به گزارش «شیعه نیوز»، آقازاده ها و آقازادگی این روزها امتیازی است که می تواند درهای سیاست، اقتصاد و فرهنگ را به روی دارندگان این عنوان بگشاید. درهایی که بسیاری پشت آن گرفتار انواع و اقسام مشکلاتند و به رغم شایستگی های فراوان امیدی به گشایش این درهای بسته ندارند. اما برخی آقازاده ها درهر جایگاه و مقام و منصبی دستی بر سفره دارند. هر بار حرف و سخن و اقدامات یکی شان آه از نهاد جامعه بر می آورد و زخمی به روح خسته مردم می زند.
خبرنگار شفقنا برای بررسی این معضل که امروز گریبان سیاست و اقتصاد کشور را گرفته با دکتر مصطفی مهرآیین، جامعه شناس و عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور گفتگویی داشته که در پی می آید:
*چند سالی است که لفظ آقازاده و آقازادگی یکی از پر کاربردترین الفاظ در سیاست و اقتصاد کشور شده ست. فکر می کنید چرا با وجود اینکه یکی از اهداف انقلاب اسلامی مقابله با همین پدیده در حکومت پهلوی بود شاهد رشد روزافزون چنین معضلی در همه امور کشور هستیم؟
مهرآیین: پدیده الیگارشی به معنای حکومت عده ای معدود بر جامعه، یک ایده کلاسیک است که نظام های سیاسی تا پیش از عصر مدرن بر این اساس شکل می گرفتند. اما در نظام های دموکراتیک که مبتنی بر رای مردم است و تصور بر این است که گردش نخبگان میسر می شود،جامعه نخبگان سیاسی را انتخاب می کند. چه اتفاقی می افتد که گروه محدودی در ساختار سیاسی صاحب قدرت می شوند و عنوانی به نام آقازاده ها شکل می گیرد؟ اینکه چرا گروه ممتازی در حوزه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به وجود می آید دلایل متعددی دارد. معتقدم مهمترین مساله ای که در جامعه ما به بحث آقازاده گی دامنه زده است، داشتن نگاه ایدئولوژیک به سیاست است. در چنین شرایطی خود به خود وضعیتی به وجود می آید که افراد خاصی می توانند به عنوان افراد شایسته شناخته شوند. با دیدگاه فوکویی مهمترین تکنیکی که در حوزه سیاست ما عمل کرده، در کنار همه ادعاهایی که به لحاظ قانونی وجود دارد، تکنیک «سفارش» است. مبنای این تکنیک پاکدستی، خوب بودن و متعلق به یک خانواده خوب بودن است. این ایده به لحاظ ایدئولوژیک مبتنی بر این دیدگاه است که باید انسان های پاک و شایسته را پیدا و به جامعه معرفی کرد. بنابراین در درون سیستم سیاسی کشور ما چنین بنیانی وجود دارد که به جای اینکه همچون یک سیستم دموکراتیک عمل کند و به گردش نخبگان دامن بزند ، سیستم سفارش حاکم می شود. بر این اساس افرادی می توانند خاص و ممتاز باشند و به جایگاه های مهم دست یابند.
*اما چنین دیدگاهی قرار نبود تبدیل به معضلی در سطح سیاست و اقتصاد شود بلکه این تصور وجود داشت که با چنین بنیانی می توان نخبگانی مومن و شایسته داشت. چرا این سیستم دچار مشکلاتی شد که امروز شاهد آن هستیم؟
مهرآیین: البته شاید تصور کنیم که این ایده در ابتدا یک ایده مثبت بوده که مبتنی بر دیدگاههای دینی و ایمانی است. اما باید توجه داشت که قانون اساسی ما یک قانون دو لایه است. یعنی بخشی از آن بر اصول مردم پسندانه و دموکراتیک استوار است و بخشی دیگر بر اصول خداپسندانه و دینی. در حوزه سیاست مفروض این است که حقیقت وجودی انسان ها آشکار نیست و در طول زندگی با عمل و کردار آنها کم کم این حقیقت به منصه ظهور می رسد. اما اگر مفروض این باشد که حقیقت دسته ای از افراد آشکار است و آنها را به صورت سفارشی به سیستم وارد کنیم، عملا درهای تحقیق و جستجو و مدیریت و کنترل افراد سیاسی را در جامعه می بندیم. در حوزه سیاسی ما این اتفاق افتاده و ما مدعی هستیم که حقیقت برخی افراد آشکار است. این آشکاری حقیقت، شرایطی ایجاد می کند که در آن دیگر اصولا نیازی به نظام دموکراتیک، حضور و پیگیری مطبوعاتی که مسائل را بررسی و تحلیل کنند و نهادهای نظارتی احساس نمی شود. البته همه اینها در لایه دوم قانون اساسی ما که بخش دموکراتیک قانون است، وجود دارد. اما در لایه اول گویا حقیقت برخی افراد آشکار است و نیاز به بررسی و جستجوگری ندارند. اینکه قشر ممتازی وجود دارند که شایستگی لازم را برای حضور در هر مقام و منصبی دارا هستند باعث شکل گیری نوعی الیگارشی شده است. یعنی ناخواسته قشری در جامعه شکل می گیرد که احساس می کنند حریم امنی دارند، ورای قانون ایستادند و استثنا هستند. به لحاظ نظریات سیاسی استثنا در حوزه سیاست، استثنا کسی است که قانون را تعریف و اعمال می کند اما قانون بر خودش اعمال نمی شود. در این شرایط چون نخبگی به یک قشر خاص در جامعه تسری پیدا کرده نوعی دوگانگی به وجود آورده است. این گفتمان منجر به شکل گیری گفتمان تعلق گرفتن و محرومیت می شود. به این معنا که این افراد، ویژگی هایی دارند که بقیه از این ویژگی ها محرومند و چون این افراد واجد این ویژگی ها هستند باید از امکاناتی برخوردار شوند که دیگران از آن محروم می شوند. بنابراین در حوزه اشتغال، اقتصاد، مقام سیاست و فرهنگ این افراد شایسته ترند و امکانات و تریبون ها باید به آنها تعلق بگیرد. در جامعه ما این هسته فکری و ایدئولوژیک به نهادهای اجتماعی سرریز کرده و خود را در قوانین مختلف نشان داد. مهمترین قانون هم قانون گزینش بود که مکانیسمی بود برای حفظ نیروهایی که فکر می کردیم تبیین کننده آن اندیشه هسته مرکزی هستند. نهادهایی نیز برای این کار شکل گرفت مثل یارگیری هایی که در مساجد اتفاق می افتاد، انجمن های اسلامی و دانشگاههای خاصی که بر این اساس تاسیس شد تا افراد خاصی را تربیت کنند. از سوی دیگر سازوکارهای سیاسی به وجود آمد که در حوزه سیاست گزینشگری می کردند. در حوزه اقتصاد نیز امتیازات به افراد خاص تعلق گرفت. به این ترتیب جامعه خود به خود تبدیل به دو دسته شد. یک گروه که خود را متعلق به این جامعه و صاحبان و مالکان این جامعه می دانند و یا به تعبیر درست تر جامعه را متعلق به خود می دانند و گروه دیگری که احساس می کنند هیچ نیازی به حضور آنها در جامعه نیست و افرادی بی مصرف و بی خاصیت هستند. شهروندان درجه دو و سه ای که امکان دستیابی به منابع و حوزه های قدرت ندارند.
*این تقسیم بندی ها که شما بر می شمارید، در جامعه چه تبعاتی برای جامعه ما در پی داشته است؟
مهرآیین: تا قبل از پایان جنگ این هسته به گونه خاصی عمل می کرد اما بعد از جنگ عملکردها متفاوت شد. با پایان جنگ و آغاز فرایند نوسازی، توسعه و سازندگی در جامعه، نوعی فرایند اقتصادی با افزایش منابع شکل گرفت که بر اساس تصمیم سیستم سیاسی آن گروههایی را که با این سیستم عمل سیاسی و اقتصادی سازگار نبودند متولی آن فرایند کردند. یعنی به جای اینکه به شکل دیگری ارتباط میان گروه های سیاسی – اجتماعی با فرایند توسعه را برقرار کنند خود این گروه ها را متولی فرایند توسعه کردند. بر این اساس همان گروه نخبه خاص در فرایند سیاسی، اقتصادی و توسعه ای جامعه مورد عنایت قرار گرفتند و این شرایط تا امروز ادامه یافت. با این توصیف لفظ آقازاده دیگر لفظ درستی به حساب نمی آید. زیرا ما به شکل ساختاری نیروهایی در جامعه ساختیم که لزوما وصل به خانواده خاصی هم نیستند. به شکل ساختاری بخشی از جمعیت جامعه را تبدیل به یک نیرویی کردیم که امتیازات به آنها تعلق می گیرد و بخش دیگری از جامعه را بایکوت و تبدیل به شهروندان درجه دو و سه کردیم. بنابراین به جای تفکیک آقازاده ها با افراد معمولی باید به تفکیک شهروندان بر اساس درجه یک و دو و سه بپردازیم که چیزی فراتر از آقازادگی است. یعنی شاید حدود ۱۰میلیون نفر از افراد در جامعه هستند که احساس می کنند به امتیازات خاص دسترسی دارند. شما نمی توانید ۱۰میلیون نفر را آقازاده بگویید. در جامعه ما الیگارشی، تبدیل به صفت بخش بزرگی شده است. بنابراین در همه جا اعم از فلسفه، تئاتر، سینما، فرهنگ، اندیشه، هنر، بازار، سیاست، کوچه و خیابان و هر جای دیگر نیروهایی وجود دارند که به امتیازاتی دسترسی دارند که بقیه از آنها محرومند. این دیگر فراتر از آقازادگی است و تبدیل به نابرابری در توزیع منابع در جامعه شده است. نباید موضوع را محدود کرد به افراد خاصی که امتیازات خاصی دارند و از رانت خاصی استفاده می کنند. این موضوع صفت سیستمی ماست که با ویژگی هایی که ذکر شد ضرورت طبیعی است که نیروهای خودش را تربیت کند و این بر می گردد به آن الگویی که فوکو آن را الگوی حاکمیت سیاسی می دانست. یعنی در یک جامعه ممکن است حاکم تنها ۱۰میلیون را رعیت بداند. در الگوی نظام سیاسی کلاسیک دامنه افراد رعیت را حاکم تعریف می کند.
*غیر از بنیان های سیستمی، چقدر پذیرش جامعه و حاکمیت دیدگاه اشرافی گری به عنوان یک مولفه فرهنگی در بطن جامعه باعث شکل گیری چنین وضعیتی شده است؟
مهرآیین: انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب ضد اشرافی گری بود و این را در همه متون و اسناد می توان دید. در فضای ایدئولوژیک آن زمان نیز کاملا بر طرد اشرافی گری و پذیرش حقوق مستضعفان تاکید می شد. اما واقعیت این است که محققان سیاسی اجتماعی و جامعه شناسان و تحلیلگرانی که اتفاقات پس از انقلاب را بررسی کردند همه این نتیجه را مطرح ساخته اند که از همان ابتدا متاسفانه ساختار اجتماعی و سیاسی مبتنی بر اشرافی گری در بخش هایی تداوم یافت. به طور مثال این موضوع توسط یک کارشناس در قوانین کار و تجارت نشان داده شد که قانونی در راستای حفظ منافع مستضعفان پس از انقلاب تصویب نشد. یک سوی ماجرا این است که آن دیدگاه نقصان داشت و نتوانست در جهت تبیین خود کاری انجام دهد اما دلایل فرهنگی آن همان بود که پیش از این توضیح دادم که مبنای مشروعیت سیاسی وقتی به یک قشر خاصی داده شد این مبنای مشروعیت به مبلغان و مفسران آنها تسری می یابد که امروز تحت عنوان خودی شناخته می شوند. از سوی مردم هم باید توجه کنیم که اقبال به ثروت ویژگی ای مختص جامعه ما نیست و در همه جوامع چنین وضعیتی وجود دارد. در نظام سرمایه داری هم این اقبال شدیدتر است زیرا نظام سرمایه داری بر هسته ای به نام دارایی، نظام توزیع منابع به نام بازار، نوع خاصی از اجتماع به نام شرکت، نظام دانشی مبتنی بر علم و تکنولوژی و سبک زندگی مشخصی مبنی برمصرف هر چه بیشتر متکی است. این نظام بر جامعه ما نیز حاکم شده است. ارزش سرمایه و دارایی بالا رفته، اقتصاد لیبرال شکل گرفته، اجتماعی به اسم شرکت و کار جمعی ارزش یافته، علم و تکنولوژی و رسانه ها حامی این نظام هستند و سبک زندگی مصرف گرایی نیز ترویج می شود. بنابراین ما چون در نظم سرمایه داری قرار گرفتیم جامعه ما هم به ارزش سرمایه داری پی برده و بیشتر به آن بها می دهد و نوعی مصرف گرایی شدید در جامعه ترویج می شود. ما از نظام جهانی جدا نیستیم اما یک ویژگی هم هست که خاص جامعه ماست. یکی از مهمترین جاهایی که ما در جامعه با رخداد حقیقت مواجه می شویم خانواده است. ما در خانواده با موضوعاتی مانند عشق، تنهایی، فقر، ثروت روبرو می شویم و در این قلمرو حقیقت زندگی را می فهمیم. اصولا مبنای بخش بررگی از خانواده امروزی ما هم گرفتار گونه ای اشرافیگری و مصرف زدگی است که در گذشته ایرانی نیز وجود داشته است. الان در جامعه ما خانواده هسته ای مبتنی بر مصرف است. جمعیت این خانواده کم است اما هزینه ها و نیازهای آن بالاست. در واقع بسیاری از خانواده ها به گونه ای فرزندانشان را تربیت می کنند که آنها را به سمت دسترسی به منابع سوق می دهد. یعنی به دختران توصیه می کنیم با افراد ثروتمند ازدواج کنند و به پسران هم می گوییم تحصیل کنید تا به شغل و ثروت، بهتر دسترسی داشته باشید. مبنای تربیت در این شرایط این است که یا با کام زندگی می کنی و یا ناکام میمیری. در یک اقتصاد نفتی رانتی نیز که اصولا مبتنی بر تولید نیست مهمترین سازو کار دستیابی به ثروت، دولت است. یعنی برای دستیابی به ثروت، باید وارد دولت شوید و به منابع ثروت عمومی و بیت المال دسترسی داشته باشید. راه دستیابی به ثروت در این نوع اقتصاد، بازار نیست بلکه بیت المال است. بر اساس برخی نظریات جامعه شناختی عصر کلاسیک عصر بودن ها بوده است. شجاع بودن، شاعر بودن، عارف بودن. عصر مدرن عصر داشته هاست. داشتن پول، داشتن خانه، داشتن ماشین. عصر پست مدرن هم عصر تظاهر به داشته هاست. تظاهر به ثروت، تظاهر به قدرت، تظاهر به زیبایی. ما به لحاظ فرهنگی هم در عصر مدرن هستیم که داشته ها برایمان مهم است و هم چون یک انسان پسامدرن تمایل داریم این داشته ها را به نمایش بگذاریم. من اینجا یک مثال می زنم. در پرونده های فسادی که افشا شده کمتر کسی از ما این باور را دارد که فسادی بوده و پولی از بیت المال رفته است. این ثروت را به هر کدام از ما می دادند، پس نمی زدیم. ناراحتی و اعتراض برخی از ما به این نیست که چرا این ثروت به باد رفته، اعتراض برخی از ما این است که چرا به ما نرسیده است. زیرا پایه فکری برخی از ما مبتنی بر حقوق عمومی، عدل اجتماعی و حفظ بیت المال نیست. پایه فکری متکی به مصرف گرایی است که در خانواده آموختیم. در ظاهر با دنیا در تماس هستیم و فکر می کنیم جامعه غرب یعنی ماشین و خانه و ثروت و برند. مدرنیته در جامعه ما مبتنی برتفکر نیست بلکه مبتنی بر تظاهر است.
*با این وضعیتی که توصیف کردید جامعه ما به چه سمت و سویی خواهد رفت؟
مهرآیین: جامعه ما بر اساس شاخص های اجتماعی یک جامعه در حال ورشکستگی است. این شرایط را هر کسی در اطراف خود می تواند ببیند. شما ۳۰۰ خانواده اطراف خود را در نظر بگیرید. بسیاری از اینها دچار یک مشکل هستند. یکی معتاد است، یکی افسردگی دارد، یکی مشکل بیکاری دارد، یکی بیمار است، یکی معلول است، یکی درگیر طلاق است، یکی خارج از کشور است. یک بررسی ساده توسط هر کسی در اطراف خود نشان می دهد که بسیاری از خانواده ها در اطراف ما فرو پاشیده اند. ما دیگر کمتر فرد موفق و اهل رضایتی در جامعه می بینیم. جامعه ما امروز از بالا درگیر ایدئولوژی سازی است و از پایین گرفتار مصرف گرایی.
*آیا راهی برای اصلاح این شرایط و بازگرداندن جامعه به مسیر درست وجود دارد؟
مهرآیین: سرمایه داری می توانست با سنت پیوند بخورد یا با مدرنیته. اما سرمایه داری در جامعه ما با سنت پیوند خورده است. در این شرایط ارتجاع، راستگرایی، بی عدالتی، مصرف و نوعی نظم بسته اجتماعی شکل می گیرد. جامعه ما در این وضعیت است و تنها راهکاری که در مقابل دارد این است که بین سرمایه داری اسلامی و مدرنیته پیوند برقرار کنیم. اگر چنین پیوندی برقرار شد و جامعه ای به وجود آمد که نوعی عقلگرایی و خردگرایی در مقام نظر و اراده گرایی در مقام عمل باشد ممکن است بتوانیم جامعه دیگری طراحی کنیم. اما ادامه این وضعیت فعلی چه بسا جامعه را به فروپاشی می کشاند. نمود این وضعیت را می توان در فرهنگ و هنر مشاهده است. ادبیات، روایت، قصه و سینما همه راههای ثبت جامعه هستند و نگاهی به همه اینها نشان می دهد که جامعه ما با چه وضعی دست به گریبان است. بنابراین اگر به دنبال ساختن آینده ای بهتر هستیم باید بین نظام سرمایه داری حاکم بر جامعه مان با مدرنیته پیوند برقرار کنیم. امیدهای ما در گذشته جا مانده است. در تاریخ صد سال اخیر ما صداهایی بوده که نشنیدیم و به آنها توجه نکردیم. این صداها هست و می توان این تاریخ را بازخوانی کرد و با گفتگوی جمعی و تاکید بر عدالت که در انقلاب اسلامی هم بود از آینده ابهام زدایی کرد. تنها با شعارهای سیاسی نمی توان کاری کرد. اگر سخنان سیاسیون را کنار بگذاریم و از دیدگاه جامعه شناسانه به این جامعه بنگریم می بینیم جامعه امروز به امتناع جامعه رسیده است. زرق و برق خیابان ها و چرخیدن مردم و خرید و مسافرت نمی تواند نشانگر حیات اجتماعی باشد. حیات اجتماعی ما شکل گیری انسان اجتماعی، نظم اجتماعی، کنش متقابل انسانی مبتنی بر اخلاق و قانون است که در جامعه ما کمتر دیده می شود. البته باید توجه کرد که در جامعه غربی نیز چنین شرایطی وجود داشته است. حاصل پیوند سرمایه داری با سنت در جامعه غرب فاشیسم شد و حاصل پیوند سرمایه داری با مدرنیته همین نظام های با عنوان دموکراتیک است که امروز می بینیم البته با وجود همه خطاها و ایرادات مهمی که به آن وارد است. از سوی دیگر باید اذعان کنیم در جامعه ای که ایده عدالتخواهی شکل نگیرد اصلاحات به وجود نمی آید. مبنای اصلاحات در تاریخ غرب حاصل پیوند نظام قدرت با ایده های عدالت خواه است. در کشور ما هم ایده های عدالتخواهانه قبل از انقلاب شکل گرفت. یکی از منازعات در زمان پهلوی هم همین موضوع آقازاده ها بود. زیرا نظام سیاسی و اقتصادی کشور بر مبنای هزار خانواده بود که تمام منابع را در اختیار داشتند. در آن زمان ایده های عدالتخواهانه و اندیشه های دینی پیوند داشت. هم اکنون نیز تنها راه موجود رشد گفتمان مدرنیته در قالب ایده عدالتخواه از یک سو و عقلانیت دموکراتیک از سوی دیگر است. چنانچه این اندیشه ها در قالب گفتمان گروههای سیاسی رشد یابند، طرفداران و احزاب سیاسی خود را بیابند و با مذهب پیوند بخورند جامعه رشد پیدا می کند اما با طرد همه اندیشه ها جامعه با فقدان اندیشه و گفتمان مواجه می شود و وضعیتی به وجود می آید که امروز شاهد آن هستیم.