درآمد:
آيتالله ناصر مكارم شيرازي از آن روي كه خود بيش از نيم قرن قبل، يكي
از موثرترين رسانههاي ديني جامعه، يعني مانامة درسهائي از مكتب اسلام را
مديريت و تاثير شگرف آن را در جامعة ايران و جتي خارج از آن لمس كردهاند،
نسبت به همگنان خود، با رسانهها تعاملپذيري بسيار بيشتري دارند. تصدي
مرجعيت اگر چه كمتر فراغتي را براي استاد در گفت و شنود با مطبوعات باقي
گذارده، اما هرازچندي با طرح دغدغههاي خويش با برخي از رسانهها، نشان
ميدهند كه مكانت اين محمل ارتباطي با جامعه را بهنيكي ميشناسند و آن را
ارج مينهند.
با استاد در آغازين روزهاي تعطيلات نوروزي به گفتوگو نشستيم و در
ضمن بررسي نسبت مرجعيت با انقلاب اسلامي، مروري كرديم بر بيمها و اميدهاي
جامعه ديني در بارة نهاد ديرپا و پرنفوذ مرجعيت. آيتالله مكارم شيرازي
اگرچه بررسي اين مهم را نيازمند فرصت فراختري ميدانستند، اما در همين
مجال اندك نيز به نكاتي اشاره كردند كه اهميتي بهسزا دارند و محل تامل و
دقتي درخور هستند. با سپاس از ايشان كه چون هميشه، لطف خود را از يادآور
دريغ نداشتند.
*سوال: با تشكر از جنابعالي كه لطف كرديد و به ما وقت داديد، قاعدتاً
مطلعيد كه به موازات افزايش حضور مرجعيت در دو دهة اخير، جرياني كه به هر
دليل، اين حضور پررنگ را برنميتابد، دستاويزهاي متنوعي را برگزيده است.
از جملة اين دستاويزها كه جنبة تاريخي دارد، اين است كه انقلاب اسلامي
ايران در بستر يك درك روشنفكرانه از اسلام شكل گرفت و عمدة نيروهاي
انقلابي و احزاب نيز بر اساس اين درك كه با تلقي سنتي و رايج از دين،
متفاوت و حتي متضاد است، به عرصة مبارزه روي آوردند. آنان در كنار اين
كبري، اين صغري را هم ميگذارند كه پديدة تقليد و مناسبات ميان مقلِّد و
مقلّد، از جمله مصاديق درك سنتي از دين است كه پس از انقلاب رشد كرد و در
واقع ميراثخوار انقلاب شد.
جنابعالي به عنوان چهرهاي كه هماينك در عداد مراجع هستيد، در
ساليان پيش از انقلاب نيز علاوه بر ارتباط با برخي از روشنفكران، خود نيز
از شخصيتهاي پيشرو و روشنبين در حوزه و مجامع ديني شناخته ميشديد، سهم
مرجعيت و عنصر تقليد را در پيروزي انقلاب تا چه ميزان موثر ارزيابي
ميكنيد؟
بسماللهالرحمنالرحيم. سئوال خوب و مهمي است. حقيقتاً هر كس كه
واقعبين باشد و انصاف هم داشته باشد و تاريخچه انقلاب را هم خوب مطالعه
كرده باشد، يقين پيدا ميكند كه اگر مسئله مرجعيت نبود، انقلاب پيروز
نميشد. همان طور كه قبل از انقلاب اسلامي هم، جنبشهائي در كشور ما روي
دادند كه به علت عدم رهبري آن توسط مرجعيت، ناكام ماندند دليلش هم اين است
كه اكثريت قريب به اتفاق مردم ما مسلمانند و وقتي حكم مرجعي صادر ميشود،
تا آخرين نفس و حتي تا پاي جان در اين راه تلاش ميكنند. عناصر و جرياناتي
كه مذهبي نيستند، ميگويند ما به دنبال يك رشته اهداف سياسي هستيم و دليلي
ندارد كه جانمان را به خطر بيندازيم، فداكاري كنيم و كشته بشويم، ولي مردم
متدين به دليل نفوذ حكم مرجعيت، تا به آخر ميايستند. لذا يقين داشته
باشيد، در عصر روز 21 بهمن كه شاه به ماموران خود دستور داد كه حكومت
نظامي برقرار كنند و هر كسي را كه در خيابان ديدند با تير بزنند، اگر حكم
مرجعيت در ميان نبود، مثل بسياري از كشورهاي دنيا، نظاميها موفق ميشدند.
اين مرجعيت امام بود كه وقتي فرمان دادند به خيابانها بريزيد و اگر شهيد
بشويد، در پيشگاه خدا مأجور هستيد، مردم لحظهاي ترديد نكردند. در چنين
لحظهاي جز مرجعيت، كسي نميتوانست چنين فرماني بدهد و اينگونه هم اجرا
شود.
بروز ديگر اين قدرت در مقطع جنگ تحميلي بود. اگر مرجعيت و اعتقادات
مذهبي و به قول آنها، مناسبات مقلدي و مقلد نبود، اين حضور باشكوه وجود
نداشت و دشمن پيش ميآمد و همه جا را ميگرفت. اگر نهادي به نام بسيج
ايجاد شد، مولود مرجعيت است، اگر سپاه پيدا شد، مولود مرجعيت است،
بنابراين اينگونه نيست كه مراجع و پيروان آنها انقلاب را مصادره كرده
باشند، بلكه اساساً عناصر اصلي انقلاب، مرجعيت و وفاداران مرجعيت بودند.
اين مسئلهاي است كه حتي دشمنان انقلاب هم آن را تصديق ميكنند، بنابراين
اگر روشنفكران، بهويژه طيف غيرمذهبي آنها، خودشان تنها بودند، ما امروز
به يقين وضع ديگري داشتيم و به اين تحول عجيب نميرسيديم. به خارج از كشور
نگاهي بيندازيم. در مسئله حزبالله جنوب لبنان، به يقين ارتش اسرائيل
قويتر از تمام ارتشهاي كشورهاي اسلامي و عربي و همسايههاي خود است، اما
چيزي كه سبب موفقيت حزبالله شد، رابطه با مرجعيت و ايمان مذهبي مردم و
دستور گرفتن از مرجع براي مقاومت بود. و يا مثلاً در جريان اشغال عراق،
اگر حضور و نقشآفريني هوشمندانه آيتالله سيستاني نبود، آمريكائيها چيزي
از كيان و هويت آن ملت باقي نگذاشته بودند. انكار اين مسائل در واقع انكار
بديهيات است.
*سوال: پاسخي كه جنابعالي داديد، معطوف است به مخالفين بيروني. شما در
دهههاي متمادي در حوزة علمية قم و در سطوح عالي آن به تدريس اشتغال
داشتهايد و پيش از آن نيز حوزه نجف را درك كرده بوديد. به عنوان يك عنصر
آگاه كه از نزديك به قضايا نظر داشتهايد، آيا مراجع واقعاً آمادگي ايجاد
و رهبري يك انقلاب عليه نظام سياسي وقت را داشتند يا اين حضرت امام بود كه
با توجه به ويژگيهاي فكري و عملي خود، آنان را به دنبال خود كشيد؟
مسئله دخالت مراجع و حوزهها در امور سياسي و ايفاي نقش اصلاحي در هر
برهه از تاريخ، پديدة جديدي نيست كه وجود و تكرار آن در زمان ما، عدهاي
را به تعجب بيندازد. اگر به تاريخ صد سال اخير كشور نگاهي بيندازيم،
بهويژه از آغاز جنبش مشروطيت، ميبينيم كه در آن دوران هم مرجعيت دخالت
كامل داشت و همين هم سبب پيروزي ابتدائي مشروطه شد و البته بعدها و تحت
تاثير عواملي، اين نهضت را منحرف كردند. قبل از آن هم در مسائل ديگري مثل
نهضت تنباكو و فتواي تاريخي مرحوم آيتالله حاج ميرزا حسن شيرازي هم
مرجعيت در صحنه بود. برگرديم به زمان صفويه، ميبينيم كه مرجعيت حضور
پررنگي در مسائل سياسي داشته. سلاطين صفوي ميديدند اگر در كنار مرجعيت
نباشند، نميتوانند موقعيت خودشان را تثبيت كنند و لذا از مرجعيت دعوت
كردند كه كاملا در امور دخالت داشته باشد. البته علماي وقت هم پس از يك
دوره طولاني اختناق، از اين فرصت براي بسط و تبليغ معارف شيعه استفاده
كردند.
بنابراين در پاسخ به سئوال شما بايد گفت كه مراجع، همواره قدرت يا
دستكم انگيزة دخالت در امور را دارند، ولي بايد زمينهها آماده شود، حتي
در مورد خود مرحوم امام(قدس سره) هم ميبينيم كه ايشان در برههاي از زمان
سكوت كردند، چون به هر دليل نميشد كاري كرد، اما وقتي شرائط آماده شد،
قيام كردند. ما نمونههاي ديگري را هم ملاحظه ميكنيم. مثلا در قضيه ملي
شدن صنعت نفت، مرحوم آيتالله كاشاني ولو اينكه مرجع نبود، ولي بالاخره از
علماي شاخص بود. ايشان آمد و با دكتر مصدق و مليون اتحاد پيدا كرد و
نتيجتاً نهضت پيش رفت، ولي وقتي از هم جدا شدند و مصدق تنها شد، پيروان
روشنفكرش خيلي راحت كنار رفتند و شاه آمد و همه امور را به دست گرفت.
وفاداران مصدق هم هيچ كار فوقالعادهاي انجام ندادند، درحالي كه اگر
مصدق، مرجع بود، وقتي كه او را ميگرفتند و زنداني ميكردند، پيروان او
بهراحتي كنار نميرفتند و همان داستان امام و 15 خرداد پديد ميآمد، ولي
هيچ يك از طرفداران ظاهراً جدي وي به صحنه نيامدند، بنابراين هم آنها و هم
اينها امتحان خود را بهروشني پس دادهاند و تاريخ قاضي خوبي است.
*سوال: جريانات موسوم به روشنفكري، بهويژه طيف لائيك آن پس از
انقلاب، نقد روحانيت را در زمرة اولين اولويتهاي خود قرار دادند، روندي
كه تا هماينك هم ادامه دارد. در اين سو اما حوزويان، چندان نقد روشنفكري
را جدي نگرفتند و جز چند چهره كه از روي احساس مسئوليت فردي به اين كار
مبادرت ورزيدند، ديگران به اين مقوله، التفات چنداني نداشتند. جنابعالي
به عنوان يكي از علمائي كه با برخي از روشنفكران تعاملاتي داشتهايد و از
آنان شناخت داريد، نقاط قوت و ضعف اين طيف را در چه مواردي ميبينيد؟
همانطور كه اشاره كرديد، روشنفكران دو گروه هستند. بعضي از آنها
مثل آلاحمد و حتي مهندس بازرگان هستند كه حس مذهبي در آنها قوي است.
اينها يك حساب دارند و عدهاي از روشنفكران هم هستند كه سرشان در اين
حسابها نيست و يا خيلي كمرنگ در باره اين موضوعات فكر ميكنند. واقعيت
اين است كه روشنفكران، بهويژه طيف غيرمذهبي آنها آمادگي فداكاري تا آخرين
مرحله را ندارند، همانگونه كه الان هم كه خودشان را به اصطلاح محروم
ميبينند، وارد صحنههاي خطرناك نميشوند و تنها به نوشتن مطالبي در
روزنامهها و وبلاگها و سخنرانيها و مصاحبه در داخل و خارج كشور قناعت
ميكنند، اما اينكه به ميدان بيايند و در راه انديشهشان قرباني بدهند،
اهل اين كارها نيستند و اساساً ظرفيت رهبري انقلابي را ندارند. اينها
تنها ميتوانند از نتيجه انقلاب بهره ببرند، اما اينكه خودشان را وارث
انقلاب بدانند، واقعا بيانصافي است. وارث انقلاب كساني هستند كه براي
انقلاب قرباني دادند و ميدهند و خواهند داد و پيوسته آمادگي براي اين كار
دارند.
من فكر ميكنم كه اينها بايد با دوري كردن از مخالفخواني، از
نيروي مذهب و روحانيت استفاده كنند. اين نيروي عظيمي است كه در اينجا
نهفته است و از اين نيرو بايد بهره گرفت. اين نيرو اگر در جنگ تحميلي
نبود، مشكل داشتيم. زماني گفته شد كه ممكن است طالبان از شرق كشور حمله
كند، ناگهان 70 هزار بسيجي رفتند و آنجا صف كشيدند. امروز اگر آمريكا به
ايران حمله نميكند براي اين است كه از اينها ميترسد، از روشنفكران
نميترسد، از اين كفنپوشها ميترسد. روشنفكران چند انسان آگاه و در عين
حال پاكباز و آماده فداكاري را ميتوانند بسيج كنند كه وارد ميدان شود، به
مقابله امريكائيها برود، به ميدان مين برود؟ امريكا از اين نيروي پرقدرت
مذهبي ميترسد، بنابراين اگر فكر حمله به ما را از سرشان بيرون كردهاند و
اگر اسرائيل در تبليغات خود، ديگر بر حمله به ايران تمركز نميكند، به اين
دليل است. درست است كه ما سلاحهائي را فراهم كردهايم، ولي آنها بيشتر از
آنكه از سلاحهاي ما بترسند، از اين روحيه ميترسند و به همين دليل هم
مترصد آن هستند كه اين نيرو را از ما بگيرند تا تن به مذاكره همراه با
دادن امتيازات فراوان- از تعبير ذليلانه استفاده نميكنم- بدهيم، والا
مادام كه اينها باشند، چه لبنان باشد، چه غزه و چه اينجا، كاري نميتوانند
بكنند.
*سوال: جنابعالي به شهادت آثاري كه داريد و حتي نثر و شيوه گفتارتان،
در مقطعي كه اساساً ارتباط با روشنفكران و دانشگاهيان از سوي حوزه مطرح
نبود، با آنها ارتباط خوبي برقرار كرديد و اين رابطه بركاتي هم داشت. شايد
مطلع باشيد كه مهندس بازرگان در اواخر عمرش با مجله "كيان " گفتوگو كرد
و در مقام اشاره، به تني چند از روحانيون روشنفكري كه قبل از انقلاب با
آنها همكاري ميكردند، از شما و مرحوم آيتالله مطهري و چند نفر ديگر نام
برد. به نظر جنابعالي اگر اين ارتباط به همان ترتيبي كه شما در آن مقطع
برقرار كرديد، ادامه پيدا ميكرد، بخش قابل توجهي از اينها جذب نميشدند و
هماينك نيز با اتخاذ همان رويكرد، جذب نميشوند؟
بهيقين اگر اين ارتباط برقرار شود و ما هم در مسائل سياسي و اجتماعي
ميدان بيشتري به آنها بدهيم و يك مقدار خوشبينيهايمان نسبت به هم بيشتر
شود، بسياري از اينها را ميتوان جذب كرد، چون عده معدودي به تعبير رايج،
"قسم خورده " هستند و مخالفت ميكنند كه يا ذاتاً ناسازگارند يا از جاهاي
ديگر الهام ميگيرند. الان هم ميشود در اين راستا كاري كرد. من يادم هست
قبل از انقلاب فاصله ما با اينها خيلي كمتر بود، بعد از انقلاب فاصلهها
يك كمي بيشتر شد. ما اگر بتوانيم فاصلههايمان را كم كنيم و با هم بيشتر
ديالوگ و تعامل داشته باشيم، به يقين يكديگر را جذب خواهيم كرد.
*سوال: لحن شما نشان ميدهد كه از ارتباط فعلي روحانيت و روشنفكران چندان راضي نيستيد. تصور ميكنيد اين پديده چه علتي دارد؟
به عقيده من ارتباط حوزه و دانشگاه خيلي جدي گرفته نشده و بيشتر در
مرحله شعار و يا كارهاي روبنائي مانده است. بايد اساتيد حوزه و دانشگاه
حقيقتا دركنار هم باشند، جلسات مشترك تشكيل بدهند و اين فاصلهها برداشته
شوند، چون هميشه فاصلهها سبب بدبيني ميشود. يادم هست در اوايل انقلاب
اساتيد دانشگاه جلسهاي را تشكيل داده بودند. من هم در آن جلسه شركت كردم.
يكي از اساتيد دانشگاه گفت: "من ميخواهم سئوالي را شفاف و صريح بيان كنم.
شما معتقديد كه پس از انقلاب، ما بايد همه علومي را كه در غرب، اروپا و
امريكا خواندهايم، دور بريزيم يا هنوز تاريخ مصرف اينها نگذشته؟ " گفتم:
"چه كسي چنين حرفي را به شما زده؟ اين علم است، علم كه وطن ندارد. ما با
سياست امريكا مخالفيم، اما با فرآوردههاي علمي آنها كه مشكلي نداريم. اگر
مشكلي نباشد شاگرد هم به آنجا ميفرستيم كه علوم آنها را بياموزد. عرصه
علم از عرصه سياست جداست. " اين حرف را كه زدم، آقايان نفس راحتي كشيدند،
چون گمان ميكردند حال كه گروهي از انقلابيون، سركار آمدهاند، ميگويند
همه آنها را دور بريزيد و از نو شروع كنيد! موقعي كه آمديم و به يكديگر
نزديك شديم، متوجه شدند كه آنها هم در نظام جديد نقش دارند و ما نيازمند
دانش و مهارت آنها هستيم.
*سوال:بيترديد ارتباط روحانيون و روشنفكران در مقطع قبل از پيروزي
انقلاب، بركات فراواني داشت؛ بهويژه اينكه در موارد بسياري، روشنفكران را
به تصحيح برخي از فرآوردههاي فكري خويش واداشت. جنابعالي از اين گونه
ارتباطات سازنده با آنان و نيز تاثيرات مثبتي كه بر جاي گذاشت، چه خاطراتي
داريد؟
قطعاً خاطرات فراواني دارم، اما شايد الان نتوانم همة آنها را به
ياد بياورم. با مرحوم آلاحمد ارتباط نزديكي نداشتم، هر چند گاهي تاليفات
و آثار خود را براي من ميفرستاد، ولي با مهندس بازرگان قبل از انقلاب
ارتباط داشتم. يادم هست مرحوم علامه طباطبائي به من گفتند كه شما كتاب
"راه طي شده " مهندس بازرگان را بخوانيد و ببينيد چه جاهائي بايد اصلاح
شود، چون من قبلاً خدمت ايشان عرض كرده بودم كه كتاب "راه طي شده " آقاي
بازرگان كتاب خوبي است، اما اشكالاتي دارد. ظاهرا ايشان اين مطلب را به
آقاي بازرگان گفته بودند و ايشان هم گفته بود خب! ايراداتش را بگويد. كتاب
"راه طي شده " را به من دادند و من هم در آن اصلاحاتي را انجام دادم و
آقاي بازرگان هم آن اصلاحات را پذيرفت و اعمال كرد. روابط زيادي بين ما و
مرحوم آقاي طباطبائي و مرحوم آقاي مطهري و طيف روشنفكران وجود داشت.
*سوال: قاعدتاً مطلع هستيد كه مخالفان حضور پررنگ مرجعيت در عرصة
جامعه، تنها به روشنفكران محدود نميشود، بلكه عدهاي از سياسيون نيز به
تناسب منافع جرياني خود، در سالهاي اخير در اين موارد، مواضعي را اتخاذ
كردهاند. بهطور مشخص، از خرداد 76 تا تير 84 اين مواضع صراحتا و كنايتا
ابراز ميشد و البته خلاف انتظار نبود و بر رفتار مرجعيت و مخاطبان آنان
هم تاثيري نداشت. پس از آن تاريخ و تا هماينك نيز، بر خلاف پيشبيني و
انتظار، گهگاه نداهائي با همين مضمون شنيده ميشود. جنابعالي به عنوان
يكي از مخاطبان شاخص اين مخالفتها، علت را در چه ميبينيد و ريشههاي آن
در كجاست؟
اين مخالفتها دلائل مختلفي ميتواند داشته باشد. مسائل اجتماعي
معمولاً يك دليل ندارند و معلول علل مختلف هستند. يك دليلش همان تفكري است
كه به آن اشاره كرديم و آن هم اينكه آنها خودشان را وارث انقلاب ميدانند
و تصور ميكنند ديگران اين ارثيه را از آنان گرفتهاند! عامل اصلي را هم
مرجعيت ميدانند و معتقدند ما اگر بتوانيم آن را كمرنگ يا تضعيف كنيم يا
به طور كلي بزنيم و از مردم جدا كنيم، ارثي كه از ما غصب شده، به ما
برميگردد. اين توهم و اين اشتباه سبب شده كه چنين فكري براي آنها پيدا
شود.
گروه ديگري هستند كه اساساً افكار انقلابي ندارند و از ايجاد تحول در
كشور و دنياي امروز مايوس هستند، كما اينكه در زمان آغاز نهضت امام هم
بعضي از مراجع، اينطور بودند و ميگفتند نميشود با شاه در افتاد،
نميشود با امريكا در افتاد، نمي شود در برابر قدرتهاي مسلط ايستاد. الان
هم برخي تصورشان اين است كه يك كارهائي امكانپذير نيستند و بهتر است با
امريكا كنار بيائيم و تا اين مرجعيت هست، اينها كنار نميآيند، بنابراين
بايد اين مرجعيت را بزنيم تا بتوانيم برويم و بنشينيم و با امريكا مسائل
را حل كنيم. عده زيادي از روشنفكران ما الان طرز تفكرشان اينطور است كه
ما با شرايط كمتري با امريكائيها كنار بيائيم، درحالي كه وقتي پاي مرجعيت
در ميان ميآيد، ميگويد كه ما بايد حداكثر امتيازات را بگيريم. آنها چون
معتقدند امكانپذير نيست، به حداقل هم قانع ميشوند. يكي از عوامل هم
واقعاً نفوذيهاي اجانب هستند كه در محافل روشنفكري راه پيدا كردهاند و
توانستهاند عدهاي را فريب بدهند و عده ديگري را هم به عنوان
پيادهنظام، آلت دست خود كنند. اينها هم معتقدند كه مرجعيت، سد راه است و
بايد اين را برداشت و به همين دليل گروههاي مختلف با افكار گوناگون دست
به دست هم دادهاند و در تضعيف مرجعيت ميكوشند.
اما صفآرائيهاي اين گروه متنوع، يك حسن هم دارد و آن اين است كه
اينها به دليل ماهيتشان، براي تحقق افكارشان، نميتوانند به قدر لازم
فداكاري و از خودگذشتگي داشته باشند؛ ولي طرف مقابل براي دستيابي به هدف،
توانائي و استعداد فداكاري لازم را دارد و لذا ما مطمئنيم كه اين گروه به
لحاظ فكري و عملي تاثير چنداني نخواهند داشت، در عين حال كه موافقيم با
آنها تعامل خيلي بيشتري داشته باشيم.
*سوال:جنابعالي نسبت به ساير مراجع، هم زمان آگاهي و هم در عرصههاي
گوناگون، حضور بيشتري داريد، از اين جهت قطعاً از سوي جامعه با تمام تنوع
آن، مردم بازخوردهاي بيشتري را دريافت ميكنيد. در نگاه كلي، پس از هر
موضعگيري، چه واكنشهائي را ميبينيد؟
ما چون فكر ميكنيم كه بايد در خاكريز اول باشيم نه دوم و سوم و هرجا
كه احساس ميكنيم مسئوليتي داريم، بايد حرفمان را شفاف بزنيم، به همين
دليل افرادي هم حملاتي به ما دارند و به تصور خودشان ضرباتي هم ميزنند كه
نميخواهم نمونههايش را عرض كنم، بعضي از اين حملات و واكنش ها، مذهبي و
بعضيها سياسي و بعضيها اجتماعي و اقتصادي هستند، ولي آن چيزي كه در اثر
تجربه به من ثابت شده، اين است كه انسان اگر ارتباط بين خود و خداي خود را
اصلاح كند، يعني دنبال انجام وظيفه باشد، خداوند هم او را تنها نميگذارد
و رابطهاش را با بندگانش حفظ ميكند. برخلاف آنچه كه بعضيها خيال
ميكردند، ما ميبينيم كه موقعيت مرجعيت در اجتماع دارد بهتر ميشود. ما
در ارتباط با عامه مردم، چيزي جز لطف و محبت نميبينيم؛ در حالي كه از
محافل ضيق و اندك مخالفين، گهگاه نداهاي ديگري بلند ميشود.
*سوال:اينگونه مواضع ممكن است عده قليلي را ناراحت بكند، ولي عامه
مردم را بيشتر جلب و علاقمند ميكند. بازخوردهائي كه از طرف توده مردم
داريد چگونه است؟
به يقين واكنشهاي آنان دلگرمكننده است. ما سابقا روزي 20 نامه
داشتيم، امروز بين 400 تا 500 نامه و به همين تعداد نيز ايميل و پيام
كوتاه داريم.
*سوال:آيا همه را مطالعه ميكنيد؟
حدود 100 تا را شخصاً خودم و بقيه را هم به صورت خلاصه مطالعه ميكنم.
اينها نشان ميدهد كه مردم خيلي اظهار محبت و پشتيباني ميكنند و اينها
واقعا دلگرمكننده است. جالب اينجاست كه مردم اسرارشان را هم به ما
ميگويند. يادم هست كه خانمي همراه دخترشان آمده بودند نزد من و دختر به
مادرش گفت: "شما برو بيرون، چون ميخواهم حرفم را به ايشان بزنم "، يعني
مرا محرمتر از مادرش ميدانست و اين براي ما بسيار ارزشمند است كه چنين
جايگاهي را براي مرجعيت قائل هستند و در زندگيشان، مرجع را اولين كسي
ميدانند كه ميتوانند اسرارشان را به او بگويند. از اين قبيل موارد،
بسيار زياد است. مرجعيت سرمايهاي است كه بايد حفظ كرد. اگر فردا مشكلي در
مملكت پيدا شود، اينها هستند كه به تبيين احكام الهي و بسيج مردم
برميخيزند. تجربه هم نشان داده كه اين نيرو توقع خاصي هم ندارد، نه
ميخواهد رئيس جمهور شود، نه پست و مقام ديگري ميخواهد.
چون بحث پيش آمد، ميگويم كه زندگي شخصي من تا كنون از حقالتأليف
كتابهايم اداره شده و ميشود و لذا كسي كه هيچ توقعي ندارد و زندگي
شخصياش از دسترنج خودش اداره ميشود- البته زندگي و فعاليتهاي عمومي و
عامالمنفعه ما و همچنين مخارج حوزهها و ساير مؤسسات، ماهانه، بالغ بر
ماهي 2 ميليارد است - اما زندگي شخصي من از دسترنج خودم تامين ميشود. يك
آدمي كه از لحاظ شخصي اينگونه زندگي ميكند و مردم هم با او چنين رابطه
عاطفي و محرميتي دارند و توقعي هم ندارد، ولو كه به او عقيده هم نداشته
باشيم، عقل، تضعيف او را تجويز نميكند. در اينجا سخن از شخص نيست؛ بلكه
سخن از مرجعيت است. امروز هم ميبينيم برخي چون در خود توانائي حمله به
اساس مرجعيت را نميبينند، به مصاديق آن حمله ميكنند.
*سوال:به هرحال حضور پررنگ مرجعيت آسيبهائي هم دارد و خود حضرتعالي
و همگنان شما بيش از هر كسي به اين آسيبها آگاه هستيد. از ديدگاه شما،
آسيبهاي اين نقشآفريني، كدام است و مرجعيت به لحاظ هوشمندي بايد به چه
تمهيداني دست بزند كه اين جايگاه همچنان از طرف خودش حفظ شود؟
قبل از پاسخ به سئوال شما بايد به اين نكته اشاره كنم كه هر كس وارد
عرصه سياست شود، بهطور قهري، آسيب ديدن را قبول كرده است، به قول معروف،
ديكته نانوشته، غلط ندارد و اگر بخواهيم مطلقاً از آسيب مصون بمانيم، بايد
از دخالت در امور پرهيز كنيم كه اين با مشي اولياء دين در تضاد است. در
واقع آن بزرگواران، خود بيش از همه به آسيبهاي مخالفت با امور مخالف
اسلام، آگاه بودند، اما با آغوش باز آن را پذيرفتند. با اين همه بايد تلاش
كرد كه اين آسيبها به حداقل برسد و اين مهم از نظر من به چند عامل بستگي
دارد:
اول اينكه مرجعيت و روحانيت بايد استقلال خود را حفظ كند. اين درست
است كه مرجعيت، حامي و حافظ نظام است، زيرا اين نظام، حاصل تلاش و مجاهدت
اين نهاد بوده است، ليكن نبايد اين تلقي پيش بيايد كه روحانيت، همه مشكلات
را به نفع نظام توجيه ميكند. اعتراض به امور خلاف شرع و مصالح عمومي، قبل
و بيش از همه در شان مرجعيت است. به نظر من مرجعيت و روحانيت، بايد نقطة
اتصال مردم با نظام باشد و به عنوان يك نهاد مردمي، در رفع مشكلات به ياري
نظام بشتابد.
دوم اينكه مرجعيت نبايد وارد جزئيات كارها بشود، بلكه صرفاً بايد
اصول كلي را مطرح و بر آن پافشاري كند. اگر مرجعيت وارد امور جزئي شود و
يا به تعبيري، به امور اجرائي بپردازد، هر گونه اشتباهي به شان او لطمه
ميزند. اگر در اين زمينهها فعال نباشد، آسيبي كه به او ميرسد، بسيار
كمتر است.
مسئله سوم اين است كه مرجعيت قطعاً بايد ضابطهمند شود. نبايد اين
گونه باشد كه هر كسي از گوشهاي بلند شود و رسالهاي را منتشر و خود را
مرجع تقليد معرفي كند. البته منظور از ضابطه، ضابطه درون گروهي و جوشيده
از درون روحانيت است. علاوه بر اين ضمن اينكه فضاي حوزهها، فضاي آزاد و
مساعد براي آزادانديشي است، اما نبايد اجازه دادكه عدهاي فتاواي خلاف
اجماع را عمده كنند. گاهي اوقات براي اين گونه حرفها بهقدري حساب باز
ميشود كه اجماع فقهاي حاضر و سلف در اين ميان گم ميشود. اين روند به
استحالة احكام و نهاد مرجعيت منجر خواهد شد.
* منبع : يادآور