در اين زمينه، احاديث ديگري غير از حديث ابو حميدساعدي در منابع اهل سنت و شيعه وجود دارد که به ذکرآنها ميپردازيم:
1. حديث کسي که نمازش درست نبود محدثان روايت کردهاند که مردي نماز ميخواند و پيامبر(ص)به او مينگريست. وقتي از نماز فارغ شد، نزد پيامبر(ص) آمدو به او سلام کرد و پيامبر، سلام او را پاسخ داد، آن گاه فرمود:برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخواندهاي. آن مردبرگشت و با همان کيفيت دوباره نمازش را خواند، آن گاه نزدپيامبر(ص) آمد و پيامبر فرمود: برگرد و نمازت را اعاده کن کهتو نماز نخواندهاي. اين ماجرا براي بار سوم هم اتفاق افتاد،پس از آن، مرد سوگند ياد کرد که بهتر از آنچه انجام دادهاست نميتواند نماز بخواند. وقتي مرد به دانستن مشتاق وآماده پذيرش شد، پيامبر(ص) به او آموخت که چگونه نمازبخواند. ابو هريره آن را چنين نقل کرده است:
اذا اقمت الي الصلاة فاسبغ الوضوء ثم استقبل القبلة فکبر بهثم اقرا ما تيسر معک من القرآن ثم ارکع حتي تطمئن راکعا ثمارفع حتي تعتدل قائما ثم اسجد حتي تطمئن ساجدا ثم ارفعحتي تطمئن جالسا ثم اسجد حتي تطمئن ساجدا ثم افعلذلک في صلاتک کلها، پيامبر(ص) فرمود: وقتي خواستي نماز بخواني، وضوي کاملبگير، سپس رو به قبله بايست، آن گاه تکبير بگو و آنچهبرايت ميسر است، از قرآن بخوان، پس از آن به رکوع برو تاآرامگيري، سپس بايست تا راست شوي. بعد به سجده برو تاآرامگيري، آن گاه بنشين تا آرامگيري، سپس به سجده برو تاآرامگيري و پس از آن، همين کار را در تمام نمازت انجام ده.
اين حديث را هفت کتاب حديثي معتبر اهل سنت روايتکردهاند و آنچه اين جا نقل شد، عبارت بخاري بود، و درروايت ابن ماجه به اسناد مسلم، عبارت «حتي تطمئن قائما»وجود دارد.((10)) به هر حال اگر مساله قبض، سنت مؤکديا امري استحبابي بود، بايستي پيامبر(ص) به آن اشارهميفرمود.
2. وصف عايشه از نماز رسول خدا(ص) مسلم از عايشه روايت کرده که گفت:
رسول خدا(ص) نماز را با تکبير و قرائت سوره حمد آغازميکرد و هرگاه به رکوع ميرفت، سرش را نه بالا ميگرفت ونه فرو ميانداخت، بلکه سرش بين اين دو حالت بود وهنگامي که از رکوع بلند ميشد، تا راست نميايستاد، بهسجده نميرفت، و وقتي سر از سجده برميداشت، تاراست نمينشست، به سجده بعدي نميرفت، و بعد از هردو رکعت، تشهد ميگفت، و پاي چپش را بر زمين پهنميکرد و پاي راست را مستقيم نگاه ميداشت و از اين کهنمازگزار روي پاشنه بنشيند و مردان هنگام سجده، بازوها راهمچون مواضع هفتگانه برزمين بگذارند، نهي ميکرد، و نمازرا با سلام به پايان ميبرد.((11))
اگر در روايت پيش گفته به ذکر واجبات نماز بسنده شده بود،در اين روايت، از برخي مستحبات و مکروهات نماز، يادشده ، مثل آن جا که ميفرمايد: «و پاي چپش را بر زمين پهنميکرد و پاي راست را مستقيم نگاه ميداشت و از اين کهنمازگزار روي پاشنهها بنشيند و مردان هنگام سجده، بازوهارا همچون مواضع هفتگانه بر زمين بگذارند، نهيميکرد.» بنابراين، اگر قبض، سنت مؤکد يا مستحب بود، بايستي پيامبرآن را ذکر ميکرد، زيرا استحباب قبض در نظر کساني که بهاستحباب آن معتقدند، کمتر از پهن کردن پاي چپ رويزمين و مستقيم نگاه داشتن پاي راست نيست.
رواياتي که کيفيت نماز پيامبر(ص) را بيان کرد و ما به اندکي ازآنها بسنده کرديم، بهترين دليل است بر اين که قبض، سنتيمؤکد نيست.
3. روايت قاضي نعمان مصري قاضي ابوحنيفه، نعمان تميمي مصري مغربي از امام جعفرصادق(ع) روايت کرده است که فرمود:
اذا کنت قائما في الصلاة فلا تضع يدک اليمني علي اليسري و لااليسري علي اليمني فان ذلک تکفير اهل الکتاب و لکنارسلهما ارسالا فانه احري ان لاتشغل نفسک عنالصلاة،((12)) در نماز هنگام قيام دست راستت را روي دست چپ و دستچپت را روي دست راست خود قرار مده، زيرا اين کار،تکفير [گذاشتن دست روي دست] اهل کتاب است، بلکهدستانت را آزاد بگذار، چرا که آزاد گذاشتن دستهاسزاوارتر است که تورا از نماز غافل نکند.
4. وصف نماز پيامبر(ص) در روايت معاذ بن جبل طبراني از عبدالرحمن بن غنم از معاذ بن جبل چنين روايتکرده است: کان النبي(ص) اذا کان في صلاته رفع يديه قبالة اذنيه فاذا کبرارسلهما ثم سکت و ربما رايته يضع يمينه علييساره،((13))
هنگامي که پيامبر نماز ميخواند، دستانش را تا برابرگوشهايش بالا ميبرد و وقتي تکبيرة الاحرام ميگفت، آنها رارها ميساخت، سپس سکوت ميکرد و گاهي او را ديدم کهدست راستش را روي دست چپش قرار داده است.
اگر چه ذيل حديث مزبور نشان ميدهد که پيامبر، در موارديدست راست را روي دست چپش قرار ميداد، به قرينه کلمه«ربما»(گاهي)، اين کار بندرت اتفاق ميافتاده، و گرنه سيرهحضرت بر رها کردن دستها بوده است.
5. رواياتي که از امامان اهل بيت(ع) نقل شده است احاديث بسياري از امامان اهل بيت(ع) روايت شده که رهاکردن دستها در قيام نماز، واجب، و قبض يا تکفير(گرفتن ياپوشاندن دستي به واسطه دست ديگر) بدعت است. اين جابه نقل برخي از اين احاديث بسنده ميکنيم:
1. محمد بن مسلم از امام صادق(ع) يا امام باقر(ع) چنين نقلکرده است: ر باره مردي که در نماز، دست راستش را روي دست چپميگذارد پرسيدم. در پاسخ فرمود: لک التکفير، لايفعل، اين عمل، تکفير است و نبايد انجام شود.((14))
2. زراره از امام باقر(ع) روايت کرده که فرمود: عليک بالاقبال علي صلاتک، و لاتکفر، فانما يصنع ذلکالمجوس،((15)) برتو است که به نماز روي آوري و تکفير نکني که اين کار رامجوسيان انجام ميدهند.
3. شيخ صدوق با سند خود از علي(ع) نقل کرده که فرمود: عليک بالاقبال علي صلاتک و لاتکفر فانما يصنع ذلکالمجوس،((16)) بر تو است که به نماز روي آوري و تکفير نکني که اين کار رامجوسيان انجام ميدهند.
4. شيخ صدوق با سند خود از علي(ع) نقل کرده کهفرمود: لايجمع المسلم يديه في صلاته و هو قائم بين يدي اللّهعزوجل، يتشبه باهل الکفر يعني المجوس ((17)) مسلمان نبايد در نماز و درحالي که در مقابل خداوند عزوجل، ايستاده است، دستانش را جمع کند، اين عمل تشبه بهاهل کفر(يعني مجوسيان) است.
توجه خوانندگان را با وجود اين روايات به سخني از دکترعلي سالوس جلب ميکنيم. وي پس از نقل آراي فقيهان شيعه و سني، قائلان به تحريم تکتف و باطل شدن نماز بهواسطه آن را چنين وصف ميکند: و آنها که به تحريم قبض يا تحريم و باطل شدن نماز بهواسطه آن معتقدند، نمونه بارز کساني هستند که براي ايجاد تفرقه بين مسلمانان داراي تعصب مذهبي و عاشق مخالفتهستند.((18))
آيا اين گناه است که شيعه با اجتهاد و کند و کاو در کتاب و سنت، به اين حقيقت رهنمون شده که مساله قبض، امرياست که پس از رحلت پيامبر اکرم(ص) پديد آمده و دردوران خلفا مردم را به انجام آن مامور کردهاند و در نتيجه،کسي که بپندارد قبض، جزء واجب يا مستحب نماز است،چيزي را در دين ايجاد کرده که از دين نيست؟ آيا پاداشکسي که اجتهاد کرده، اين است که به تعصب مذهبي و عشقبه مخالفت، متهم شود؟
اگر پاسخ اين سؤال مثبت باشد، آياميتوان در مورد مالک که قبض را به طور مطلق يا درنمازهاي واجب، ناپسند ميشمرده است، همين گونه داوريکرد؟ آيا ميتوان امام مالک را نيز متهم کرد که عشق بهمخالفت داشته است؟ اينها بخشي از ادلهاي بود که ميتوان با آنها بر جواز رهاکردن دستها در نماز استدلال کرد، بنابراين، در دوران امربين اين که قبض در نماز مستحب است يا بدعت چنان کهمقتضاي اختلاف است ترک آن اولي است، زيرا نتيجهترک عمل مستحب، چيزي جز محروم شدن از پاداش چيزديگري نيست، در صورتي که نتيجه انجام عملي که احتمالبدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نمازاست، زيرا محال است با عملي که مبغوض مولا است بتوانبه او تقرب جست.
ادله قائلان به لزوم قبض قائلان به لزوم قبض نيز براي قول خود ادلهاي دارند که اکنونبه بررسي آنها ميپردازيم:
تمام آنچه ممکن است با آن بر سنت بودن قبض استدلالکرد، بيش از سه روايت نيست.((19))
1. حديث سهل بن سعد که «بخاري» آن را روايت کردهاست.
2. حديث وائل بن حجر که «مسلم» آن را روايت و بيهقي باسه سند نقل کرده است.
3. حديث عبداللّه بن مسعود که «بيهقي» آن را در «سنن» وغير آن نقل کرده است.
اکنون به بررسي هر يک از احاديث ميپردازيم:
1. حديث سهل بن سعد بخاري از ابوحازم از سهل بن سعد روايت کرده است که گفت: مردم مامور بودند که مردان در نماز، دست راست را بردست چپ قرار دهند.
ابوحازم ميگويد: من در اين باره نميدانم، مگر آن که به پيامبر(ص) نسبتشميدهند.((20))
اسماعيل((21)) ميگويد: ابوحازم گفت: مگر اين که بهپيامبر نسبت داده شود(ينمي به صيغه مجهول) و نگفته است:مگر آن که به پيامبر نسبت دهد(ينمي به صيغه مجهول).
در مورد اين حديث، اختلاف نظر است. برخي گفتهاند:اينحديث موقوف است. برخي ديگر گفتهاند، مرفوع است، اماجمهور محدثان و فقيهان و اصوليان گفتهاند: اگر راوي آن رابه زمان پيامبر(ص) منسوب نکند، مرفوع نيست، اما اگر آن رابه زمان پيامبر(ص) منسوب کند و بگويد: «در زمانپيامبر(ص)» يا «در حيات او چنين ميکرديم» يا «در ميان ماچنين بود» و امثال اين عبارات، آن روايت، مرفوع شمردهميشود و عقيده صحيح همين است.
اين مطلب را نووي در شرح صحيح مسلم گفته است.بنابراين قول، اين حديث مرفوع نيست، هر چند ابوحازم بهمرفوع بودن آن قطع داشته باشد، چه رسد به اين که به آنقطع نداشته باشد، از اين روي، حافظ ابو عمروبن عبدالبر درالتقصي تصريح کرده که اين روايت به سهل بن سعد موقوفاست، نه چيز ديگر.
اين روايت را مالک در موطا نقل کرده و بخاري از او گرفتهاست.((22)) اين روايت در صدد بيان کيفيت قبض است، اما قطع نظر ازبحث سندي، سخن در دلالت آن است که به نظر ما به دووجه، بر لزوم قبض دلالتي ندارد:
وجه اول: اگر پيامبر اکرم(ص) به قبض امر کرده است، معناياين سخن راوي که «مردم مامور بودهاند» چيست؟ اگر آمرپيامبر(ص) بود، بهتر نبود راوي ميگفت: «پيامبر(ص) امرميکرد...»؟ آيا اين سخن راوي نشان نميدهد که مساله قبضپس از رحلت پيامبر(ص) سر بر آورده است، يعني هنگاميکه خلفا و اميران آنها تصور ميکردند که اين عمل به خشوعنزديکتر است و مردم را به انجام آن مامور کردند و به هميندليل بخاري بابي را پس از مساله قبض تحت عنوان خشوعباز کرده است.
به گفته ابن حجر حکمت قبض اين است کهاين حالت، صفت سائل ذليل است و انسان را بيشتر از عبثباز ميدارد و بيشتر به خشوع نزديک ميکند. بخاري باملاحظه اين موضوع، بابي را به دنبال مساله قبض تحت عنوانخشوع باز کرده است. به عبارت ديگر، دستور حاکمان واميران به قبض، دليلي است بر اين که در دوره پيامبر و اندکيپس از آن، با دستان رها نماز ميخواندهاند، و به دنبالحدوث اين انديشه، به قبض دستور دادند. برخي شارحانحديث پيشين بر اين مطلب آگاه بودهاند، از باب مثال، شيخملاعلي قاري در تفسير اين حديث گفته است:
احتمال دارد خلفاي چهارگانه يا حاکمان و يا پيامبر(ص) بهمردم(در باره قبض) دستور دادهباشند، اما حق اين است کهاگر پيامبر(ص) دستور داده بود، راوي از باب تبرک، نام او راذکر ميکرد و ترک نام پيامبر(ص) در حديث نشان ميدهد کهامر کننده، پيامبر(ص) نبوده، بلکه حاکماني بودهاند که به جايسنت از هواهاي نفساني پيروي ميکردهاند و از آن جا کهسيره علي و اهل بيت، بر رها کردن دستها در نماز ومحکوم کردن قبض بوده، و حاکمان در نقطه مقابل سيره اهلبيت(ع) قرار داشتهاند، به جاي رها گذاشتن دستها در نماز،به قبض دستور دادهاند.
وجه دوم: ذيل سند روايت، عبارتي وجود دارد که نشانميدهد راوي(ابوحازم) که روايت را از سهل نقل کرده، درصحت مضمون روايت ترديد داشته است، زيرا در پايان گفتهاست که «مضمون روايت را درست نميدانم، مگر اين که آنرا به پيامبر(ص) نسبت ميدهد»، و اسماعيل سخن ابوحازمرا چنين نقل کرده است:
مضمون روايت را درست نميدانم، مگر اين که بهپيامبر(ص) نسبت داده شود، يعني فعل «ينمي» را که از ريشه«نمي» به معناي نسبت دادن است، به صورت مجهول قرائتکرده و طبق اين قرائت معناي جمله چنين ميشود: معلومنيست که قبض در نماز، سنت باشد، مگر اين که انجام آن بهپيامبر(ص) نسبت داده شده باشد، بنابراين، آنچه سهل بنسعد روايت کرده، مرفوع است.
ابن حجر ميگويد:ميان اهل حديث چنين مصطلح است که وقتي راوي ميگويد«ينميه» يعني آن را نسبت ميدهد، مقصودش اين است کهروايت نسبت به پيامبر(ص) مرفوع است.((23)) همه آنچه بيان شد در صورتي است که «ينمي» را به صيغهمجهول بخوانيم ، اما اگر آن را به صيغه معلوم بخوانيم، معنايسخن ابوحازم اين ميشود که سهل مضمون روايت را بهپيامبر(ص) نسبت داده است، بنابراين بر فرض صحت اينقرائت و خارج شدن روايت از مرسله و مرفوعه بودن، اينسخن ابو حازم که «مضمون روايت را درست نميدانم،مگرآن که...»، نشان دهنده ضعف اين نسبت است و اين کهاو آن را از فرد ديگري شنيده و نام آن را نبرده است.
ابن حجر در فتح الباري گفته است:ميگويند اين حديث، مرفوع است. داني گفته: اين حديثمخدوش است، زيرا گماني از ابوحازم است، و گفته شده:اگر اين حديث مرفوع بود، نياز نبود بگويد: لااعلمه، يعني آنرا درست نميدانم.((24)) 2. حديث وائل بن حجر اين حديث به چند صورت روايت شده است:
صورت اول: مسلم از وائل بن حجر روايتکرده: پيامبر(ص) را ديده که هنگام آغاز نماز، دستها را براي تکبيربالا ميبرده است و پس از آن که خود را با لباسشميپوشاند، دست راست را روي دست چپ قرار ميداد وچون ميخواست به رکوع برود، دستانش را از زير لباس درميآورد، سپس بالا ميبرد و بعد از تکبير به رکوع ميرفتو....((25))
استدلال به اين حديث، استدلال به فعل پيامبر(ص) است و بهفعل پيامبر(ص) در صورتي استدلال ميشود که وجه آنمعلوم باشد، در حالي که وجه اين عمل، هنور معلوم نيست،زيرا ظاهر حديث چنين است که پيامبر(ص) کنارههايجامهاش را جمع ميکرده و با آن سينه خود را ميپوشانده ودست راست را روي دست چپ ميگذاشته است، اما آيا اينعمل به سبب استحبابش در نماز بوده يا بدان جهت بوده کهجامهاش شل و آويزان نباشد، بلکه به بدنش چسبيده و او رامثلا از سرما حفظ کند؟ به هر حال، وجه اين عمل پيامبر(ص)معلوم نيست، و تا هنگامي که روشن نباشد که اين عمل رابراي استحبابش در نماز انجام داده يا نه، براي ما حجتنخواهد بود.
احتمال ديگر اين است که عمل پيامبر براي جلوگيري از رهابودن جامه در نماز بوده است. ترمذي از ابو هريره روايتکرده که رسول خدا(ص) از «سدل» در نماز نهي فرمودهاست. در لسان العرب آمده: «سدل» عبارت است از اين کهانسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پيش رويشجمع نکند ، در مورد «سدل» از پيامبر(ص) روايت شده کهمکروه است.((26)) پيامبر اکرم(ص) بيش از ده سال با مهاجران و انصار بودهاست.
اگر چنين کاري از او سر ميزد، به طور قطع از راويانبسياري نقل ميشد و نقل آن به وائل بن حجر منحصرنميشد با اين که در روايت اوهم دو احتمال وجوددارد.
صورت دوم: نسايي و بيهقي در سنن خويش با دو سندگوناگون از وائل بن حجر روايت کردهاند:
رسول خدا(ص) را ديدم که هنگام قيام نماز، با دست راست،دست چپ را گرفت.((27)) در روايت بيهقي چنين آمده است:وقتي به نماز ميايستاد، دست چپ را با دست راستميگرفت و علقمه را ديدم که اين کار را انجامميدهد.((28)) استدلال به اين روايت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالتآن است. اما از نظر سند: اگر چه اين روايت را بيهقي ونسايي با دو سند گوناگون نقل کردهاند، در هر دو سند،«عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسايي آمده است:
عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بيهقي آمده است: عبداللّه بنجعفر به ما خبر داد که مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بننجيح سعدي است و در ضعف اين فرد، آنچه عبداللّه فرزندامام احمد از پدرش نقل کرده، کافي است و آن اين که«وکيعوقتي به حديثي از عبداللّه بن جعفر ميرسيد، آن راحذف ميکرد و در جايي ديگر از پدرش از مشايخش نقلميکند که «بعد از آن که وضع و حال او را دانستم، هيچحديثي از او ننوشتم»، و دوري از ابن معين نقل کرده استکه او قابل اعتنا نيست.
ابوحاتم ميگويد: يزيد بن هارون در باره او پرسيد، و او گفت:از چند چيز نپرسيد. عمروبن علي در مورد او گفته که ضعيفاست.
ابوحاتم باز در باره او ميگويد: احاديث بسيار ناشناختهايدارد. او از طريق راويان ناشناخته، از ثقات روايت ميکند...نسايي در حق او گفته که احاديثش متروک است، و مرة درباره او گفته است: ثقه نيست.((29))
اما دلالت روايت: ممکن است اين حديث، شکل ديگري ازحديث اول باشد با اين تفاوت که حديث اول عبارتي را دربردارد که اين حديث فاقد آن است ، زيرا در حديث اولآمده بود که «پيامبر(ص) پس از آن که خود را با لباسشپوشاند، دست راست را روي دست چپ قرار داد» پيشترگفتيم که مطابق ظاهر حديث، پيامبر(ص) کنارههاي جامهاشرا جمع کرده و با آن، سينه خود را پوشانده است و دستراست را روي دست چپ قرار داده تا جامهاش شل وآويزان نباشد.
به هر حال چون دليل اين عمل پيامبر(ص)روشن نيست، نميتوان به آن استدلال کرد. افزون بر اين، درخود حديث شاهدي وجود دارد که نشان ميدهد قبض درصدر اول، متداول نبوده، زيرا در حديث آمده است: «علقمهرا ديدم که آن را انجام ميدهد»، در صورتي که اگر قبض ميانصحابه و تا بعين متداول بوده است، دليلي نداشت که اينفعل متداول را به علقمه، راوي حديث از وائل، نسبت دهد واين نشان ميدهد که قبض، امري غير متداول بوده و به همينسبب علقمه آن را نقل کرده است.
صورت سوم حديث: نسايي با سند خود از وائل بن حجرچنين نقل کرده است:
به طرف نماز رسول خدا(ص) نگريستم که چگونه نمازميخواند. او ايستاد و تکبير گفت و دستانش را تا محاذيگوشها بالا برد، آن گاه دست راستش را بر پشت دست چپو مچ و بازوي آن قرارداد.((30)) اين حديث را عينا بيهقي در سننش آورده است.((31)) استدلال به اين روايت در گرو صحت سند و دلالت آناست.
سند نسايي: اين سند، عاصم بن کليب کوفي را در بردارد کهابن حجر در باره او گفته است: از ابن شهاب از مذهب کليبکه آيا از مرجئه بوده است پرسيده شد، در پاسخ گفت:نميدانم، اما شريک بن عبداللّه نخعي گفته که وي از مرجئهبوده است.
ابن مديني در حق او گفته است که به متفرداتش استنادنميشود.
سند بيهقي: اين سند، عبداللّه بن رجاء را در بر ميگيرد کهابن حجر از ابن معين نقل کرده که داراي احاديث غلط نوشتهبسياري است، مشکلي ندارد.
عمروبن عدي در باره او گفته است:وي راستگوست و داراي اشتباهات و احاديث غلط نوشتهبسياري است، و حجت نيست، و در سال 219 يا 220هجري وفات يافت. او غير از عبداللّه بن رجاء مکي است کهاز امام جعفر صادق(ع) و غير او روايت ميکند.
در صورتي که مقصود از اين راوي، عبداللّه بن رجاء مکيباشد، باز هم خالي از نقد و نظر نيست. ابن حجر از ساجينقل کرده که اين فرد، احاديث ناشناختهاي دارد.
احمد و يحيي در مورد او اختلاف نظر دارند. احمدميگويد: گفتهاند که کتابهاي او از بين رفته، از اين رو با اعتماد ازحافظهاش مينگاشته است. و همين امر باعث شده کهاحاديث منکري از وي نقل شده باشد و من جز دو حديث،چيزي از او نشنيدهام. عقيلي نيز همين عبارات را از احمدنقل کرده است.((32))
دلالت حديث: بدون ترديد، صورت سوم حديث، دلالتآشکارتري از دو صورت قبلي دارد. در باره اين صورت ازحديث هم اين احتمال هست که همان روايت اول باشد با اينتفاوت که اين روايت به صورتهاي گوناگون نقل شده واختلافي هم که وجود دارد، از ناحيه راويان است و از آن جاکه ممکن است اين صورت از روايت، همان صورت اولباشد، در بارهاش همان چيزي را ميگوييم که در باره صورتاول گفتيم: اين عمل پيامبر(ص) داراي دو وجه است، بنابرايننميتوان به آن استناد کرد. پس دلالت هر دو حديث گذشتهبر لزوم قبض در نماز، قصور دارد.
3. حديث عبداللّه بن مسعود نسايي از حجاج بن ابي زينب نقل کرده است از ابو عثمانشنيدم که از ابن مسعود چنين حکايت کرد:
پيامبر مرا ديد که در نماز، دست چپ را روي دست راستگذاشتهام، پس دست راست مرا گرفت و روي دست چپمقرار داد.((33)) بيهقي همين حديث را با همين الفاظ، اما با سند ديگري نقلکرده است.
استدلال به اين حديث در گرو صحت سند و دلالت آناست.
سند روايت: هر دو سند، حجاج بن ابي زينب سلمي را دربردارد که احمد بن حنبل در حق او گفته است:
«ميترسمضعيف الحديث باشد». ابن معين در باره او گفته است:«ايرادي ندارد». حسن بن شجاع بلخي از علي بن مديني نقلکرده که: «پيرمردي ضعيف از اهل واسط است.» نسايي گفتهاست: «قوي نيست»، ابن علي در مورد او چنين اظهار نظرکرده:
«اميدوارم رواياتي را که نقل کرده، عيبي نداشته باشد»، آنگاه ادامه داده است: «دارقطني ميگويد: نه قوي است و نهحافظ».((34)) سخنان ديگري هم در باره او گفته شده که به همين مقداربسنده ميکنيم.
دلالت حديث: مطلب قابل ملاحظه در باره دلالت حديث ايناست که عبداللّه بن مسعود از پيشگامان گروندگان به اسلاماست. او در اوايل بعثت اسلام آورد و به سبب ايمانش بهپيامبر و اسلام، متحمل مصيبتهاي فراواني شد، بنابراين،ممکن نيست چنين فردي از کيفيت قبض(در صورتي کهقبض، سنت باشد) بي اطلاع بوده باشد تا دست چپ را رويدست راست بگذارد.
احاديث ضعيف غير قابل استناد احاديثي که ذکر شد، عمده احاديثي است که بر قبض به آنهااستدلال شده است، البته روشن شد که از اثبات آن ناتوانند.احاديث ديگري وجود دارد که بيهقي آنها را در سننش گردآورده است، اما به دليل ضعف سندي و دلالتي، هيچ کدامصحيح نيست. اکنون براي تکميل بحث، آنها را به ترتيبذکر، و از نظر سند و دلالت بررسي ميکنيم.
1. حديث هلب ترمذي از قتيبه از ابي الاحوص، از سماک بن حرب، از قبيصةبن هلب، از پدرش چنين نقل کرده است:رسول خدا(ص) امام ما در نماز ميشد و هنگام نماز، دستچپش را با دست راست ميگرفت.((35)) بيهقي اين حديث را به اين صورت نقل کرده است:
رسول خدا(ص) را ديدم که در نماز، دست راست را رويدست چپ قرار داده است.((36)) سند اين روايت همچون دلالتش بر لزوم قبض، ضعيف است.براي اثبات ضعف سند آن، توجه خواننده را به شرح حالدو راوي آن جلب ميکنيم:
قبيصة بن هلب:
براساس سخن ذهبي، عجلي گفته است:قبيصة بن هلب ثقه است و ابن حبان او را در کتابش در زمرهثقات آورده است. ابن مديني در مورد او گفته که مجهولاست.((37)) ابن حجر در باره او گفته که مجهول است و به جز سماک، ازاو روايت نکرده است. نسايي او را مجهول دانستهاست.((38))
سماک بن حرب: ذهبي در باره او گفته است: وي صدوق و صالح است. ابن مبارک از سفيان روايت کردهکه او ضعيف است.
جرير ضبي در باره او چنين ميگويد: نزد سماک آمدم. او را ديدم که ايستاده بول ميکند. بازگشتم واز او چيزي نپرسيدم و گفتم در اثر پيري خرف شدهاست.
احمد بن ابي مريم از يحيي نقل کرده که سماک ثقه است وگروهي او را ضعيف دانستهاند. احمد گفته است که سماک احاديث آشفتهاي دارد. به گفتهابوحاتم، سماک، ثقه و صدوق است. صالح جزره ميگويد کهاو تضعيف شده است. نسايي چنين ميگويد:
اگر سماک به تنهايي اصلي را بياورد، حجت نيست، زيرا هرگاه چيزي را به او ياد ميدادند، کلمات متشابه را يادميگرفت.((39)) به گفته ابن حجر، احمد در حق سماک گفته است که احاديثآشفتهاي دارد. ابن ابي خيثمه گفته است:
از ابن معين شنيدم که در مورد سماک پرسيده شد که چهچيزي سبب عيب او شده است؟ در پاسخ گفت: احاديثي رااسناد داده که ديگران اسناد ندادهاند.
ابن عمار در باره او ميگويد: ميگويند که سماک مخلوط ميکند و مردم در باره حديث اواختلاف دارند.
ثوري هم به گونهاي او را ضعيف دانسته است. يعقوب بنشيبه ميگويد که از ابنمديني در باره روايت سماک از عکرمهپرسيدم، گفت: آشفته است. زکريا بن علي از قول ابن مبارکميگويد که سماک در حديث، ضعيف است.
يعقوبميگويد: روايت سماک از عکرمه به طور خاص، آشفتهاست.((40))
دلالت حديث: روايت مزبور دلالت ندارد که پيامبر در حالقرائت، دست راست را روي دست چپ قرار ميداده، بلکهظاهر حديث نشان ميدهد که حضرت در کليه حالات نماز،اين کار را انجام ميداده است و اين چيزي است که کسي بهآن ملتزم نشده.
2. حديث محمد بن ابان انصاري بيهقي با سند خود از محمد بن ابان انصاري از عايشه نقلکرده است: سه خصلت، از خصلتهاي نبوت است: شتاب کردن درخوردن افطار، تاخير در خوردن سحري و قراردادن دستراست بر دست چپ در نماز.((41)) در ضعف اين حديث همين بس که بخاري در تاريخ کبيرشپس از نقل آن گفته است: از محمد، حديثي را که از عايشه شنيده باشد، سراغنداريم. در نسخهاي ديگر آمده است که از محمد، حديثي را سراغنداريم.
محقق کتاب التاريخ الکبير اثر بخاري در پاورقي، ديدگاههايعالمان رجال را در باره محمد بن ابان نقل کرده و به ايننتيجه رسيده است که او از اهل انصار در مدينه بود، سپس بهيمامه رفت و احاديثي به صورت ارسال از عايشه نقل کردهاست.((42))
3. حديث عقبة بن صهبان بيهقي با سند خود از حماد بن سلمه، از عاصم جحدري ازعقبة بن صهبان، از علي رضي اللّه عنه در مورد آيه«فصل لربک وانحر» نقل کرده است:
هو وضع يمينک علي شمالک في الصلاة،((43)) نحر عبارت است از قراردادن دست راست بر دست چپدر نماز.
استدلال به اين حديث بر لزوم قبض در نماز، مخدوشاست، زيرا اولا: عاصم جحدري موثق نيست. ذهبي در مورد او گفتهاست: عاصم بن عجاج جحدري بصري روايات شاذي را که برخياز آنها ناشناخته است براي يحيي بن يعمر و نصر بن عاصمو از سلام بن ابومنذر و گروهي ديگر روايت کردهاست.
بخاري در تاريخش از او ياد کرده و گفته: عاصم جحدري از زمره راويان بصري است که از عقبة بنظبيان روايت ميکند، و او را توثيق نکردهاست.((44)) ثانيا: سند حديث طبق نقل بيهقي، به عقبة بن صهبان منتهيميشود. بيهقي در حق او گفته است: بخاري در تاريخش در شرح حال عقبة بن ظبيان، از موسيبن اسماعيل از حماد بن سلمه نقل ميکند که او از عاصمجحدري از پدرش از عقبة بن ظبيان شنيد که وقتي از علي ازمعناي «وانحر» در آيه «فصل لربک و انحر» پرسيده شد،دست راستش را تا وسط آن، روي سينهاش گذاشت.
آنچه بخاري در تاريخش طبق نقل بيهقي روايت کرده، باآنچه خود بيهقي مستقيم روايت کرده است، از دو جهتتفاوت ميکند:
1. سند بيهقي به عقبة بن صهبان منتهي ميشود، در حالي کهطبق نقل بخاري، سند روايت به عقبة بن ظبيان منتهيميشود.
2. طبق نقل بيهقي، عاصم جحدري از عقبة بن صهبان روايتميکند، در حالي که طبق نقل بخاري، عاصم به واسطهپدرش از عقبة بن ظبيان روايت ميکند. نام پدر عاصم يعنيعجاج در کتابهاي رجالي ذکر نشده است.
در نتيجه چنين حديثي با اين همه ضعف و اضطراب سنديهرگز قابل استناد نيست.
3. حديث غزوان بن جرير بيهقي از غزوان بن جرير از پدرش نقل کرده است: چنين بود که وقتي علي رضي اللّه عنه به نماز ميايستادو تکبير ميگفت، دست راستش را به مچ دست چپ ميزد وتا رفتن به رکوع بر اين حالت بود، مگر براي خاراندن پوستيا درست کردن لباس.((45)) در ضعف اين روايت همين بس که جرير، پدر غزوان،مجهول است. ذهبي ميگويد: جرير ضبي ناشناختهاست.
4. مرسله غضيف و مرسله شداد بيهقي ميگويد: حارث بن غضيف کندي و شداد بن شرحبيل انصاري برايمن نقل کردند که هريک از آنها پيامبر را ديده است کهدست راست را روي دست چپ گذاشتهاست.((46)) آنچه ذکر شد، طبق نقل بيهقي بود، اما ترمذي راوي را بهصورت غطيف بن حارث ضبط کرده است.((47))بنابراين، طبق نقل بيهقي، راوي حديث، حارث بن غضيفکندي است، اما طبق نقل ترمذي، راوي حديث، غطيف بنحارث است، پس پدر به پسر در اين سند مشتبه شده وروشن نيست که کدام يک روايت کرده است.
مطابق نقل ابن حجر، غضيف در کودکي پيامبر(ص) را درککرده است و به نقل از او ميگويد:کودک بودم که درختان خرماي انصار را تکان ميدادم. مرا نزدپيامبر(ص) آوردند و او پس از آن که دستي به سرم کشيد،فرمود: از آنچه بر زمين ميريزد بخور و درختان را تکانمده! از کلمات برخي استفاده ميشود که او از تابعين بوده وپيامبر(ص) را درک نکرده است. صاحب الاصابه گفته است:گروهي او را از زمره تابعين شمردهاند.((48)) خلاصه اين که حديث مزبور به ادله ذيل قابل استدلال واستناد نيست:
اولا، اين حديث، مرسله است و اصحاب حديث سندي به دوراوي آن ندارند.
ثانيا، راوي حديث در کودکي، پيامبر(ص) را درک کرده است.برخي از احاديث در معرفي او گفتهاند: «له صحبة» يعنيمدت اندکي صحابي پيامبر(ص) بوده است.
ثالثا، روشن نيست که صحابي پيامبر(ص) باشد، زيرا گروهياو را از تابعين به شمار آوردهاند.
به هر حال، حديثي که چنين حالي دارد قابل استدلالنيست.
5. حديث نافع از ابن عمر بيهقي با سند خود از عبدالمجيد بن عبدالعزيز بن ابي رواد،از پدرش، از نافع، از ابن عمر نقل کرده است که پيامبر(ص)فرمود: انا معاشر الانبياء امرنا بثلاث: بتعجيل الفطر، و تاخير السحور ووضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة،((49)) ما گروه پيامبران به سه چيز مامور شدهايم: شتاب در خوردنافطار، تاخير در خوردن سحري و قراردادن دست راست بردست چپ در نماز.
اين همان حديثي است که محمد بن ابان انصاري از عايشهروايت کرده است.(حديث شماره 2).
بيهقي گفته است: اين حديث را فقط عبدالمجيد روايت کرده که به طلحة بنعمرو معروف است و قوي نيست.
ذهبي او را چنين معرفي کرده که صدوق است و همانندپدرش از مرجئه به شمار ميرود.
ابن معين او را توثيق کرده و ابو داوود در باره او گفته که مبلغمرجئه بوده است.ابن حبان در باره او گفته که سزاوار ترک است.احاديثناشناختهاي دارد. اخبار را دگرگون و احاديث مجهولي را ازراويان مشهور نقل کرده است.
به گفته ابوحاتم، وي قوي نيست و احاديثش نوشتهميشود.دارقطني در باره او ميگويد:به او استناد نميشود و معتبر نيست. احمد بن ابي مريم ازابن معين نقل ميکند که وي ثقه است و از گروهي ضعيفروايت ميکند.
بخاري ميگويد: حميدي در مورد او سخن ميگفت و اين را نيز گفته است کهاختلافاتي در احاديثش وجود دارد. از او پنج حديث صحيحشناخته نشده است.((50))
6. حديث ابن جرير ضبي ابو داوود از ابن جرير ضبي، از پدرش روايت کردهاست: علي رضي اللّه عنهرا ديدم که با دست راست، دستچپ را در ناحيه مچ گرفته و بالاي ناف گذاشتهاست.
ابوداوود پس از نقل اين حديث ميگويد:از سعيد بن جبير روايت شده: «فوق السرة» يعني بالاي ناف،و ابو مجلز گفته: «تحت السرة» يعني زيرناف.((51)) استدلال به اين روايت مخدوش است، زيرا ابن جرير ضبيهمان عزوان بن جرير ضبي است که در حديث شماره 4 درباره پدرش سخن گفتيم و شايد اين حديث، همان حديث باشد.
ابو داوود حديث ديگري از طاووس نقل کرده است:رسول خدا(ص)((52))در نماز، دست راست را رويدست چپ ميگذاشت، آن را محکم ميگرفت و روي سينهقرار ميداد.
حديث مرسل است، زيرا طاووس از تابعين به شمارميرود.روايات ديگري وجود دارد که به ابن زبير نسبت داده شده کهاو گفته است:صف القدمين و وضع اليد علي اليدم.
پي نوشت:
10- بلوغ المرام، ص 92، شماره 2/250 و پاورقي آن،چاپ رياض، همچنين سبل السلام، ج 1، ص 159.
11- بلوغ المرام، ص 99، شماره 8/257.
12- دعائم الاسلام، ج 1، ص 161، شماره 472، چاپ قاهره.
13- المعجم الکبير، ج 20، ص 74.
14- وسائل الشيعه، ج 7، ص 266، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة، ح 1، 2 و 3.
15- همان.
16- همان.
17- وسائل الشيعه، ج 7، ص 267، باب 15از ابواب قواطع الصلاة، ح 7.
18- فقه الشيعة الامامية و مواضع الخلاف بينه و بين المذاهب الاربعة، ص 183.
19- براي لزوم قبض، ادله ديگري هم وجود دارد که صحيح نيست، چنان که اين مطلب از کلام امام نووي درشرحش بر صحيح مسلم، ج 4، صفحه 358 فهميده مي شودو به زودي به
طور کامل در باره آن سخن خواهيم گفت.
20- ابن حجر، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج 2،ص 224، باب وضع اليمني علي اليسري، صحيح مسلم، ج 2،ص 13، باب «وضع يده اليمني علي اليسري ». بيهقي هم آن رادر السنن الکبري، ج 2، ص 28، ح 3، باب «وضع اليمني علي اليسري في الصلاة » نقل کرده است.
21- مقصود از اسماعيل، اسماعيل بن ابي اويس، استادبخاري است، چنان که حميدي به آن اعتقاد دارد. ر. ک: فتح الباري، ج 5، ص 325.
22- الموطا، ص 135، کتاب الصلاة، ح 226.
23- همان.
24- فتح الباري، ج 4، ص 126.
25- مسلم، الصحيح، ج 1، ص 13، کتاب الصلاة، باب 5 ازابواب «وضع يده اليمني علي اليسري ». در سند اين حديث،همام قرار دارد که اگر مقصود از همام، همان همام بن يحيي باشد، ابن عمار در مورد او گفته است: يحيي القطان به همام اهميت نمي داده و عمر بن شيبه گفته است: عفان براي ما نقل کرد که يحيي بن سعيد در بسياري از احاديث همام به اواعتراض مي کرد، و ابو حاتم گفته است: همام در محفوظاتش ثقه بوده است (ر. ک: هدي الساري، ج 1، ص 449). در سند اين حديث، محمد بن جحاده نيز قراردارد، نووي درشرحش بر صحيح مسلم اشاره کرده و گفته است: در سنداين روايت، محمد بن جحاده قرار دارد، سپس سکوت کرده است.
26- سنن ترمذي، ج 2، ص 217، ح 378.
27- سنن نسايي، ج 2، ص 97، باب «وضع اليمين علي الشمال في الصلاة ».
28- سنن بيهقي، ج 1، ص 28، باب «وضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة ».
29- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 174، شماره 298.
30- سنن نسايي، ج 2، ص 95، باب «موضع اليمين من الشمال في الصلاة ».
31- سنن بيهقي، ج 2، ص 28، باب «وضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة ».
32- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 211، شماره 364.
33- سنن نسايي، ج 2، ص 97، باب «في الامام اذا راي الرجل قد وضع شماله علي يمينه ».
34- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 201، شماره 372.
35- سنن ترمذي، ج 2، ص 32، شماره 252.
36- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
37- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 384، شماره 6863.
38- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 350، شماره 633.
39- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 233، شماره 3548.
40- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 350، شماره 633.
41- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
42- التاريخ الکبير، ج 11، ص 34، قسمت پاورقي.
43- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
44- التاريخ الکبير، ج 6، ص 486، شماره 3061.
45- سنن بيهقي، ج 2، ص 92.
46- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
47- سنن ترمذي، ج 2، ص 32، حديث 252.
48- الاصابه، ج 3، ص 186، شماره 6912.
49- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
50- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 648، شماره 5183.
51- سنن ابي داوود، ج 1، ص 201، باب «وضع اليداليمني علي اليسري في الصلاة »، شماره 757 و759.
52- همان.
53- سنن ابي داوود، ج 1، ص 200 و 201، شماره 754و 758.
54- همان.