«شیعه نیوز»:
مقدمه
دين و مذهب همواره عامل تعيين کنندهاي در تحولات سياسي و اجتماعي کشور ما بوده است. تاريخ ايران، از دوران باستان تا به امروز، مملو از جنبشهايي است که براساس ايدئولوژي شکل گرفتهاند.
امپراطوري هخامنشي با اتکا به ايدئولوژي مکتب زرتشت قوام گرفت و دولت ساسانيان همبستگي ميان دين و دولت را به کمال رساند؛ خلفاي بنياميه و بنيعباس، قرنها با داعيهي اسلام بر اين سرزمين حکومت کردند و سرانجام، از زمان صفويان به بعد، حکومتهاي ملي کشور ما با دين عجين گرديدند. چنان که سلسلهي صفوي با تکيه بر مذهب شيعه، حدود دويست سال دوام يافت و شاهان قاجار، با استعانت از دين و استفادهي از لقب «ظلالله» پذيرش حکومت خود را بر مردم هموار نمودند.
اغلب جنبشهاي اجتماعي معاصر ايران، به نوعي از دين بهره گرفتهاند. اما اين واقعيت که براي ايجاد تغييرات سياسي در اين سرزمين، ميتوان از علايق مذهبي مردم آن بهره برد، حکم شمشير دو لبه را دارد زيرا هم ميتواند از جانب اصلاحگران و در جهت بهبود اوضاع به کار گرفته شود و هم ميتواند به عنوان برگ برنده در اختيار استعمارگران قرار گيرد تا با شناختي که از تاريخ و علايق مذهبي مردم کشور ما دارند، به اهداف خود نزديک شوند. در مورد اخير، از مذهب براي جذب مردم استفاده ميشود و استعمارگران هدف خود را با نام دين پيش ميبرند.
در مواردي نيز استعمارگر با حمايت از بدعتهاي مذهبي، ميکوشد تا اصول عقايد تودهها که آنان را به تحريک عليه منافعش وادار ميکند، مورد حمله قرار داده و در آنها ترديد و تزلزل به وجود آورد. از جمله مهمترين اين قبيل بدعتگذاريها که به عنوان حرکتي بر ضد سنتهاي ديني و اجتماعي ملت ايران و با پشتيباني استعمار خارجي و استبداد داخلي در تاريخ معاصر ايران قد علم کرد، فرقهي بهائيت است که با هدف از ميان بردن نفوذ تشيع و روحانيت شيعه، در ايران عصر پهلوي شکل گرفت.
بهاييت با هدف قراردادن اصول مذهب تشيع، سعي داشت مانع از گسترش آموزههاي ظلم ستيزانهي آن شده، تا امکان تکرار جنبش هاي مذهبي از ميان برود. به همين خاطر هم بود که رژيم پهلوي و اربابان انگليسياش به شدت از آن حمايت ميکردند و سعي داشتند از تفکر بهايي به عنوان اهرمي عليه انديشههاي انقلابي مردم که امام خميني (ره) سمبل آن شناخته ميشد، استفاده کنند. به ويژه پس از حماسهي خونين پانزدهم خرداد 1342 که رژيم بيش از پيش به قدرت و نفوذ معنوي روحانيت و شخص امام در ميان مردم پي برد، توجه و حمايت آن نسبت به عناصر بهايي فزوني گرفت و از حالت ناپيدا خارج شد.
مقالهي حاضر بر آن است تا با نگاهي به پيشينهي تاريخي و نحوهي پيدايش فرقهي بهايي، دلايل و چگونگي گسترش آن در عصر پهلوي و روند صعودي توسعهي بهاييت را در ايران، تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، به اجمال بررسي نمايد.
تاريخچه
بهاييگري از بابيت نشأت گرفته و بابيت خود ريشه در شيخيگري (1) دارد. عقايد اوليهي فرقهي بهايي تلفيق و ترکيبي از عقايد تشيع، عرفان ايراني، نظريههاي حکماي اسلامي و يوناني است که پس از سپري شدن عمري هزارساله، به صورت شيخيگري، سپس بابيگري و سرانجام بهاييت درآمد. اما آن چه امروز در فرقهي بهايي مطرح ميشود، با شيوه و افکار بنيانگذاران آن تفاوت دارد.
ظهور شيخيه مصادف با دوران فتحعليشاه قاجار (1250 ـ 1212 ه. ق) و بدعت بابيان مقارن با سلطنت محمدشاه (1264 ـ 1250ه. ق) است. بنيانگذار فرقهي بابيه، شخصي به نام سيدعليمحمد شيرازي بود که مدتي در عتبات درس خوانده و چند سالي در حومهي بغداد و سپس بوشهر، گوشهنشيني اختيار کرده و رياضت کشيده بود. او پس از يک اعتکاف چهلروزه در مسجد کوفه و سفر به مکه، به بوشهر بازگشت و خود را «باب الهي» ناميد. سپس مبلغيني به شيراز فرستاد و عدهاي ازجاهلان و ساده لوحان را به عنوان مريد به دور خود جمع کرد.
البته مخفي نماند که عمال انگليسي کمپاني هند شرقي نيز از او و پيروانش حمايت مالي ميکردند و به وسيلهي همين پولها هم بود که منوچهر خان معتمدالدوله حاکم اصفهان، باب را به اصفهان فراخواند و در آن جا آزادي کامل به او اعطا نمود. به اين ترتيب، باب تا سال 1263 ه. ق که سال فوت معتمدالدوله بود، در سايهي حمايت او به تبليغات پرداخت و مريدانش در زنجان و يزد رو به فزوني گذاشتند.
عمدهي فعاليتهاي جنبش بابيه در اين زمان پيرامون انديشهي مهدويت دور ميزد. اما با گذشت زمان، عليمحمد باب که نخست خود را باب امام زمان (عجه الله تعالی فرجهم الشریف) ميخواند، پس از چندي ادعاي مهدويت کرده و نغمهي ايجاد دين تازهاي را سرداد. سپس ادعاي نبوت کرد و سرانجام نيز دعوي ربوبيت و الوهيت نمود.(2) اما با درگذشت حاکم اصفهان، به دستور محمدشاه قاجار، باب را در قلعهي چهريق اردبيل زنداني کردند و او تا زماني که به دستور اميرکبير در تبريز اعدام شد، در آن قلعه به سر ميبرد. (3) (شعبان 1266 ه. ق)
با اين حال، پيامد حرکت باب همچنان ادامه يافت. چرا که سنگيني فشارهاي روزافزون و طاقتفرساي اقتصادي بر پيکر جامعهي عصر قاجار ـ به ويژه محمدشاه و ناصرالدين شاه ـ طبقهي زحمتکش ايراني را سخت به ستوه آورده بود و نارضايتيهاي اجتماعي تنها نياز به جرقهاي داشت تا آتش خشم مردم را نسبت به دولتمردان بيکفايت، روشن سازد. اکنون باب، در بافت و پوشش مذهب، بهترين فرصت را براي اظهار وجود به مخالفين ميداد. البته گسترش دعوي باب دلايل سياسي ديگري نيز داشت که در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
باب يک سال پيش از اعدامش، ميرزا يحيي نوري ملقب به «ازل» را به جانشيني برگزيد. اما ازل که از ترس دولت زندگي مخفي اختيار کرده بود، همهي کارها را به برادر پدريش ميرزا حسينعلي بهاء سپرد و بهاء به عنوان پيشکار او، رشد و نفوذ بسياري در ميان طرفداران باب يافت. چندي نگذشت که به دليل فشارهاي حکومت ناصري، بابيان جايي براي ماندن در ايران نيافتند و از بغداد سردرآوردند که در اين زمان تحت امر سلطان عثماني بود. در آن جا حسينعلي بهاء براي ارضاي حس جاهطلبي خود، دست به اقدام عجيب و بيسابقهاي زد.
ماجرا از اين قرار بود که باب در زمان حيات خود کتابي به نام «بيان» نوشت که کتاب احکام او به شمار ميآمد. او در اين کتاب وعده داد که در آيندهاي بس دور، از ميان بابيان، کسي به نام «من يظهرهالله» ظهور خواهد کرد و همه بايد اطاعت او را گردن نهند. ولي بهاء به ابتکار خود اين فاصلهي زماني بسيار طولاني را کوتاه کرد و تنها چند سال پس از مرگ باب، ادعا کرد که او همان من يظهرهالله است که وعدهاش در کتاب «بيان» آمده بود.
ادعاي گزاف و جاهطلبي بهاء موجب اختلاف شديد ميان او و ازل گرديد. دولت عثماني چون وضع را به اين منوال ديد، بهتر دانست که بابيان را از بغداد به استانبول و از آن جا به «آورند» در يونان، کوچ دهد. دو برادر در اين مدت همچنان به درگيري خود ادامه ميدادند و علاوه بر دشمني با شيعيان، با دامن زدن به اختلاف داخلي، موجب ناراحتي مردم را نيز به وجود ميآوردند. لذا، دولت عثماني چاره را در آن ديد که به طور رسمي و با رأي دادگاه، هر يک از دو برادر را به همراه پيروانش به نقطهاي دور از يکديگر بفرستد. سپس، ميرزا يحيي ازل به جزيرهي قبرس و حسينعلي بهاء به عکا، گسيل داده شدند. از آن پس در ميان بابيان دو فرقهاي ازلي و بهايي پديد آمد.
بهاء پس از جدايي از برادر و به هنگام اقامت در عکا از دعوي من يظهره الله هم گذشته و نه تنها خود را يک برانگيختهي الهي ميناميد، بلکه ادعاي خدايي نيز ميکرد.(4)
زمينههاي پيدايش
اغلب تحليلگراني که دربارهي بهاييت مطالعه ميکنند، علت بروز اين جنبش را در زمينههاي اقتصادي جستجو کرده و فقر و فلاکت مردم را عامل اصلي آن ميدانند.(5) البته ترديدي نيست که اوضاع اسفبار اجتماعي و اقتصادي ايران در دورهي قاجار، ميتوانست زمينهي برخي مخالفتها را عليه حکومت مرکزي ايجاد نمايد(6) و برخاستن هر نداي اعتراضآميز، شور و هيجان مردم را به دنبال داشته باشد. در غير اين صورت، چه لزومي داشت تا زماني که دين کامل و آسماني اسلام در جامعهي ايراني رسوخ کرده و با گوشت و خون آدمي پيوند خورده، تعليمات ابتدايي و بيمحتواي فرقههايي از اين دست در ميان تودهي مردم جايي براي خود باز کند؟
بابيگري و بهاييت، بدعتي بود که براساس بنيانهاي مذهب شيعه بنا شده بود و حرف تازهاي براي گفتن نداشت. اما فوجي که به دنبال خود کشيد، ميتواند به نوعي قيام مردم را عليه خوانين، فئودالها و زمينداران بزرگ ـ که اغلب در بين اقشار دولتي و مذهبي حضور داشتند ـ به ذهن متبادر سازد.
با اين حال، رشد و گسترش اين فرقه، در مدت زماني کوتاه و به رغم تمام مخالفتهاي موجود، ميبايست دلايلي علاوه بر اوضاع اقتصادي مردم داشته باشد. خاصه آن که با عبور از عصر قاجار و تشکيل حکومت پهلوي، شاهد برخي اصلاحات در امور اقتصادي اجتماعي و نظامي هستيم.(7) اما، اين وضعيت نه تنها مانعي براي گسترش بهاييت نميشود، بلکه نفوذ و توسعهي بهاييگري در عصر پهلوي دوم به اوج خود ميرسد. پس، گذشته از زمينههاي اقتصادي پيدايش بهاييگري، بد نيست نگاهي به نقش استعمارگران خارجي در ظهور گسترش اين فرقه بياندازيم. عاملي که با گذشت زمان، نه تنها کاهشي در آن پيدا نشد، بلکه فرمانبرداري مستقيم شاهان پهلوي از اربابان خارجي، آن را پررنگتر و قويتر از قبل نمود.
سؤال اين جاست که استعمارگران از بدعتگذاري در دين ملت ايران و ايجاد انشعاب مذهبي ميان آنها چه نفعي ميبردند؟ به عبارت ديگر، وحدت ديني مردم چه مانعي درمقابل استعمارگران به وجود ميآورد؟
پاسخ اين سؤال ها را بايد در مقطعي از تاريخ جست و جو کنيم که به «عصر امتيازات» معروف است. دورهاي که ظهور سرمايهداري در غرب موجب شد کشورهاي صنعتي هر کدام به ميزان توانايياشان، براي به دست آوردن مواد اوليه و بازار مصرف، به آسيا و آفريقا چنگاندازي کنندو اين درست مقارن با دورهي زمامداري بيکفايتترين شاهان در طول تاريخ ايران بود. به زودي کشور ما صحنهي رقابتهاي استعماري سه کشور فرانسه، انگلستان و روسيه گرديد و هر يک از آنها طي معاهدات و قراردادهاي سياسي يا اقتصادي، گوشهاي از خاکش را تصاحب کردند، يا ثروتي را به غارت بردند.
پذيرش معاهدات ننگيني چون پاريس، گلستان و ترکمانچاي و واگذاري امتيازات گزافي چون تأسيس بانک شاهي، کشتيراني روي رود کارون، رويتر و اکتشاف معادن ايران به انگلستان؛ تأسيس بانک استقراضي ماهيگيري در درياي خزر، احداث خط تلفن، احداث خط راه شوسه و سرانجام اجازهي تأسيس بريگاد مستقل قزاق که در حقيقت تسلط بر نيروي نظامي کشور بود،(8) نشانهي آن است که دولت ايران در مقابل استعمارگران به ذلت افتاده بود و توان مقاوت در مقابل زيادهخواهي آنان را نداشت. اما به رغم دريوزگي دولت، شواهد محکمي مبني بر استقامت ملت و مقابلهي آن با اين دزديهاي آشکار وجود دارد.
نمونههاي بارز اين تقابل، فتواي جهاد توسط علما و بسيج مردم در جنگهاي ايران و روس و پيروزيهاي شگفت حاصل از آن، مقاومت نهضت تنگستان عليه نيروهاي نظامي انگليس و سرانجام نهضت تنباکو به رهبري علما و با حمايت مردم در مقابل واگذاري امتياز رويتر است.
بنابراين، با آن که استعمارگران با اعطاي وامهاي کلان، دولت ايران را براي خود خريده يا از بيکفايتي رجال آن بهره ميگرفتند، در مقابل ملت پابرهنه، اما متحد ايراني، هيچ توفيقي به دست نياورده بودند. ملتي که به زور اسلحه تسليم نميشد، با اتکاء به دين و آيين، با دست خالي، در مقابل بيگانگان ميجنگيد. نقش عظيم روحانيت، بالاخص علماي شيعه، در ايجاد وحدت و پيشبرد اهداف مردم، چيزي نبود که از نگاه تيزبين استعمارگران به دور مانده باشد.
آنان به عينه ميديدند که صدور فتوا از جانب يک روحاني سالخورده، ميتواند چه موج عظيمي ميان مردم ايجاد کند و قويترين سدها را بشکند. وحدت ديني و همبستگي مردم با اتکاء به علماي مذهبي، تنها مانع براي نفوذ هر چه بيشتر استعمارگران در ايران بود، مانعي که ميبايست پيش از سرايت به ساير مستعمرات، چارهاي براي آن مي انديشيدند.
سياست «تفرقه بيانداز و حکومت کن» در طول تاريخ بارها امتحان خود را پس داده و کارآمدياش را به نمايش گذاشته بود. ايجاد اختلاف مذهبي نيز پيشتر در عثماني آزمايش شده انگلستان را براي سلطه بر آن کشور، به توفيق رسانده بود. اينک، روسيه با درس گرفتن از اين تجارب از سيدعليمحمد باب حمايت ميکرد تا با ايجاد تفرقهي مذهبي، اقتدار دين و روحانيت و به تبع آن، مقاومت ملت ايران را در هم شکند.(9) کمي بعد، يعني در دورهي ناصري، انگليسيها هم به صف حاميان جدي اين فرقهي بدعتگزار پيوستند.(10)
از آن پس، هر قدر استعمارگران نفوذ و قدرت بيشتري در ايران پيدا ميکردند، حمايت آنها از فرقهي بهايي نيز علنيتر و قويتر ميشد. تا زماني که سرسپردگي کامل خاندان پهلوي به اربابان خارجي، اوج گسترش و توسعهي اين فرقه و نفوذ آن را در ارکان حکومتي به دنبال داشت.
بهاييت در عصر پهلوي
رضاشاه نظامي جسوري بود که با کمک انگليسيها دست به کودتا زد و با حيله و نيرنگ به پادشاهي رسيد. او که از اصالت خانوادگي بهرهاي نداشت، نام «پهلوي»(11) را براي خاندان خود برگزيد و چنين وانمود کرد که در پي تجديد عظمت گذشتهي ايران باستان است. اما در واقع، بزرگنمايي تاريخ ايران باستان براي رضاشاه به نوعي مبارزه طلبيدن اسلام بود. او ميدانست که نميتواند قدرت اسلام را در حکومت خويش هضم کند، پس سعي داشت تا با خلق ايدئولوژي براي حکومت خود، اسلام را تضعيف نمايد.
آغاز حکومت رضاشاه مصادف با رهبري شوقيافندي، رهبر بهاييان بود و به نظر ميرسد شاه نظر بسيار مساعدي نسبت به اين فرقه داشت، به طوري که يکي از افسران بهايي را به عنوان آجودان مخصوص وليعهد خود انتخاب کرد.(12)
در دوران پهلوي، جنبش بهاييت به يکي از شاخههاي بسيار با نفوذ در تشکيلات سياسي دولت و به تبع آن ساختارهاي فرهنگي و اقتصادي کشور تبديل شد.(13) رضاشاه از اين جريان در جهت سياست دينزدايي و روحانيتستيزي خود نهايت استفاده را برد و اين مقابله تا حد کشف حجاب که از احکام ضروري دين اسلام است پيش رفت.(14) به اين ترتيب، دشمني ميان بهاييان و حکومت مرکزي در دورهي پهلوي از ميان رفت و برعکس به همکاري ميان آنها عليه دين اسلام انجاميد.
نفوذ عناصر بهايي در دستگاه حکومت در عصر پهلوي دوم بسيار زياد شد. محمدرضا شاه که علاوه بر فقدان اصالت خانوادگي از جسارت پدر هم بهرهاي نداشت، در ميان اطرافيان خود، بهاييان را بيش از همه شايستهي اعتماد ميدانست. از آن پس نقش عناصر بهايي در حکومت از حالت غيرعلني عصر رضاشاه خارج گرديده و بسياري از مناصب و شغلهاي مهم وحساس در اختيار آنها قرار گرفت.به خصوص که با شدت عمل رضاشاه در سياست اسلامزدايي، روحانيت تا اندازهي زيادي قدرت خود را از دست داده بودند و بسياري از اختيارات علما در حيطهي دستگاه قضايي و تعليم و تربيت، اينک به دولت منتقل شده بود.
با اين حال، هنوز نفوذ و محبوبيت دين اسلام در ميان مردم پا برجا بود و درست در زماني که شاه و اربابان انگليسي و امريکايي اش فکر ميکردند ديگر دين و روحانيت در ايران کمرنگ شده است، ظهور زعيم عاليقدر شيعه، حضرت امام خميني (ره) و حماسهي عظيمي همچون 15 خرداد 1342 تمام معادلات را درصحنهي سياست ايران بر هم زد.
زمينههاي قيام 15 خرداد از زماني فراهم شد که پس از فوت آيتالله بروجردي، دستگاه دولتي حرکت ضدديني خود را شدت بخشيد و لايحهي انجمنهاي ايالتي و ولايتي را تقديم مجلس کرد. طرح انقلاب شاه و ملت نيز در همين سالها ريخته شد. اما دستگاه ديني و به خصوص روحانيت معتقد به مداخله در امور سياسي در مقابل اين اصلاحات قد علم کرد. سردمدار اين مخالفت، يعني شخص امام معتقد بود انجمنهاي ايالتي و ولايتي در واقع همان بيتالعدلهاي بهاييان(15) است و اين اصلاحات توطئهاي بيش نيست تا اسلام را در ميان جامعه کم رنگتر کند.
پافشاري امام وحمايت علما و مردم از ايشان سرانجام به لغو لايحهي انجمنها انجاميد. اما درجريان انقلاب سفيد و رفراندوم فرمايشي، شاه ديگر حاضر نبود به هيچ قيمتي، حتي سرکوب خونبار قيام 15 خرداد، در مقابل خواستههاي روحانيون و مردم تسليم شود. پس از آن، شاه تصميم گرفت براي کنترل نيروهاي مخالف، به عناصر بهايي قدرت بيشتري بدهد و آنها را به طور علني، بي هيچ ابايي، در دستگاه دولتي به کارگيرد.
از جمله مهرههاي بهايي که پس از سرکوب قيام 15 خرداد در بخشهاي مختلف سياسي، اقتصادي و هنري کشور حضور پيدا کردند، ميتوان به افرادي همچون هژبر يزداني سرمايهدار، ثابت پاسال رييس راديو تلويزيون، فرخرو پارسا وزير آموزش و پرورش، دکتر شاهقلي وزير بهداري، تيمسار ايادي و پرويز ثابتي معاون ساواک، اشاره کرد.
اما برجستهترين مهرههاي بهايي که توانست در مصدر نخستوزير قرار گرفته و در دوران صدارتش تعلق او به بهاييت شهرت وسيع يافت، اميرعباس هويدا بود.(16) اين انتصاب عمق بياعتنايي شاه را نسبت به افکار عمومي و توسل و اعتماد او را نسبت به بهاييان نشان ميداد.
در دوران نخستوزيري هويدا، بهاييان بيش از پيش به مراکز حساس کشور دست انداختند. طرفداران اين فرقه در عصر پهلوي دوم منابع اطلاعاتي و جاسوسي انگلستان در ايران به شمار ميآمدند و اسناد بسياري دربارهي رابطهي عناصر بهايي با سرويسهاي اطلاعاتي سفارت انگليس و مقامات انگليسي در دست است.(17)
آنان در تضعيف اقتصادي کشور نيز نقش داشتند و اجناسي را که درايران ارزانتر توليد ميشد، از خارج وارد ميکردند.(18) اعتماد محمدرضا شاه به بهاييان باعث شد آنها از موقعيت بدست آمده براي کسب ثروت و قدرت بهره بگيرند.
مرکز بهاييگري در اسراييل قرار داشت و آنها با تشکيلاتي بسيار منظم و گسترده، با اين مرکز در ارتباط بودند.(19) به همين مناسبت، غير از نفوذ دولتي، آنان با داشتن ارتباط با کشورهاي خارجي به خصوص اسرائيل و انگلستان در جهت تضعيف اقتدار دولت و اقتصاد کشور در راستاي منافع بيگانگان عمل ميکردند، اقدامات خائنانهي اين گروه بر عليه مصالح ملت و مملکت از جملهي عواملي بود که به برانگيخته شدن خشم مردم و انفجاري به نام انقلاب اسلامي انجاميد.
پينوشتها:
1. شيخيگري انشعابي از شيعه اثني عشري است که در قرن دوازدهم هجري قمري پديدآمد و بنيانگذار آن شيخ احمد کسايي بود.
2. دکتر سيد سعيد زاهد زاهداني، بهاييت در ايران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص 105 ـ 104
3. علي اصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران: مدبر، 1374، ص 152- 151
4. بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهاييت، تهران: سخن، 1368، ص 2
5. براي مثال: يوسف فضايي، شيخيگري، بابيگري بهايي گري، کسروي گرايي، تهران: عطايي، 1353؛ محمد رضا فشاهي، واپسين جنبش قرون وسطايي در دوران فئودال، تهران: جاويدان، 1356
6. کاتوزيان اقتصاد قرن نوزدهم ايران را به سه دوره تقسيم ميکند؛ دوره ي اول مصادف است با سلطنت فتحعلي شاه و محمد شاه؛ دورهي دوم به تخت نشستن ناصرالدين شاه (1227 – هـ. ش.– 1848 م) و دورهي سوم باقي ماندهي سلطنت ناصري تا به هلاکت رسيدن شاه در 1275 هـ. ش.– 1896 را در بر مي گيرد. دورههاي اول به رغم جنگهاي ايران و روس، دورهي ثبات و تحکيم است. دوره ي دوم قحطي، رکود بازار ابريشم و امتياز نافرجام رويتر را در خود دارد که وضع اسفبار اقتصادي را در دورهي سوم به دنبال مي آورد (محمد علي کاتوزيان اقتصاد سياسي ايران، تهران: نشر مرکز، 1377، ص 71 ) شيوع بيماري هاي واگير دار و قحطي نيز از ديگر مصيبتهايي بود که هر چند سال يک بار ايرانيان را فرا مي گرفت و آفات آن هم از شمار سکنه ميکاست و هم بنيه و روحيهي بازماندگان را تضعيف کرده و در نتيجه به اقتصاد کشور لطمه مي زد. (سيد تقي نصر، ايران در برخود با استعمارگران، تهران: شرکت مولفان و مترجمان ايران، 1363، ص 390-389)
7. ظهور رضاشاه در صحنهي سياسي ايران، در واقع نتيجهي قدرتيابي بورژوازي وابسته به غرب بود. حاکميت اين قشر بر جامعهي ايراني، يک سري از اقدامات مورد نظر غرب را به اسم اصلاحات ونوگراييهاي مناسب با اوضاع را ميطلبيد که رضاشاه به عنوان نمايندهي اين قشر، اين اقدامات را انجام داد. تقويت حکومت مرکزي، سرکوبي هر گونه مخالفت، آوردن صنايع جديد و کارخانه هاي نوين، رواج بيحجابي، تربيت متخصص و تأسيس نظام بانکداري مدرن، تشويق سرمايه گذاري خارجي و ... در چارچوب اين هدف بود.
8. شميم، ص 244
9. نگاه کنيد به اسناد ارائه شده در افراسيابي، ص 341 به بعد
10. براي اطلاع بيشتر دربارهي حمايت انگلستان از بهاييت، نگاه کنيد به: افراسيابي ص 405 به بعد
11. پهلوي، منسوب به پهلو يا پارت، شعبه اي از قوم آريايي بود که در شمال شرق ايران مي زيستند و در سال 250 پ. م امپراطوري اشکاني را تأسيس کردند.
12. سرگرد صنيعي در آن زمان از بهايي هاي طراز اول بود. او بعدها سپهبد و مدتي هم وزير جنگ شد. انتصاب او به سمت آجودان مخصوص وليعهد، حاکي از احترام و اعتمادرضاخان به بهايي ها و ميزان نفوذ آنان در دستگاه دولتي است (خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست ،موسسه ي مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1385، ج 1، ص 57- 59)
13. زاهداني، ص 238
14. يکي از طرفداران سرسخت باب، دختري به نام قرةالعين بود که از پيشگامان امر بي حجابي در ايران به شمار ميرود. هم چنين آزادي معاشرت ميان زنان و مردان يکي از اعتقادات بهاييان است (باب 15 از واحد چهارم کتاب بيان)
15. در احکام بهاييان درباره ي تشکيل بيت العدل آمده است: «خداوند بر هر شهري نوشته است که بايد در آن شهر بيت العدلي تشکيل دهند و نفوس بر عدد بهاء» در آن اجتماع کنند و اگر تعداد آنها از اين اندازه بيشتر باشد، باکي نخواهد بود. آنها بايد خود را چنين ببينند که گويا در محضر خداي علي اعلي وارد شدهاند و کسي را که ديده نميشود، ببينند. براي آنها سزاوار است که امناء ... براي هر کسي که روي زمين است، باشند و چنان چه در امور خودشان مشورت ميکنند، در امور بندگان نيز براي خدا مشورت کنند (افراسيابي، ص 471)
16. در مورد بهايي بودن هويدا، بهترين و گوياترين سند، نامهاي است با امضاي اسکندر که در مهر ماه 1343 به وسيلهي پست براي اکثر مقامات دولتي آن زمان ارسال شد که به افشاي سوابق او ميپردازد (خاطرات فردوست ج 2، ص 277-375) دو سند ديگر که بهايي بودن هويدا را تاييد ميکند، نامهي يکي از سران جامعهي بهاييت به نام قاسم اشرافي به هويدا و ديگري گزارش ساواک از جلسهي بهاييان ناحيه ي 2 شيراز به تاريخ 19/5/1350 است. (همان جا، ص 385-384)
17. عبدالله شهبازي، جستارهايي از تاريخ معاصر ايران، موسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385، ص455
18. خاطرات فردوست، ج 1، ص 375-374
19. زاهداني، ص 249