به گزارش «شیعه نیوز»، مرحوم آیت الله نصرالله شاه آبادی به نقل داستانی در رابطه با تخریب چهره مرحوم آیت الله حکیم در نجف و ماجرای دیدار چهار مرجع تقلید با ایشان پرداخته که در کانال تلگرامی مربوط به ایشان آمده است. متن این سخنان به شرح زیر است:
مرحوم آیت الله حکیم بعد از هتک حرمت هایی که در بغداد به ایشان شد برای گذراندن دوره نقاهت از بغداد به کوفه برگشتند.
گروهها و احزابی که از آیه الله حکیم ضربه دیده بودند در نجف و کوفه شروع به افساد کردند. حزب بعث علیه آیهالله حکیم اطلاعیه دادند و شیوعی ها که در عراق از فتوای آیهالله حکیم ضربه سختی خورده بودند، شایعه پراکنی کردند. در نجف سر و صدا راه میانداختند که «سید الحکیم طلع جاسوس» مقصودشان این بود که خود آقای حکیم جاسوس آمریکاست. این اهانتها ادامه پیدا کرد.
روز سومی که آقای حکیم به کوفه مراجعت کردند، من با آسید علاء الدین حکیم برخورد کردم و جویای سلامتی آقا شدم. دیدم با ناراحتی ایشان گفت: با این که روز سومی است که پدر من از بغداد مراجعت کرده، فقط آقای شیخ یحیی جواهری به دیدن ایشان آمده است. او معمّم نبود ولی درس مرحوم آیهالله خویی حاضر میشد. من از این که مقام مرجعیت اینقدر کم ارزش شده خیلی متأثر شدم! در نجف بلکه در کل عالم شیعه از نظر جایگاه مرجعیت ، شخصیتی بالاتر از آقای حکیم نیست. اگر جایگاه این شخصیت اینقدر بی ارزش شود، آینده شیعه چه خواهد شد؟ خیلی ناراحت شدم.
بلافاصله با آقازاده آقای حکیم خداحافظی کردم و با ناراحتی به منزل آیهالله خویی رفتم. وقتی ایشان حال دگرگون من را دیدند، از علّت سؤال کردند. به ایشان عرض کردم: مگر شما برای دیدن آیهالله حکیم به بغداد نماینده نفرستادید؟ فرمودند: بله. گفتم: پس چرا اکنون که آیهالله حکیم از بغداد به کوفه برگشته، شما به دیدن ایشان نرفتید؟ ترسیدید؟! آیهالله خویی در کوفه منزلی گرفته بودند و شنبه شبها به آنجا میرفتند. ایشون گفتند: حالا هم دیر نشده. گفتم: روز سوم است، آقا! فرمودند: حرف شما چیست؟ گفتم: همین حالا. ایشان هم فوری نوکرشان را صدا زدند و ماشین آوردند و ایشان را به خانه آقای حکیم بردند.
من از آنجا به منزل مرحوم امام رفتم. آنجا هم همین حرفها را به آقا عرض کردم. امام فرمود: «خدا میداند که من هر روز برای حفظ آقای حکیم یک دوره تسبیح دعا میکنم. گفتم: «آقا! این دعا کردن شما به چه درد میخورد؟! به مقام مرجعیت اهانت شده است. باید عملاً آن را حفظ کرد، با دعا که نمیشود. ایشان فرمود: «اینجا که ایران نیست! من اینجا تبعیدی هستم. شما خودت دیدی که دولت بعث سید مهدی حکیم را جاسوس معرفی کرده است. نجفیها خود سید حکیم را با اهانت و الفاظ زشت، جاسوس میخوانند. اگر از اینجا برای دیدن ایشان حرکت کنم و میان راه من را دستگیر کنند، چه کسی اطلاع پیدا میکند که من کجا هستم؟! اینجا غیر از ایران است که با دستگیر شدن من در تمام ایران انقلاب شد!» دیدم فرمایش آقا صحیح است. گفتم: آقا! اگر آیهالله شاهرودی را برای دیدار ایشان حاضر کنم، شما تشریف میبرید؟ فرمودند: بله.
من با مرحوم آقای شاهرودی نمیتوانستم مفاهمه کنم ، از این رو با آقا سید علی آقازاده ایشان که همه کاره ایشان بود، صحبت کردم و سرانجام ایشان را قانع کردم. آقا سید علی گفت: من با آقا صحبت میکنم و فردا صبح اول وقت به تو خبر میدهم. فردا صبح آقا سید علی درب منزل آمد و گفت: پدرم بعد از درس به دیدار آقای حکیم میرود. خیلی خوشحال شدم. با اینکه آماده بودم که به درس بروم، با خود گفتم که اول نزد امام بروم و قضیه را بازگو کنم و بعد به درس بروم.
در راه آیهالله آقای آشیخ حبیب الله اراکی را دیدم و از ایشان خواستم که در بین راه به منزل مرحوم امام برود و به ایشان بگویدکه آیهالله شاهرودی آمادهاند بعد از درسشان برای دیدار آقای حکیم بروند. آشیخ حبیب الله هم قبول کرد و با ایشان خداحافظی کردم.
در راه درس به مرحوم آیهالله آقا سید عبدالله شیرازی برخورد کردم. گفتم: آقا، چرا نشستهاید؟ الان وقت حرکت است. میدانید آیهالله حکیم آمده اند؟ آیهالله خویی به دیدار ایشان رفتهاند. آیهالله شاهرودی هم بعد از درس میروند. آقای خمینی هم بعد از درس آنجا میروند. آقای شیرازی هم قبول کرد و بنا شد به دیدن آقای حکیم برود.
وقتی امام بعد از درسشان به سمت خانه آقای حکیم میروند، در کوفه با آقا سید عبدالله شیرازی روبرو میشوند و با هم بر آیه الله حکیم وارد میشوند.
بعد از اینکه این چهار بزرگوار به زیارت آقای حکیم تشریف بردند، کم کم طلبههای ایرانی و افغانی و پاکستانی و تبتی، به دیدار ایشان رفتند. بعد هم کنار دروازه نجف بین آنها و افرادی که با آقای حکیم مخالف بودند، زد و خورد شد و بعضیها زخمی و بعضیها مجروح و یکی دو نفر هم کشته شدند.