۰
به بهانه سالروز ولادت امام هشتم

زندگينامه امام علي بن موسي الرضا عليه السلام

امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مکرم اسلام مي‌باشند.
کد خبر: ۱۷۹۲
۰۰:۰۰ - ۳۰ آبان ۱۳۸۶

به گزارش «شیعه نیوز»، ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حياتشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي که سختي‌ها و رنج بسياري را بر امام روا داشتند و سر انجام مامون عباسي ايشان رادرسن 55 سالگي به شهادت رساند. دراين نوشته به طور خلاصه بعضي ازابعاد زندگاني آن حضرت را بررسي مي نماييم.

نام، لقب و کنيه امام:
نام مبارک ايشان علي و کنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان رضا به معناي خشنودي مي‌باشد. امام محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اين گونه نقل مي‌فرمايند : خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيکوي امام ) هم دوستان و نزديکان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند.

يکي از القاب مشهور حضرت، عالم آل محمد است . اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد. جلسات مناظره متعددي که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش بويژه علماي اديان مختلف انجام داد و از همه آنها با سربلندي تمام بيرون آمد، دليل کوچکي براين سخن است که قسمتي از اين مناظرات در بخش جنبه علمي امام آمده است. اين توانايي و برتري امام در تسلط بر علوم يکي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد. با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات کاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد که اين علوم جز از يک منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام:
پدر بزرگوار ايشان امام موسي کاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان نجمه نام داشت.

تولد امام:
حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعده‌الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است که : هنگامي‌که به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌کردم و وقتي به خواب مي‌رفتم، صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر لااله‌الاالله را از شکم خود مي‌شنيدم؛ اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي به گوش نمي رسيد. هنگامي که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند کرد و لبانش را تکان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت.

نظير اين واقعه هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است. از جمله حضرت عيسي که به اراده الهي در اوان تولد در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح اين ماجرا در قرآن کريم آمده است.

زندگي امام در مدينه:
حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدينه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي پرداختنند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست مي داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي نگريستند. تا قبل از اين سفر با اينکه امام بيشترسالهاي عمرش را درمدينه گذرانده بود، اما درسراسرمملکت اسلامي پِيروان بسياري داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفت و گويي که با مامون درباره ولايت عهدي داشتند، در اين باره اين گونه مي فرمايند: همانا ولايت عهدي هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي که من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه هاي شهر مدينه عبورمي کردم، عزيزتراز من کسي نبود. مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و کسي نبود که بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم، مگر اينکه اين کار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش به من مي نگريستند.

امامت حضرت رضا (عليه السلام ):
امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اکرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي کرده بودند که به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌نمائيم.

يکي از ياران امام موسي کاظم (عليه السلام ) مي‌گويد: ما شصت نفر بوديم که موسي بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود : آيا مي‌دانيد من کيستم ؟ گفتم: تو آقا و بزرگ ما هستي. فرمود : نام و لقب من را بگوئيد. گفتم : شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد. فرمود : اين که با من است کيست ؟ گفتم :علي بن موسي بن جعفر. فرمود : پس شهادت دهيد او در زندگاني من وکيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد. در حديث مشهوري نيزکه جابر از قول نبي ‌اکرم نقل مي‌کند امام رضا (عليه السلام ) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مکرر به امام کاظم مي‌فرمودند که عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو مي‌باشد.

اوضاع سياسي:
مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود که مي‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم کرد :

1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداري هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امين بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود.

مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است که مصيبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و ديگر مصيبت‌هاي اسفبار براي علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌هاي فراواني در تحريک هارون براي کشتن امام رضا (عليه السلام ) مي‌شد تا آنجا که در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نيافت نقشه خود را عملي کند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اين زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سايه افکنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين درفساد و تباهي باعث شده بود که او و دستگاه حکومت از توجه به امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو مي‌توانيم اين دوره را در زندگي امام، دوران آرامش بناميم.

اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين را شکست داده و او رابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نمايد. وي توانست با سرکوب شورشيان، فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامي جاري سازد. وي حکومت ايالت عراق را به يکي از عمال خويش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزيد و فضل ‌بن ‌سهل را که مردي بسيار سياستمدار بود، وزير و مشاور خويش قرار داد.

اما خطري که حکومت او را تهديد مي‌کرد، علويان بودند که بعد از قرني تحمل شکنجه و قتل و غارت اکنون با استفاده از فرصت دودستگي در خلافت هر يک به عناوين مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازي حکومت عباسي بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومي مسلمين به سوي خود و کسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشکاربر اين مدعا اين است که هر جا علويان بر ضد حکومت عباسيان قيام و شورش مي کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به ياري آنها بر مي‌خواستندو اين بر اثر ستم‌ها وناروائيها وانواع شکنجه‌هاي دردناکي بود که مردم و بخصوص علويان از دستگاه حکومت عباسي ديده بودند.

از اين رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علويان را برطرف کند. بويژه که او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي را که موجب ضعف حکومت او شده بود از ميان بردارد و براي استقرار پايه‌هاي قدرت خود، محيط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزير خود فضل‌بن‌سهل تصميم گرفت تا دست به خدعه‌اي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌ گيري کند، زيرا حساب مي‌کرد نتيجه از دو حال بيرون نيست، يا امام مي‌پذيرد و يا نمي‌پذيرد و در هر دو حال براي خود او و خلافت عباسيان، پيروزي است.

زيرا اگر بپذيرد ناگزير بنابر شرطي که مأمون قرار مي‌داد، ولايت عهدي آن حضرت را خواهد داشت و همين امر مشروعيت خلافت او را پس از امام نزد تمامي گروه‌ها و فرقه‌هاي مسلمانان تضمين مي‌کرد. بديهي است براي مأمون آسان بود در مقام ولايتعهدي بدون اين که کسي آگاه شود، امام را از ميان بردارد تا حکومت به صورت شرعي و قانوني به او بازگردد. در اين صورت علويان با خوشنودي به حکومت مي‌نگريستند و شيعيان خلافت او را شرعي تلقي مي‌کردند و او را به عنوان جانشين امام مي پذيرفتند.ازطرف ديگر چون مردم حکومت را مورد تاييد امام مي دانستند لذا قيامهايي که برضدحکومت مي شد جاذبه و مشروعيت خود را از دست مي‌داد.

او مي‌انديشيد اگر امام خلافت را نپذيرد ايشان را به اجبار وليعهد خودمي کند که دراينصورت بازهم خلافت وحکومت او درميان مردم و شيعيان توجيه مي گردد وديگر اعتراضات وشورشهايي که به بهانه غصب خلافت وستم توسط عباسيان انجام مي گرفت، دليل و توجيه خود را ازدست مي داد و با استقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمي شد. ازطرفي او مي توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزديک مراقب رفتار امام و پيروانش باشد و هر حرکتي از سوي امام و شيعيان ايشان را سرکوب نمايد. همچنين اوگمان مي کردکه ازطرف ديگر، شيعيان و پيروان امام ، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جايگاه خودرادرميان دوستدارانش ازدست مي دهد.

سفر به سوي خراسان:
مأمون براي عملي کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدينه خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوي خراسان روانه کنند. همچنين دستور داد حضرتش را از راهي که کمتر با شيعيان برخورد داشته باشد، بياورند. مسير اصلي در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بود که نقاط شيعه‌نشين و مراکز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمال مي‌داد که ممکن است شيعيان با مشاهده امام در ميان خود به شور و هيجان آيند و مانع حرکت ايشان شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند که در اين صورت مشکلات حکومت چند برابر مي‌شد. لذا امام را از مسير بصره ، اهواز و فارس به سوي مرو حرکت داد.ماموران او نيزپيوسته حضرت رازير نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش مي دادند.

حديث سلسلة الذهب:
در طول سفر امام به مرو، هرکجا توقف مي‌فرمودند، برکات زيادي شامل حال مردم آن منطقه مي شد. از جمله هنگامي که امام در مسير حرکت خود وارد نيشابور شدند و در حالي که در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبور کردند. مردم زيادي که خبر ورود امام به نيشابور را شنيده بودند، همگي به استقبال حضرت آمدند.

در اين هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي به همراه گروه‌هاي بي شماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند : اي امام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند مي‌دهيم که رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهي و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان پيامبر خدا براي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد. امام دستور توقف مرکب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند به طوري که بعضي از شدت شوق مي‌گريستند و آنهايي که نزديک ايشان بودند، بر مرکب امام بوسه مي‌زدند.

ولوله عظيمي در شهر طنين افکنده بود، به طوري که بزرگان شهر با صداي بلند از مردم مي‌خواستند که سکوت نمايند تا حديثي از آن حضرت بشنوند. تا اينکه پس از مدتي مردم ساکت شدند و حضرت حديث ذيل را کلمه به کلمه از قول پدر گراميشان و از قول اجداد طاهرينشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائيل از سوي حضرت حق سبحانه و تعالي املاء فرمودند: کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هرکس آن را بگويد داخل حصار من شده و کسي که داخل حصار من گردد ايمن از عذاب من خواهد بود. سپس امام فرمودند: اما اين شروطي دارد و من خود از جمله آن شروط هستم.

اين حديث بيانگر اين است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحيد در دين مي‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذيرش گفتار و رفتارامام مي‌باشد که از جانب خداوند تعالي تعيين شده است. در حقيقت امام شرط رهايي از عذاب الهي را توحيد و شرط توحيد را قبول ولايت و امامت مي‌دانند.

ولايت عهدي:
باري، چون حضرت رضا (عليه السلام ) وارد مرو شدند، مأمون از ايشان استقبال شاياني کرد و در مجلسي که همه ارکان دولت حضور داشتند، صحبت کرد و گفت : همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام ) هيچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علي‌بن‌موسي‌رضا (عليه السلام ) نديدم. پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: تصميم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمايم. حضرت فرمودند: اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده، جايز نيست که به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست، تو چه اختياري داري که به ديگري تفويض نمايي؟

مأمون بر خواسته خود پافشاري کرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند :‌ هرگز قبول نخواهم کرد. وقتي مأمون مأيوس شد گفت: پس ولايت عهدي را قبول کن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد. اين اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشيد و حضرت قبول نمي‌فرمودند و مي‌گفتند : از پدرانم شنيدم من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند کرد و بر من ملائک زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در کنار هارون ‌الرشيد دفن خواهم شد. اما مأمون بر اين امر پافشاري نمود تا آنجا که مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت را تهديد به مرگ کرد.

لذا حضرت فرمودند : اينک که مجبورم، قبول مي‌کنم به شرط آنکه کسي را نصب يا عزل نکنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم. مأمون با اين شرط راضي شد. پس از آن حضرت دست را به سوي آسمان بلند کردند و فرمودند: خداوندا ! تو مي‌داني که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار اين امر را اختيار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردي. خداوندا عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده که دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نيکو مولا و نيکو ياوري هستي.

جنبه علمي امام:
مأمون که پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت به امام واعتبار بي‌همتاي امام را در ميان ايشان مي‌ديد، مي خواست تا اين قداست واعتبار را خدشه دارسازد و از جمله کارهايي که براي رسيدن به اين هدف انجام داد، تشکيل جلسات مناظره‌ بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شايد بتوانند امام را ازنظر علمي شکست داده و وجهه علمي امام را زيرسوال ببرند. که شرح يکي از اين مجالس را مي‌آوريم:

براي يکي از اين مناظرات مأمون، فضل‌بن‌سهل را امر کرد که اساتيد کلام و حکمت را از سراسر دنيا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشينند. فضل نيز اسقف اعظم نصاري و بزرگ علماي يهود و روساي صائبين ( پيروان حضرت يحيي) بزرگ موبدان زرتشتيان و ديگر متکلمين وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذيرفت و از آنها پذيرايي شاياني کرد و به آنان گفت: دوست دارم که با پسر عموي من ( مأمون از نوادگان عباس عموي پيامبر است که ناگزير پسر عموي امام مي باشد.) که از مدينه پيش من آمده مناظره کنيد.

صبح روز بعد مجلس آراسته‌اي تشکيل داد و مردي را به خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نيز دعوت او را پذيرفتند و به او فرمودند : آيا مي‌خواهي بداني که مأمون کي از اين کار خود پشيمان مي‌شود. او گفت : بلي فدايت شوم. امام فرمودند : وقتي مأمون دلايل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجيل از خود انجيل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئين به زبان ايشان و بر آتش‌پرستان به زبان فارسي و بر روميان به زبان رومي‌شان بشنود و ببيند که سخنان تک ‌تک اينان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذيرفتند. آن وقت مأمون مي‌فهمد که توانايي کاري را که مي‌خواهد انجام دهد، ندارد و پشيمان مي‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.

سپس حضرت به مجلس مأمون تشريف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ايشان را براي جمع معرفي کرد و سپس گفت : دوست دارم با ايشان مناظره کنيد. حضرت رضا (عليه السلام) نيز با تمامي آنها از کتاب خودشان درباره دين و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: اگر کسي در ميان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سوال کند. عمران صايي که يکي از متکلمين بود از حضرت سوالات بسياري کرد و حضرت تمام سوالات او را يک به يک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنيدن جواب سوالات خود از امام شهادتين را بر زبان جاري کرد و اسلام آورد و با برتري مسلم امام، جلسه به پايان رسيد و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صايي را به حضور طلبيدند و او را بسيار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صايي خود يکي از مبلغين دين مبين اسلام گرديد.

رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدينه به سوي مرو بود، مي گويد: آن حضرت در هيچ شهري وارد نمي شد مگر اينکه مردم از هرسو به او روي مي آوردند و مسائل ديني خود را از امام مي پرسيدند. ايشان نيز به آنها پاسخ مي گفت و احاديث بسياري از پيامبر خدا و حضرت علي (عليه السلام) بيان مي فرمود. هنگامي که ازاين سفربازگشتم نزد مامون رفتم. او ازچگونگي رفتار امام در طول سفر پرسيد و من نيز آنچه را در طول سفر از ايشان ديده بودم بازگوکردم. مامون گفت: آري، اي پسرضحاک ! ايشان بهترين، داناترين و عابدترين مردم روي زمين است.

اخلاق و منش امام:
خصوصيات اخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت به گونه اي بود که حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهايت ادب، تواضع و مهرباني رفتار مي کرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمي نمود.

يکي از ياران امام مي گويد: هيچ گاه نديدم که امام رضا (عليه السلام) در سخن بر کسي جفا ورزد و نيز نديدم که سخن کسي را پيش از تمام شدن قطع کند. هرگز نيازمندي را که مي توانست نيازش را برآورده سازد، رد نمي کرد. در حضور ديگري پايش را دراز نمي فرمود. هرگز نديدم به کسي ازخدمتکارانش بدگوئي کند. خنده او قهقه نبود، بلکه تبسم مي فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد، همه افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش مي نشاند و آنان همراه با امام غذا مي خوردند. شبها کم مي خوابيد و بسياري از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزه مي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمي کرد. کار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريک، مخفيانه به فقرا کمک مي کرد.

يکي ديگر از ياران ايشان مي گويد: فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود اما هنگامي که در مجالس عمومي شرکت مي کرد، خود را مي آراست (لباسهاي خوب و متعارف مي پوشيد). شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ ايرادي پيدا کرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود اين کار را انجام داد و فرمود: ما گروهي هستيم که ميهمانان خود را به کار نمي گيريم.

شخصي به امام عرض کرد: به خدا سوگند هيچکس در روي زمين ازجهت برتري و شرافت اجداد، به شما نمي رسد. امام فرمودند: تقوا به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت.

مردي از اهالي بلخ مي گويد: در سفر خراسان با امام رضا( عليه السلام) همراه بودم. روزي سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذارن حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ايشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: فدايت شوم بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند. امام فرمود: ساکت باش، پروردگار همه يکي است. پدر و مادر همه يکي است و پاداش هم به اعمال است.

ياسر، خادم حضرت مي گويد: امام رضا (عليه السلام) به ما فرموده بود: اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي کاري طلبيدم) و شما مشغول غذا خوردن بوديد، بر نخيزيد تا غذايتان تمام شود، به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد که امام ما را صدا مي کرد و در پاسخ او مي گفتند: به غذا خوردن مشغولند و آن گرامي مي فرمود: بگذاريد غذايشان تمام شود.

يک بار غريبي خدمت امام رسيد و سلام کرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجي راه را تمام کرده ام اگر مايليد مبلغي به من مرحمت کنيد تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينک در سفر نيازمند مانده ام. امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت واز پشت در دست خويش را بيرون آورد و فرمود: اين دويست دينار را بگير و توشه راه کن و لازم نيست که از جانب من معادل آن صدقه دهي.

آن شخص نيز دينار ها را گرفت و رفت. از امام پرسيدند: چرا چنين کرديد که شما را هنگام گرفتن دينار ها نبيند؟ فرمود: تا شرمندگي نياز و سوال را در او نبينم.

امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمايي ايشان تنها به گفتار اکتفا نمي کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه اي مبذول مي داشتند.

يکي از ياران امام رضا (عليه السلام) مي گويد: روزي همراه امام به خانه ايشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنايي بودند. امام در ميان آنها غريبه اي ديد و پرسيد: اين کيست ؟ عرض کردند: به ما کمک مي کند و به او دستمزدي خواهيم داد. امام فرمود: مزدش را تعيين کرده ايد؟ گفتند: نه هر چه بدهيم مي پذيرد. امام برآشفت و به من فرمود: من بارها به اينها گفته ام که هيچ کس را نياوريد مگر آنکه قبلا مزدش را تعيين کنيد و قرارداد ببنديد. کسي که بدون قرارداد و تعيين مزد، کاري انجام مي دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان مي کند مزدش را کم داده اي ولي اگر قرارداد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده اي و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي، هر چند کم و ناچيز باشد؛ مي فهمد که بيشتر پرداخته اي و سپاسگزار خواهد بود

خادم حضرت مي گويد: روزي خدمتکاران ميوه اي مي خوردند. آنها ميوه را به تمامي نخورده و باقي آن را دور ريختند. حضرت رضا (عليه السلام) به آنها فرمود: سبحان الله اگر شما از آن بي نياز هستيد، آن را به کساني که بدان نيازمندند بدهيد.

مختصري از کلمات حکمت‌آميز امام:
امام فرمودند : دوست هرکس عقل اوست و دشمن هرکس جهل و ناداني و حماقت است.

امام فرمودند : علم و دانش همانند گنجي مي‌ماند که کليد آن سوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت کند زيرا در اين امرچهار طايفه داراي اجر مي‌باشند: 1- سوال کننده، 2- آموزنده، 3- شنونده، 4- پاسخ دهنده.

امام فرمودند : مهرورزي و دوستي با مردم نصف عقل است.

امام فرمودند : چيزي نيست که چشمانت آن را بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزي است.

امام فرمودند : نظافت و پاکيزگي از اخلاق پيامبران است.

شهادت امام:
در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است که مأمون به يکي از خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده کند و در بين ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جايي‌که حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند .

تدفين امام:
به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پيکر پاک ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست که مزار اين امام بزرگوار مايه برکت و مباهات ايرانيان است.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: