صاحب دوگانههای متضاد
آيتالله حاج شيخ محمدتقي جعفري توصيفناپذير است. همانگونه كه سخن گفتنش با پيچيدگيهايي عجين بود، شناخت او هم در اين لايههاي تودرتو رفتارياش ممكن به نظر نميرسد. مشخص نيست؛ در كدام مكتب حوزوي (قم، تهران، مشهد يا نجف) قرار دارد و در كدام جريان فلسفي گام برداشته است، منتقد حوزويان است يا مويد آنان، حوزوي است يا دانشگاهي، مخاطبش نخبگان بودند يا عوام و... او اگرچه سياستورزي نميكرد و آنچنان موضع سياسي از او يافت نميشود، اما با سياسيون مرتبط بود؛ گاهي پيوندي قدرتمند ميان آنان و او پابرجا بود. متشرع بود، اما با مذهبگريزان هم گپ و گفت داشت. فلسفه و عرفان را دوست ميداشت و با مخالفان حوزوي اين دو علم هم رفاقت داشت و آنان نيز او را عزيز ميداشتند. فهرست نشست و برخاستكنندگان با او، همچون گفتارش متكثر و متنوع بود؛ اگرچه گاهي هم كدورتهايي پيش ميآمد، اما آنان را طرد و نفي نميكرد. جعفري آميختهاي از رفتارهايي بود كه در چشم عموم متضاد ميآمدند و در يك ظرف نميگنجيدند. مگر ميشود، فلان نظامي ارشد پهلوي به او احترام بگذارد و مجاهدين خلق در پاي منبر او ميخكوب بنشينند؟ مگر ميتوان فلسفه تدريس كرد و با افرادي كه اسفار ملاصدرا را با «انبر» ميگرفتند، دوستي داشت؟ چگونه ميتوان هم «شريعتي» را بزرگ داشت و «مطهري» را بزرگتر؟ چطور مخالف مباني تئوريك نظام اسلامي به منزل او ميآيد و روز قبلش مدافعان جمهوري اسلامي با او هممجلس بودند؟ در سازمان روحانيت، از عرش تا فرش، از يسار تا يمين اينگونه رفتارها ديده نميشود. آنقدر اين رفتارها نادر است كه از خود ميپرسيم، واقعا «محمدتقي جعفري»، «آيتالله» است يا «دكتر»، «علامه» است يا «استاد»، «حكيم» است يا «عارف»، «واعظ» است يا «مدرس»، «فقيه» است يا «فيلسوف»، حامي «حكومت اسلامي» يا منتقد آن، «روحانيپرور» است يا «روحانيگريز»؟!
«محمدتقي» در خانوادهاي غيرروحاني در مرداد 1304 در تبريز متولد شد؛ پدر نانوا بود و پدربزرگ توتونچي. وضعيت معيشتي مناسبي هم نداشت و او چند باري تركتحصيل كرد، اما در نهايت در طريق علمآموزي گام برداشت. او اگرچه در مدرسه علميه طالبيه تبريز ادبيات عرب آموخت و مقدمات فقه را ياد گرفت، اما ميگفت: «در آن زمان كه سيوطي ميخواندم، آنچنان علاقه و اشتياقي به جهانشناسي، مباحث فلسفي و هستيشناسي در من ايجاد شده بود...» به تهران آمد و در مدرسه فيلسوف شاگرد «شيخ محمدرضا تنكابني» (پدر مرحوم فلسفي، واعظ مشهور) شد و «مكاسب» و «كفايه» آموخت و در مدرسه «مروي»، در مكتب «ميرزامهدي آشتياني» تلمذ كرد و «منظومه ملاهادي سبزواري» و اندكي «اسفار ملاصدرا» را ياد گرفت؛ دو سالي طول نكشيد كه به قم رفت و ساير علوم متداول حوزوي را از برخي روحانيون همچون شيخمحمد صدوقي و عبدالصمد خويي فراگرفت. البته در اين ميان به علوم غيررايج حوزوي هم نيمنگاهي داشت؛ «عرفان» را نزد «محمدتقي زرگر» و «اخلاق» را خدمت «امام خميني» در مدرسه فيضيه تعليم ديد و اندكي هم درس خارج خواند. در قم نيز يك سال ماند و با سفري كوتاه به موطن خويش با سفارش آيتالله «سيدعبدالفتاح شهيدي»، از اصحاب خاص آقا سيد ابوالحسن اصفهاني راهي نجف شد. «نجف» شايد تنها حوزهاي بود كه مدت مديدي در آن به تحصيل، مطالعه و اندكي تدريس پرداخت؛ حدود 11 سال. آنجا 11 سال شاگرد آيتالله خويي بود و خارج فقه را از او آموخت و اصول را نزد آيتالله سيدعبدالهادي شيرازي فراگرفت. مرحوم شيخ مرتضي طالقاني، حكمت را به او آموزش داد و جعفري متاثر از روحيه و سكنات معنوي او شد. علماي ديگر نجف؛ همچون حضرات آيات شيخ كاظم شيرازي، سيدمحمدهادي ميلاني، ميرزاحسن يزدي، سيدمحمود شاهرودي، سيدمحسن حكيم، سيدجمالالدين گلپايگاني و شيخ صدرا قفقازي نيز استاد او شدند و چند صباحي به آموزههاي علمي جعفري افزودند. در درس شيخ كاظم شيرازي، هم درس با آيتالله محمدتقي بهجت بود و در درس آيتالله خويي، نيز همدرس با آيتالله ميرزاجواد تبريزي. او در نجف نه تنها علوم حوزوي رايج را فراگرفت بلكه به مطالعه فلسفه غرب هم پرداخت.
آثار ترجمه شده فلسفه غرب از مصر به نجف ميآمد و جعفري مدتي كوتاه توسط فردي آموزش داده ميشد و پس از آن خود، آثار را مطالعه كرد. حضور در محفل اساتيد متنوع و مطالعه آثار غيرحوزوي از او شخصيتي چندوجهي ساخته بود. او در اواخر اندكي هم تدريس كرد و شاگردان صاحبنام او؛ آيتالله سيدمحمدباقر صدر و نواب صفوي بودند. او به ايران آمد و در قم نماند و به مشهد رفت و در حلقه استفتاء مرحوم آيتالله ميلاني قرار گرفت اما آنجا هم ماندگار نشد و تهران را براي اقامت دائم پسنديد. حضور در تهران، علامه جعفري را در محافل غيرحوزوي درخشاند و او حوزهديدهاي بود كه مكلاها بيش از معممين او را بر چشم ميكشيدند. او در اين دانشگاه و آن محفل علمي سخنراني كرد و به آموزش مفاهيم معرفتي پرداخت و آثار متنوعي را تدوين و منتشر كرد؛ از شرح مثنوي تا شرح نهجالبلاغه، از «رساله فقهي» تا «حقوق جهاني بشر» كه به حدود 100 اثر رسيد.
***
شيخ محمدتقي جعفري يك شخصيت حوزوي به معناي واقعي آن بود؛ چرا كه حدود 20 سال در حوزه تبريز، تهران، قم، نجف و مشهد تحصيل كرده و از سوي حضرات آيات شيخ كاظم شيرازي و سيدمحمدهادي ميلاني موفق به كسب درجه اجتهاد شده بود. او استاد ارشد حوزههاي گوناگون را ديده و در علوم مختلف حوزوي از مقدمات تا خارج، از ادبيات عرب تا فقه و اصول صاحبنظر بود. او درس حضرات آيات سيدابوالقاسم خويي و سيدعبدالهادي شيرازي را تقرير كرد؛ «امر بينالامرين» و «رضاع». او نه تنها با مكاتب حوزوي محل تحصيل، بلكه با واسطه با مكتب اصفهان، سامرا و كربلا نيز آشنا شد.
او علاوه بر تقريرنويسي، در نجف، تبريز و تهران به تدريس مشغول شد؛ معارف، شرح لعمه و شرح تجريد، درس خارج مكاسب، كفايه و عروهالوثقي. او در مشهد در حلقه استفتاء آيتالله ميلاني قرار گرفت اما تا بدينجا قناعت كرد و در سبيل «مرجعيت» گام برنداشت. او گفته بود: «اول كه آمديم طلبه شديم، مثل اغلب طلبهها فكرمان اين بود كه يك زماني مرجع بشويم. مجتهد بشويم. اينها رد شد! مساله مرجعيت و... حل شد.» جعفري پس از مهاجرت به ايران (بعد از 11 سال تحصيل در نجف) بار ديگر در سفري، به نجف، حوزه قديمي شيعي بازگشت و خواست بماند. اما آيتالله خويي و آيتالله سيدعبدالهادي شيرازي به او گفتند: «اگر بمانيد براي شما راهي هست (به مرجعيت) و لكن نميدانم معادش (پايانش) چه ميشود.» جعفري استخاره ميكند و در نهايت در نجف نميماند و به ايران ميآيد. اگرچه اندك زماني به تدريس در مشهد و سپس تهران ميپردازد؛ اما بالاخره استادي در حوزه و وعظ در مسجد را رها ميكند و در دانشگاه و منزل به تدريس فلسفه و علوم حاشيهاي در حوزه ميپردازد؛ البته استاد دانشگاه هم نشد او آنگونه شد كه درباره او گفتند: «جعفري كه فقيه نيست!» برخي فراتر رفتند و از برخي توسلات و ادعيهخوانياش تعجب كردند: «شايد بعضي گمان كنند كه... كمتر حوصله و فرصت توسل و تهجد و جذبههاي روحاني و عرفاني را پيدا ميكردند، در حالي كه در واقع چنين نبود...»
علامه جعفري آنچنان به رفتارهاي مرسوم مقيد نبود: «هيچگاه مقيد به بعضي از احترامگذاريها و آداب زمانه نبود.» پوشش او هم آنچنان همانند ديگر هملباسانش به نظر نميرسيد. روزي علامه سمناني ساده و صريح به او گفته بود: «اين چه قيافهاي است؟! يك مقداري خودت و لباسهايت را جمع و جور كن...»
او درباره پوشيدن لباس روحانيت توسط آموزشديدگان حوزه تاكيد نداشت؛ يعني اين لباس را الزامآور ميدانست و از اين رو، زماني كه دانشآموختهاي حوزوي از او پرسيد: «آيا پوشيدن لباس روحانيت را براي من صلاح ميدانيد يا خير؟» گفت: «اگر لباس روحاني را بپوشي، مسئوليت بسيار سنگيني خواهي داشت. تمامي اعمال تو زير نظر مردم است و اشتباهات تو ممكن است توسط برخي ناآگاهان به پاي اسلام گذاشته شود... ولي اگر لباس نپوشي، اين مسئوليت تا حدودي از دوش تو برداشته ميشود. ضمن آنكه تبليغ يك غيرروحاني، براي اسلام شايد تاثير بيشتري داشته باشد تا كسي كه وظيفه او را دفاع از اسلام ميدانند...» در آن روزگاري كه «فخرالدين حجازي» در حسينيه ارشاد در باب معارف اسلامي سخنراني ميكرد، اغلب عالمان و واعظان همچون مرحوم فلسفي مخالف سخنراني او و مكلاهايي بودند كه در اينباره براي مردم سخنراني كنند، اما جعفري همچون «سيدمحمود طالقاني» از اين اتفاق استقبال كرد. البته همچنان دلواپس روحانيت بود و نسبت به اقداماتي كه باعث «بدبين شدن مردم» به آنان ميشد، هشدار ميداد.
او اگرچه در حوزه نبود و سالها در ميان غيرحوزويان به سخنراني و تدريس پرداخت، اما نگران حوزه بود. او به حوزويان توصيه ميكرد: «علاقه به ثروت و جاه و مقام و شهرت اجتماعي و محبوبيت ميان مردم، زندانهاي بسيار تاريك براي همه مردم است ولي براي كاروانيان علم و معرفت و تقوا، تاريكتر و تباهكنندهتر است... اگر براي حوزهها چارهجويي خوبي نشود، ما از اين ناحيه دچار خسارت خواهيم شد و ممكن است در آينده از نظر علمي و نيز تقوا و اخلاق دچار كمبود شويم... ما بايد توجه داشته باشيم به اينكه، آنان كه ما را اداره ميكنند، «برخورداري از ثروت مادي دنيا» و بهرهبرداري از لذايذ مادي و «خوردن» را بهتر از ما ميدانند. آنها از روحانيت «چيز ديگري» ميخواهند... مبادا تودههاي مردم نسبت به روحانيت ديد منفي پيدا كنند...»
او به رفتار و باطن روحانيت توجه ويژه داشت اما ظواهر را آنچنان رعايت نميكرد و همچون ديگر روحانيون از «سهم امام» براي گذران زندگي كمك نميگرفت. او آنچنان در اين قيد و بندها نبود؛ گاهي با اقوام فوتبال بازي ميكرد و دروازهبان ميشد و حتي پسرش به خاطر دارد كه از ميان برنامهها و مسابقات ورزشي، ايشان اغلب به تماشاي كشتي ميپرداخت. نقل است كه تنها براي يكبار، يك مسابقه فوتبال را به طور كامل ديد. اين مسابقه، بازي فوتبال ايران و آمريكا، در مسابقات جامجهاني 1998 بود. استاد مسابقه را تا آخر به دقت ديد و پس از اتمام مسابقه، در حالي كه خوشحال بود به فرزندش تلفن ميزند: «پسرم! ايران برد. خيلي خوب شد.»
آيتالله شيخ محمدتقي جعفري، فقط با حضور در تهران و سخنراني و تدريس در جمع غيرحوزويان تفاوتش را با هملباسانش آشكار نكرد بلكه در توجه به علوم و دانش هم اين مساله را اثبات كرد. او معتقد بود: «خلاء فكري جامعه در زمينه علوم انساني است؛ نه در زمينه فقه و اصول» جعفري به استادش، آقا سيدعبدالهادي شيرازي گفته بود: «حوزه نبايد تنها منحصر به فقه و اصول باقي بماند چرا كه از سراسر دنيا مسائل به كشورهاي اسلامي سرازير شده است و دنيا دارد كمكم حكم يك «خانواده» را پيدا ميكند...» دكتر احمد جلالي از علامه جعفري درباره «دليل عدم تدريس فقه و اصول» ميپرسد كه او ميگويد: «پس از مراجعت به ايران ديدم كه به فقه و اصول به اندازه كافي توجه شده است ولي اين جوانها سرگردانند! احساس تكليف كردم. ديدم منبعالكفايه در زمينه فقه و اصول هست اما در زمينههاي ديگر نيست...» همچنين او در گفتوگو با نشريه «حوزه» وابسته به «دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم» به نقد فقه رايج ميپردازد و ميگويد: «خدا ميداند كه ما چقدر روايات زيادي داريم كه ميتواند مباني احكام فقهي قرار گيرد اما با كمال تاسف، با بردن آنها به باب اخلاق و گفتن اينكه اينها اخلاقي است، فقه را از آن محروم كردند. در اينها بايد تجديدنظر شود و از آنها استفاده گردد...» او به «تخصصي شدن» فقه معتقد بود و آنچنان با روش فقها مبني بر بررسي آراي علماي گذشته در درس خارج فقه، ميانهاي نداشت: «مقدار زيادي از عمر گذشتگان ما، در انتقاد از آراي اسلاف صرف شده است... آراي بزرگان و پرداختن به آن تا حدودي مفيد و لازم است اما مدتي طولاني انرژي مغز را صرف انتقاد از اقوال ديگران كردن، فايدهاي ندارد؛ چرا كه غالبا اين انتقادات، اثر شرعي ندارد. ما بايد به جاي پرداختن بيش از حد به آراي بزرگان و انتقاد از آنها، به منابع دست اول بپردازيم و روي آنها كار كنيم...»
البته علامه جعفري، خود به مباحث فقهي در نجف و پس از آن در مشهد و تهران پرداخته بود. او حتي در ديدار با آيتالله بروجردي، نگاه فقهي خويش را درباره «تشريح انسان» توضيح داد كه آيتالله بروجردي پس از آن، از او ميخواهد كه در قم بماند. او علاوه بر تدريس كوتاه درس خارج فقه در نجف و تهران و از سرگيري آن در اواخر عمر، فتواهايي هم درباره «طهارت اهل كتاب»، «محدود نبودن زكات به موارد نهگانه» و... دارد كه تحت عنوان «رسائل فقهي» منتشر شده است. او از منظر فقهي «كمونيستهاي ايراني» را «مرتد» ندانست و هيچ انساني را ذاتا نجس به حساب نياورد. همچنين آنچه در درس خارج فقه آيتالله جعفري متفاوت با ساير تدريسهاي متداول و مرسوم به نظر ميرسد؛ نام و نشان برخي از شخصيتهاي علمي غربي است: «در درس خارج فقه حضرت استاد (جعفري) بوديم كه بحث از قانون و حكومت پيش آمد. استاد براي ارائه مدرك، كتاب «قراردادهاي اجتماعي» نوشته ژان ژاك روسو را آوردند و به اينجانب فرمودند: صفحه 81 را بياور...»
آيتالله شيخ محمدتقي جعفري، شاگرد شيخ صدرا بادكوبهاي (قفقازي) بود و حكمت را در نجف از او ياد گرفت. فضاي حاكم بر حوزه نجف به گونهاي بود كه نقل شده است: «در نجف شيخ صدرا منظومه (ملاهادي سبزواري) را درس ميگفت ولي خيلي نمود نداشت بنابراين اگر درسي (درباره فلسفه) بود در گوشه و كنار پنهاني بود...» چرا كه «فلسفه» نه تنها در حوزه نجف خواهان نداشت بلكه برخي روي خوشي هم به آن نشان نميدادند. اما جعفري همچنان از دوران تبريز و تهران، مجذوب اين علم بود. او علاوه بر تحصيل فلسفه اسلامي، مدتي با استاد و پس از آن خودش به مطالعه «فلسفه غرب» پرداخت: «كتابهايي كه از مصر به نجف سرازير ميشدند، به مثابه پلي بود در انتقال علوم و معارف مغرب زمين به مشرقزمين... كتابهايي را كه از مصر سرازير ميگشت، با عشق و علاقه خيلي شديدي مطالعه ميكردم؛ آن موقع استادي پيدا كردم براي خواندن يكي از معروفترين فلسفههاي مغرب زمين... غرب از نظر تطبيق و حسگرايي و تجربهگرايياش براي من جالب بود... براي آنكه فلسفه غرب را دقيق بخوانم گاهي به چند ترجمه رجوع ميكردم. ترجمههاي مختلف را از كشورهاي مختلف تهيه ميكردم و به مطالعه آن ميپرداختم...»
توجه او به «فلسفه» به گونهاي بود كه آيتالله خويي، بزرگترين استادش هم حاضر نبود از وجوهات شرعي به او كمك كند. جعفري در اينباره روايت كرده بود: «آيتالله خويي به آقا ميرزا رضي زنوزي تبريزي گفته بود: ميخواستم به آقاي جعفري كمكهاي مالي بكنم ولي چون در مسائل علمي (فلسفي) خيلي وارد شد، بنابراين از نظر شرعي احتياط كردم، گفتم: پدرآمرزيده! رفتن من به سوي مسائل علمي و غور در آنها براي حفظ دين بود؛ نه اينكه بروم خلبان بشوم يا كشتيراني بكنم!»
البته آميختن فلسفه با معارف اسلامي، راه را بر جعفري گشوده بود؛ به گونهاي كه با نظر استاد ديگرش، آقاسيد عبدالهادي شيرازي در نجف به تدريس در اين عرصه پرداخت و يكي از شاگردانش «سيدمحمدباقر صدر» بود.
او با حضور در ايران هم همچنان در مسير علاقهاش به فلسفه گام برداشت و مدتي «منظومه» تدريس كرد كه يكي از شاگردانش «علياكبر ناطق نوري» بود. پس از آن نيز در تمامي سخنرانيها و محافل علمي در منزلاش «فلسفه» بود كه محور كلامش به حساب ميآمد؛ به قول علياكبر رشاد: «زندگياش فلسفه بود».
اگرچه حضورش در تهران و جدايياش از «حوزه»، آتش انتقادات حوزويان مخالف فلسفه را علني نكرد اما از طرف ديگر، او نيز بهگونهاي رفتار ميكرد و سخن ميگفت كه مخالفان حوزوي فلسفه با او از در دوستي وارد ميشدند و ارتباطي صميمانه ميان آنها و او برقرار بود.
«عرفان» ديگر علم مورد علاقه علامه جعفري بود. او گفته بود: «لذتآورترين مكتبهاي معنوي همين مكتب «عرفان» است، ولي متاسفانه قابل اثبات با دليل نيست... قطعي است كه عرفان، عاليترين و معقولترين لذت را براي انسان عارف به ارمغان ميآورد...» يكي از شاگردانش درباره استادش ميگويد: «ايشان در عرفان عملي فوقالعاده بالا بودند و اصلا در عرفان موسسند...» او بار ديگر در حوزهاي وارد شده بود كه نگاه غالب در حوزههاي علميه آنچنان ميلي به آن نداشت و برخي بزرگان از آن به عنوان محور انحرافات اعتقادي ياد ميكنند. جعفري نه تنها به بيان آموزههاي عرفاني پرداخت بلكه فراتر رفت و شرحي بر مثنوي مولوي نوشت؛ مثنوياي كه بيش از خود عرفان، مخالفاني در حوزههاي علميه داشت. او اگرچه در اين شرح انتقاداتي را درباره آراي مولوي مطرح كرده است اما آنچنان تمجيدي از اين شاعر عارف ميكند كه اين انتقادات ديده نميشود. او معتقد است: «عظمت مقدار فراواني از مطالب متنوع كه در اين كتاب (مثنوي معنوي) آمده براي مغزهاي جوينده بسيار مفيد است و اگر كسي اين مساله را منكر شود، مثنوي را مورد توجه قرار نداده است يا خداي نخواسته غرض ديگري دارد... مطالب مهم مولوي و گرايشها و دريافتهاي او مرا به خود جلب كرد. ما در بررسي خود دريافتيم كه او وقتي روحش اوج ميگيرد و دريافتي از خدا پيدا ميكند از بالا به انسانها نگاه ميكند...» او در جلد 14 «ترجمه و تفسير نهجالبلاغه» خود نوشته است: «اگر با يك نظر محققانه، نه با مطالعات سطحي براي اشباع ذوق ادبي، در طرز تفكرات جلالالدين محمد مولوي وارد شويم و به طور دقيق منابع و تكيهگاههاي انديشهها و تجسمات اين مغز و روان شگفتانگيز را مورد بررسي قرار دهيم، خواهيم ديد اين انسان، چگونه همزمان با تفكرات علمي محض و جهانبيني كلي كه بر مبناي حواس و تعقل استوار است، در اقيانوس مواج از دريافتهاي عرفاني و وجد و هيجان رباني غوطهور شده است. آنچه كه اينجانب در نتيجه تفسير، نقد و تحليل مثنوي به دست آوردهام، حدود 500 مساله علمي محض و صدها اصول و مسائل جهانبيني و شناختهاي رواني و اخلاقي است.» او در جاي ديگر درباره مولوي گفته است: «او را من از ملاصدرا خيلي بالاتر ميبينم. از يك جهت از ابنسينا هم بالاتر است.»
اما با اين حال، او پس از تدوين اين اثر، «تفسير نهجالبلاغه» را نگاشت و به نوعي با اين اقدام، انتقادات آنچنان سر برنياورد. جعفري به گونهاي با حوزويان مراوده داشت كه حتي از قولش نقل شده است كه آيتالله خويي و آيتالله ميلاني، خواهان مطالعه اين اثر درباره مثنوي معنوي مولوي بودند.
آيتالله شيخ محمدتقي جعفري، با سياسيون ارتباط داشت. برخي دوستان و همراهانش پرشور در ميدان سياست گام برميداشتند اما متنوع بودند؛ از هر دسته و گروهي ولي او در عرصه سياست ديده نشد؛ چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامي. آنچنان كه ماموران امنيتي رژيم پهلوي هم پس از سالها پيگيري و تحت نظر قراردادنش، به اين مساله تاكيد كردند: «محمدتقي جعفري يكي از روحانيون مطلع در امر فلسفه اسلامي است كه مشي او از سالها قبل، دوري از هرگونه مسائل سياسي (اعم از مخالف و موافق) است و مطالب خلاف مصالح مملكتي در بالاي منبر عنوان نميكند و موضوعاتي كه او به هنگام وعظ طرح ميكند، صرفا تحليلي فلسفي از احكام اسلام است...» اما آنچه رژيم گذشته را نسبت به جعفري حساس كرده بود؛ همان ارتباطهايي بود كه برخي سياسيون با او داشتند.
تنها سندي كه «سياستورزي» او را نمايش ميدهد؛ مربوط به بيانيهاي است كه جمعي از علماي تهران در 12 آبان 41 در اعتراض به «لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي» امضا كردند. در اين بيانيه كه به امضاي او هم رسيده است، آنان در پايان اعلام كردند: «با هيچ دسته و جمعيتي رابطه بهخصوصي نداشتند...»
اما حضورش در محافل و مجالس، رفاقتهايش و حتي دامادهايش (عبدالعلي مصحف و فضلالله صلواتي)؛ او را با سياست پيوند زدند كه البته جعفري از اين جنس نبود و اين پيوند هيچگاه ميسر نشد. به قول «رسول جعفريان»، نويسنده كتاب «جريانها و سازمانهاي مذهبي – سياسي ايران»، «آقاي جعفري يك فرد سياسي، به معناي مصطلح آن نبود...» او همچون علماي همعصرش در نجف، «سياستش در بيسياستي بود» و همانند استادش، ميرزا فتاح شهيدي تبريزي كه «وقتي محمدرضاشاه به تبريز رفته بود. بسياري از بزرگان حتي بعضي از روحانيون مشهور تبريز به ديدن او رفته بودند. بعضي از اطرافيان، به خدمت مرحوم آيتالله آقاميرزا فتاح تبريزي رسيده و از ايشان خواهش ميكنند كه او نيز به ديدن شاه برود. وي براي اينكه آنها را از سر خود باز كند، ميگويد: آقاجان! من يك دهاتي هستم. مرا چه به شاه!» رفتار ميكرد. مقامات حكومتي وقت با او نه مخالفتي داشتند و نه موافقتي. به گونهاي كه روزي «اسدالله اعلم» در پاي سخنرانياش در دانشگاه شيراز نشست يا «حسن امامي» خواستار ديدار با او بود. همچنين جعفري خود از احترام يكي از مقامات نظامي رژيم گذشته به خود ياد ميكند: «من در زمان پهلوي، روزي با دو نفر از دوستان از دانشگاه خارج شده و به طرف منزل ميآمدم... يك وقت به مقابل يك خانه بزرگ رسيديم كه متعلق به يكي از مقامات بزرگ نظامي آن روز تهران بود كه در آن لحظه با ماشينش از حياط منزلش خارج ميشد. او تا ما را ديد از ماشين پياده شد و به احترام ما خبردار ايستاد...» همچنين يكي از شاگردانش به نام «سيدمحمدباقر نجفي» بود كه در سال 55 كتاب «شاهنشاهي و دينداري» را نوشت تا روابط مثبت شاه با روحانيون و مذهب را به نمايش بگذارد. او در گذشته كتاب «ايدئولوژي الهي و پيشتازان تمدن» را هم نوشته بود كه مرحوم جعفري و مرحوم طالقاني بر آن مقدمه نوشتند. همچنين مطالب جعفري در روزنامه اطلاعات آن دوره منعكس ميشد.
البته اين موارد، تنها يك بعد كوچك از روابط علامه جعفري بود بلكه روابط مستحكمترش با روحانيون مبارز و مخالف رژيم پهلوي بود. او از همان ابتدا پيش از سفر به نجف، در درس اخلاق امام خميني در فيضيه قم حضور يافت، در قم با احمد جنتي و امامي كاشاني در درس آيتالله صدوقي آشنا شد و حتي در سفر كوتاهي كه از نجف به ايران آمده بود، در تهران در منزل پدر همسر امام خميني (مرحوم آيتالله ميرزا محمد ثقفي) با امام ديدار كرد كه در آن جلسه «بحث مفصلي درباره يك مساله فقهي كه مربوط به طلاق خلع بود، مطرح شد.» همچنين در نجف يكي از شاگردانش «سيدمجتبي ميرلوحي» (نوابصفوي) بود كه روابط آنان بسيار دوستانهتر از روابط استاد و شاگردي بود كه با يكديگر به تفريح ميرفتند. او درباره نواب صفوي گفته بود: «بسيار خوش استعداد و خوشذوق بود؛ اراده عجيبي داشت...» او در بازگشت به ايران، با آيتالله مرتضي مطهري آشنا شد و دوستي صميمانهاي ميان اين دو برقرار شد. به گونهاي كه او خود درباره اين روابط ميگويد: «از سال 1340 به بعد، آقاياني مانند آيتالله طالقاني و مرحوم شهيد مطهري بودند كه در دانشگاهها فعاليت داشتند و به ما اصرار كردند كه دانشجوها ميخواهند كه گاهگاهي شما براي ايشان سخنراني كنيد...» مطهري هم درباره او گفته بود: «ما به مردم حرف تحويل ميدهيم، او روح تحويل ميدهد.» در جريان اختلافات حسينيه ارشاد، بار ديگر مطهري از او دعوت كرد تا در ميدان منازعات او و شريعتي، در كنار چند نفر از علما؛ آقايان «ابوالفضل موسويزنجاني، محمد بهشتي، حسين وحيدي، ناصر مكارم، خزعلي، موسوياردبيلي، مهدويكني، رضي شيرازي، رضا صدر، باقر خوانساري و لطفالله صافي» ناظر بر سخنرانان حسينيه ارشاد شود. البته روابط علامه جعفري، فقط به آيتالله مطهري مختص نميشد بلكه علي شريعتي و پدرش (استادمحمدتقي شريعتي) هم با او رابطه دوستانهاي داشتند و جلساتي ميان آنان برگزار ميشد. در آن هنگام كه عالمان و واعظان تهراني منتقد تند و تيز شريعتي بودند، برخي به ديدار جعفري رفته و از او خواستند تا صريحا بنويسد: «ايشان (علي شريعتي) حق اظهارنظر در مقدار قابل توجهي از مسائلي را كه مطرح كنند، ندارد» اما او به جاي پذيرش اين تقاضا، آنان را نصيحت كرد و اين آيه را خواند: «فبشر عبادي الذين يستمعون القول احسنه.» او آنچنان به شريعتي علاقهمند بود كه به پسرش پيش از سفر به حج گفته بود: «تا كتاب حج دكتر شريعتي را نخواندهاي؛ به حج مرو.» شريعتي نيز در جريان اعتراضهاي يكي از واعظان تهراني، به ديدار او رفت و گفت: «جنابعالي از طرف من مختاريد كه همه آثار و نوشتههاي بنده را بخوانيد و هر كجايش را مخالف اسلام و تشيع و به هر دليل ناجور يافتيد، خط بكشيد تا در چاپهاي بعدي آن را حذف كنند...»
«نهضت آزادي» تشكل سياسي مخالف رژيم پهلوي نيز علامه جعفري را براي مراسمهايش دعوت ميكرد تا بتواند بر اساس نظر رهبرانش «دين» و «علم» را آشتي دهد. جعفري در جمع «جوانان نهضتي» حضور مييافت و سخنراني ميكرد. «مسجد هدايت»، مسجدي كه با نام «آيتالله طالقاني» گره خورده بود، نيز محل رفت و آمدش بود؛ در جمعي كه مهندس بازرگان، دكتر سحابي، آيتالله طالقاني، مهندس سحابي، عباس شيباني، بستهنگار و... حضور داشتند. در منزلش هم، دانشجويان معترض رژيم حضور مييافتند و حتي اعضاي سازمان مجاهدينخلق نيز آنجا را ميپسنديدند. انجمنهاي اسلامي دانشجويان به سخنان او دل ميبستند و او را به جمع خويش دعوت ميكردند. فقط مذهبيها در محافل او راه نمييافتند بلكه غيرمذهبيها هم به پاي منبرش مينشستند. دكتر احمد صبور اردوبادي ميگويد: «حسن صحبت ايشان اين بود كه حتي كمونيستها هم ميآمدند...» او آنچنان در قيد مسائل سياسي نبود كه مدتي اتاقي در منزلش را در اختيار يكي از نيروهاي امنيتي رژيم قرار ميدهد. او به عنوان دانشجويي غريب تقاضاي مكاني براي سكونت ميكند و حدود شش ماه در آنجا ميماند و در درسهايش شركت ميكند. جعفري خود پس از رفتن ناگهاني آن فرد ميگويد: «ميدانستم كه او مامور ساواك است.» چرا كه او حتي در 12 و 13 خردادماه 42 كه تظاهراتهاي مردم در قالب عزاداري محرم در خيابانهاي تهران برپا بود، به سخنرانيهاي معمولش در دبيرستان مدائن تهران مشغول بود. فضاي سياسي و شور و هيجان آن تاثيري بر محتواي كلامش نميگذاشت و هدفش منحصر به فرد بود و مستقل از اين گروه و آن گروه. اينگونه بود كه در اكثر اسناد ساواك؛ اگرچه ماموران در برخي موارد دچار اشتباهاتي همچون ارتباط او با نهضت آزادي يا مجاهدين خلق ميشدند، اما بر اين نكته تصريح شده بود: «فاقد پيشينه مضره»، «در گفتارش مطالب سياسي وجود نداشت»، «در اين جلسه هيچگونه مسائل سياسي و برخلاف مصالح كشور مطرح نشد»، «گزارش سخنراني جعفري فاقد ارزش اطلاعاتي است» و...
او به نشريات سياسي مخالف رژيم، مقاله ميداد و نقطهنظراتش را ابراز ميكرد؛ مكتب تشيع، نشريه انجمنهاي اسلامي دانشجويان خارج از كشور و... اما مقالاتش در ظرف سياسي، بوي سياسي نميداد.
پس از انقلاب نيز، اگرچه همه روحانيون؛ هر كدام به نوبه خودشان در سمتهاي فرهنگي و سياسي قرار گرفتند اما او به ديدار امام رفت و گفت: «[بگذاريد] به كارهاي علمي و تحقيقاتي و تدريس و تاليف بپردازم.» امام هم به او گفت: «شما هرچه بگوييد و هر كاري را كه انجام بدهيد، صحيح است.» شكلگيري نظام اسلامي، باعث نشد حتي استادي دانشگاه را بپذيرد يا مسئوليتي در نهادي لااقل فرهنگي قبول كند. البته در نيمه اول دهه 60، مقالات او در ميانه دو ارگان حوزوي دو جناح سياسي حاكم (راست و چپ)؛ يعني «نور علم» ارگان جامعه مدرسين (روحانيون راستگرا) و «حوزه»، ارگان دفتر تبليغات اسلامي (روحانيون چپگرا)، بيشتر باب ميل چپگرايان بود و در نشريه «حوزه» ديده ميشد. از سوي ديگر نهضتيها هم در جريان اختلافات پيش آمده ميان امام و مهندس بازرگان از او خواستند تا پا در مياني كند كه نپذيرفت: «آقاي دكتر يزدي، پيش من آمد و در مورد اختلاف بين آقاي بازرگان و مرحوم امامخميني صحبت كرده و از من خواست كه دخالت كنم و اختلافات را از بين ببرم...»
تقاضاي ديگري نيز در اواخر عمر از سوي دكتر سروش مطرح شد كه چالشهايي در پي داشت و تا روزهاي آخر حيات اين كدورت در خاطر علامه جعفري باقي مانده بود. عبدالكريم سروش كه مدت مديدي با او آشنا بود و گاهي در محافل علمي سخنانش را ميشنيد، در سال 76 به همراه اكبر گنجي و ماشاءالله شمسالواعظين به ديداش رفت. سروش از جعفري خواست تا در مراسم نكوداشت او كه در روزهاي آتي آن ديدار برگزار ميشد، از آيتالله منتظري دفاع كند و درباره آزادي بيان سخن گويد. اما علامه جعفري نپذيرفت. پس از آن با انتشار خبر اين ديدار سروش جوابيهاي داد و دفتر علامه هم پاسخي. اين بار نيز سياست نتوانست او را وارد گود كند. مراسم نكوداشتاش هم از سوي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي برگزار شد و دولتمردان و حكومتورزان به تمجيد از او پرداختند و اساتيد و دانشگاهيان از او تقدير كردند.
آيتالله شيخ محمدتقي جعفري، اگر دانشآموخته حوزه بود، اما ماحصل تجربهاش در محافل غيرحوزوي به بار نشست و علامه حوزويان نشد و همواره در ميان دانشگاهيان ديده شد. او با بزرگان علوم غيرديني، همچون دكتر حسابي، دكتر رضا و حتي دكتر هشترودي نشست و برخاستهاي مستمر داشت. اما كمتر در گعدههاي علما ظاهر شد.
علامه جعفري در قلمرو معارف اسلامي سخن ميگفت، اما در گوشهگوشه سخنرانيها و تدوين آثار نام و گفتارهاي شخصيتهاي علمي و ادبي غرب رخ مينمود و زير لواي آموزههاي تشيع قرار ميگرفت. به قول نشريه حوزوي «حوزه»: «استاد سخن انديشمندان غرب را در شعاع درخشش كلام علي(ع) قرار ميدهد تا همه را برابر عظمت سخنان مولا(ع) به زانو درآورد...» اما اين رويكرد در حوزه ديده نشد و خواهاني هم به چشم نيامد؛ و الا رهرويي مييافت و ديگراني همچون او در حوزه متولد ميشدند.
منابع:
1- فيضي، كريم، جاودان انديشه، انتشارات تهذيب، قم، پاييز 1380
2- نصري، عبدالله، تكاپوگر انديشهها، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، تهران، چاپ چهارم، 1387
3- جوادي، محمدرضا، فيلسوف شرق، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، چاپ دوم،1380
4- فاضلي، قادر، ياديار، فضيلت علم، تهران، چاپ دوم، 1384
5- چراغ فروزان (ياران امام به روايت اسناد ساواك، جلد 7)، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، دي 1377
6- جعفري، محمدتقي، رسائل فقهي، موسسه علامه جعفري، انتشارات تهذيب، چاپ اول، زمستان 1380
7- مهديپور، محمد و آزادي، عليرضا، مجموعه مقالات كنگره بينالمللي بزرگداشت علامه محمدتقي جعفري، دو جلد، انتشارات دانشگاه تبريز، 1379
8 – جعفريان، رسول، جريانها و سازمانهاي مذهبي – سياسي ايران (1357-1320)، چاپ ششم، بهار 1385
9 – گلشن ابرار، جلد 6 و 7، پژوهشكده علمي – كاربردي باقرالعلوم، قم، زمستان 85 و بهار 86
10 – دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، جلد 3، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، چاپ دوم، 1377
11- صالح، سيدمحسن، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، از آغاز تاكنون، جلد 2، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، چاپ اول، زمستان 85
12- ميردار، مرتضي، خاطرات حجتالاسلاموالمسلمين ناطقنوري، جلد يك، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ دوم، پاييز 84
13- ويژه برنامه تصويري نكوداشت علامه محمدتقي جعفري (ستارهاي بدرخشيد)، شبكه دوم صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران
14- گفتوگوي نگارنده با حجتالاسلام والمسلمين علياكبر رشاد
با آرزوی توفیق بیشتر.
من در سنندج دانشجو هستم الان که نزدیک حج عمره است در کتاب فروشی متوجه شدم که کتاب مناسک حج دکتر شریعتی خواهان فراوانی دارد!
خداوند هر دو را رحمت کند هم علامه جعفری و هم دکتر شریعتی را
درود خدا بر این مرد بزرگ...
درود بر دکترشریعتی
استادمطهری و
آیت الله طالقانی.
واقعا برخورد این بزرگوار با دکترشریعتی بزرگ درخور توجه است.
روحشان شاد