به گزارش «شیعه نیوز»، فتح الله آملی در نوشتاری با عنوان احساس فقر بدتر از فقر در روزنامه اطلاعات نوشت، اخیراً برخی سخنان رئیس جمهور محترم و نیز سایر مقامات درباره شرایط کشور و اوضاع رفاه مردم چالش برانگیز شده و در فضای مجازی دستمایه طنز و کنایه هم قرار گرفتهاند؛ اینکه وضع مردم چندان هم بد نیست یا وضع معیشتی مردم نسبت به آنچه که تبلیغ میشود قابل مقایسه با بسیاری از جوامع نیست و میزان برخورداری جامعه ایرانی از رفاه حتی به اعتراف نهادهای بینالمللی از سطح مطلوبی برخوردار است و… به بیان دیگر وقتی همه مردم از گرفتاری و تنگنای اقتصادی به تنگ آمده و هزار گلایه و شکوه دارند چطور مقامات کشور چنین وضعی را گل و بلبل میدانند؟ آیا علت آن نیست که خودشان حقوقهای آنچنانی میگیرند و کوچکترین دغدغه و نگرانی اقتصادی ندارند و طبیعی است که وقتی درد نداشته باشند احساس درد هم نمیکنند؟ …
حالا ببینیم آیا واقعاً حرف و سخن مقامات، حرف بیربط و از سر شکم سیری و دروغ است؟
پس اگر کذب و بیربط نیست، پس حرف حساب مردم و رسانهها و شبکههای مجازی چیست؟
نخست باید اعتراف کرد که مقامات درباره سطح برخورداری از رفاه و امکان استفاده از امکانات اولیه البته خلاف نمیگویند. این سطح و میزان اگر از متوسط مردم دنیا بیشتر نباشد کمتر نیست. اگر یک خانواده متوسط ایرانی با میزان مصرف معقول و متوسط بخواهد هزینه همین میزان آب، برق، گاز، سوخت، بنزین، نان، میوه و موادغذایی را در هر کشور اروپایی بپردازد باید دست در جیب کند و حداقل ده اسکناس صد یورویی بپردازد که از عهده بیش از نصف خانوارهای دنیا ساخته نیست اما چرا میزان نارضایی همین شهروندان که در پارهای موارد حتی بسیار بیشتر از کشورهای متمول و پولدار دنیا مصرف میکنند در اغلب موارد حتی از شهروندان بسیاری از کشورهای فقیر بیشتر و رضایتمندی و امیدشان نسبت به آینده کمتر است؟ این گلایهها از کجا میآید؟ به اعتقاد نگارنده دلیل را تقریباً همه میدانیم و عجیب آنکه با وجود همه هزینههای مادی و معنوی که برای افزایش امیدواری و ایجاد رضایتمندی و مقابله با نارضایی صورت میگیرد و همه توصیههایی که انجام میشود در سطح جامعه نشانههای کمتری از توفیق در این مسیر دیده شود.
سوال اساسی و مهم این است که چرا با وجود هزینه گزافی که برای دستیابی شهروندان به سطحی از رفاه و رضایت صورت میگیرد از جمله یارانههای قابل توجه برای تأمین کالاهای اساسی، سوخت، آموزش و … این رفاه احساس نمیشود که هیچ، تازه احساس فقر هر روز دامنه و سطح گستردهتری پیدا میکند؟ آیا مردم زیادی طلبکار و متوقع و نمکنشناس شدهاند؟ خوشی زیر دلشان زده است؟ چرا اینهمه دم از فقر میزنند؟ مگر ما اینهمه فقیر داریم؟ پس اگر این سطح از فقر و حتی فقیر نداریم چرا حرفش را میزنیم؟
راستی چرا احساس فقر و نومیدی نسبت به آینده این همه گستردگی دارد؟ باز هم میگویم علت یا علل آن، چندان مبهم و دور از ذهن نیست و اکثر مقامات هم میدانند. فقر مقولهای نسبی است و در هر جامعه و شرایط و محیطی در مقایسه با همان جامعه معنا پیدا میکند. حتی در یک شهر و در یک محله هم معنای فقر و فقیر تفاوت مقایسهای دارند. در ایران اما فقر و فقیر حتی در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر هم از نظر معرفتی تفاوت دارند.
از بحث کتابی و نظری درگذریم و مثلهای خودمانی بزنیم. جامعه ایرانی سالهای متمادی است که با چند غول روبرو است که هیچکس نتوانسته آنها را در شیشه کند؛ غول بیکاری، غول تورم، غول رانت و فساد و رشوه، غول افزایش شکاف طبقاتی و غول دیوانسالاری مزاحم و تنبل و پرعائله و همواره در حال بزرگتر و چاقترشدن. همین غولها هرگز اجازه ندادهاند که جامعه احساس آرامش کند، اقتصاد ثبات داشته باشد و برنامهریزی برای آینده ممکن شود. آری مهمترین درد جامعه ایرانی احساس فقر و فقیرتر شدن بخاطر وجود همین عیوب ساختاری و همین غولهای مزاحم است.
این دیگر دروغ نیست. این احساس فقر و عدم امید و اتکا به آینده و اوضاع آینده و این تکانههای مخرب ناشی از تنشهای سیاسی و بینالمللی و داخلی و عدم برنامهریزی برای مقابله با این تنشها و تأثیرات آن بر فضای کسب و کار و اقتصاد و تجارت و زندگی مردم، آستانه تحمل جامعه را پایین آورده و این احساس فقر را در آنان هر روز تقویت میکند. برای رفع این مشکل و حل این معضل اتفاقاً چون همیشه تجویز چند مسکن و تزریق چند آمپول تقویتی یا خوراندن چند قرص خواب خدمت به حساب نمیآیند. با گفتار درمانی، ایجاد انحراف ذهنی، فرافکنی، استمرار سیاست غلط پرداخت غیرعلمی و رانت خیز و فسادآور یارانه ارز و سوخت و کالاهای اساسی و… هر روز اوضاع بدتر و سختتر و این احساس فقر بیشتر میشود. نگاه کنید در عرض همین یک سال بر فقرا چه رفته و اوضاع برای سودجویان و سرمایه سالاران و دلالان و رانت خواران چه سان بروفق مراد بوده و همین اوضاع چه بلایی بر سر ذهن و روان جامعه و اعتماد آنان آورده است.
در اینباره بسیار سخن هست که در این خلاصه نمیتوان گفت. فعلاً درگذریم.