به گزارش«شیعه نیوز»، هنری شولن جونیور، ۳۱ ساله اهل محله کوئینز در شهر نیویورک آمریکا، دانشجوی مقطع کارشناسی در رشته مطالعات خاورمیانه است که داستان مسلمان شدن خود را در یک فیلم به صورت زیر تعریف کرده است.
شروع تردید
من هیچگاه خداناباور یا ندانمگرا نبودم. همیشه میدانستم خدا یگانه است و حتی وقتی کلیسا میرفتم همین اعتقاد را داشتم.
در عهد عتیق آمده است: پسر نمیتواند گناهان پدر را به دوش بکشد و پدر نمیتواند گناهان پدر را به دوش بکشد که این گفته عهد عتیق با عقیده مسیحیانی که معتقد هستند حضرت مسیح (ع) برای بخشش گناهان مردم جهان کشته شد، در تضاد است.
در خود کتاب مقدس هم حضرت مسیح (ع) میگوید: من آمدهام که تورات را پیاده کنم نه اینکه آن را عوض کنم و حتی یک نقطه یا همزه از تورات برداشته نخواهد شد بنابراین چطور میتواند در تضاد با تورات حضرت موسی (ع) عمل کند.
اینکه حضرت مسیح روی صلیب میگوید: خدای من، خدای من چرا مرا واگذاشتی، اصلا با عقل سازگار نیست.
من از یک روحانی مسیحی پرسیدم یعنی حضرت مسیح با خودش حرف میزند.
من به تولد حضرت عیسی بدون داشتن پدر معتقد بودم، اما اگر او از نظر مسیحیان بهترین مخلوق خدا است، چرا خدا باید برای بخشیدن گناهان من او را بکشد؟ چرا من نمیتوانم خودم به خدا بگویم متاسفم؟ اینها اصلا عقلانی نیستند.
و من می گفتم چطور میشود عیسی مسیح هم خدا باشد و هم پسر خدا؟ با عقل جور درنمیآید.
خدا بودن مسیح به این معنا است که خدا نه ماه در شکم مادر بوده است و بعد آنقدر ناتوان بود که نیاز به شیر مادر داشت و آنوقت بعد از سی سال از دنیا رفت و وارد جهنم شد.
چون طبق عقاید مسیحیان، عیسی (ع) به صلیب کشیده شد و سه روز به جهنم رفت تا به جای تمام بشر مجازات شود و سپس برگشت و دوباره زنده شد.
داستان عجیب پیامبران
من از روحانی کلیسا خانم کارمن پرسیدم اگر حضرت مسیح همان خدای مجسم است به طور منطقی یعنی خدا سه روز مرده بود، پس چه کسی جهان را اداره میکرد؟ اگر خدا مرده بود من چطور نفس میکشیدم؟
وی گفت خدا روی زمین آمده بود تا حال انسانها را بیشتر درک کند. اما خدا بهتر از من حال من انسان را درک میکند زیرا خودش انسان را آفریده است.
مرا نجات بده
هفده ساله بودم و با تفکر در این داستانها به خود گفتم دیگر ادامه نمیدهم و دیگر کلیسا نرفتم.
حدود بیست سالگی دوبار بیخانمان شدم و دومین بار که بیخانمان شدم، یک شب داشتم وارد یک نانوایی در منطقه «ریجوود» میشدم و ساعت یک نصف شب بود و داشتند برای روز بعد نان میپختند و من میخواستم از آنها نان بخرم.
همینطور که داشتم راه میرفتم با خود گفتم خداجان اگر مرا از این وضعیت بیرون بیاوری، هر طور که بخواهی تو را عبادت خواهم کرد، بنابراین دعا کردم و نمیدانستم اسمش دعا است ولی از خداوند درخواست کردم.
دقیقا فردای آن روز از محله قدیمی خودمان به سیتی فیلد مربوط به باشگاه متس رفتم که بعد از آن محله فلاشینگ است و آنجا دانشگاهی بود که نوشته بود دیپلم بگیرید و همزمان در مقطه کاردانی درس بخوانید.
من دیپلم نداشتم و در کلاس دوازدهم مدرسه را ترک کرده بودم بنابراین با خود گفتم من دیپلم لازم دارم و کاردانی هم خیلی خوب است و وارد آن دانشگاه شدم و در آزمون ورودی قبول شدم و روز بعد در یک سوپرمارکت کار پیدا کردم.
یکی از دوستانم هم دنبال کار میگشت و پدر و مادرش به من گفتند میتوانی برایش کار پیدا کنی.
من گفتم جایی برای زندگی لازم دارم و آنها گفتند یک اتاق برای تو کرایه میکنیم و تو هم بریا پسرمان کار پیدا کن و دقیقا در عرض ۷۲ ساعت، شغل، دانشگاه و محل سکونت برایم جور شد.
بنابراین گفتم خب خدایا حالا چطور میخواهی تو را عبادت کنم؟
گزینه بهتر برای عبادت
در دوره کاردانی دوستان خیلی خوبی از کشور بنگلادش پیدا کردم و با آنها در مورد اسلام حرف زدم.
به آنها گفتم در مورد حضرت عیسی به من بگویید و آنهاا گفتند ما فقط به تولد حضرت مسیح بدون پدر معتقد هستیم و معتقد نیستیم برای بخشش گناهان ما کشته شد و قرآن را به من دادند و به مدت سه، چهار ماه قرآن و انجیل را کنار هم گذاشته و مقایسه میکردم.
اسلام میگفت توحید یعنی خدا یگانه است و حضرت مسیح پیامبر خداست و برای بخشودن گناهان مردم کشته نشده است.
دیدم اعتقادات خودم هم مطابق با همین گفتهها است و در وجودم به اینها معتقد هستم.
در ماه ژانویه ۲۰۰۶ با امام شمسی علی به مرکز اسلامی جامائیکا رفتم و شهادتین را گفتم و آنجا سه نفر دیگر هم بودند که مسلمان شدند.
سوال در مورد تشیع
و جالب است بگویم بعد از گفتن شهادتین در مورد شیعیان سوال کردم و گفتم شیعیان چه کسانی هستند؟ گفتند به شیعیان فکر نکن و فقط از آنها دوری کن و من گفتم باشد و بحث شیعه را رها کردم.
دو سال و نیم قبل در مسجد تقوا در بروکلین منتظر اذان بودم و فردای آنجا بود که نمیخواهم به او لقب مولانا داده و به او اعتبار بدهم، بهرحال او داشت با یکی دعوا میکرد و به او میگفت چرا با یک شیعه هم اتاقی شدی.
او میگفت شیعهها کافر هستند و نمیتوانی با آنها هم اتاق شوی، گوشت آنها را نخور، حلال نیست، شیعیان علی (ع) را عبادت میکنند...در حالیکه او این حرفها را میگفت، با خود گفتم اصلا امکان ندارد کسی چنین اعتقاداتی داشته باشد، بنابراین به مسجد اهلالبیت (ع) و مرکز هدایت اسلامی رفتم.
در خیابان آتلانتیک نزدیک مرکز بارکلیز به مدت دو هفته در مسجد شیعیان رفتم و پشت سر هم سوال پرسیدم.
آنها به من کتابهایی را دادند تا مطالعه کنم و من کتاب «آنگاه هدایت شدم» را خواندم که در این کتاب دکتر تیجانی روش خاصی به کار برده است و فقط از احادیثی که شیعه و سنی هر دو قبول دارند در کنار قرآن استفاده کرده است که پس از مطالعه دیدم شیعه صحیحتر است و شیعه شدم.
سرنوشت فرزندان پیامبر
یک روز توی آشپزخانه منزلم بودیم و همسرم تازه مسلمان شده بود، الحمدلله سه سال قبل ازدواج کردم و همسرم مسلمان شد.
همسرم گفت هنری، سرنوشت خانواده پیامبر چه شد؟ چون به او یاد داده بودند که وقتی پیامبر از دنیا رفت، گویا تاریخ اسلام هم تمام شد.
به او گفتم سوال مهمی پرسیدی، برو تحقیق کن و او هم تحقیق کرد و من به او القا نکردم بلکه یک روز عصر، یک مهر برداشت و رفت نماز بخواند.
بعد از نماز به او گفتم چکار میکنی، او گفت نماز میخوانم و الحمدلله الان شیعه اهل بیت است.
لزوم ترویج تشیع
امروزه مسلمانهایی در آمریکا هستند که حتی برای خرید سجاده و حجاب، پول کافی ندارند و حجاب نمیگذارند و به مهر و کتاب کافی دسترسی ندارند.
فقط سواحل شرقی آسیا را در نظر بگیرید. من و همسرم بیش از یک دوجین لوازم حجاب برای افراد فرستادیم. چون به عنوان مثال در آلن تاون پنسیلوانیا از هیج جا نمیشود پوشاک محجبه تهیه کرد. این کاری است که باید انجام دهیم و باید با هم متحد باشیم و شروع کنیم.
مثلا بستههایی را برای تازهمسلمانان تهیه کنیم و در بسته بانوان، لوازم حجاب و قرآن و کتابی در مورد امامت بگذاریم چون بستههایی که اینروزها تهیه میشود حاوی کتاب بخاری، قرآن، کوفی و غیره است.
ما شیعهها باید کاری کنیم.
پذیرفته شدن در حوزه
هنری شولن جونیور در پایان گفت: اخیرا از طرف حوزه علمیه قم پذیرفته شدهام. تقاضای ویزا کردم و گفتند پنج تا هشت ماه طول میکشد ولی انشاءالله زودتر ویزا خواهم گرفت تا حوزه بروم و درس بخوانم. آنگاه به آمریکا بازخواهم گشت تا مرکز اسلامی خود را تاسیس کنم.