به گزارش«شیعه نیوز»به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی،شعبه [درباره وى] گفته است : «اگر مرد زنا كند، بهتر است از اينكه از أبان
روايت كند» . و [همچنين] گفته است : «من نوشيدن ادرار اُلاغم را بيش از
روايت كردن از أبان دوست دارم» . شايد أبان از أنس بيشتر از هزار و پانصد
حديث روايت كرده كه بسيارى از آنها اصل و اساسى ندارد(2) .
2 ـ احمد بن خليل نوفلى قُومَسىّ ، متوفّاى [310] . وى شخصى كذّاب بوده و
از كسانى نقل روايت مى كرده كه اصلاً وجود نداشته اند(3) .
3 ـ احمد بن محمّد بن عمرو ، ابو بشر كندى مروزى ، ساكن بغداد ، متوفّاى
[323] . وى فردى فقيه بوده كه در سنّت و همچنين در ردّ اهل بدعت مهارت
داشته ، همچنين حافظ قرآن و خوش لهجه بوده است ، لكن احاديثى را به دروغ
از پدر و جدّش و غير اين دو نقل كرده است . همچنين احاديث ساختگى را به
افراد ثقه نسبت مى داده و از وى نسخه هاى ساختگى فراوانى به جاى مانده
است(4) . ابن حبّان [درباره او] گفته است(5) :
وى از كسانى بوده كه متن ها را جعل مى كردند و سندها را بر مى گرداندند، از
اين رو بايد از او پرهيز كرد . شايد بيشتر از ده هزار حديث را به افراد
ثقه به دروغ نسبت داده است كه من بيشتر از سه هزار حديث از آنها را
نوشته ام و شكّ ندارم كه وى آنها را برگردانده است .
در «شذرات الذهب»(6) آمده است :
وى با اينكه محدّث بوده و در سنّت و ردّ بدعت مرجع بود ، يكى از جاعلان
حديث و دروغ پردازان به شمار مى رود .
4 ـ ابو عبداللّه، احمد بن محمّد بن غالب باهلى ، متوفّاى [257] .
وى غلام خليل بوده و از افراد كذّاب و جاعل احاديث به شمار مى رود .
حافظ ابن عدى [درباره او] گفته است(7) :
من از ابو عبدالله نهاوندى، در حرّان در مجلس ابو عروبه شنيدم كه مى گفت :
از غلام خليل پرسيدم : اين رواياتى كه آراسته و نقل مى كنى چيست؟ پاسخ
داد : اين ها را جعل كرده ايم تا به وسيله آن، قلوب مردم عوام را نرم
كنيم .
5 ـ أسد بن عمرو ابو منذر بجلى قاضى ـ مُصاحب ابو حنيفه ـ متوفّاى [190] .
وى شخصى دروغگو و بى ارزش بوده، و احاديث را بر اساس مذهب ابوحنيفه تنظيم
مى كرده است . وى نزد اهل سنّت با باد يكسان است(8) .
6 ـ اسماعيل بن يحيى تيمى نوه ابوبكر .
او شخصى كذّاب و جعل كننده حديث بود. وى رواياتى را به دروغ بر مالك و ثورى
و ديگران نسبت داده و از افراد ثقه رواياتى نقل كرده كه غير از او ديگران
نقل نكرده اند(9) .
7 ـ سليمان بن داود بصرى ، ابو ايّوب ، معروف به شاذكونى ، متوفّاى [234] .
وى فردى بسيار دروغگو و خبيث بوده و فى البداهه حديث جعل مى كرده است . در
مورد او گفته شده : شراب معامله مى كرد و در گفتار و كردارش بى مبالات
بود(10) .
8 ـ عمر بن صُبيح خراسانى(11) . او بسيار دروغگو و جعل كننده حديث بود ، و
در بدعت و دروغگويى نظير نداشته است(12) .
9 ـ ابو صالح عمرو بن خليف خناوى(13) .
ابن حبّان [در مورى وى] گفته است(14) : وى حديث جعل مى كرد. و از رواياتى
كه [به دروغ ]به ابن عبّاس نسبت داده، اين روايت است: پيامبر فرمودند :
مرا داخل بهشت كردند ، و در آن جا گرگى ديدم. گفتم : آيا گرگ داخل بهشت
شده است؟! گفت : [بله زيرا ]فرزند يك پاسبان (شرطه) را خورده ام . ابن
عبّاس ادامه داده است : اين گرگ فرزند پاسبان را خورد، [و به اين مقام
رسيد] و اگر خود پاسبان را مى خورد [مقامش] به علّيّين مى رسيد .(15)
10 ـ عوانة بن حكم كوفى، متوفّاى [158] . وى عثمانى بوده و براى بنى اُميّه
حديث جعل مى كرده است(16) .(17)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ [مراجعه شود: الغدير 5 / 301 ـ 446] .
2 ـ تهذيب التهذيب 1 : 99
[1 / 86] .
3 ـ لسان الميزان 1 : 167 [1 / 177 ، 540] ; الجرح والتعديل [2 / 50] .
4 ـ تاريخ بغداد 5 : 74 .
5 ـ كتاب المجروحين [1/156 ، و در آنجا بجاى «ابن عمرو» ، اسم جدّ وى را
«مصعب» گفته است] .
6 ـ شذرات الذهب : 2 : 298 .
7 ـ الكامل في ضعفاء الرجال [1/195 ، شماره 38] .
8 ـ تاريخ بغداد 7 : 17 ;
ميزان الاعتدال 1 : 96 [1/206 ، شماره 814] ; لسان لميزان 1 : 384
[1/427 ، شماره 1208] .
9 ـ تاريخ بغداد 6 : 249 ; أسنى المطالب : 209 [ص 424 ، ح 1370] ; ميزان
الاعتدال 1 : 117 [1/253 ، شماره 965] .
10 ـ تاريخ بغداد 9 : 47 ; ميزان الاعتدال 1 : 414 [2/205 ، شماره 3451] .
11 ـ در تهذيب التهذيب و برخى ديگر از كتب ، اسم پدر وى «صبح» ضبط شده
است .
12 ـ ميزان الاعتدال 2 : 262 [3/206 ، شماره 6147] ; تذكرة الموضوعات : 77
[ص 54] .
13 ـ [ظاهراً اسم او حتّاوى است نه خناوى ، و ابن حبّان و ابن عدى در
الكامل في ضعفاء الرجال 5/153 ، شماره 1318 ، و ابن جوزى در كتاب الضعفاء
والمتروكين 2/225 ، شماره 2557 به همين صورت آورده اند] .
14 ـ كتاب المجروحين [2/80] .
15 ـ تذكرة الموضوعات : 46 [ص 33] ; ميزان الاعتدال 2 : 287 [3 / 258 ،
شماره 6362] .
16 ـ لسان الميزان 4 : 386 [4 / 446 ، شماره 6375] .
17 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 456.