۱

هالیوود اسلام‌هراسی و ایران‌هراسی را محور قرار داده است

واقع نمایی که آنها در مورد اسطوره عرب ـ که همواره معادل مسلمان انگاشته می‌شود ـ انجام می‌دهند، منجر به تولید نادرست دو بُعد «ما» و «سبک زندگی‌مان» در مقابل «غیر خودی‌ها» می شود.
کد خبر: ۱۳۶۴۳۰
۱۴:۱۷ - ۲۴ بهمن ۱۳۹۵
به گزارش «شیعه نیوز»، با فروپاشی نظام دو قطبی، عرصه روابط بین الملل و به تبع آن، سیاست خارجی آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت باقی مانده، دچار بحران معنا و هویت شده و رئالیسم به عنوان تئوری غالب جنگ سرد به چالش کشیده شد. در این هنگام برخی از متفکران آمریکایی در ارائه بدیلی برای کمونیسم به منظور جهت دهی سیاست خارجی این کشور مساعی زیادی به کار بستند؛ از جمله طرح «برخورد تمدن های هانتینگتون»، در این راستا مطرح شد، ولی هیچ کدام از این موارد به اندازه حوادث 11 سپتامبر 2001 نتوانست برای تبیین و مفهوم سازی در زمینه سیاست خارجی آمریکا مؤثر باشد. دولت مردان نو محافظه کار آمریکا با استفاده از این حادثه بعد از دوره ای سرگردانی در سیاست خارجی و پس از فروپاشی کمونیسم، راهبرد جدیدی ارائه و آن را در سطح گسترده ای از جهان اعمال کردند. حمله های تروریستی یازده سپتامبر 2001 به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و به پنتاگون برای همیشه دیدگاه امریکایی ها به خودشان و به جهان را دگرگون کردند. این نخستین حمله جدی به خاک اصلی امریکا، از زمانی که انگلیسی ها در 1812 کاخ سفید را به آتش کشیدند، بود و ملت امریکا را به شدت تکان داد و آنها را چنان متحد کرد که مانند آن از زمان حمله ﮊاپنی ها به پرل هاربور دیده نشده بود؛ حمله ای که در آن زمان منجر به ورود امریکا به جنگ دوم جهانی شد. هر چند ﮊاپن و امریکا تا آن مقطع زمانی آماده یک درگیری نظامی با یک دیگر شده بودند.

با وقوع یازده سپتامبر، مقوله اسلام هراسی و بازنمایی مسلمانان، اعراب و خاورمیانه جایگزین پروژه قبلی بازنمایی، یعنی کمونیسم شد. هالیوود به طور عام دشمن را بر اساس دو مولفه شناسایی و از طریق رسانه به افکار عمومی معرفی می کند.

یک: مولفه هراس از دشمن بر مبنای خطر ناشی از خشن و غیر متمدن بودن آن

 دوم: القای برتری آمریکا در مواجهه با این دشمن و در نهایت اطمینان بخشیدن برای نابودی آن توسط ایالات متحده.

در مولفه اول، بازنمایی رسانه ای جلوه تهدید آمیز بودن دشمن جدید را بر اساس «اسلام هراسی»  برجسته کرد. آمار و پژوهش های صورت گرفته در نخستین سال های پس از وقوع یازده سپتامبر، حاکی از شکل دهی به ذهنیت غالبا خام آمریکاییان نسبت به مردم خاورمیانه است. در گزارش شورای روابط اسلام و آمریکا (CAIR) در سال 2006 به عنوان نمونه، به اطلاع بسیار ناچیز و منفی آمریکایی ها از جهان اسلام اشاره می کند. بر اساس این گزارش «فقط 2 درصد از آمریکایی ها اطلاع کامل از اسلام دارند و 25 درصد از آمریکایی ها معتقدند اسلام دین خشونت و تنفر است» در بین مطالعات انجام شده درباره چگونگی بازنمایی اعراب در رسانه های سرگرم کننده آمریکا، اثر برجسته «جک شاهین»، استاد ارتباطات دانشگاه الینویز به عنوان شاخص ترین اثر در این زمینه شناخته می شود. شاهین در این اثر که در سال 2003 با عنوان «اعراب همواره بد؛ چگونه هالیوود به مردم بهتان می زند» منتشر شده، تصویر اعراب را در 900 فیلم هالیوودی بررسی کرده است. او در این تحقیق نشان می دهد «تصاویر روی پرده های عریض سینما و تلویزیون بیش از صد سال است که در حال ساختن تصاویر کلیشه ای و باورهای قالبی از اعراب هستند».

در واقع شاهین در این دوره، روند شتابنده هالیوود برای بازنمایی مسلمانان را دارای پیشینه ای پنهان و بطئی قلمداد می کند که به یک باره به سطح آمده است. تحلیل هایی که از منظر انتقادی و با زاویه دید جک شاهین در این دوره صورت پذیرفته اند، غالبا موید نتایج یاد شده هستند. اسلام هراسی موجود در تولیدات رسانه ای آمریکا، از این رهگذر اشاره ای است به یک اضطراب اجتماعی نسبت به فرهنگ اسلام و مسلمانی و به شدت در حس تمایزگذاری میان خودی و غیر خودی ریشه دارد. انتقاد موجود در این دوره، نسبت به فرضیه های موهن طرح نشده، اما آشکارا ریشه آن در طرح این نکته است که در مورد مسلمانان، سیاست، مذهب و رسوم آنان و حتی روابط با ایالات متحده تهدید آمیز است. این واقع نمایی که آنها در مورد اسطوره عرب ـ که همواره معادل مسلمان انگاشته می شود ـ انجام می دهند، منجر به تولید نادرست دو بُعد «ما» و «سبک زندگی مان» در مقابل «غیر خودی ها» می شود. این دید دو بعدی در سیاست آمریکا به ویژه در دوران ریاست جمهوری جورج بوش و مشروعیت بخشی به «جنگ علیه تروریسم» و خشونت و شکنجه علیه مسلمانان در این دوره، به درون مایه ای بنیادین بدل شد.

تأکید غرب بر ادامه روند بازنمایی نژادپرستانه از غیر خودی ها، در ترسیم رویارویی با غیر خودی ها، رابطه ای عمیق با اندیشه های استعماری دارد. این بازنمایی ها درباره جهانی که در آن زندگی می کنیم، تنها اطلاعاتی در اختیار ما قرار نمی دهند، بلکه این ها، جهان را طبقه بندی می کنند و به آن نظمی می بخشند که برای مخاطب قابل فهم و برانگیزنده حسی مشترک است. شرن رازک (2008) در کتاب خود: «اخراج؛ بیرون راندن مسلمانان از قانون و سیاست غرب»، می نویسد: «تفکر نژادی به گسترش امپراطوری کمک می کند و باعث می شود که جهان بیش از پیش به وسیله منطق استثنا مدیریت شود. هر فصل، نمونه ای از یک کمپ است؛ جایی که در آن، قانون به تعلیق در می آید و مسلمانان از جامعه ملل بیرون رانده می شوند....در نهایت، وقتی تصور می شود مسلمانان ذاتاً برای ملت ها تهدیدآمیز هستند، این گروه به عنوان افرادی خارج از جامعه ملل علامت گذاری می شود.»

رازک، شکنجه زندانیان ابوغریب و رفتار خشونت آمیز سربازان آمریکایی با زندانیان عراقی را نمونه ای از این کمپ  می داند؛ فضایی که در آن، قانون هیچ گونه کارکردی در جلوگیری از ظلمی که به زندانیان مسلمان می شود، ندارد و حتی در راستای طبیعی جلوه دادن این اعمال خشونت آمیز عمل می کند. این پژوهشگر در تحلیل خود از زن مسلمان «آسیب پذیر» اشاره می کند که فمینیست های غربی نیز همگی در پروژه «جنگ علیه تروریسم» دست دارند؛ زیرا در تفاسیر آنان، خشونت اعمال شده بر اجتماعات مسلمان با اشاره به «نجات» زنان مسلمان از چنگال مردان «وحشی» و قوانین مرتجع توجیه می شود. نمایش های بصری باعث ایجاد حساسیت، تأدیب و به حاشیه راندن افراد می شوند، اما این به حاشیه راندن به طور مساوی شامل همه اجتماعات نژادی نمی شود. بنابراین، از حضور فعال برخی اجتماعات در کشورها جلوگیری می شود و در حق خود این اجتماعات نیز خشونتی ناعادلانه صورت می گیرد. ایجاد کلیشه منفی برای یک اجتماع ممکن است فشارهایی بر آن اجتماع وارد کند، اما با در نظر داشتن پراکندگی نامتوازن روابط قدرت، برخی اجتماعات قادر هستند با استفاده از منابع و قدرت اجتماعی در مقابل چنین کلیشه هایی ایستادگی کنند.

در فوریه 2002، موسسه گالوپ درباره نامطلوب ترین کشورها از منظر مردم آمریکا یک نظر سنجی انجام داد. در نتایج به دست آمده، به ترتیب ایران، کره شمالی، عراق، کوبا و سوریه بدترین کشور معرفی شدند؛ یعنی همان کشور هایی که از منظر سیاست خارجی آمریکا به اصطلاح «یاغی» خوانده می شوند. به غیر از کوبا و کره شمالی، سه کشور دیگر مسلمان و واقع در خاورمیانه به حساب می آمدند. ایجاد و گسترش چنین ذهنیتی در میان افکار عمومی جامعه آمریکا را رسانه های این کشور به صورت سریع و مقطعی و با توسل به بمباران خبری و تفسیر های مرتبط با آن به وجود آورند. در حالی که در طول سالیان بعد، هالیوود به صورت تدریجی، اما عمیق و ماندگار، سازوکار بازنمایی را در میان ذهن مخاطبین نهادینه کرده است. اساسا تفاوت رسانه های خبری مثل سی ان ان و فاکس نیوز با تولیدات سینمای هالیوود در همین نکته است. خبرگزاری ها اثر مقطعی و آنی ایجاد می کنند، اما آثار سینمایی، کلیشه های ماندگار در ذهن مخاطبین می سازند.

به عنوان نمونه فیلم قلمرو پادشاهی The Kingdome)) در سال 2007، به کارگردانی پیتر برگ، به داستان گروهی از مأموران اف.بی.آی می پردازد که در حال بررسی یک بمب گذاری تروریستی در یک مجتمع مسکونی متعلق به کارگران آمریکایی در عربستان سعودی هستند (داستان این فیلم از جریان دو بمب گذاری واقعی در عربستان سعودی الهام گرفته است). چهار مأمور ویژه آمریکایی مسئولیت دارند تا ضمن بررسی بمب گذاری روی داده، ظرف کمتر از پنج روز، مجرمان را شناسایی و دستگیر کنند. این محدودیت زمانی سطح هیجان فیلم را ارتقا می دهد و نوعی منطق بمب ساعتی به فیلم می بخشد. در روند فیلم، سرهنگ القاضی نیز در انجام مأموریت مورد نظر با گروه همراه می شود. «قلمرو پادشاهی»با توجه به آن چه پیشتر درباره اسلام هراسی پس از 11 سپتامبر ذکر شد، به چند دلیل حایز اهمیت است؛ نخست، الهام گرفتن از بمب گذاری های صورت گرفته در مجتمع آمریکایی ریاض در سال 2003 و مجتمع مسکونی آمریکایی در شهر خبر در سال 1996 که روایتی مبتنی بر واقعیت را موجب شده و ابهامی به این فیلم بخشیده است که تا پیش از این در فیلم های تروریسم محور شاهد نبوده ایم. همچنین انتشار فیلم بعد از حادثه یازده سپتامبر نیز بر جذابیت آن افزوده و در چشم انداز سیاسی ـ اجتماعی کنونی، بستری مناسب برای آن فراهم شده است. در این چشم انداز:

الف: تنش ها نسبت به اسلام، مسلمانان و عرب ها تشدید یافته است

ب: در پرتو «امنیت عمومی» اقداماتی چون تجسس، بازداشت و خشونت علیه این اجتماع، قانونی محسوب می شود

ج: به منظور تعریف مرزهای تازه برای کشورها، از سیاست خارجی در کنار اقدامات نظامی استفاده می شود

د:«نجات» زنان و کودکان مسلمان (به ویژه پس از آن در افغانستان) هم در فیلم های سینمایی و هم در عملیات واقعی یک اولویت قلمداد می شود

در «سیریانا» محصول 2005، «جورج کلونی» سرشناس، ماموریتی را در خاورمیانه مرتبط با اقتصاد نفت آغاز می کند که با مسایل دیگری همچون فساد سیاسی، تروریسم، بهره کشی از کارگران مهاجر در کشور های عربی و غیره در هم آمیخته می شود. سکانس آغازین فیلم از تهران شروع می شود و با یک حادثه تروریستی شروع می شود و در ادامه در لوکیشن های متعددی از کشور های حاشیه فارس ادامه می یابد. داستان فیلم ظاهرا در انتقاد به بعضی از ماموریت های سیا در کشور های حوزه خلیج فارس پیش می رود، اما در عمل تصویری از نا امنی، فساد سیاسی و اقتصادی، برده داری نوین در قالب استثمار کارگران آسیایی شاغل در کشور های عرب خلیج فارس و تروریسم ریشه دار در خاورمیانه ارائه می کند.

«جمعه درد» در سال 2009 نخستین فیلمی به حساب می آید که با موضوع خاورمیانه موفق به دریافت جایزه اسکار برای بهترین فیلم سال شد. «کاترین بیگلو» کارگردان این فیلم که در فیلم بعدی خود «سی دقیقه پس از نیمه شب» نیز دغدغه خود در رابطه با ساختن فیلم های سیاسی درباره خاورمیانه را نشان داد، در این فیلم داستان سه سرباز آمریکایی مشغول خدمت در عراق را روایت می کند. فیلم اگر چه می کوشد نشان دهد نگاهی انسانی و بی طرف نسبت به پدیده جنگ عراق دارد، اما در نهایت به تلطیف دیدگاه های مخاطبین خود درباره اشغال عراق مبادرت می کند. در این فیلم، سربازان آمریکایی ایثارگر، میهن پرست و متهور نشان داده می شوند که دغدغه آسیب ندیدن غیر نظامیان و مردم عراق را دارند. در نقطه مقابل، تروریست های عراقی، کینه توزانه در صدد کشتن آمریکایی ها هستند، بی آن که اشاره ای به دلایل تنفر آنها از اشغال نظامی کشورشان ارائه شود. فیلم همچون «سیریانا» با پخش اذان روی عنوان بندی شروع می شود و دیگر نشانه ها و الِمان های مسلمانان در صحنه های مربوط به تروریسم و کشتار مورد استفاده قرار می گیرد.

در این گونه فیلم ها، استراتژی قطبی سازی اولین استراتژی کلی بیان نگرش های مشترک گروه محور و ایدئولوژی ها از طریق مدل های ذهنی است که مبتنی بر توصیف مثبت گروه درون گروهی و توصیف منفی برون گروهی است. مبنای عمل قطبی سازی همان تقابل های دوگانه است که در بافت ایدئولوژیک سعی بر طبیعی سازی آنها می شود. بر اساس یک الگوی ایدئولوژیک، ما از آنها جدا می شویم و سعی می شود «ما» با ارزش های مثبت و «دیگران» با ویژگی های ارزشی منفی ترسیم شوند. فیلم های مرتبط با مردم خاورمیانه در دوران بعد از یازده سپتامبر، ترویج شکلی از نژاد پرستی جدید فرهنگی است که در آن «دیگری» به سطح ابژه های رسانه ای فرو کاسته می شود که هر گونه کنشی در مقابل آنها مجاز است. این شکل جدید از نژاد پرستی با مفهوم اسلام هراسی مقارن است و می توان به راحتی ریشه آن را در تاریخ گذشته و در تجربه استعمار جستجو کرد. تجربه ای که استعمار را به مثابه امری طبیعی و بخشی از تجربه بشر جلوه داده و فرو دست شمردن بخش اعظمی از انسان ها را مشروعیت بخشیده است. آن چه از آن تحت عنوان مطالعات پسا استعماری یاد می شود به وضوح نشان می دهد این سلطه از شکل جغرافیایی و آشکار خود به حوزه فرهنگی انتقال یافته و شکلی چند لایه به خود گرفته است.آن چه در ادبیات سیاسی نظریه پردازان غربی به وضوح نمایان است.

موجی که در این روزها، دونالد ترامپ و گروهش بر آن سوار شده اند، مبین پروژه اسلام هراسی هالیوود و دیگر رسانه های آمریکاست که از یک دهه پیش تا به حال در حال تکوین است. در واقع ظهور پدیده ترامپیسم بدون پیش زمینه فکری در ایالات متحده صورت نپذیرفته و بیش از پانزده سال است که خاورمیانه، اسلام و ایران، به عنوان «دیگری» های خطرساز برای منافع و امنیت ملی آمریکا بازنمایی شده اند.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
هو القاهر فوق عباده
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۱۹ - ۱۳۹۵/۱۱/۲۵
هر کسی که با حق در افتد نابود گردد... هر آن شمعی که الله بر فروزد هر آنکس پُف کند ریش و ریشه اش بسوزد