داعشی ها از او می پرسند که آماده حمله فدائی(انتحاری) هستی؟
جوان: پاسخ می دهد:به خدا قسم آماده نیستم
فرمانده داعشی :پ چرا به اینجا آمدی؟ او را سوار ماشین کنید و به آخر منطقه برسانید.
جمیع تروریستها:باشد می رسانیم
د:او را در آغوش بگیرید، حالش خوب می شود، مستقیم او را به همان منطقه ببرید.
در این لحظه قربانی گریه شدید سر می دهد و تروریستها مجددا به او می خندند.
ج:من را نبرید، نمی توانم بروم، درتوان من نیست
د: کاری ندارد که، فقط یک دکمه را فشار می دهی، چرا گریه می کنی، فقط کار تو فشار یک دکمه است.
فرمانده داعشی ها به نیروهایی که پسر جوان را احاطه کرده اند می گوید: شما ها رهایش کنید، بگذارید ، من او را راضی می کنم.
د:حرف من را گوش کن
ج: من دنبال یک لقمه نان هستم، این کارها را نمی دانم، بلد نیستم و خیلی می ترسم.
د:ببین این کارها زور زدن نمی خواهد، مستقیم به بهشت می روی و دوستانت نیز در آنجا منتظرت هستند، تنها با زدن یک دکمه!
ج:قسم می خورم که توان این کار را ندارم، دارم قسم می خورم
جمیع تروریستها:فقط یک دکمه فشردن است دیگر
ج:راستش من هیچ کس خبر نداده ام که کجا می روم
د:خبر دادی من می شناسمت
ج: تو را به خدا رهایم کنید
د:یک کاری می کنیم این را می بریم روستا که از پدرش اجازه بگیرد، آنوقت قول می دهی که دوباره برگردی؟
ج:آری