به گزارش «شیعه نیوز»، "زفرات" نام کتابی است که تعدادی از فعالان حقوق بشری بحرین نوشته و سعی کرده اند در آن گوشه ای از جنایت های صورت گرفته در زندان های رژیم آل خلیفه در این کشور بویژه در زمان انتفاضه اسرا در زندان "جو" در مارس 2015 را مستند کنند. این کتاب شامل 67 گزارش دستنویس از داخل زندان جو بعلاوه مجموعه ای از تصاویر و مستندات دیگر است که مجموعا 28 روش شکنجه در آن ترسیم شده است. نام 63 تن از مهم ترین شکنجه گران رژیم آل خلیفه و عناصر پلیس و نیروهای ژاندامری بحرینی بعلاوه نیروهای مزدور اردنی و اماراتی نیز در این کتاب آمده است. راویان این کتاب مشاهداتشان در شکنجه خود و دوستانشان را که در برخی موارد به شهادت افراد شکنجه شده از جمله عباس السمیع و سامی مشیمع و علی السنکیس منجر شده را تشریح می کنند.
گزارشهای منتشر شده در این کتاب نمونه ای از پایداری و استقامت اسرای بحرین را نشان میدهد که در برابر مشکلات و سختیها با عزم و ایمان و اراده مقاومت میکنند و ثابت کردند که اسارت نمیتواند آنها را از اهداف خود مبنی بر رسیدن به آزادی و کرامت انسانی و حقوق اولیه بشری بازدارد.
شکنجه در محوطه بیرونی
شکنجههایی که بر ضد جوانان زندانی در محوطه بیرونی زندان انجام شد، را من به چشم خودم ندیدم ، اما هر موقع که فرصتی پیش می آمد و با افرادی که در محوطه بیرونی حضور داشتند ، صحبت میکردم، داستانهایی از شکنجههای سختی که بر ضد آنها صورت گرفته بود را میشنیدم. هر بار که این موضوع مطرح میشد ، داستان جدیدی را میشنیدم. اتفاقاتی که در مارس 2015 رخ داد، مانند کتابی است که صفحات آن به سادگی گشوده نمیشود. داستانهای آن در یکدیگر تداخل دارد و حوادث بیشمار و دردناکی را رقم زده که مملو از غم و اندوه است. چیزی که من در این زمینه اشاره میکنم ، بیشتر مربوط به مشاهداتی است که در آن زمان داشتم و تجربیاتی است که به چشم خود دیدم. البته من بیشتر اتفاقات را خودم مشاهده نکردم.
سعید الاسکافی الگوی شجاعت
ما در همین حالت قرار داشتیم و همه شبها از سوی نیروهای امنیتی مورد هجوم قرار میگرفتیم. البته به آنها پاسخ میدادیم، این چیزی بود که در زمان حالت فوقالعاده یاد گرفته بودیم. کسی که به مطالبات آنها پاسخ گوید، مورد استضعاف و خفت بیشتری قرار خواهد گرفت، اما کسی که در زندانها شورش کند محترم شمرده میشود ، حتی اگر در ابتدای راه با شکنجه بیشتری مواجه شود.
در ابتدای سال 2011 من به چشم خودم دیدم که سعید الاسکافی که در بازداشت نیروهای رژیم آل خلیفه بود ، مورد شکنجه شدید یکی از عناصر مزدور پاکستانی قرار گرفت. این فرد به خشونت و وحشی گری معروف بود. او یکی از قاتلانی بود که در شکنجه شهید حسن مکی در سال 2011 شرکت داشت. این جنایتکار باعث ترس و وحشت بسیاری از زندانیان میشود. حتی شنیدن صدای وی باعث ایجاد ترس در میان برخی زندانیان میشود ، گویا در آستانه حوادثی نامشخص و دردناک قرار دارند. من یکی از افرادی بودم که از خشونت این جلاد واهمه داشتم. اما اسکافی بسیاری از چیزها را در نزد من تغییر داد. وی در برابر این جلاد وحشی ایستاد و با صدای مملو از حق و کرامت بر سر وی فریاد زد تا جایی که این انسان وحشی به یک موش ترسو تبدیل شد و زبان ناسزاگویی وی به تمجید از اسکافی و تملق درباره او پرداخت.
این صحنه باعث شد من بیش از پیش مطمئن شوم که این مزدوران به شدت ترسو هستند و تنفر از سوی آنها باعث به استضعاف کشیدن دیگران میشود ، چرا که در خود عقدهها و کمبودهایی را احساس میکنند. انسان شجاع هرگز به یک فرد غل و زنجیر شده تعدی نمیکند. از آن روز بود که من تصمیم گرفتم رفتار شجاعانه ای داشته باشم و همان طور که سعید الاسکافی با آنها برخورد کرد، من نیز اینطور باشم. این موضوع باعث شجاعت بیش از پیش من شد.
شاخصه قرنطینه ما و تعداد محدود مان و ارتباط و همگرایی ویژه ما باعث شده بود که مزدوران و مسئولان زندان از ما بترسند. این در حالی بود که ما نیز مورد شکنجه قرار میگرفتیم ، اما در این شرایط هم سکوت نمیکنیم و به شورش خود ادامه میدادیم و نسبت به وضعیتی که بر ضد ما روا میشد ، پاسخ میگفتیم. من این موضوع را از تجربههایی که با آنها زندگی کرده و دیدم و بخشی از آن بوده ام،نقل میکنم. البته یک تعداد از زندانیان جوان به علت ترس و وحشتی که از مجازات و شکنجه داشتند، به انسان هایی مطیع و تسلیم شده تبدیل میشدند و اتفاقات موجود در زندان را میپذیرفتند و تنها به صبر اکتفا کرده و هیچ اقدام عملی در این زمینه انجام نمیدادند.
موضع متحد ما در زندان قرنطینه باعث شده بود که تنها گروهی باشیم که هرگز صدای اذان یا احیای شعایر دینی از آن قطع نمی شد. این در حالی بود که چنین حوادثی در ساختمانهایی دیگر مورد حمله قرار میگرفت و بر ضد آنها قوانین ظالمانهای اجرا میشد. ما همواره در معرض شکنجه قرار داشتیم و تهدید می شدیم، اما همچنان نسبت به حق خود در احیای شعائر دینی پافشاری می کردیم.
بازرسی ها
با گذشت چهار روز از حوادث مارس ، هیچ اطلاعی از سرنوشت زندانیان جوان نداشتیم. صداها فروکش کرده بود و با توقف ملاقات ها و ارتباط با خارج ، هیچ خبری از بیرون وارد نمیشدند. ما نسبت به سرنوشت آنها به شدت نگران بودیم. این در حالی بود که بازرسی ها از داخل زندان نیز تشدید شده بود. در جریان این حوادث نیروهای امنیتی وارد زندان ما شده و به دقت همه جا را بازرسی کردند. آنها در بازرسیهای خود تمرکز ویژهای بر سلول من و سلول حسین البناء داشتند. در همین بازرسیها بود که سیستمی از نوع بلک بری که پیش از این وارد زندان کرده بودم، لو رفت. این اتفاق برای من خیر بود، البته در آن زمان این موضوع را متوجه نشدم. اگر از آن دستگاه در ارتباط با خارج از زندان استفاده میکردم، مورد نفوذ و شنود قرار میگرفتم و امکان رصد آن وجود داشت. البته پیش از این من احتمال لو رفتن این دستگاه را می دادم و آن را به بخش های مختلف تقسیم کرده بود.
در زمان بازرسیها دست و پای ما را از پشت میبستند و ما را از اتاق را خارج کرده و در سالن قرار میدادند. همه اقدامات همراه با تفتیش با کینه و نفرت انجام می شد. یکی از برادران به من اطلاع داد که مزدوری به نام احمد فریح که تابعیتی سوری داشت، او را کتک زده و گفته است که به علت شورش ها یا خرابکاری او را نمی زند، بلکه فقط به علت شیعه بودن او را کتک می زند. بازرسی ها بیشتر شبیه خرابکاری و شکستن وسایل ما بود، آنها دستگاه تهویه سلول را به جای تفتیش اطراف آن شکستند. پنجره بالای سلول نیز به همین وضع گرفتار شد. من به یاد حمله وحشیانه ای افتادم که نیروهای آل خلیفه بر ضد میدان اللولوة به راه انداختند. مهم برای آنها انتقامجویی بود ، نه چیز دیگر.
آنها لوازم شخصی ما را خراب کردند و همزمان فحش و ناسزا و تکفیر ما را نیز دنبال می کردند. آنها مواد غذایی ما را از بین برده و آنها را به زمین می ریختند. یکی از افسران اردنی با صدای بلند فریاد میزد: ای سگ ها؛ شما بیسکویت دارید؟! ای سگ ها، شما صابون دارید؟! آنها همواره ما را با لقب کافر مخاطب قرار میدادند.
من علاقه زیادی به تربت امام حسین علیهالسلام دارم. میتوانم بگویم این علاقه در حد حساسیت بالا است. حتی از افراد کم سن و سال نیز نمیتوانم بپذیرم که به آن بیاحترامی کنند. هنگامی که چنین اتفاقی رخ میدهد، به شدت عصبانی میشوم. در زمان بازرسیها، همانطور که گفتم ما دست و پا بسته بودیم و زنجیرها از پشت دستانمان قفل شده بود. همچنین نیروهای حفاظتی اصرار داشتند که ما را سرپا نگه دارد. تحریکات خفتبار نیروهای اردنی در برابر ما هرگز متوقف نمیشود ، آنها به شدت نژادپرست بودند. بعد از پایان بازرسیها و بعد از اینکه من به سلولم بازگشتم ، متوجه شدم که تسبیح و تربت امام حسین من شکسته شده است. آنها همچنین کتابهای دینی که تصاویر علما را در خود داشت ، پاره پاره کرده بودند. تحمل این توهین به معتقدات خود را نداشتم، لذا عصبانی شده و فریاد زدم: شما میخواهید ما را به عنوان شیعه آزار و اذیت دهید، رفتار شما ارتباطی با بازرسی ندارد. ما نسبت به این اهانت سکوت نخواهیم کرد.
شهید مشیمع سعی میکرد مرا آرام کند تا آنها اقدام خصمانه و انتقامجویانه دیگری را نیز انجام ندهد، اما من گوش نکردم و فریاد میزدم: آنها نژادپرست هستند، آنها را باید سر جای خود بنشانیم. در آن زمان توجه زیادی به عواقب فریادهایم نداشتم و به انتقامجویی و شکنجههای آنها فکر نمیکردم. کسی باید در برابر این جلادها ایستادگی میکند ، کسانی که به صورت افسارگسیخته هر اقدام انتقامجویانه ای را بر ضد ما و معتقدات ما انجام میدادند. جالب اینجا بود که چون آنها توقع چنین رفتاری از ما را نداشتند، من را با زور به داخل زندان انداختند و در آن را بستند و گفتند: حالا هر چقدر میخواهی فریاد بکش.
بعد از مدتی یک افسر به نام ابو سلمان با اصالت یمنی که بازنشسته بود و حدود 40 سال در این زندان کار کرده بود، آمد. او به دروغ گویی و توطئه چینی نسبت به شیعیان و توطئه بر ضد زندانیان معروف بود. وی به سلول من نزدیک شد و از علت فریادهای من پرسید. من گفتم چرا این رفتارهای نژادپرستانه انجام میشود؟ چرا آنها مهری که با آن نماز میخوانیم را میشکنند؟ چرا تسبیح ها را پاره میکنند؟ شما به خاطر این که ما شیعه هستیم ، ما را عذاب میدهید. او گفت: هیچ کس تسبیحها را پاره نکرده است. گفتم: پس چه کسی این کار را انجام داده ؟ در این هنگام یکی از مزدوران با اصالت پاکستانی گفت: ما در سلول تو مواد ممنوعه پیدا کردیم. ما متوجه شدیم که تو تلفن همراه در زندان داری. من بلافاصله پاسخ دادم: اینها ارتباطی به اهانت به مقدسات ندارد. اینها چه ارتباطی به تجاوز به مقدسات ما و پاره کردن کتابهای ما دارد؟ با این وجود آنها هیچ توجهی به ما نکردند و همچنان اقدام به بازرسی اتاقهای دیگر کردند.
توهین نیروهای آل خلیفه به قرآن
بعد از آن نیروهای مزدور اقدام به بازرسی اتاق شماره پنج کردند که در آن یکی از برادران اهل تسنن با نام فهد و یکی از اقلیت های بنگالی حاضر در بحرین زندانی بودند که محکوم به اعدام بودند. من همچنان به مجادله با آنها در رابطه با شکستن مهر و پاره کردن کتاب ها ادامه میدادم. آنها طبعا هیچ تجاوزی به زندانیان مذکور مانند ما نداشتند، بلکه حتی سلول آنها را نیز بازرسی نکردند. من در این هنگام فریاد زدم: ما مانند شما نژادپرست نیستیم، ما مشکلی با اهل تسنن نداریم. از آنها بپرسید که آیا تا به حال مورد تعرض کسی قرار گرفته اند؟ این شما هستید که این کینه و نفرت را ایجاد می کنید،اما به آرزوی خود نمی رسید.
نیروهای امنیتی بعد از سلول من به تفتیش سلول ماهر الخبار و عبدالله ابو روان پرداختند. آنها همین رفتار توهینآمیز را با زندانیان آنجا داشتند. لباسها و وسایل شخصی آنها را به زمین ریختند و بر روی آنها صابون ریختند. شرارت و کینه این نیروها با این اقدامات نیز آرام نشد. آنها حتی به قرآن کریم نیز توهین کرده و آن را به زمین انداختند. تیرگیها و سیاهی ، چشم و قلب آنها را کور کرده است و آنها به هیچ چیز فکر نمیکنند. نیروهای امنیتی رژیم آل خلیفه با تمسخر میگفتند این قرآن ، قرآن فاطمه است و آن را به زمین میانداختند و بر روی آن پا میگذاشتند. مشخص بود که دستان نجس و چشمان وقیح آنها تاکنون قرآن را ندیده بود. این در حالی بود که قرآن های مذکور چاپ عربستان سعودی بودند، اما کینه و نفرت چشمان و قلب آنها را کور کرده بود. همین موضوع در سلول علی الطویل نیز تکرار شد.
انتقامجویی از شهید سامی المشیمع
بعد از حادثه برخورد افسر اردن با شهید سامی المشیمع که پیشتر به ذکر آن پرداختم، بین افسران اردنی اینگونه شایع شد که شهید سامی قاتل زریقات مزدور اردنی است. بر کسی پوشیده نیست که این اتهام هیچ ارتباطی با شهید نداشت و یک حادثه دیگر بود. اما اشتباه وی در پاسخگویی که در نتیجه کم شنوایی او ایجاد شد، این ابهام را ایجاد کرد. همین موضوع باعث شد هر زمان که مزدوران اردنی به بخش می آمدند، چیزهایی را بین خود زمزمه میکردند و یکدیگر را بر ضد شهید سامی تحریک می کردند. آنها اگر میتوانستند ، او را از سلول خارج میکردند تا همان گونه که میخواهند شکنجه کنند و حتی اگر نمیتوانستند از پشت میلهها او را کتک میزدند.
یک بار که آنها برای انتقام جویی از شهید آمده بودند، یکی از آنها شهید سامی را کتک زده و آب دهان به روی او انداخت، سایر نیروهای مزدور اردنی نیز همین کار را تکرار کردند. من بسیار نسبت به اتفاقاتی که برای این شهید می افتاد، ناراحت بودم. وی حتی از انتقامجوییهای اماراتی ها نیز در امان نبود و آنها به انتقام طارق الشحی مزدور اماراتی او را شکنجه می کردند. شهید المشیمع شکنجه های زیادی را تحمل کرد.
یک بار یک افسر نخراشیده و نتراشیده اردنی که شرارت از چشمهایش میبارید، فحش و ناسزا گویی و تمسخر دیدگاه های اعتقادی ما را آغاز کرد. در آن زمان من قرآنی را که چاپ عربستان بود در دست گرفتم و به او گفتم : آیا تو پاک هستی؟ گفت: بله من پاک هستم. اما آب دهان بر روی من و قرآن انداخت و گفت: ولی تو پاک نیستی، شما مشرک و کافر هستید. او با صدای بلند فریاد زد. ما در برابر او ایستادگی کردیم و او همچنان به شکنجه ما ادامه میدهد. ما بر مواضع خود اصرار میکردیم و شکنجه بر ما فرود می آمد. در نهایت او مجبور به تسلیم شد. آنها میترسیدند یکی از ما در نتیجه شکنجه جان بدهد. آنها اختیارات گستردهای داشتند و می توانستند هر کاری غیر از کشتن ما را انجام دهند.
علی الطویل و تاکتیک های او در زندان
علی الطویل که به اعدام محکوم شده بود، انسان خوب و سادهای بود او نیز مانند دیگران در جریان یورشهای مکرر مورد شکنجه قرار میگرفت و اتهامات و مسائل واهی بر ضد او نیز مطرح شده بود. علی می دید که حسین البناء در برخی موارد پلیس را فریب میدهد. به عنوان مثال وقتی از اتهام او می پرسیدند، می گفت که اتهامش شورش است و در این صورت آنها او را نمی زدند. وی از این تاکتیک خوشش آمده بود، یک بار وقتی نیروهای اردنی حکم او را پرسیدند،پاسخ داد: اعدام. گفتند: جرم تو چیست؟ پاسخ داد: شورش. جالب اینجا بود که نیروهای پلیس خندیدند و او را رها کردند و رفتند.
الطویل تاکتیکهای مختلفی را برای رها شدن از دست شکنجه دنبال میکرد، تاکتیکهایی که در برخی موارد کارساز بود. در یکی از دفعاتی که وی بازجویی میشد، گفت که حافظهاش را از دست داده است.
آرایش موی انتقام جویانه
یک بار یک افسر اردنی به دنبال آسیب زدن به من بود. من در آن زمان قرآن میخواندم. نزدیک من آمد و از پشت میلهها گفت: چه کار میکنی؟ گفتم: نمی بینی؟ گفت: موهایت بلند است، باید کوتاهش کنی. گفتم اگر خدا بخواهد. گفت: چه گفتی؟ پاسخ دادم: همان که شنیدی. او من را تهدید کرد و گفت که شب می آید و کاری که باید، انجام می دهد. شب که شد یک مزدور دیگر آمد و گفت می خواهی موهایت را بتراشی یا نه؟ گفتم: عصر پاسخت را دادم. او از من چشم پوشی کرد و نزد حسین البناء رفت و سر او را تراشید تا حرفش را نشکند. این مزدور بعدها وقتی با ما صحبت میکرد به من میگفت: تو انسان خوب و محترمی هستی. طبعا او این حرف را از روی نفاق می زد.
شهید عباس السمیع و افسران اماراتی
حملات و شکنجه ما همواره تکرار میشد. هر بار که ما در معرض شکنجه و ناسزا و توهین قرار داشتیم ، به واکنش های خود ادامه می دادیم. ما همواره در شکنجه و بیثباتی قرار داشتیم، اما به آنها اجازه نمیدادیم اراده ما را بشکنند. ما حتی در خواب نیز آرام و قرار نداشتیم و نمیدانستیم چه چیزی برای ما رقم خواهد خورد. ما کاملاً از محیط بیرون منزوی بودیم و نمیدانستیم این زندانیان جوان چه بر سرشان آمده است.
بعد از حدود 10 روز از حوادث انتفاضه زندان جو، آنها شهید عباس السمیع را از ساختمان شماره 10 آوردند. احتمالاً اندکی بعد از نماز عشا این اتفاق افتاد. آنها شهید عباس را وارد سالن ما کردند. قبل از آن من این شهید را نمیشناختم ، اما صدای او را از ویدئوی صوتی که از داخل زندان منتشر شده بود ، شنیده بودم. سامی به من گفت که عباس السمیع را آورده اند. شعید عباس لنگ لنگان راه می رفت، وقتی از مقابل سلول ما رد شد، لبخندی آکنده از درد به ما زد. دیدم که دندان جلویی وی نیز شکسته است. آنها او را به سلول علی الطویل انداخته بودند.
دو روز بعد افسران اماراتی به همراه ستوان یکم عبدالله عیسی که الان سروان شده است، به علاوه ستوان معاذ وارد شدند. عبدالله عیسی این گونه وانمود میکرد که در تهدید ضد زندانیان و شکنجه آنها دست ندارد، اما واقعیت این بود که وی در تمامی این موارد دست داشت.
یکی از افسران اماراتی پسرعموی طارق الشحی بود، هنگامی که آنها وارد شدند، باز از اتهامات سامی المشیمع پرسیدند و او را به همراه عباس السمیع از زندان خارج کردند. پسر عموی الشحی گفت: من از آنها چیزی نمی خواهم،بگذارید دستگاه قضا به کار خود ادامه دهد. او از افسران خواست تا به اینها تعرض نکنند. اما یک افسر اماراتی کوتاه قامت که به نظر می رسید، اصالتا یمنی است، به الشحی اعتراض کرد. آنها شکنجه این دو زندانی را آغاز کردند. حمد الذواذی، خالد التمیمی ، عبدالله عیسی، عیسی الجودر و معاذ تعدادی از این شکنجه گران بودند. در آن زمان اولین باری بود که افسران اماراتی وارد زندان شده بودند ، اما بعدها حضور آنها در زندان تکرار شد. البته شدیدترین این حضورها زمانی بود که آنها به همراه افسران آلخلیفه اقدام به شکنجه شهید عباس و شهید سامی کردند.
شهید عباس در اثر شکنجه ها دچار خونریزی از ناحیه بینی و دهان شده بود. آنها شهید سامی را نیز رها نکردند. من جراحتهای زیادی را در تمامی نقاط بدن وی میدیدم.