارش تاریخی بسیار جالبی وجود دارد از فردی به نام ابوجعفر بن ابیالسریع که میگوید: ابوجعفر نامی از اصفهان به کوفه آمد. چه زمانی؟ در گزارش نیامده؛ اما میگوید با چه کسی ملاقات کرد. با "ابنعقده" ملاقات کرد. ابنعقده شیعه بوده و متوفای 332 است. ابوجعفر در کوفه به ابنعقده میگوید: من از اصفهانم. ابنعقده میگوید: همان اصفهانیهایی که ناصبی هستند و با اهلبیت عداوت و دشمنی میورزند!؟ ابوجعفر میگوید: این را نگو، در اصفهان شیعیان فراوانند. گفت: شیعه معاویه؟ میگوید: لا والله، بل شیعة علی(ع)، نه اینها شیعه علی(ع) هستند. بعد میگوید: در بین اصفهانیها نیست کسی مگر این که علی(ع) عزیزتر است بر او از چشم او و از خانواده او. گزارشی هم درباره طبرانی داریم که از محدثان بزرگ اهل سنت در قرن سوم و چهارم است؛ البته اهل سنت کتابهای حدیثی او را در ردیف صحاح قرار نمیدهند. نقل شده طبرانی سال 290 وارد اصفهان شد و برگشت. اما دوباره سال 310 وارد اصفهان شد و شصت سال در اصفهان ماند. وی محدث بود و احادیث فضائل اهلبیت(ع) را برای مردم نقل میکرد. خب مردم اصفهان با فضائل اهل بیت(ع) آشنا میشدند و نقل شده است که طبرانی اواخر عمر به تشیع گرایش پیدا کرده بود. «فلما کان آخر عمره تکلم فی...»: در اواخر عمرش، درباره خلفا تنقیص میکرد. باز از کسانی که در اصفهان تأثیرگذار بود ثقفی کوفی (وفات: 283ق) شیعی مذهب و مؤلف کتاب الغارات است. وی به اصفهان رفت تا با گرایش ضدشیعی و ناصبیگری آنجا مقابله کند. چه مقابلهای؟ آیا شمشیر کشید؟ خیر، کتابهایش را در آنجا روایت کرد. اینها نمونههایی است از زمینههای گروش به تشیع در ایران. این نمونهها مربوط به قرون سوم و چهارم است؛ یعنی دوران غیبت صغری و ابتدای غیبت کبری. همان طور که اسلام در بلاد مختلف پیش میرفت و مرزهای جغرافیایی را در مینوردید، مردم آن بلاد بهتدریج و آرام آرام مسلمان میشدند، تشیع هم همین طور بود، مردم در مناطق مختلف آرام آرام شیعه میشدند و در تبدلات درون شیعی هم همین طور بود، حتی بخشهایی از ایران ابتدا شیعه زیدی شدند و بعداً اثناعشری.
ابنا: از دیدگاه برخی مورخان، صفویه نیت خالصی نداشتند و به خاطر غیریت سازی با عثمانیها به دنبال گسترش تشیع در ایران بودند. صفویان با عثمانیها چون دشمنی داشتند و سنی مذهب بودند، به دنبال ترویج تشیع در ایران رفتند و موفق هم شدند.
دکتر منتظری مقدم: بخش مهمی از فتوحات اسلامی در زمان بنیامیه مخصوصاً در دهههای آخر قرن اول روی داد و در دوره ولید، فتوحات بسیار اوج گرفت. فاتحان مسلمان میرفتند مرزها را میگشودند. بسیاری از آن فاتحان شاید به مراتب انگیزههای دنیویشان از صفویه شدیدتر بود. در بین صفویه پادشاهانی هستند که شخصیت کاملاً ملوکانه دارند. در رأسشان شاه عباس است. اما شاهانی هم داریم که بعضاً ملوکیت در آنها کمرنگ است. مثلاً شاه طهماسب که ظاهرا ساده زندگی میکرده و میان مردم بود. شاه طهماسب همان کسی است که محقق کرکی پادشاهی او را تنفیذ کرد. ما در تاریخ به لحاظ علمی امکان انگیزهخوانی نداریم. بخواهیم بگوییم که انگیزه این شخص خالصانه بود، خالصاً مخلصاً آمد این کار را کرد. نمیتوانیم انگیزهخوانی کنیم. ما میتوانیم عملکردهارا ارزیابی کنیم. میتوانیم بگوییم این پادشاه چه عملکردی داشت و برآیند اقدام او مثبت بود یا منفی. ما برآیند اقدامات صفویه را که میبینیم، متوجه میشویم که خدمات بسیار ارزشمندی داشتند هم به مذهب تشیع و هم به ملت ایران. آنها فرصت بسیار ارزشمندی را برای توسعه مذهب تشیع فراهم کردند. البته مشکلاتی هم داشتند و این ذاتی نظام پادشاهی است. ظلم و فساد در آنها هم بوده؛ ما انکار نمیکنیم. اصلاً چرا صفویه سقوط کردند؟ به خاطر این که حکومتشان فاسد شده بود. این را هم توجه داشته باشیم؛ انسانها اینگونه نیستند که در سراسر عمرشان یکسره ثابت بمانند و بر مدار یک انگیزه مثبت و یا منفی جلو بروند. در تحلیلهای روانشناسی بعضی از افراد را حتی دو شخصیتی میدانند؛ یعنی یک نفر در یک موقعیت شخصیت مثبت دارد و در جایی دیگر شخصیت بسیار منفی از خود بروز میدهد.
البته در تاریخ فرمانروایانی هم هستند که عملکردهایشان یکسره یا غالبا منفی و سیاه است؛ مانند حجاج که همین آدم خیلی به ایرانیها و عجمها ظلم میکرد. تمام زندگی سیاسی یزید سیاه است: یک سال فاجعه کربلا، یک سال هجوم به مدینه و یک سال هم هجوم به مکه. این کارنامة یزید است. اما آیا عملکردهای شاهان صفوی غالبا منفی است؟! آنها برای مردم ایران خدمات بسیار ارزشمندی داشتند: ساختن شهرها، جادهها، پلها، کاروانسراها، مدارس و مساجد. تفاوت زیادی است میان پادشاهی که تمام وقت اهل فساد است و پادشاهی که خدمات ارزشمند دارد. آیا وقتی سخن از خدمات تمدنی شاهان صفویه داریم نیتخوانی میکنیم و مراتب اخلاص آنها را نمره میدهیم. آنها پادشاهانی بودند که در همان حال که پادشاه بودند خدمات ارزشمندی داشتند. بخش مهمی از خدماتشان جبنه تمدنی داشت که در شهرهایی مثل اصفهان بسیار مشهود است و امروزه به آنها افتخار میکنیم؛ بخش مهم دیگری از خدمات آنان فرهنگی است که ترویج تشیع در همین بخش میگنجد که باز بسیار قابل افتخار است. باز تأکید میکنم که کار مورخ نیتخوانی و ارزیابی اخلاص و ریای افراد نیست. نه اینکه اصلا در تاریخ هیچ جا نشود این را انجام داد. در تاریخ در محدوده اسناد و منابع میتوانیم تحقیق کنیم؛ آیا زمانی که شاه صفوی میآید و حرم امام رضا(ص) را توسعه میدهد و در آنجا بنائی ایجاد میکند، قصدش خالص بوده و یا ریا میکرده؟ واقعا سندی نداریم که اینها را نشان دهد. نمیگوییم همه اقدامات شاهان صفوی درست بوده. اقدامات حمایتیشان از علمای شیعه بسیار ارزشمند است؛ اما در جایی که تهدید میکنند کار درستی نبوده و در جایی که صفویان تهدید میکردند در تاریخ نیامده است که یک عالم شیعی کنار تهدید ایستاده باشد. خیر، اتفاقاً از وقتی که علمای بزرگ شیعه اثنیعشری آمدند و با صفویه همراه شدند تألیف کتاب، جای تهدیدها را میگیرد.
خلاصه اینکه قبل از صفویه، تشیع اثناعشری در ایران حضور داشت اما در دوران صفویه از آن حمایت سیاسی شد که قطعا اگر زمینههای رشد آن وجود نداشت، این حمایت به هیچ نتیجهای نمیرسید.
ابنا: چرا علمای شیعه را از لبنان آوردند؟ مگر ایران به اندازه کافی عالم دینی شیعه نداشت؟!
دکتر منتظری مقدم: مذهب تشیع در مناطق مختلف جهان اسلام وجود داشت و حوزههای متعددی داشت. در آن زمان حوزه جبل عامل، یک حوزه علمیه قوی شیعی بود که امثال شهید اول و شهید ثانی، محقق کرکی، شیخ حر عاملی و شیخ بهایی از این حوزه بودند.
خود این، دلیل خوبی است بر این که مذهب تشیع، مذهب مختص ایرانیان نیست. این دلیل تاریخی است بر حقانیت، صداقت و آگاهانه بودن انتخاب تشیع به وسیله ایرانیان. یعنی این طور نیست که علمایی که اینها را با این مذهب آشنا کردند از ملیت خودشان باشد. روی همان اصلی که عرض کردم که ایرانیها میخواستند معارف مترقی که در مکتب اهلبیت(ع) بود را به دست بیاورند و ابایی نداشتند از این که مثلاً شیخ حر عاملی را از جبل عامل دعوت کنند و بیاورند در ایران و به او جایگاه علمی بدهند تا او معارف مکتب اهلبیت(ع) را برای آنها بیان کند.
ابنا: ممنون از اینکه وقت گرانقدر خود را در اختیار ما قرار دادید.
این استدلال بالا باطل است که چون اسلام زرتشتی ها را اهل کتاب می دانسته است و با آنها معامله کتابی کرده است لذا ایرانی ها از این جهت در اکراه نبوده اند و با میل و اراده خویش مسلمان شدند .
ایشان می بایست یکبار دیگر تاریخ را بدون غرض و پیشداوری مطالعه کنند و ببینند که لشکر عمر با ایرانی ها چه کرد .
آنها اصلاً اسلام را از ایرانی ها قبول نکردند و این مکتب اهل ببت بود که به ایرانی ها بها داد و ایرانی ها جذب مکتب اهل بیت شدند
صفویه همان سیطره را احیاء کردند و توسعه دادند بعد از آنی که عباسیان ایرانیان را به یوغ ناجوانمردانه کشیده بودند و... الخ
مغیره در سال ششم هجری در حدیبیه و نیز در حجةالوداع حضور داشت. پس از رحلت پیامبر، ابوبکر او را به تجیر فرستاد. در روزگار عمر هنگامی که والی بصره بود برای اولین بار دیوان بصره را وضع کرد. سپس والی کوفه شد. و طبق گفته ابنعساکر و حلبی در آنجا به سال 17ه.ق با زن شوهرداری بهنام امٌجمیل ارتباط نامشروع برقرار کرد. این کار آنقدر آشکار بود که چهار نفر از فضلای صحابه بهنامهای ابوبکرة، نافعبنحرث، شبلبنمعبد و زیادبنسمیه بدان گواهی دادند اما چون زیادبنسمیه به اشارۀ عمر شهادت ناقص داد، مغیره از سنگسار شدن نجات یافت.
مصادر متفقند که او یکی از زناکارترین مردان قبیلۀ ثقیف بوده است. وی نزد عمر از شأن خاصی برخوردار بود و نخستین بار او بود که عمر را امیرالمؤمنین خطاب کرد. در ضمن او یکی از دهات اربعۀ عرب محسوب میشود. اما عثمان او را ابتدا در ولایت کوفه ابقا، و سپس عزل نمود.
مغیرة در جنگ علی (ع) با معاویه مداخله نکرد. وی در روزگار معاویه بار دیگر والی کوفه شد. و در همین ایام به همراه چند تن دیگر از جمله ولید و عتبه، جهت احضار حسنبنعلی (ع) به دربار توطئهای ترتیب داد و به خواست معاویه برای تحقیر حسنبن علی (ع) سخنانی اهانت آمیز در سبٌ علی (ع) و اتّهام قتل عثمان اظهار داشت که البته پاسخ آن امام همام گویای حقایق فراوانی است.
«حقا تو دشمن خدا، تکذیب کنندۀ قرآن و رسول (ص) هستی. تو زناکاری و واجب است که حدٌ خدا بر تو جاری شود؛ زیرا شهود نیکوکاری بر زناکاری تو شهادت دادهاند، ولی سنگباران نمودن توبه تأخیر افتاد و حق به وسیلۀ باطل و صداقت به وسیلۀ غلط اندازی پایمال شد... تو بودی که فاطمۀ زهرا را کتک زدی و بدن او راخونآلود کردی آنچنان آن مظلومه جنین خود را سقط کرد. تو برای هتک احترام و مخالفت با پیامبر این کار را کردی، در صورتی که پیامبر فرمود: زهرا بزرگترین زنان بهشتی است. به خدا قسم که سرانجام تو آتش است و وزر و وبال این سخنان که گفتی علیه تو خواهد بود. دیگر اینکه علی قاتل عثمان نیست، ولی اگر اینگونه هم بود به تو مربوط نمیشد؛ زیرا تو عثمان را در وقت زندگی یاری نکردی و پس از مرگ او هم هیچ تعصبی نسبت به او نداشتی. خانۀ تو همیشه در طائف بود و تو همیشه خواهان زنان زناکار و طرفدار زمان جاهلیت و نابود کنندۀ اسلام بودهای؛ تا اینکه هر چه نباید بشود شد.»
سرانجام مغیره در سال 50 ه.ق در سن 70 سالگی مرد و در کوفه دفن گردید.
منابع :