۰

کراماتي از کريمه اهل بيت(سلام الله علیها)

سال هاي قبل از انقلاب تعدادي زائر در فصل زمستان، براي زيارت کريمه اهل بيت عازم قم شدند، اين گروه درچند فرسخي قم به دليل فرا رسيدن شب و برف و بوران شديد، راه را گم کردند و در بيابان سرگردان شدند.
کد خبر: ۱۶۶۶
۰۰:۰۰ - ۲۱ آبان ۱۳۸۶

«شیعه نیوز»:

نجات گروه سرگردان
سال هاي قبل از انقلاب تعدادي زائر در فصل زمستان، براي زيارت کريمه اهل بيت عازم قم شدند، اين گروه درچند فرسخي قم به دليل فرا رسيدن شب و برف و بوران شديد، راه را گم کردند و در بيابان سرگردان شدند.

زائران وقتي جان خود را در خطر ديدند دست توسل به دامن حضرت معصومه (سلام الله عليها) گرفتند تا با نشان دادن راه به آن ها نجات شان دهد.

طبق سند موثق، يکي از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) مرحوم «سيد محمد رضوي» مي گويد: آن شب (بدون اطلاع از وجود زائران سرگردان در بيابان) در حرم بودم، هنوز اندکي از خوابم نگذشته بود که در عالم رؤيا ديدم بي بي دو عالم حضرت معصومه ( سلام الله علیها )، نزد من آمد و فرمود:«برخيز، چراغ گلدسته را روشن کن!»

شتابزده از خواب بيدار شدم و نگاه به ساعت کردم، ديدم تازه اندکي از نيمه شب گذشته و برف سنگيني همه جا را فرا گرفته است و هنوز چهارساعت به اذان صبح باقي مانده (طبق معمول اندکي قبل از اذان صبح چراغ هاي گلدسته ها را روشن مي کرديم.) لذا مجدداً خوابيدم و دوباره همان خواب تکرار شد، ولي اين بار حضرت با تندي به من فرمودند: «برخيز، مگر نگفتم چراغ هاي گلدسته ها را روشن کن!»

لذا براي دومين بار شتابزده از خواب برخاستم و با وجود برف و سرماي شديد که همه جا را گرفته بود، با خود گفتم، چرا امشب چراغ ها را زودتر از معمول بايد روشن کنم؟ به سمت گلدسته ها رفتم و چراغ ها را روشن کردم.

آن شب به سرآمد و صبح روز بعد که از حرم عبور مي کردم، شنيدم چند نفر از زائران به هم ديگر مي گويند: «حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) به دادمان رسيد، چقدر بايد از محضر مقدسه اش تشکر و سپاسگزاري نماييم! اگر چراغ هاي گلدسته ها روشن نمي شد ما در آن تاريکي شب و آن بيابان پر از برف جان سالم به در نمي برديم.»

لذا آن موقع بود که راز خواب خود را دريافتم که چرا حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) به من فرمود: «بر خيز و چراغ گلدسته ها را روشن کن!»

شفاي فلج
مرحوم حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري (ره) نقل فرمدند: شخصي بود به نام آقا جمال، معروف به «هژبر»، که دچار پا درد سختي شده بود، به طوري که براي شرکت در مجالس، مي بايد کسي او را به دوش مي گرفت و کمک مي کرد.

عصر تاسوعا، آقاي هژبر به روضه اي که در مدرسه فيضيه از طرف مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالکريم حائري (ره) تشکيل شده بود، آمد. آقا سيد علي سيف (خدمتگزار مرحوم آيت الله حائري) که نگاهش به او افتاد، به او پرخاش کرد که: سيد اين چه بساطي است که در آورده اي، مزاحم مردم مي شوي، اگر واقعاً سيدي، برو از بي بي شفا بگير.

آقاي هژبر تحت تأثير قرار گرفت و در پايان مجلس به همراه خود گفت: مرا به حرم مطهر ببر. پس از زيارت و عرض ادب، با دل شکسته، حال توجه و توسلي پيدا کرد و سپس سيد را خواب ربود.

در خواب ديد کسي به او مي گويد: بلند شو. گفت: نمي توانم. دوباره گفت: مي تواني، بلند شو. سپس عمارتي را به او نشان داد و گفت: اين بنا از حاج سيد حسين آقاست که براي ما روضه خواني مي کند، اين نامه را هم به او بده.

آقا هژبر ناگهان خود را ايستاده مي بيند که نامه اي در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و مي گويد: ترسيدم اگر نامه را نرسانم، درد پا بر گردد. البته کسي از مضمون نامه مطلع نشد، حتي آيت الله حائري. ايشان فرمودند: از آن به بعد آقاي هژبر عوض شد. گويي از جهان ديگري بود و غالباً در حال سکوت يا ذکر خدا بود.

شفاي چشم
يکي از اساتيد محترم اخلاق و وعاظ برجسته شهر مقدس قم نقل کردند: سال ها قبل در چشم دختر بچه ام نقطه سفيدي پيدا شد. به چشم پزشک معروف شهر مراجعه کرديم و ايشان اظهار داشتند که بايد چشم او عمل شود.

علي القاعده نوبتي را معين نمودند و ما هم مي بايست به بچه آمادگي روحي مي داديم، ولي همين که متوجه مسأله گرديد، کار او گريه و وحشت و ناراحتي شد و طبعاً يک حالت اضطرابي هم براي خود ما ايجاد کرد.

به هر حال نوبت جراحي و عمل فرا رسيد و ما بيمار را براي انجام عمل روانه مطب دکتر معالج کرديم. در مسير از کنار حرم مطهر مي گذشتيم که نگاه دخترم به گنبد و بارگاه نوراني حضرت معصومه( سلام الله علیها ) افتاد و گفت: بابا برويم حرم، من شفاي چشمم را از حضرت مي گيرم!

اين جمله براي من حالتي ايجاد کرد که خدا مي داند! او را به حرم بردم. همين که وارد شديم، خودش را سراسيمه به ضريح مطهر رسانيد و در حالي که چشم خود را به ضريح مي کشيد، مي گفت: يا حضرت معصومه( سلام الله علیها ) من مي ترسم، مي خواهند چشمم را عمل کنند، شايد کور شوم! و... و اشک مي ريخت.ديدن چنين حالتي از فرزند براي يک پدربه وضوح آشکاراست يعني چه؟

به هر صورت، پس از زيارت با اصرار او را بغل کردم و در حالي که اشک مي ريخت او را تا وسط صحن بزرگ کنار قبر مرحوم قطب راوندي(ره) بردم و براي اينکه کفش او را بپوشانم او را به زمين گذاشتم. خواستم اشک او را پاک کنم که نگاهم به داخل چشم دختر بچه عزيزم افتاد و ديدم اثري از لکه سفيد در چشم او نيست!

با عجله او را به دکتر رسانيدم. ايشان هم تصديق نمود و گفت ديگر نيازي به عمل نيست و الحمد الله شفا يافته است.

هديه حضرت
يکي از علماي اعلام که در چند دوره مجلس شوراي اسلامي هم خدمت نموده اند و از سادات جليل القدر منطقه آذربايجان شرقي مي باشند، چنين نقل مي کنند:

چند سال پيش از زعامت مرحوم آيت الله العظمي بروجردي(ره)، به طلاب و حوزه علميه قم بسيار سخت مي گذشت، در حدي که خود اين جانب که در منطقه خاکفرج مستأجر بودم، به قدري از بقال محل نسيه جنس برده بودم که ديگر خجالت مي کشيدم از منزل خارج شوم و از مسير آن مغازه بگذرم.

روزي به فکر افتادم که اين چه وضعي است؟ تا کي مي شود صبر کرد؟ اما اين که چه کنم، به نتيجه اي نمي رسيدم! تا اينکه با خود گفتم به حرم مطهر حضرت معصومه( سلام الله علیها ) که عمه سادات است و خود من هم که سيد هستم، مي روم و کنار ضريح مطهر فرياد مي کشم و حرف هاي دلم را مي زنم، هر چه مي خواهد بشود؟!

با عصبانيت عبايم را به سر کشيدم و به طرف حرم مطهر حرکت کردم. از صحن بزرگ وارد شدم و به طرف صحن عتيق رفتم و از دالاني که حد فاصل اين دو صحن است چند قدم جلو رفتم که ناگهان خانمي به من نزديک شد، در حالي که پوشيه به صورت زده بود و بسيار با وقار بود.

پاکت نامه اي به من داد و فرمود: آقا سيد! اين براي شماست. من که به قصد ديگري به طرف حرم مي رفتم، پاکت نامه را گرفته و بي توجه چند قدمي جلوتر رفتم و آن خانم هم به طرف صحن بزرگ رفت، يک مرتبه با خود گفتم ببينم در نامه چه نوشته است؟ و قصه چيست؟ نامه را بازکردم و ديدم «دو هزار تومان» پول است!

با خود گفتم يعني چه؟ به دنبال خانم رفتم که بپرسم اين پول به چه عنوان و به چه جهت است؟ به صحن ها و درهاي بيرون مراجعه کردم و اثري نديدم! ناگهان زبان دلم به من گفت: چه بسا اين هديه حضرت معصومه( سلام الله علیها ) است، خصوصاً با آن جمله اي که خانم به هنگام دادن پاکت بيان کرد.

اين جا بود که انقلابي عجيت در من پديدار شده و بسيار گريه کردم و به طرف صحن عتيق آمدم و وارد ايوان طلا شدم، ولي وارد رواق مطهر نشدم، با خود گفتم: «تو لياقت نداري وارد شوي، همين جا کنار در توقف کن، تو مثل يک درنده مي خواستي حمله کني، ولي حضرت زودتر يک لقمه غذا جلوي تو انداخت تا آرام شوي!»

به هر حال بسيار گريه کردم و با عذر خواهي به منزل برگشتم.

اين شخصيت بزرگوار که در حال نقل اين قضيه نيز بسيار اشک مي ريخت، هنوز شرمنده آن قصه و نيت اولي بود و مبهوت آن کرامات باهره، پس از لحظه اي دوباره ادامه داد: آن مبلغ پول موجب رونق و برکتي در زندگي ما شد که بحمداله هنوز محتاج شخصي نشده ام.

شفاي طلبه نخجواني
آيت الله مکارم شيرازي (دام ظله) مي فرمايد: بعد از فروپاشي شوروي سابق و آزاد شدن جمهوري هاي مسلمان نشين (و از جمله جمهوري نخجوان) مردم شيعه نخجوان تقاضا کردند که عده اي از جوانان خود را به حوزه علميه قم بفرستند تا براي تبليغ در آن منطقه تربيت شوند.

مقدمات کار فراهم شد و استقبال عجيبي از اين امر به عمل آمد. از بين سيصد نفر داوطلب، پنجاه نفر که معدل بالايي داشتند و جامع ترين آن ها بودند براي اعزام به حوزه علميه قم انتخاب شدند.

در اين ميان، جواني با داشتن معدل بالا، به سبب اشکالي که در يکي از چشمانش وجود داشت انتخاب نشده بود، اما با اصرار فراوان پدرش مسؤول مربوط ناچار به پذيرش ايشان شد.

هنگام فيلمبرداري از مراسم بدرقه اين کاروان علمي، مسؤول فيلم برداري دوربين را روي چشم معيوب اين جوان متمرکز مي کند و تصوير بر جسته اي از آن را به نمايش مي گذارد که جوان با ديدن اين منظره بسيار ناراحت و دل شکسته مي شود.

خلاصه کاروان به سوي قم حرکت کرده و بعد از ورود در مدرسه مربوط ساکن مي شود. جوان بيمار بعد از اسکان به حرم مشرف و با اخلاص تمام متوسل به حضرت مي شود و در همان حال خوابش مي برد. در خواب عوالمي را مشاهده کرده و بعد از بيداري مي بيند چشمش سالم و بي عيب است.

وقتي خبر آن کرامت به نخجوان مي رسد، آن ها مصرانه مي خواهند که اين جوان بعد از شفا يافتن و سلامتي چشمش به آن جا برگردد تا باعث بيداري و هدايت ديگران و استحکام عقيده مسلمين شود.

 

 

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: