به گزارش «شیعه نیوز»، شايد چندين مرتبه از زبان ريش سفيدان اطرافتان، قصه شتري را شنيده باشيد که از دست سلاخان گريخت و به حرم امام هشتم عليه السلام پناه آورد و پاي پنجره فولاد گريست.
حاج نصر الله حسين زاده صاحب همان شتر است که اينک دربان کشيک پنجم آستان قدس رضوي ميباشد. خاطرات ايشان از ماجراي آن شتر پناهنده و چند و چون پس از آن بدين شرح است:
از قهرمانان و پيش کسوتان ورزشي کشتي هستم که شغل اصليام دامپروري است. 26 سال پيش دوازده شتر را که از کشور افغانستان به ايران آورده بودند، براي کشتارگاه خريداري کرده همان روز با چند تن ديگر شروع کرديم به علامت گذاري روي شترها، اما وقتي به آخرين آنها که بسيار فربه و چاق هم بود رسيديم، به دليل نا آرامي او موفق به گذاشتن علامت نشديم.
صبح روز بعد همين شتر را همراه با سه تاي ديگر به کشتارگاه فرستاديم. آنجا دو تا را کشتند و دو تاي ديگر از سلاخ خانه به طرف پنجره پايين خيابان گريختند. سر پنجره يکي از آنها به سمت خيابان نخريسي و ديگري به سوي حرم مطهر حرکت کرد.
حاج سيد حسيني يکي از دربانان صحن عتيق ميگفت: هنگامي که شتر وارد حرم شد، با قدمهاي آهسته گام برداشت. سه دور اطراف سقاخانه چرخيد و بعد رفت و به آرامي جلوي پنجره فولاد زانو زد و پس از سر و صداي زياد چنان اشک ريخت که از يک شتر بعيد مينمود.
وقتي همان دربان، شالي سبز بر گردن شتر انداخت و به دنبال خود کشانيد، شتر مانند آهويي رام شده با او همراه شد و مردم هم گروه گروه به دنبالش رفتند.
از اين قضيه که آگاه شدم شتر را به حال خود رها کردم. دوازده روز گذشت تا اين که رئيس تشريفات آن زمان مرا احضار کرد و خواست بداند در مقابل شتر چه تقاضايي دارم. من هم به جاي پول يا شتري ديگر، فقط درخواست حکم خدامي حرم مطهر را کردم.
رئيس تشريفات هم تلفني جريان را براي نايب التوليه بازگو کرد. او هم گفت: ساعت دوازده روز بعد به دفترش بروم. فرداي آن روز رأس همان ساعت نزد حسن زاهدي که آن موقع استاندار بود، رفتم و او پس از سؤال و جواب درباره شغل و ميزان ارادتم نسبت به ائمه، قول ارائه حکم خدامي را به من داد.
يادم هست آنقدر از اين قول او خوشحال شدم که ديگر نفهميدم پس از آن چه گفت. تشکر کردم و تقاضاي خودم را نوشتم و به دفتردار دادم. او با خشونت گفت: چه کسي به تو اجازه داده چنين تقاضايي بنويسي؟ هنگامي که جريان را به او گفتم تقاضايم را داخل کشوي ميزش گذاشت و گفت روز بعد مراجعه کنم. فرداي آن روز که رفتم با تعجب ديدم برگه او را استاندار امضاء کرده است و نامم نيز در دفتر ثبت شده است. پس از ارائه مدارک به کارگزيني، گفتند: بروم و چهل روز ديگر مراجعه کنم.
خدا ميداند در اين مدت در دلم چه گذشت. بالاخره پس از پايان چهل روز به اداره آستانه رفتم، آنجا مرا به ارباب ارجاع دادند.
هنگامي که سراغ وي رفتم گفتند: ارباب جلسه دارد. بنابراين مجبور شدم برگردم و داخل ماشين منتظر بمانم. براي گذراندن وقت، راديو را روشن کردم. يک باره راديو اعلام کرد به جاي زاهدي، وليان به استانداري منصوب شده است. همان موقع به شدت از اتفاقي که در حال وقوع بود نااميد شدم. با خود تصور کردم حتما استاندار جديد تمام تصميمات استاندار قديم را لغو ميکند و به هر حال کار را از دست رفته ديدم.
خيلي ناراحت شدم و رفتم سر چهارراه نادري (چهارراه شهدا)، رو به امام رضا عليه السلام ايستادم و گفتم: آقاجان اين حکمي بود که شما توسط شتر به من عنايت کردي. اما حالا دارد از دست ميرود. خودت دوباره نظري کن تا درست شود. بعد به طرف ميدان شهدا، کوچه حسين باشي که مغازه داشتم حرکت کردم. وقتي به مغازه رسيدم، کارگرمان نامهاي سربسته به من داد.
پرسيدم: اين چيست؟ گفت: از آستانه آوردهاند. نامه را گرفتم، به حرم رفتم و بسيار دعا کردم و سپاس گفتم.
شش ماه از خدامي گذشت که همان مأمور آورنده نامه مرا ديد و گفت: حاجي! قدر اين حکم را بدان. چون زماني امضا شد که زاهدي دفتر کارش را ترک کرد تا به تهران برود. حتي رفت و به قصد فرودگاه داخل ماشين هم نشست. اما يک مرتبه پياده شد، به دفتر کارش برگشت و دو نامه را امضاء کرد که يکي از آنها همين حکم شما بود.
ـ آقاي حسين زاده، بالاخره مسؤولان آستان قدس با آن شتر چه کردند؟
او را به مزرعه نمونه آستان قدس بردند و حدود ده سال همانجا از او نگهداري نمودند. بعد هم قرار شد شتر را به طبس ببرند و آنقدر مواظبتش کنند تا به مرگ طبيعي بميرد. ولي چنان اين موضوع روي مردم اثر گذاشت که حتي درباره آن شتر، شعرا از جمله دکتر قاسم رسا و همچنين مداحان، سرودههاي زيبايي خواندند.
ـ طي 25 سال خدمتتان آيا تاکنون شاهد کرامات ديگري هم از جانب امام رضا عليه السلام بودهايد؟
بله. البته بايد بگويم که هر چه دارم، از عنايات آقا علي ابن موسي الرضا عليه السلام است و تا کنون هم هر چيزي از ايشان خواستهام اجابت فرمودهاند. يادم هست يک شب حرم را براي شستشو خلوت کرده بودند. من هم در امر نظافت شرکت داشتم پس از اتمام کار هنگامي که ميخواستم از پايين پاي حضرت خارج شوم رو به ضريح ايستادم و گفتم: يا امام رضا عليه السلام! خودت ميداني چقدر آرزوي زيارت قبر جدت حضرت امام حسين عليه السلام را دارم. اکنون که راه بسته است، خودت راه را باز کن و مرا به آرزويم برسان.
بعد هم با همان زبان حال خارج شدم. مدتي گذشت اين که مسابقات کشتي آغاز شد و بنده را هم دعوت کردند تا به عنوان داور حضورداشته باشم. پس از آن هم ابلاغ نمودند که براي ادامه مسابقات ميتوانيد از بين دو کشور ترکيه و عراق يکي را انتخاب کنيد. من هم بدون تامل ترکيه را برگزيدم. بعد از گذشت مدت کوتاهي يادم آمد، از امام رضا عليه السلام تقاضاي زيارت قبر امام حسين عليه السلام را کردهام. برگشتم و درخواستم را تغيير دادم و گفتم بنويسيد من به عراق ميروم. بالاخره همان سال موفق شدم به آرزوي ديرينهام برسم و اين يکي از بهترين خاطراتم در زمينه برخورداري از عنايات امام رضا عليه السلام بود.
ـ آيا تاکنون خودتان هم وسيلهاي براي قبول خواستههاي زوار شدهايد؟
يک روز براي صرف غذا به مهمانخانه حضرت رفتم. پيش از خوردن غذا، فکر کردم بهتر است امروز غذايم را به يکي از زوار بدهم. بنابراين آن را برداشتم و از مهمانخانه خارج شدم. از زائران زيادي گذشتم و وارد صحن آزادي شدم. کنار يکي از غرفهها چشمم به مرد جواني افتاد که همسر و فرزندش را همراهي ميکرد.
جلو رفتم و پس از عرض سلام غذاي حضرت را به عنوان تبرک به آنها دادم مرد جوان با تعجب پرسيد: حاج آقا! چرا اين غذا را به من ميدهي؟
گفتم: مگر اشکالي دارد؟ اين غذاي متبرک حضرت است و من هم نيت کردهام امروز خوراک خودم را به يک زائر بدهم.
مرد گفت: پس بگذاريد جرياني را براي شما تعريف کنم.
سالهاست به مشهد مقدس مشرف ميشوم و شاهد پذيرايي هزاران زائر در مهمانسراي حضرت هستم. اما متأسفانه تاکنون قسمت خودم و خانوادهام نشده است. به همين خاطر قبل از آمدن شما رو به امام هشتم عليه السلام گفتم: يا امام رضا عليه السلام خودت ميداني سالهاست آرزوي صرف يک لقمه از غذاي متبرک شما را دارم. دوست داشتم قدري از اين غذا نصيب من و خانوادهام ميشد. ولي توفيق حاصل نميشود. هنوز چند دقيقه بيشتر از تقاضايم نگذشته بود که شما با اين غذا نزد ما آمديد. به همين خاطر از کارتان تعجب کردم.
حالا هم واقعا از امام رضا عليه السلام متشکر هستم . از شنيدن حرفهاي آن زائر منقلب شدم . رو به امام رئوف ايستادم و او را سپاس گفتم که مرا وسيلهاي جهت رفع حاجت يکي از زوارش قرار داد.
- آقاي حسين زاده با توجه به اين که عده زيادي از مومنان آرزوي خدمتگزاري حضرت را دارند، شما براي کساني که توفيق اين خدمت را پيدا ميکنند چه توصيهاي داريد؟
خيليها قدر اين عمل خود را نميدانند و بر آن به عنوان انجام يک تکليف نگاه ميکنند و از معنويت آن زياد بهرهمند نميشوند. در حالي که بعضيها از تهران ميآيند و علاوه بر خدمت، از اين مکان مقدس بهرهبرداري معنوي هم ميکنند. بنده معتقدم کسي که به اينجا ميآيد، بايد در درجه اول عاشق اين مکان باشد و با امام هشتم عليه السلام ارتباط قلبي برقرار سازد و از ته دل براي آقا کار کند.
سروده دکتر قاسم رسا را درباره شتر پناهنده:
سارباني اشتري را صبحگاه / بهر کشتن برد در کشتارگاه
استر از مسلخ چو آهو ميگريخت / تا برد بر ضامن آهو پناه
شد هراسان وارد صحن عتيق / ملتجي بر دادرس شد دادخواه
زد چو زانوي ادب را بر زمين / شه بر او افکند از رحمت نگاه
لطف سلطان بين که تا پايان عمر / ميچرد در سايه الطاف شاه
باز کن چشم يقين اي کوردل / کز يقين آيي برون از اشتباه
هر که را نور ولايت در دل است / برد سوي کعبه مقصود، راه
کمتر از حيوان نئي اي دردمند / آنچه ميخواهي از اين درگه بخواه
کعبه دلها بود شمس الشموس / خيره از نور جمالش مهر و ماه
بر فرازد چون رضا (ع) سر از شرف / هر که سايد جبه بر اين بارگاه