به گزارش «شیعه نیوز»، دوستی اهل بیت پیامبر اکرم(ص)، موضوعی نیست که در شمار اعتقادات فرقهای خاص از مسلمانان باشد بلکه همه مسلمین بر آن اتفاق نظر دارند و فریقین شیعه و سنی خود را متمسک به اهل بیت عصمت و طهارت میدانند.
در حدیث ثقلین، پیامبر رحمت(ص) به پیروان خود فرموده است: «من در میان شما دو یادگار گرانبها به جا میگذارم؛ کتاب خدا و اهل بیتم و تا مادامی که به آن دو تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد.( کلینی، کافی، دار الکتب الاسلامیه، ج۱، ص۲۹ نسائی، السنن الکبری، ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۴۵)
این روایت ارزشمند، علاوه بر منابع شیعه در کتب مهم حدیثی اهل تسنن نیز ذکر شده و آنان در کنار برادران شیعی خود، بر این باورند که قرآن و عترت از هم جداییناپذیرند. لذا مشاهده میشود اهل سنت، با محبت به خاندان عصمت و طهارت به درگاه حق تقرب میجویند، به زیارت اهل بیت میروند و در ایام سوگواری سالار شهیدان(ع)، در راهپیمایی عظیم اربعین شرکت میکنند.
حقیقت اهل بیت، خورشید فروزانی است که حجابهای باطل را میدرد و دلهای معرفت جویان را به نور هدایت روشن میکند. موضوع حقانیت اهل بیت(ع) و تقدم ایشان بر دیگران، از مسائل بسیار مهمی است که طی قرنهای متمادی، محور بحث اندیشمندان قرار داشته و مکرر به اثبات رسیده است. استدلالهایی که در زمینه خلافت بلافصل امیرمومنان(ع) و حقانیت اهل بیت بیان شده است تحت دو عنوان «دلایل نقلی» و «دلایل عقلی» قرار میگیرد.
توضیح اینکه «آیات» متعددی در قرآن کریم، به عصمت، عظمت و لزوم پیروی از اهل بیت تصریح کرده است. مانند آیه تطهیر (احزاب ۳۳)، آیه مباهله (آل عمران ۶۱)، آیه ولایت (مائده ۵۵) و آیه مودت (شورا ۲۳). همچنین «روایات» فراوانی در کتابهای حدیث شیعه و سنی، از پیامبر اکرم نقل شده که مسلمانان را به پیروی و اطاعت خاندان خود سفارش فرموده است. مانند حدیث ثقلین که به آناشاره شد، حدیث غدیر، حدیث سفینه نوح و احادیث فراوان دیگر. مجموعه این «آیات و روایات»، دلایل نقلی نام دارند.
همچنین جدا از آیات و روایات، استدلالهایی در چرایی پیروی از اهل بیت از سوی علمای ما بیان شده که تحت عنوان دلایل عقلی شناخته میشود.
دلایل عقلی شیعیان، بسیار فراوان و متعدد است که هر کدام به فراخور، موضوعی را به چالش میکشد و بر پایه عقل و منطق از آن نتیجه میگیرد. برای آشنایی بیشتر با این گونه استدلال، خاطرهای بسیار زیبا از علامه بزرگوار آیتالله دُرچهای بیان میشود. امید است که خوانندگان محترم از معنویت و نورانیت این خاطره، مدد جویند. قابل ذکر است که این داستان از کتاب زندگی علامه فقید سید محمد باقر درچهای تالیف آقای سید تقی درچهای با دخل و تصرف و تلخیص نقل میشود.
علامه دُرچهای کیست؟
وی از علمای بزرگ اصفهان و از مراجع دوره مشروطیت و اواخر سلطنت قاجار میباشد. این عالم ربانی پس از گذراندن مقداری از دروس در اصفهان، برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کرد و چهارده سال در آنجا اقامت گزید تا اینکه در علم و اخلاق سرآمد روزگار شد. آیتالله درچهای از شاگردان نخبه میرزای شیرازی و حاج میرزا حبیبالله رشتی و همچنین به نوبه خود استاد عالمان برجستهای چون آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی، سید حسین بروجردی و سید حسن مدرس میباشد.
علامه فقیه سید محمد باقر درچهای طی سالهایی که در نجف اقامت داشت در موضوعات علمی و تخصصهای جانبی حوزه چون مباحث تفسیری، حدیثی، کلامی و اطلاعات تاریخی و تسلط در فن مناظره نظیر نداشت. بعلاوه حافظه قوی و حضور ذهن در تشریح مطالب علمی، باعث شده بود که محل رجوع دانشمندان در مسائل پیچیده علمی باشد.
در همان زمان یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت در نجفاشرف ساکن بود که منزلی هم در کوفه داشت. علمای اهل سنت عراق برای وی احترام ویژهای قائل بودند و پیوسته منزل او در نجف مرکز تجمع روحانیون اهل تسنن به حساب میآمد. وی نیز در تسلط بر مباحث علمی و استدلالات منطقی و آداب مناظره بسیار قوی بود.
در آن سال ها(حدودا یک قرن پیش) نجف شهر بزرگی نبود و عالمان، کم و بیش یکدیگر را میشناختند. لذا این دو دانشمند برجسته شیعی و سنی به مرور با یکدیگر ارتباط پیدا کردند و گاه بحث و گفتوگوهایی علمی را بهانه دیدار خود قرار میدادند. اندک اندک دامنه گفتوگوها به اختلافات مذهبی و حقانیت تشیع و تسنن کشیده شد و از آنجا که این موضوع، بسیار گسترده و دارای جوانب فراوان است، بحث و گفتوگو تبدیل به مناظرههایی طولانی شد. آنها هر روز طبق قرار قبلی در محلی حاضر میشدند و ادامه بحث روز گذشته را پی میگرفتند و برای اثبات مدعای خود، بر آیات و روایات و شواهد تاریخی استدلال میکردند. اما پس از ایام متمادی هیچ کدام نتوانست بر دیگری غالب آید. تا آنکه سرانجام روزی از روزها در حالی که هر دو خسته و ناراحت به نظر میآمدند، یکی از آنها گفت: بالاخره باید قول و قراری در این بحث بگذاریم و منصفانه قضاوت کنیم و هر مطلبی را که مستند و از روی تحقیق بود بپذیریم و بر عقیده خود پافشاری نکنیم. آنگاه از یکدیگر جدا شدند.
علامه درچهای هر شب نماز مغرب و عشا را در حرم امیرالمومنین به جا میآورد و سپس مرقد مطهر را زیارت کرده به حجره خود باز میگشت و تا پاسی از شب به مطالعه میپرداخت. آن روز هم پس از پایان بحث و مناظره، طبق معمول به حرم مشرف شد و سفره دل را برای مولای خود گشود و در حالی که قطراتاشک بر گونهاش میغلتید عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین! از خدا بخواه که مرا در این مناظره یاری کند تا بتوانم حقانیت مکتبتان را اثبات کنم. آن شب علامه درچهای در حرم مولای متقیان حال خوشی یافته بود و مدتی طولانیتر با آن حضرت به نجوا پرداخت و در پایان به حجره بازگشت.
قبر حضرت زهرا(س) کجاست؟
مرحوم علامه، خود فرموده بود آن شب در رویایی شیرین و دلپذیر، مولای متقیان(ع) مرا به سعادت لقای خود نائل ساخت و پس از اظهار لطف و محبت که از ویژگیهای ذاتی آن بزرگوار است، خطاب به من فرمود: فردا موضوع بحث را به این مقوله اختصاص بده که «قبر حضرت زهرا کجاست؟ و اگر معلوم نیست، چرا آن قبر مخفی است؟» آیتالله درچهای گوید از این خواب شگرف بیدار شدم و از لذت دیدار و حلاوت گفتوگو با مولایم اشک شوق میریختم. چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی! سرانجام مولایم عنایت فرمود و شاه کلید این بحث مهم را به دستم داد. از فرط هیجان تا صبح نخوابیدم و در انتظار ساعت مناظره، لحظه شماری میکردم.
طبق قرار هر روز، آغاز بحث به نوبت بر عهده یکی از ما دو نفر بود و در واقع شروعکننده، ابتکار عمل را در دست داشت و به نوعی جلسه را مدیریت میکرد. اتفاقا آن روز من میبایست آغاز به سخن کنم که خود این مطلب کرامتی به شمار میآمد! لذا رو به عالم سنی کرده و گفتم: امروز میخواهم پیش از ادامه بحث قبلی نکتهای را برای من روشن کنید و سپس به دنبال ادامه مطالب گذشته برویم و آن اینکه اولا قبر حضرت زهرا(س) تنها یادگار پیغمبر کجاست و به چه علت قبر آن بانوی باعظمت مخفی است؟
علامه خود در بیان اهمیت این سؤال میگفت: این بحثی ریشهای و عمیق است که با وجود کوتاه و مختصر بودن سؤال، پاسخ آن طولانی و مستلزم این است که طرف مقابل، ادله و براهینی مستدل و منطقی و قانعکننده اقامه کند و موضوع را از جنبه تاریخی و جو سیاست حاکم در دوره پس از وفات پیامبر(ص)، مورد تحلیل قرار دهد.
فاطمه زهرا(س) یگانه دختر و تنها یادگار رسول رحمت بود. آن حضرت دستش را میبوسید و او را چون گلی میبویید و میفرمود من از زهرایم بوی بهشت استشمام میکنم. او را همواره پاره تن خود میخواند و رضا و خشمش را رضا و خشم الهی میدانست و در مراعات حقوق و احترامش، به امت خود سفارشهای اکید میفرمود. اما پس از رحلت پیامبر اکرم چه اتفاقی افتاد که قبرش مخفی ماند به طوری که هیچکس از محل دفن دختر پیامبر اطلاعی ندارد؟ موضوع اختفای قبر حضرت زهرا گو اینکه به ظاهر مختصر است ولی در حقیقت آینهای است که مظلومیت این خاندان در آن متجلی شده و سندی محکم و دلیلی متقن برای اثبات حقانیت اهل بیت است.
علامه میافزاید پس از طرح این سؤال، رنگ آن عالم سنی تغییر کرد و چند لحظهای ساکت ماند که سکوتی این چنینی از وی بیسابقه بود. سر را به زیر انداخت و بهت زده به فکر فرو رفت. سپس در حالی که به زحمت کنترل خود را حفظ میکرد گفت: «آقای درچهای! به خدا قسم این سؤال از شما نیست! وگرنه بفرمایید چرا تاکنون در مدت طولانی مناظره آن را به میان نیاوردید. من همه روزه هنگام بحث با شما نگران بودم مبادا موضوع اختفای قبر حضرت زهرا(س) را به میان آورید که قطعا جوابی برای آن ندارم.» پس از گفتن این جملات در حالی که مختصر لرزشی در بدن و در بیانش پدیدار شده بود بهگریه افتاد و در همان حال پرسید: «آقای درچهای! بگویید این سخن را از کجا آموخته اید؟ و چرا تاکنون آن را بیان نکرده بودید؟ زیرا مطلبی مستدلتر و منطقیتر و شکنندهتر از این مبحث وجود ندارد.»
علامه درچهای میافزاید: هنگامی که انقلاب درونی و اشکهای او را دیدم، ماجرا را شرح دادم و رویای صادقه امیرالمومنین(ع) را برایش بازگو کردم. آن عالم سنی پس از شنیدن سخنان من و اطلاع از رهنمود شگفت انگیز امام، اظهار داشت: «به زهرا و علی قسم! که من ارادتمند خاندان عصمت و طهارت هستم. من قبلا هم به این بزرگواران معتقد بودم ولی هماکنون ارادتم بیشتر شد. حق را در تمام مراحل با علی(ع) میدانم و معتقدم که حق ایشان در سقیفه بنیساعده پایمال شد و نگذاشتند عدالت علوی جهان را گلستان کند.»
آنگاه افزود: «من آوازه علم و تسلط کم نظیر شما را در مباحث علمی شنیده بودم لذا بر آن شدم که از اطلاعات شما بهره گیرم تا در عقیده قلبی خود قویتر شوم و هنگام مباحثه با سایر همکیشان خود ادلهای استوارتر مطرح سازم بلکه از این طریق خدمتی به اهل بیت کرده باشم. اما شرعا راضی نیستم که نام مرا با این عقیدهای که اظهار داشتم فاش کنید و نزد کسانی که مختصر اطلاعی از مسئله مناظره و مباحثه ما دارند سخنان مرا بازگو نمایید.»