۰

قلمرو دین از دیدگاه متفکران غربی

کد خبر: ۱۷۸۷۳
۱۸:۳۹ - ۱۳ خرداد ۱۳۸۹
به گزارش«شیعه نیوز»به نقل از طهور دانش، 1. گروهى از متكلمان مسیحى در قرون وسطا: این گروه از متألهان، وحى را جانشین همه ى معارف بشرى، اعم از علوم تجربى، اخلاقى و مابعدالطبیعه مى دانستند و بر این باور بودند كه خداوند با ما سخن گفته و آن چه را براى رسیدن به رستگارى لازم است، در كتاب مقدس آورده است؛ به همین دلیل، آموختن شریعت را كافى دانسته، از پرداختن به فلسفه پرهیز داشتند. این گستردگى تا حدودى متأثر از فلسفه ى اسكولاستیك بود. بعدها متفكرانى چون آكویناس، بر جداانگارى قلمرو عقل و وحى اصرار ورزیدند.

2. گالیله ریاضى دان و منجم ایتالیایى: وى ضمن معرفى وحى و عقل به عنوان دو منبع معرفت، به تفكیك قلمرو دین و علم پرداخت و بر این باور بود كه كتاب مقدس، نه از حقایق علمى، بلكه از معارف معنوى و آنچه به كار رستگارى انسان مى آید، سخن مى دارد؛ و این حقایق و معارف معنوى از عقل و استدلال و مشاهده برترند. روى كرد گالیله در مسئله ى قلمرو دین، زاییده ى تعارض هاى آشكار میان معرفتِ دینى مسیحیت و معارف علمى بود. وى براى حل تعارض ها به این روى كرد پناه برد؛ بنابراین، اگر معارف علمى عصر گالیله، متحول شوند و با دین مسیحیت سازگار گردند، وى باید دست از این جداانگارى بردارد.

3. كانت، فیلسوف معروف آلمانى، وى با طرح فلسفه ى استعلایى و نقد عقل نظرى و مقولات دوازده گانه ى ذهن، قلمرو دین را از قلمرو علم جدا نمود و دین را در اعتقاد به خدایى كه ضمانت اجرایى اخلاق و قوانین حقوقى را فراهم مى آورد خلاصه كرد. به نظر نگارنده، كانت با روش كاركردگرایانه به دین نگریسته و بر این اساس، قلمرو دین را در ضمانت اجرایى اخلاق منحصر ساخته است؛ در حالى كه اگر همین روش را دنبال مى كرد، مى توانست كاركردهاى دیگرى را نیز به دین نسبت دهد؛ علاوه بر این كه، روش كاركردگرایانه به صورت منطقى نمى تواند قلمرو دین را دقیقاً مشخص سازد.

4. امیل دوركیم 1917ـ 1858، جامعه شناس معروف فرانسوى: وى نیز با نگاه كاركردگرایانه، قلمرو دین را در ایجاد تعادل میان حب ذات و از خودگذشتگى افراد منحصر ساخته و بر این باور است كه هیچ انسانى ذات و حب به ذات خود را فراموش نمى كند و از طرفى، بقاى جامعه به گذشت انسان ها متكى است، و مذهب با ایجاد نوعى دلبستگى متعصبانه ى افراد نسبت به جامعه باعث بقاى جامعه مى شود؛ بنابراین، دوركیم با مسئله ى الزام اجتماعى در صدد توجیه كاركردگرایانه ى اعتقاد به وجود خداست؛ علاوه بر نقد روش شناختى بر نگرش وى به تعیین قلمرو دین، نمى توان این مطلب را پذیرفت كه همه ى متدینان به خاطر حفظ وحدت جامعه به دین گرایش دارند و یا این كاركرد تنها از عهده ى دین برآورده مى شود.

5. كارل ماركس، جامعه شناس آلمانى: او دین را محصول یك جامعه ى طبقاتى دانسته است؛ محصولى كه توسط طبقه ى حاكم اختراع شده و ریشه در مسائل اجتماعى و اقتصادى دارد. البته گاهى ماركس دین را محصول جهل و نادانى انسان در برابر طبیعت مى داند. انگلس نیز در این باره مى نویسد: دین چیزى نیست جز بازتاب تخیلى نیروهاى خارجى حاكم بر زندگى روزانه در ذهن انسان ها كه طى آن، نیروهاى زمینى صورتِ نیروهاى فراطبیعى را به خود مى گیرند. بنابراین، روى كرد مذكور هیچ قلمرو مثبتى را براى دین در نظر ندارد. اشكال اساسى ماركس و انگلس این است كه به طور كامل به مطالعه ى دین نپرداخته، به شواهد فراوان نقض تاریخى توجه نكردند و بى دلیل نظریه ى خود را به تمام ادیان سرایت دادند.

6. پل تیلیش، متأله معروف آلمانى قرن بیستم: وى با تفكیك زبان دین و ایمان از زبان علم، به جداانگارى قلمرو الهیات و علوم پرداخت. او زبان دین و ایمان را زبان نمادین دانست و قلمرو دین را در پاسخ گویى به سؤالات وجودى منحصر كرد. بر این اساس، وظیفه ى علماى الهیات این است كه پیام كتاب مقدس را به وضع زمان خود ارتباط دهد. نیازهاى وجودى از نظر تیلیش نیازهایى هستند كه به فرد خاص و اوضاع خاصى اختصاص ندارند؛ مانند احساس تنهایى، پوچى، شكاكیت و. ..، و رسالت دین و عالم دینى پاسخ دادن به این مشكلات مشترك است. آنان با استفاده از نمادهاى زبان دین در هر زمانى به حل این مشكل مى پردازند. رویكرد تیلیش بازتاب نگرش او به دین مسیحیت است، و وى در اثر برخورد با مسئله ى تعارض علم و دین بدان گرایش یافته است.

7. والتراستیس، فیلسوف انگلیسى: او نیز در كتاب دین و نگرش نوین براى آشتى دادن نگرش طبیعى گرایانه یا علمى و نگرش دینى به جهان، به مسئله ى قلمرو دین پرداخته است. وى با اسطوره خواندنِ آموزه هاى دینى و نفى معانى حقیقى از آن ها، بر این باور است كه اعتقادات دینى تنها صور خیالى و تمثیلاتى هستند كه به طریقه اى از زندگى، مقصد، حال و حقیقتى ژرف تر در باب عالم اشاره دارند. استیس گوهر دین را عرفان دانسته، و گستره ى دین را در این عنصر مهم خلاصه مى كند. وى در كتاب زمان و ابدیت، قلمرو دین را منحصر در امور لازمانى مى داند، تا تعارض با علم و امور زمانى پدید نیاید. دیدگاه استیس در باب قلمرو دین نیز از مشاهده ى تعارض میان علم نوین و آموزه هاى كلیسا نشأت گرفته است. حال اگر كسى به دین دیگرى بگراید، و یا تحولى در علم نوین ایجاد شود، به نحوى كه تعارض زوال بپذیرد، آیا باز مى توان بر این دیدگاه اصرار ورزید؟ به ویژه این كه ایشان قلمرو دین را در عرفان دانسته و گزاره هاى دینى را غیر واقعى و اسطوره اى تلقى نموده اند كه با معرفت به این ویژگى، غایت دین دارى، یعنى تسلیم در برابر حق تعالى نیز محقق نمى گردد.

8. فردریك شلایر ماخر، متكلم پروتستانى اهل آلمان: وى در دورانى به سر مى برد كه تنفر شدیدى نسبت به دین در میان هنرمندان و نویسندگان و دانشمندان پدید آمده بود؛ بر این اساس، در مقام اصلاح دین بر آمد و با توجه به عدم وثاقت كتاب مقدس مسیحیت، به تجربه ى دینى رو آورد و دامنه ى دینى را در آن منحصر ساخت. شلایر ماخر، شهود و تجربه ى دینى را نه از سنخ اندیشه و مفهوم، بلكه از سنخ احساس مى دانست كه از طریق ارتباط مستقیم با موجود مطلق پدید مى آید. وى براى تأكید بر این مدعا در كتاب درباره ى دین هرگونه رابطه و وابستگى دین با مابعدالطبیعه و اخلاق را نفى مى كند. سرتاسر كتاب وى نشان مى دهد كه وى از انسان شناسى رومانتیك متأثر گشته است؛ زیرا با بیان شاعرانه و بدون اقامه ى دلیل، تفسیر رومانتیك خود از دین را ارائه مى كند و گزارش هاى غیر صادقانه و نامطابق با واقعیت را در تبیین دین عرضه مى دارد؛ علاوه بر این كه تلقى تجربه ى دینى به عنوان گوهر و قلمرو دین، از نظر ثبوتى و اثباتى دچار اشكالاتى است كه بیان آنها در این مجال نمى گنجند.

9. زیگموند فروید، روان كاو و روان شناس معروف معاصر: فروید در باب منشأ گرایش به دین، به عناصرى چون: ترس، جهل و عجز در مقابل نیروهاى طبیعت اشاره مى كند و در روى كرد دیگرى، خاستگاه دین را سرخوردگى غریزه ى جنسى معرفى مى كند و عقده ى «ادیپ» یا مادرخواهى و عقده ى «الكترا» یا پدرخواهى را در كتاب توتم و تابو مورد تأكید قرار مى دهد و بر این اساس، دین را مجموعه اى از باورهاى متوهم و پندارى مى داند. البته وى به كاركردهاى مثبت و فواید دین نیز اعتراف مى كند و آن را مبناى نظم زندگى اجتماعى و تحمل دشوارى ها، رنج ها، محرومیت ها و نادادگرى هاى این جهان پر آشوب مى خواند؛ بنابراین قلمرو دین از دیدگاه فروید، مجموعه اى از باورهاى توهم زاست كه خاستگاه و منشأهایى چون: عقده هاى جنسى، ترس، عجز و جهل دارد، ولى از كاركردهاى مثبت و فواید بى بدیلى برخوردار است. اشكال جدى اى كه از فروید مى توان گرفت، این است كه وى با چند اسطوره ى تاریخى و قصه بافى، از جمله: قصه ى ادیپ و الكترا و توتم و تابو، به تئورى پردازى هاى علمى دست مى یازد؛ و یا با شرح حال چند بیمار، به یك بحث مهم دین پژوهى قدم مى گذارد و تبیین نمى كند كه چگونه مجموعه اى از باورهاى متوهم مى توانند، منشأ كاركردهاى مثبت باشند. اطلاعات فروید از ادیان، حتى از مسیحیت، ناقص و اندك بوده و همین باعث سردرگمى او در مباحث قلمرو دین و انتظار بشر از دین گشته و در نتیجه خرافه گرایى را با دین دارى یكسان شمرده است.

10. كارل یونگ، روان پزشك و دوست دیرین فروید: یونگ با روش روان شناختى به مطالعه ى دین و دین دارى مى پردازد. وى به وجود ارزش هاى والاى دینى در روح آدمى اعتراف مى كند و روح را داراى طبیعت و كاركرد دینى توصیف مى نماید. او با این رویكرد، شرط حتمى و ضرورى شفا یافتن بیماران عصبى و روانى را دین دارى واقعى و ایمان و پایبندى به اعتقادات دینى معرفى مى كند و با رویكرد كاركردگرایانه به بهداشت روانى، قلمرو دین را معین مى سازد. یونگ در فصل دوم كتاب روانشناسى و دین، مذهب پروتستان را بدون تكیه گاه و در برابر خدا تك و تنها معرفى مى كند؛ زیرا به آیین هایى چون: اقرار به گناه، بخشایش و رسوم مقرر از جانب خدا براى حصول رستگارى اعتقاد نداشته، به تأیید الهى نیز اطمینان زیادى ندارد؛ و این عدم تأمین و وجدان ناراحت، حالت درد بى درمانى را یافته كه بیش تر مردم را دچار ناراحتى مزمن كرده است. وى در باب واقعیت داشتن دین مى گوید: «دین همان قدر واقعى است كه گرسنگى و ترس از مرگ. »؛ البته یونگ احكام دینى را مى پذیرد و آن را حقیقتى الهى مى داند، ولى تنها به كاركرد روان شناختى ـ اعم از فردى و جمعى آن ـ نظر دارد. نقد مهم ما به یونگ، نقد روش شناختى است؛ یعنى روش كاركردگرایانه نمى تواند، به طور دقیق، قلمرو دین را معین كند و تنها قادر به كشف پاره اى از فواید و كاركردهاى دین است.

11. اریك فروم روان شناس مكتب فرانكفورت: وى كه به روش هاى فروید و ناملایمات فردى و اجتماعى آشناست، قلمرو دین را به كاركردهاى سه گانه منحصر مى سازد و مى گوید: دین براى همه ى بشریت به مثابه تسكین آلام و رنج هاى زندگى است؛ براى غالب افراد، چونان مشوقى براى پذیرش موقعیت طبقاتى آنها و براى اقلیت مسلط، پناهگاهى است كه آنها را از گزند زیردستان دور مى دارد. وى پوچى و بیهودگى و از خودبیگانگى انسان و بى معنا دانستن جهان در اثر فروپاشى دین و جاى گزینى روان كاوى به جاى دین از سوى فروید را مورد نقد قرار مى دهد. فروم بر بیگانگى انسان از خود تأكید مىورزد و مى گوید: آنچه واقعاً اصول دینى را تهدید مى كند، نه روان شناسى است و نه هیچ علم دیگر؛ بلكه بیگانگى و بى تفاوتى وى نسبت به خویشتن و اطرافیان است كه ریشه هاى آن در تمامى فرهنگ غیر دینى ما قرار دارد. اریك فروم دین را سبب رستگارى و بالاترین هدف زندگى بیان مى كند؛ اما نه این كه خداوند به صورت «مدیرعامل شركت كاینات» درآید و تنها نمایش زندگى را اداره كند و هرگز او را نبینیم، ولى به رهبرى او ایمان آوریم و به دنبال كار خود باشیم. خلاصه ى سخن آن كه فروم با نگرش كاركردگرایانه، گستره ى دین را در امیدبخشى، معنادارى زندگى و مانند آن خلاصه مى كند. نقد روش شناختى بر اریك فروم نیز وارد است، علاوه بر این كه، وى تنها به بخشى از كاركردهاى دین توجه نموده و از كاركردهاى دیگر فردى و اجتماعى دین غفلت كرده است. اشكال دیگر این كه، دین شناسى فروم ـ همان گونه كه در كتاب جزم اندیشى مسیحى او هویداست ـ منحصر به دین مسیحیت است.

12. مكتب دئیسم یا خداشناسى طبیعى: این مكتب با انكار وحى و شریعت و متن دینى تنها به خداشناسى عقلى و استدلالى روى آورده و بر این اساس، قلمرو دین از نگاه آن ها منحصر در اعتقاد به خالق جهان است؛ خدایى كه پس از خلقت، جهان را به حال خود واگذارده است. این رویكرد توسط ادوارد هربرت در اوایل قرن 17 در انگلستان آغاز گردید و سپس در آلمان و فرانسه و دیگر كشورها گسترش یافت، تعارض علم و دین نیز بر این تفكر دامن زد و نقد تاریخى كتاب مقدس مسیحیت نیز آن را توسعه داد؛ در حالى كه اگر این طایفه به عقل منطقى و استدلالى عمق بیش ترى مى بخشیدند غیر از خداشناسى، به باورهاى دیگرى، چون صفات و افعال خدا نیز اعتقاد مىورزیدند و دامنه ى دین را گسترده تر از این مى دانستند.

13. اگزیستانسیالیسم: این مكتب یكى از مهم ترین مكاتب فلسفى معاصر است كه توسط كى یركگارد ابداع گردید و طرف داران الهى و الحادى را به خود جذب كرد. این فلسفه از نظر روش شناختى در مقابل اصالت عقل قرار دارد؛ به همین جهت، على رغم لزوم خداباورى و ایمان به خدا، هیچ گاه در جست وجوى دلایل اثبات وجود خدا برنیامد؛ و اما متفكران این طایفه در باب قلمرو دین روى كرد یكسانى ندارند؛ براى نمونه، كى یركگارد، قلمرو دین را در انتقال انسان از مرحله ى لذت طلبانه و اخلاقى به مرحله ى عاشقانه زیستن منحصر مى سازد. كارل بارث، متفكر سوئیسى، دامنه ى دین را در درمان دردهاى مشخص وجودى تعریف مى كند. یاسپرس با نگاه كاركردگرایانه و پراگماتیستى، دین را در كنترل جامعه و برقرارى نظم و هماهنگى، به ویژه در جهانِ پر از سلاح هاى اتمى و دیكتاتورى و استعمار معین مى سازد. مارتین بوبر، دو رابطه ى انسان با انسان و انسان با شىء را بیان كرده و قلمرو دین را در رابطه ى نخست منحصر مى سازد.

14. پوزیتویسم، اعم از پوزیتویسم اگوست كنت و پوزیتویسم منطقى: این مكتب با توجه به تجربه گرایى افراطى و بى معنا خواندن گزاره هاى دینى، هرگونه قلمروى را براى دین نفى نمود و در نهایت به فلسفه ى تحلیل زبانى انجامید كه طرف داران آن به دو دسته انشعاب یافتند: برخى از آنها بر بى معنایى و اثبات ناپذیرى گزاره هاى دینى تأكید ورزیدند و به نفى قلمرو دین و اصل دین فتوا دادند و گروهى دیگر با روى كرد كاركردگرایانه، زبان دین را سمبلیك و غیر شناختارى خوانده و قلمرو آن را در بیان نوعى احساس از جانب متدینان منحصر ساختند. این دیدگاه نیز با نقد معرفت شناختى و روش شناختى و عدم انحصار معرفت در معرفت تجربى نقد مى گردد.


ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: