به گزارش «شیعه نیوز»، گاهی پیش خودت تصور می کنی که برای یافتن انسانهای نجیب باید به دیاری بعید سفر کنی ، اما گویا تصورت نادرست است؛ چرا که در روزگاری که کمتر بوی انسانیت را استشمام می کنی مردی را می بینی که وجودش مملو از انسانیت است.
اینجا محله ای قدیمی در شهر اصفهان، فلکه ی ارتش، خیابان وحید.
هرچند بافت سنتی محله زیرساختمانها و نماهای بلند مدفون شده است اما حضور یک پزشک متعهد، باورهای ذهنی ات را دستکاری می کند.گویا هرآنچه نسبت به تغییر منش انسانها به سمت دنیاگرایی در ذهنت تجمیع شده بود، به یکباره زیر و رو می شود.
مردی شریف و شریف زاده، دکتر عباسعلی نوری متخصص داخلی و قلب و عروق مردی لاغراندام با صورتی نحیف، قدی نسبتا خمیده و موهایی سپید که هرچه تلاش می کنی تا ردپایی از سیاهی لا به لای آنها بیابی بی فایده است.
دکترنوری در سال 1319 در روز اول شهریور که اتفاقا روز پزشک هم هست، در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.پدرش مردی متدین بود و مادرش زنی مومن.مادری که حافظ قرآن بودنش تاثیر بسزایی در اعتقاد راسخ فرزندان داشته است این اولین کلامی بود که آقای دکتر به آن اشاره کرد.
از بین هفت فرزند این خانواده، تنها عباسعلی موفق به ادامه ی تحصیل در رشته ی پزشکی می شود.او دوران ابتدایی را در مدرسه کشاورزان حسین آباد و دوره راهنمایی را در مدرسه ی پیشوا می گذراند و در نهایت دیپلم خود را در دبیرستان ادب می گیرد.
دکتردر سال 1338 با قبولی در رشته ی پزشکی وارد دانشگاه اصفهان می شود و در سال 1345 پزشکی عمومی رابا موفقیت پشت سر گذاشته و خود را برای آزمون تخصصی آماده می کند.
دکتر نوری در سال 1348 در رشته ی تخصصی داخلی از دانشگاه اصفهان فارغ التحصیل می شود و در همان زمان با اخترالسادات منافی که از خانواده ی سادات معروف اصفهان بود ازدواج می کند.
حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای شهروز، شهاب الدین و امیر سعید است. شهروز و شهاب الدین هر دو همانند پدر از پزشکان موفقی هستند که در خارج از ایران طبابت می کنندو امیر سعید اما، در رشته ی تربیت بدنی در ایران مشغول فعالیت است.
آقای دکتر بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه در بیمارستان ذوب آهن اصفهان به مداوای بیماران مشغول می شود و تا زمان بازنشستگی همواره درآن بیمارستان خالصانه به مردم خدمت می کند.
وامروز امابعد از بازنشستگی از بیمارستان همچنان در مطب ساده ی خود به صورت شبانه روزی طبابت را دنبال می کند.طبابت برای او یعنی خدمت به خلق، تنها دلیلی که می تواند تو را نسبت به این حجم از گذشت قانع کند.
همسر سیده ی آقای دکتر در سال 1380 از دنیا می رود و همان سال نقطه ی عطفی می شود تا او تصمیم بگیرد که تمام ایام سال را روزه بگیرد. سالهاست که دکتربر تصمیم خود ثابت قدم مانده و تمام ایام سال روزه است. وقتی از فلسفه ی روزه گرفتن پرسیدم،تسکین معنوی و پناه بردن به خداوند برای آرامش را دلیل آن بیان کرد.
باورت نمی شود نه خودش شبیه پزشکهای امروزیست و نه تیپ و لباسش.
نه از مُنشی بَزک کرده و چیدمان خاص امروزی خبری هست و نه از ساختمان شیک و مجلل.
نه مطب بزرگی و نه حتی اتومبیل لاکچری.
اینجا تنها یک رنوی سبز رنگ را پشت در یک ساختمان معمولی می بینی، ماشینی که اگر می خواستی بخری حتما فروشنده می گفت:این ماشین سالهاست شاهد دکتری بوده که تنها مسیر خانه و بیمارستان را طی نموده است؛ و حقیقتا همین است.اتومبیلی که اگر زبان برای سخن گفتن داشت حتما راوی خوبی برای عیادتهای شبانه ی پزشک متعهد بود.
همه ی ما امروزه در صدد هستیم که مالکیت چیزی را ازآنِ خود کنیم، هرچه مالک تر، شادتر.اما دکتر نوری مالکیت را نه در داشته های مادی بلکه در اندوخته های معنوی می داند.او می گوید:مهمترین ارزش برای من خدمت به مردم است و آنچه در تمام کارهایم مدنظر می گیرم این است که عاقبتی ختم به خیر را در دنیا وآخرت تجربه نمایم به گونه ای که پاک از دنیا بروم و در قیامت گرفتار نباشم. چه دیدگاه عجیبی!!!
آنقدر غرق در افکارت می شوی که گویا از حرکت بازمانده ای اما کافیست یک لحظه خوب تأمل کنی.برق نگاه پر از معنویت دکتر، تو را به خودت می آورد و این نگاه البته نه به معنای چشم ظاهر، که این دیدگاه می تواند، نگاه تو را به زندگی عوض کند می توانی باور کنی که می شود با ماشین مدل 61 هم زندگی کرد اما انسان بود.
عینک ذره بینی بر روی چشمانش خودنمایی میکرد اما دکتر نوری از پشت شیشه های همین عینک به خوبی می توانست واقعیتها را ببیند بدون هیچ تقلیلی در ابعادش، این را زمانی فهمیدم که از او پرسیدم چرا اتومبیلت را عوض نمی کنی و او در جواب گفت:این ماشین کار ما را راه می اندازد برای من مهم است که به موقع بر سر بالین بیماران حاضر شوم و این خودرو این نیاز را تأمین می کند نیازی به ماشین بهتری نیست.
اگر ساعتها با او به گفتگو بنشینی حوصله ات سر نخواهد رفت فقط هر لحظه بر اعجابت افزوده می شود.نمی توانی خیلی ازحرفهایش را باور کنی اما خلوص در کلامش موج می زند.
اینجا خبری از طی کردن هفت خوان رستم برای رسیدن به میز دکتر نیست.او با روی باز و با تمام وجود، نه در ساعتی معین، که در همه اوقات شبانه روز برای خدمت آماده است.نگران هزینه هم نباش هرچقدر که توان داری کافیست.
کافیست پولت را زیر دفترچه بیمه بگذاری و به او بدهی. مقدار پولت شاید برای خودت مهم باشد اما حقیقتا برای او مهم نیست نه از این باب که نیاز ندارد بلکه از این حیث که هدفش چیز دیگریست.
اگر به مطبش بیایی بارها با چشمانت خواهی دید آدمهایی که حتی بدون پرداخت ویزیت مداوا می شوند. این منش آقای دکتر است !!!
او هر روز قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شود و به مطالعه می پردازد البته نه فقط مطالعات پزشکی بلکه علاوه بر پزشکی به تاریخ نیز علاقمند است، اصلا عاشق تاریخ است او کتابهای تاریخی را خوب می خواند و مخصوصا تاریخ اسلام را خوب می داند این را از چند داستان تاریخی که لابه لای گفتگوهایمان تعریف کرد متوجه شدم.
تفسیر قرآن را هم دوست دارد و گاه، از طریق کتاب و گاهی نیز از طریق برنامه های رادیویی دنبال می کند.
سحری هم یک سحری مختصر و بعد هم نماز و عبادت.
و دوباره روز از نو و روزی از نو، دغدغه خدمت به خلق.
هنوز درِ مطب باز نشده، اما مردم منتظرند. دکتر به صورت شبانه روزی خود را وقف مردم کرده و حتی اگر لازم باشد در منزل بیمار، به مداوا می پردازد.
برای بیماران دارو می نویسد اما نگران داروهایشان نیز هست این را زمانی فهمیدم که ساعت 10:30 شب وقتی برای دیدنش به مطب رفته بودم مجبور شدم کمی منتظر بمانم چرا که برای تهیه ی داروی یک بیمار به داروخانه رفته بود.
هرچند برای ورزش فرصتش کم است اما پیاده روی را دوست دارد و غذایش نیز هرچه سبک تر ،بهتر.
و توصیه ی او ، به من، به تو و به همه ی ما این بود که کار را سرسری نگیریم و با حوصله و دقت انجام دهیم و در هررشته ای که هستیم خدمت به خلق را فراموش نکنیم که امری ماندگار است.
راستی یادم رفت بگویم صندلی مطبش هم چرخ دار نبود و تو مجبور نبودی نگاهت را مدام با چرخیدنش بچرخانی.
حالا و در اتمام گفتگو می توانی باور کنی آنچه او را حفاظت کرده و در منجلاب مادیگرایی فرو نبرده، اعتقادی عمیق به خداوند است چیزی که ما تنها در زبان اقرار می کنیم اما دکتر نوری...
هرچقدر که بیشتر گفتگو می کنی بیشتر می فهمی که اینجا چیز دیگری در جریان است، اینجا دنیا جنس دیگری دارد، گویا حضور نیروهای نامرئی در جهان مرئی را حس می کنی، اینجا حس خدمت بیداد می کند او دنیا را نه در هشتاد روز که در هشتاد سال دور زده است.