ترجمه کتاب "زنانی که مرد می شوند" تآلیف آنتونیا یونگ (2000) به همت منیژه مقصودی و محمد مهدی فتوره چی، دو تن از پژوهشگران گروه مردم شناسی مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به انجام رسیده است.
به گزارش پایگاه تحلیلی - خبری ایران بالکان (ایربا) پژوهشگر و مؤلف این اثر بدنبال یک بررسی میدانی ومشاهده ای در آلبانی، برای نخستین بار زوایای پنهان و منحصر به فرد پدیده ای را در این کتاب آشکار می کند که در نوع خود بسیار جالب توجه و باور نکردنی می نماید و لذا به نظر می رسد چنین مسئله ای، به زودی موضوع قابل اعتناء و بحث انگیز محافل علمی و پژوهشگران حوزه مردم شناسی شود.
عنوان "باکره های قسم خورده" به زنان متعهد و مسئولی در مناطق دور افتاده شمال آلبانی اطلاق می شود که به منظور برخورداری از آزادی بیشتر و حضور فعال تر در عرصه اجتماع، بهره مندی از سهم الارث پدری، سرپرستی خواهران و برادرانی که بی سرپرست مانده اند و نیز رفع نیازهای معیشتی خود و خانواده مجبور به ایفای نقش مردانه شده اند.
لباس هایی که این زنان مرد نما بر تن می کنند نه تنها جنسیت بلکه موقعیت اجتماعی آنان را نیز تعیین می کند. مولف بر این اعتقاد است که بر عهده گرفتن نقش یک مرد توسط یک زن در چنین جوامعی و یا موقعبت های خاص (چون جنگ) نه تنها قابل قبول، بلکه انتخابی است برای یک زندگی بهتر که اکثرآ آگاهانه وبا رغبت انجام می شود؛ به ویژه آنکه در جوامعی که ارائه خدمات فردی به جامعه یک ارزش تلقی می شود، اگر مرد شدن زن نوعی فداکاری باشد موجب شکوفایی شخصیت درونی زن نیز می شود و برای او افتخار وغرور به همراه خواهد داشت.
ایربا همان طور که پیش از این وعده داده بود قسمت هایی از این کتاب را در اختیار محققان قرار می دهد. بخش نخست این مجموعه به مقدمه آن اختصاص یافته که پس از اشاره ای مختصر به ابعاد اجتماعی زندگی مردم آلبانی و ذکر خلاصه ای از پیشینه تاریخی آنان به تشریح هدف انجام این مطالعه پرداخته است. "سوءتفاهم فرهنگی" و یافتن "باکره های قسم خورده" دو عنوان دیگری است که در این بخش مطرح شده است.
مقدمه
شرایط و نیازهای اساسی که جامعه آلبانی بر مبنای آن تشکیل شده، پدیده اجتماعی باکره قسم خورده را بوجود آورده است. این پدیده به صورت یک فسیل وجود ندارد بلکه بیان کننده روش های اقتصادی مختلف در این اجتماع پدر سالارانه است.
مردم آلبانی
جمعیت آلبانی یکی از همگن ترین جمعیت ها در تمام منطقه بالکان است: 91% آلبانیها اصیل، 7% یونانی، 2% ولش، بلغاری، مقدونی، مونته نگروئی، رومی و صرب می باشند. جمعیت آلبانی از سال 1939 که تقریبا بیش از یک میلیون نفر بوده سه برابر شده است و اکنون 3،300،000 نفر جمعیت دارد. گفته شده كه آلبانی تنها کشوری است که میزان جعمیت آن که در خارج از مرزهای آن و نیز در داخل آن زندگی می کنند برابر است. (در مونته نگرو، کوزوو (بین سال های 1974 و 1990 منطقه ای خود مختار در یوگوسلاوی)، مقدونیه و یونان)
خلاصهای از پیشینه تاریخی
آنچه که در مورد اصالت مردمی که هم اکنون در منطقه بالکان سکونت دارند بیان شده بوضوح به نژاد اشاره نشده است. این عقیده وجود دارد که نام " آلبانی " از کلمه Albanoi گرفته شده است که قوم «ایلیری» بوده و در قرن دوم قبل از میلاد مسیح در منطقه ای زندگی می کردند که اکنون آلبانی مرکزی خوانده می شود.
امروزه سرزمین آلبانی چهارراهی است برای مبادلات و تجارت جهانی. طی قرون پنجم تا هفتم قبل از میلاد مسیح، استعمارگران یونانی که اصولا از اهالی «کورفو» و «کورینت» بودند در کنار بومیهای ایلیری سکونت گزیدند. پیروزی های رومیان در قرن دوم قبل از میلاد مسیح، اقتصاد آن سرزمین را متحول و به کشاورزی تبدیل نمود.
جاده «ویا اگنایتا» که در قرن دوم قبل از میلاد مسیح ساخته شده بود مسیر تجاری را بین اروپا و آسیا ایجاد کرد: شهرهای «آپولونیا» و «دیراجیوم (دورس)» واقع در سواحل را از طریق «الباسان» به «كونستاتینوپل» و خاور میانه متصل نمود. «ادوین ژاک» درباره مشکلات یافتن مستندات تاریخی صریح و روشن در این باره بحث نموده است:
عدم وجود اسناد آلبانی های اولیه، رد پای نه چندان روشنی را در مورد پیدایش آن ها برای ما گذاشته است. این امکان وجود دارد که بیش از 200 نسل از آلبانی های گمنام در اینجا زندگی و کار کرده باشند، زندگی مملو از علاقه و تنفر داشتهاند، ازدواج و زاد و ولد کرده اند، آنها بطور مستمر برای حفظ بقای خود مبارزه کرده اند. برای نیازهای شدید و مکرر خود رنج بسیار کشیدهاند.
آن ها در تلاش بودند که وضعیت خود را بهبود ببخشند، زبان و فرهنگ خود را زنده نگه دارند و معمولا در راه این مبارزه بدون این که چندان شناخته شوند میمردند. این آلبانیائی های با اصالت، مبارزات شکوهمند خود را به مدت هفتاد قرن ادامه دادند، اما فقط سه قرن آخر آن را برای نسل های آینده به ثبت رساندند. بسیاری از این قرون مسکوت گذشته، فقط امکان داشتن اطلاعات اتفاقی و سطحی را در مورد گذشته قهرمانانه این مردم که تا حد زیادی ناشناخته هستند به ما میدهد.
در آغاز قرن دوم میلادی، جمعیت بومی به نام «آربرس» شناخته میشدند و هنگامی که در سال 395 میلادی امپراطوری روم تقسیم شد، «آربریا» بخشی از امپراطوری روم شرقی یا بیزانتین گردید. گفته شده است که در قرن یازدهم میلادی یک جامعه خاص آلبانیایی شکل گرفت.
در قرن چهاردهم این جامعه که بر اثر بحران های داخلی و حملات خارجی تضعیف شده بود تبدیل به یک جامعه فئودال گشت و در اواخر این قرن تعداد زیادی از خانواده های اشرافی از جمله «دوكاگژینی» ساکن در شمال بر کل آلبانی تسلط یافتند.
مدتی بعد کشور مورد تهدید حمله جدی تری از طرف امپراطوری عثمانی قرار گرفت. قهرمان ملی آلبانی «اسكندربگ» که به مدت چهل سال رهبری تنها دوران استقلال آلبانی در نیم قرن را بر عهده داشت در سال 1468 کشته شد.
طی 450 سالی که کشور زیر سلطه امپراطوری عثمانی بود، در دوره های مختلف، مردم به صورت گروهی به اسلام گرویدند، شورش های متعددی برپا شد و مهاجرت های زیادی به کشورهای همسایه انجام گرفت. از قرن شانزدهم به بعد مردم آلبانی زبان خود را «شكیپ» ، کشور خود را «شكیپریا» و خود را «شكیپتار» نام نهادند.
انزوای فیزیکی و سیاسی آلبانی عامل مهمی در شکل گیری تاریخی آن است که البته برای بحث ما، «باکره های قسم خورده» نیز بسیار مهم است.
تا دهه 1920، بیش از 30% مردان (جمعیت مذکر) به علت جنگ های خونین و کشت و کشتارهای خونین از بین رفتند (برای جزئیات کامل این بحث ضمیمه 2 را ملاحظه نمائید) و در نتیجه بازماندگان مرد (نسل مذکر) ارزش خاص بسیار زیادی پیدا كردند. بنابراین اتفاقی نبود که کمبود پسران موجب گردد که غالبا دختران با پوشش پسرانه در جامعه ظاهر شوند و در نتیجه تبدیل به پسر (یک باکره قسم خورده) گردند.
از دهه 1920 شخصی بنام «زوگ» که خود را پادشاه «زوگ اول» نامید، با اتکاء زیاد به ایتالیا بر آلبانی حکومت کرد، ولی هنگامی که ایتالیا در سال 1939 ( در جنگ جهانی دوم ) شکست خورد زوگ از کشور گریخت و هرگز بازنگشت.
دوران جنگ و بعد از آن
در دوران جنگ جهانی دوم، در سال 1941، «اِنور خوجه» بعنوان اولین رهبر حزب کمونیست آلبانی به قدرت رسید. قدرت او طی دوران پنج دهه رهبری افزون تر گشت. او روش های افراط آمیزی را بیش از پیش به کار میگرفت تا همچون استالین عمل کند.
هوادارانی را در اطراف خود قرار داده بود و با هر گونه مخالفت و یا رقابتی سرسختانه مبارزه می کرد و حتی دستور قتل تعداد بسیار زیادی از دوستان قدیمی خود را صادر کرد. در دوران حکومت او بین سال های 1945 و 1991، مردم آلبانی اجازه سفر به خارج از کشور را نداشتند، مگر برای کارهای رسمی دولتی.
هر گونه تلاشی برای خروج از کشور خیانت محسوب می شد و منجر به زندانی شدن، تبعید و یا حتی مرگ نه تنها آن شخص، بلکه کل خانواده او می گردید. مردم حتی اجازه نداشتند که منطقه مسکونی خود را بدون اخذ مجوز ترک کنند. مجموعه این عوامل موجب گردید که جامعه بسیار غیر فعال گردد، در حالی که از نظر وسعت به میزان چشمگیری رشد کرده بود.
همان گونه که تعداد قطعات زمینی که ساکنین مناطق روستایی اجازه مالکیت و کار در آن را برای خود داشتند كمتر میشد و یا از بین می رفت، آن ها نیز فقیرتر و فقیر تر می شدند. در جهت تامین و ارائه خدمات بهداشتی اولیه در سراسر کشور تلاشهائی انجام شد؛ اما هرگز کیفیت و کمیتی را که در آن زمان تبلیغ میشد، نداشت. در سال 1967 آلبانی به عنوان یک کشور ملحد (خدا ناباور ) اعلام شد و بدنبال آن آزار و شکنجه های دینی شدت یافت.
انجام مراسم دینی ممنوع شد تا عقیده الحادی تثبیت گردد. انور خوجه گفتههای «پاشكو واسا» ناشر و نویسنده را دوباره تبلیغ كرد. «دین مردم آلبانی آلبانیسم است».
زندگی پس از دوران کمونیستی
پس از تظاهرات فراگیر، اما بدون خشونت های زیاد، در 11 دسامبر1990 احزاب مخالف، قانونمند شدند. البته، حملاتی علیه نمادهای دولتی انجام گرفت؛ ساختمان های دولتی و وسایل حمل و نقل عمومی در سراسر کشور به آتش کشیده شد، شیشه پنجره ها شکسته شد، روزنامه ها و مدارک سوزانده شد؛ این موارد حتی به مدارس نیز کشیده شد و کودکان اقدامات بزرگ ترها را تقلید کردند.
سرنوشت کارخانه ها و شرکت های تعاونی روستایی که شامل تاکستان ها، باغ های زیتون و مرکبات می شد نیز به همان ترتیب بود و به آتش کشیده شد؛ گلخانه ها و سیستم های آبیاری ویران گشتند.
تعداد بسیار زیادی از مردم آلبانی به ویژه اهالی بخش های مرکزی و جنوبی به یونان و ایتالیا مهاجرت کردند تا در آنجا با حقوق های ناچیز و استثمارگرانه کار کنند. روی زمین سرمایه گذاری کمی صورت گرفته بود و اکثرا بدون هیچ گونه توجه و رسیدگی رها شده بود.
نهایتا در اواخر دهه 1990 دین مجددا شكل قانونی گرفت. آمار جاری نشان می دهد که همانند قبل از زمان جنگ، ترکیب تقریبی جمعیت آلبانی از 70% مسلمان، 10% کاتولیک که در شمال و 20% باقیمانده ارتودوکس که در جنوب زندگی می کردند تشكیل میشود.
شمال آلبانی وجه مشترک بسیار زیادی با کوزوو دارد و در هر دو منطقه زبان «گگ» صحبت می شود، در حالی که مردم آلبانی به زبان «توسك» صحبت می کنند.
هنگامی که حزب دموکرات در سال 1992 به قدرت رسید و «سالی برشیا» به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد، تحقق یک جامعه مدنی با کسب سریع فرهنگ غربی پیش بینی نمی شد. باز شدن درها به روی دموکراسی موجب باز شدن دریچه ها به روی فساد مالی نیز شد.
رفتار خودکامه و فزاینده بریشا و ادعای او برای مشارکت و یا حد اقل پذیرش فساد مالی که در حال گسترش بود، منتهی به عمیق تر شدن اختلافات طبقاتی در جامعه گردید. اقتصاد کشور بر اثر برنامه های سرمایه گذاری " هرمی " نامشروع، که به نظر می رسید توسط اشخاص دولتی که در این برنامه ها ذینفع بودند و از آن حمایت میشد، دچار نابسامانی گشته بود.
عدم موفقیت این برنامه ها و مخالفت بریشا با استعفا از ریاست جمهوری در ماههای اولیه سال 1997 منجر به خشونت ها و هرج و مرجهای گسترده گردید. باز شدن در زرادخانه ها در سراسر کشور موجب شد که حدود 000/000/10 قبضه سلاح کشنده در اختیار مردم قرار گیرد.
نگرانی جامعه بین المللی منجر به این شد که برگزاری انتخابات عمومی را به عنوان پبش شرطی برای اهداء کمک های خارجی قرار دهند. در تابستان 1997 سوسیالیست ها برای تشکیل دولت انتخاب شدند و امیدوار بودند که بتوانند این خشونت ها را کنترل کنند.
هدف از انجام این مطالعه
هدف کلی از نوشتن این کتاب آن است که پدیده منحصر به فرد " باکرههای قسم خورده" آلبانبایی، مردان پر افتخاری را که اکثرا در مناطق دور افتاده شمال آلبانی زندگی میکنند را در بطن فرهنگ و جامعه آلبانی قرار داد.
در مطالعه و بررسی زیر، تلاش خواهم نمود تا خلاصه ای از نقل قولهای گوناگون در مورد این زنان (از سال 1989 تا کنون) را ارائه نمایم و تفاسیر و تجزیه و تحلیل های مختلف انسان شناسی و قوم نگارانه را با یکدیگر مقایسه و موقعیت آن ها را بیان کنم.
توضیح در مورد برخی از ابعاد خاص تاریخ آلبانی به ما کمک خواهد نمود تا پی ببریم که این پدیده چگونه شکل گرفته و به صورت جزء لاینفکی از این جامعه باقی مانده است. با افزودن یافته های جدید مطالعاتی که در محل انجام دادهام و مصاحبههای عمیقی که در دهه گذشته با تعدادی از این افراد در شمال آلبانی داشتهام، دریافتم که چگونه نوع لباس در یک جامعه بسیار پدرسالارانه، وضعیت جنسی را مشخص می سازد.
بدیهی است که نوع لباس، نقش بسیار مهمی در ساختار فرهنگ جنسیت بازی می کند، به ویژه در مراسم مهمی مانند عروسی ها، انتقال املاک و یا مشخص نمودن حد و مرز زمین ها. انتخاب لباس بازتاب ماهیت یک نظام اجتماعی – اقتصادی ویژه در مناطق کوهستانی آلبانی و بخش های دیگری از منطقه بالکان است و نمایان گر محیطی خاص و نسبتا خشن می باشد که در آن نوع لباس، افتخار به آن و شرف و آبرو با مقتضیات اقتصادی رابطه دارند.
آنچه که در این جامعه پدر سالارانه مهم است و موجب می شود زن برای رفع نیازهای خود نقش مرد را بازی کند و سرپرستی خانواده ای را که مرد ندارد بر عهده گیرد، عامل اقتصادی است. علاوه بر این، زنانی که مرد میشوند، در صورت لزوم، آمادگی بدست گرفتن سلاح را نیز دارند تا به کنترل اوضاع و حفظ شرف و آبروی خانوادگی کمک کنند.
در حال حاضر با علاقه ای که غرب نسبت به تئوری جنسیت نشان داده، به ویژه لباس و لباسهای جنس مخالف، و نحوه پوشیدن آن که این زنان را تبدیل به مرد نموده است تا نقش مردان را بازی کنند، و در دیدگاه وسیع تر مقایسه نمادهای مردانگی آن ها با لباس های سنتی زنان ( آن گونه که در فصل 9 بیان شده است )، بخشی از اهداف این مطالعه خواهد بود.
از دیدگاه کلی لباس مردانه " باکره های قسم خورده " به وضوح نوعی تجلی آزادی است. لباس زنان آلبانیایی و لباس " باکره های قسم خورده "، به ویژه در جامعه روستایی، متقابلا نه تنها جنسیت بلکه موقعیت اجتماعی را نیز تعیین میکند و به طور خاص وضعیت جنسیت را نشان میدهد. با تغییر لباس، می باید فشار بسیار زیادی را برای تطبیق یافتن با نقش ومسئولیت فعلی آن جنسیت، به گونه ای که در آن فرهنگ تفسیر شده است، تحمل نمود.
با وجود این، هویت جنسی الزاماً ارتباطی به برتری جنسی ندارد. نقش لباس در آلبانی به سرعت در حال تغییر است و انواع جدید هویت های فردی و جمعی در حال ظهور هستند.
خطر واقعی که برای چنین فرهنگ هایی وجود دارد، گسترش دیدگاه های جوامع غربی در مورد آزادی روابط جنسی است. پدیده "باکره های قسم خورده " در داخل آلبانی به تنهایی چندان مورد توجه نمی باشد.
اکثر مردم آلبانی مشتاق پیشرفت زندگی به سبک غربی می باشند و در این مورد با یکدیگر چشم و هم چشمی و رقابت می کنند. هنگامی که تحقیق خود را آغاز کردم، تعداد بسیار کمی در خارج از منطقه شمال آلبانی از آداب و رسوم " باکره های قسم خورده " آگاهی داشته و یا چیزی شنیده بودند. کسانی هم که در مورد آن ها چیزی شنیده بودند، عقیده داشتند که این افراد دیگر وجود ندارند و حتی عده ای قاطعانه امکان وجود چنین واقعیتی را انکار می کردند.
در تحقیقاتی که در «تیرانا» انجام دادم به این نتیجه رسیدم که در میان کسانی که عقیده داشتند آداب و رسوم را کنار گذاشته اند، عده ای از مردان بودند كه فکر می کردند با این تفکر مورد تهدید قرار گرفتهاند. تعدادی از زنان نسبت به این موضوع ابراز تنفر می کردند و آن را " غیر طبیعی " می دانستند و در پاسخهائی که میدادند با قاطعیت آن را به نوعی هم جنس گرایی زنانه تشبیه می کردند.
این تحقیق جنبه تطبیقی داشته و در پی یافتن الگوهای متنوع این پدیده بر اساس ملاک و معیارهایی چون : منطقه جغرافیایی، سن و سال آنها، دوره های تاریخی، دین و وضعیت اجتماعی – اقتصادی می باشد.
آیا می توان ادعا كرد که بین پدیده "باکره های قسم خورده «با قوانین سنتی» و اجرای آن قوانین از طریق بستن عهد و پیمان و «سوگند خوردن»، ارتباطی وجود دارد، پدیدهای که در مناطق خاصی از آلبانی و به صورت گسترده تر در سایر نقاط منطقه بالکان دیده می شود؟ آیا چنین ویژگیهایی باعث تنوع آن نیز شده است؟
هنگامی که مردی وجود ندارد تا سرپرستی خانواده را بر عهده بگیرد آیا بجز پدیده "باکرههای قسم خورده" به عنوان سرپرست خانواده راه حل دیگری برای خانوارهایی که سرپرست مرد ندارند یافت می شود؟ آیا پدیده های موروثی دیگری وجود دارد که بتواند به این نیاز پاسخ دهد و جایگزین پدیده " باکره های قسم خورده " شود.
پدیده " باکره های قسم خورده " در طول زمان چگونه متحول شده است؟ چگونه داستان های مختلف زندگی "باکرههای قسم خورده "ای که با آنها مصاحبه کردم و اطلاعات گوناگونی درباره مسائلی از قبیل جنسیت و زاد و ولد خانواده و خویشاوندان در این جوامع نسبتا فقیر روستائی و همچنین وجود این پدیده در فرهنگ خود آنها گرفته ام، ما را به شناخت عمیق تری از وضعیت آنها رهنمود مینماید؟
آیا "باکره قسم خورده" آلبانیایی که به جامعه شهری نقل مکان می کند همان هویت سنتی و با افتخار خود را حفظ میکند؟ در مطالعات و بررسی های موردی كه در این خصوص داشتم (به ویژه در مورد افرادی چون: «لیول» در صفحات 70-74 و نیز «دیلور» در صفحات 74 تا 76 ) این مسائل با اهمیت خاصی مطرح و مرور شده است.
آیا لباس و رفتار افراد مورد نظر ما (باکرههای قسم خورده) نشان دهنده ارتباط آنها با پدیدههایی چون «همجنسگرایی زنانه» ، «تغییر جنسیت از طریق جراحی» و «پوشیدن لباس جنس مخالف» در فرهنگ های دیگر میباشد؟
چگونه می توانیم از خودداری و پرهیز مطلق آن ها از داشتن فعالیت های جنسی مطمئن باشیم؟ در خاتمه، وضعیت " باکره های قسم خورده " در دوران کمونیستی و در مقایسه با وضعیت بعد از فروپاشی چگونه است؟ آیا اکنون که این پدیده به صورت آشکار و بارزی مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است، می تواند استمرار داشته باشد؟
بدون شک چنین پدیده ای با تغییر جامعه و پیوستن آن به یک اروپای مدرن و همگن تر، در حال تغییر و دگرگونی است. با وجود فشارهای شدید در جهت غربی تر شدن، تغییراتی که در مورد نقش زن در جامعه آلبانی به وجود آمده و ورود اجباری صدها هزار نفر از پناهندگان کوزوو و اسکان موقت آن ها در مناطق شمالی آلبانی، آیا پدیده " باکره های قسم خورده " باز هم در هزاره جدید به حیات خود ادامه خواهد داد؟
سوء تفاهم های فرهنگی
از آنجائی که موضوع تغییر جنسیت و تمایلات جنسی مورد توجه بسیاری از خوانندگان است، معمولا حساسیت برانگیز هم میباشد. برای نشان دادن نمونه ای از این حساسیت، به مقاله ای که در مجله «كوسموپولیتن» نوشتم، اشاره میکنم.
این مقاله پس از ویراستاری، تغییرات بسیار زیادی پیدا كرد که من متاسفانه پس از انتشار آن متوجه شدم . البته من این مطالب را با ارائه مدرکی با عنوان Misquotes and Misrepresentations by Cosmopolitan در نشریه ماه دسامبر راجع به " باکره های قسم خورده آلبانی" به منظور چاپ پیگیری نمودم، اما سردبیران مجله حاضر به انتشار هیچ بخشی از آن نشدند.
نقل قول های نادرست و اشتباه کاری ها توسط ویراستار مجله اصلاح شد. از جمله واژههای نامناسبی را كه برای پدیده " باکره های قسم خورده" بکار برده بودند، به ویژه که من به سردبیران مجله تاکید کرده بودم که از به کار بردن کلماتی مانند «ناشی از هوس» ، "فداکاری" و "قربانی" خودداری کردهام؛ اما هر دو واژه توسط آن ها ( سردبیران ) در این مقاله گنجانده شده و آن را تبدیل به یک گزارش قوم مدارانه با فرضیاتی در مورد نقش جنسیت در آن جامعه کرده بود.
شاید سردبیران مجله كوسموپولیتن سعی کرده بودند که موضوع فداکاری را حساسیت برانگیز جلوه دهند، زیرا در دهه 1990 موضوعاتی از قبیل جنسیت و روابط جنسی فروش زیادی داشت و تصور این که این زنان می باید تمایلات جنسی خود را سرکوب کنند در نظر آن ها یک فداکاری عظیم فردی محسوب می شد.
در حقیقت برعهده گرفتن نقش یک مرد توسط یک زن در چنین موقعیتهای خاص در کشور خودشان، نه تنها قابل قبول و مورد تائید، بلکه انتخابی است برای یک زندگی بهتر که اکثراً توسط خود این زنان به گونهای فعال روی می دهد.
در حالیكه در برخی موارد، قسم خوردن برای حفظ این عهد و پیمان نوعی فداکاری محسوب می شود، ولی مفهوم این پدیده می تواند بسیار متفاوتتر از اینها باشد. در جامعه ای که ارائه خدمات فردی به جامعه به عنوان یک کار مثبت تلقی می شود، اگر مرد شدن زن همراه با فداکاری باشد، موجب شكوفائی شخصیت درونی زن می گردد.
این نکته به ویژه توسط قوم شناس روسی «ام. بایراكتاروویچ» مطرح شده که خود او از جامعهای کمونیستی برخاسته که در آن فداکاری فردی به نفع همگان، آن گونه که ما برداشت میکنیم، فداکاری محسوب نمی شود: " در یک جامعه سنتی قومی، فداکاری فردی نه تنها الزامی است، بلکه افتخار آمیز و انسانی نیز می باشد."
در نتیجه او تاکید میکند كه "باکره های قسم خورده" با عهد و پیمان بستن به مجرد ماندن، برای خوشبختی خودشان ، خانواده و خاندان خود فداکاری مثبتی انجام دادهاند.
نمونه دیگری را در مورد ویراستاری مقاله ام در مجله كوسموپولیتن ذکر می کنم: جمله من "آنها موهای خود را کوتاه میکنند" به این ترتیب تغییر یافته بود: "آن ها موهای سر خود را میتراشند", که به خواننده تصویری غیر از آن چه که من مشاهده کرده بودم می داد.
تاکید من بر اهمیت پدیده هایی چون: افتخار، شرف وآبرو نیز به صورت صحیحی تفسیر نشده بود. سایر کلماتی که در مقاله گنجانده شده بود به مستند نبودن مقاله من اشاره داشت؛ بعنوان مثال پدیده هایی چون: «كَنون» مترادف کاملا "اتفاقی" و "بی قانونی" ذكر شده بود.
چنین برداشت های نادرستی نشان دهنده بی توجهی و سهل انگاری به قوانین اساسی و عرفی مرسوم در آن جامعه می باشد. قوانین گنون، به عنوان مبنایی برای مطالعه و بررسی دقیق جامعه ای که قرن ها با نظم و ترتیب به حیات خود ادامه داده است، مورد توجه و احترام بین المللی فراوانی بوده است.
هنگامی که ما رویدادها و داستان های دهه های گذشته را می خوانیم به خوبی متوجه می شویم که تا چه حد، برداشت ها و دیدگاه ها به مرور زمان تغییر میکند. به عنوان مثال، در سال 1936 تعجب محقق از دانستن وضعیت «برنارد نیومن» درباره جنسیت واقعی راهنمای "باکرهاش" به نظر می رسد بیش از وضعیت امروزه بوده است.
جوانی که شب گذشته راهنما و مراقب ما بود برای بدرقه آمده بود. فکر کردم لازم است که نام او را برای نوشتن کتابم بدانم.
به «صبری» گفتم " فقط نام این پسر را از او بپرس "
او تکرار کرد " پسر "! او که یک دختر است! "
و گفتم "چرند میگویی"!
او رویش را بطرف آن جوان کرد و گفت " او دختر است ". سپس پرسید " آیا شما دختر هستید؟ "
جوان پاسخ داد " بله "
صبری که ناباوری مرا می دید، دکمه های پیراهن " جوان " را باز کرد و من به طور کامل و دقیق سینه های زنانه او را مشاهده کردم.
یافتن " باکره های قسم خورده "
بر اساس آنچه که راجع به وجود " باکره های قسم خورده " در اوایل قرن بیستم خوانده و همچنین شنیده بودم، حد اقل یک نفراز این افراد هنوز در منطقه شمالی آلبانی زندگی می کند؛ مشتاق بودم که دریابم آیا هنوز این پدیده باقی است یا نه.
در دهه 1990 من بارها به آلبانی سفر نمودم و دوستان بسیار خوبی در آنجا پیدا کردم؛ به ویژه مدتی را با خانواده «ناراسی» در «شكودر» گذراندم. آنها نه تنها پذیرایی سنتی خوبی از من کردند، بلکه تلاش زیادی کردند تا به من کمک کنند مشکل خود را حل کنم.
من از «ماریتا ناراسی» که از آموزگاران شكودر بود بسیار متشکرم، او به مانند منبع اطلاعاتی من، در روستاهای شمال آلبانی فعالیت می کرد و سر نخ هایی را برای من پیدا میکرد تا آن ها را پیگیری کنم.
خانواده «ناراسی» مانند سایر خانواده ها به این روستاها تبعید شده بودند تا دور از محل سکونت اصلی خود مشغول به کار شوند، این نوعی تنبیه در دوران کمونیستی بود؛ جرم آن ها این بود که در یك خانواده طبقه بالا متولد شده و کاتولیک بودند.
برای اولین بارتوانستم از طریق پیگیری ها و ارتباطات مریتا ناراسی دریابم این سنت هنوز در آلبانی زنده و پایدار است. همسایه او «مری» با خانواده ای وصلت کرده بود که یکی از افراد خانواده چنین فردی بود ( باکره قسم خورده ). مری در ابتدا بسیار شگفت زده شده بود، اما به سرعت توانست آن را بپذیرد و به آن احترام بگذارد و بقیه افراد خانوادهاش در روستا نیز از مری پیروی کردند.
برای اولین بار در سال 1993 موفق شدم که با یک " باکره قسم خورده " ملاقات کنم. من به تنهایی از شكودر ( دومین شهر بزرگ آلبانی ) به سفر خود ادامه دادم، سوار تعدادی کامیون و وانت شدم, و كمی از مسیر را سوار اتوبوس های روباز قراضه ای شدم که حدود 60 مسافر دیگر در آن ایستاده بودند.
با این که فاصله تا شكودر حدود 50 مایل بود، سفرم تقریبا تمام روز بطول انجامید. در یك روز آفتابی ماه ژوئیه، چند مایل آخر را در جاده سنگلاخی غرب «تیس» کنار دره پیاده پیمودم. کودکان کنجکاو دور من جمع می شدند، صدای زنگوله تعدادی بزغاله در نزدیکی ما و بازتاب صدای زنگوله بزغاله های دیگر از سمت کوهستان شنیده می شد.
ما از بستر یک رودخانه كاملاً خشک «وَدی» و از روی پل چوبی پوسیده ای عبور کردیم و مراقب سوراخ هایی بودیم که بر اثر پوسیدگی بوجود آمده بود و بلافاصله پس از عبور از روی پل به روستای بسیار کوچکی رسیدیم.
پس از مقداری پرس و جو برای ملاقات با «پاشكه» به اطاقی راهنمایی شدم که مملو از جمعیت بود و او در نقش اجتماعی جدید خود به عنوان یک مرد در مراسم عروسی شرکت کرده بود و لذت می برد .
او نشسته بود، گیلاس شرابی بدست داشت، یک نخ سیگارپشت گوش خود گذاشته بود و پیراهن و شلوار مردانه شیکی هم پوشیده بود. او لبخندی زد و به گرمی به من خوشامد گفت، جایی را آماده کرد تا من بتوانم در کنار او بنشینم و مطمئن شد که خوردنیهای فراوانی را جلوی من گذاشته اند.
طبق رسوم، عروس با لباسی زرق و بردارو با حالتی شرمگین در حالی که به زمین نگاه می کرد ایستاده بود (مظهر سرسپردگی) در این تنها اطاق خانه که مملو از مهمانانی بود که به عروسی آمده بودند، همه مشغول خوردن و نوشیدن انواع غذاها و نوشیدنی ها بودند (ریخت و پاش و اسرافی که دراین عروسی شده بود از بشقاب های مهمانان و تکههای گوشت و غذاهای نیمه دست خورده، بجا مانده در ظروف آشكار بود).
درحالی که شراب و آبجو به وفوروجود داشت، آب آشامیدنی محدود به یک پارچ پلاستیکی و لیوانی بود که به هر کس که درخواست می کرد می دادند. اطاق با این که کوچک بود ولی نوساز و دیوار آن گچکاری نداشت و کف آن نیز سیمانی بود.
قبل از این که مشروبخواری اصلی شروع شود، عروس همراه با زنان و کودکان اطاق را ترک کردند، اما پاشكه در اطاق باقی ماند. به عنوان مهمان افتخاری ( در آلبانی تمام مهمانانی که از راه دور می آیند مهمان افتخاری شمرده می شوند )، اصرار کردند که من هم در اطاق بمانم و همراه با مردان برای سلامتی و خوشبختی عروس و داماد و داشتن تعداد زیادی پسران قوی با هم به نوشیدن ادامه دهیم.
مدتی بعد متوجه شدم که در آن زمان تعداد دیگری از زنانی که مرد شده اند در شمال آلبانی زندگی می کنند و من این فرصت را یافتم که مدتی را با بسیاری از آنها بگذرانم و گاهی هم بطور ناخواسته با برخی از آنان نیز ملاقات داشته باشم.
" باکره های قسم خورده " همیشه قابل شناسایی نبودند. هنگامی که اولیاء و یا خود افراد – معمولا هنگامی که خردسال و یا نوجوان هستند – این عهد و پیمان را می بندند که مرد بشوند، لباس و رفتار آن ها نیز مردانه می شود. پس از آن که چندین سال نقش مرد را بازی کردند، حالت فوق العاده مردانه ای را نه تنها از نظر لباس، بلکه بطور کلی از نظر فیزیكی به خود می گیرند.
مدارک اولیه بصورت مشخص اشاره به این «تغییرات متقابل جنسی» به عنوان تنها جایگزین قابل قبول، به جای ازدواج با مردی که زن با او نامزد شده بوده دارد و به این ترتیب آبرو و شرف تمام کسانی که در این امر دخالت دارند، حفظ می شود.
البته، اکثر کسانی که من با آن ها تماس داشتم، انگیزه اولیه برای این کار را نیاز به داشتن یک وارث و یا سرپرست خانوار، هنگامی که هیچ مرد مناسبی وجود ندارد می دانستند. بر اساس این تفسیر این امر ایجاد آمادگی و اقدام در صورت بروز خونریزی را نیز شامل میشود