به گزارش «شیعه نیوز»، دکتر سید حسن حسینی (اخلاق)؛ متفکر و فیلسوف چهل ساله افغان که متولد استان بامیان و دانشآموخته حوزههای علمیه قم و مشهد و دانشگاه علامه طباطبایی تهران است، اکنون با داشتن سابقه تدریس در دانشگاههای امریکا، ایران و افغانسستان به عنوان یکی از مهمترین متفکرین افغان در دنیا مطرح است.
این پژوهشگر دانشگاه جرج واشنگتن، اکنون عضو جامعه فیلسوفان مسلمان، انجمن فلسفی آمریکا و آکادمی دین آمریکاست و در زمانهای که حکمت متعالیه هنوز با منتقدان مختلف خود دست و پنجه نرم میکند، بازگشت به حکمت مشاء را در سر میپروراند.
مجله تقریرات با وی در شهر هیوستون تگزاس درباره وضعیت تفکر دینی در افغانستان به گفتوگو نشسته است.
وضعیت روحانیون شیعه افغان را چطور ارزیابی میکنید؟
جامعه افغانستان اساساً یک جامعه سنتی و دینی است. بیش از 99 درصد مسلمان هستند و اقلیت ناچیز هندو داریم. شیعیان افغانستان هم در اقلیت هستند؛ ولی تاریخ قابل توجهی دارند. مردم افغانستان به سختکوشی معروفند و مراکز تحصیل علوم دینی سبب شده که عالمان بزرگ شیعی در کشور ما رشد یابند. پیشتر طلاب و روحانیون افغان برای تحصیلات حوزوی به نجف میرفتند؛ ولی حدود سه دهه است که بیشتر به ایران میآیند. عالمان شیعه افغان عموماً کوشیدهاند که خود را با جامعه اهل سنت سازگار کنند و ضمن حفظ مختصات شیعیشان، از ایجاد حساسیت خودداری کند. در نتیجه انعطافپذیری آنها زیاد است.
پیش از دوره مجاهدین، ما دو دسته عالم شیعی داشتیم؛ نخست روحانیون سنتی که از نمونههای مهم آنان آیتالله واعظ بهسودی است که شاگرد نامدار آقای خویی بوده و کتاب مصباحالاصول ایشان از مهمترین کتب اصولی کنونی طلاب در درس خارج است. آیتالله حجت نیز از نمونههای دیگری بودهاند که وجهه و اتوریته نجف را در کابل حفظ کردهاند. آیات عظام محقق کابلی و صالحی هم به همین دسته نزدیکاند. یکی از شاخصترین افراد این گروه در نسل جدید، آیتالله شیخ آصف محسنی است که تحصیلکرده نجف است. وی از جهات مختلف یک نقطۀ اتصال و مرزی حساب می شود: میان رابطه شیعه و سنی، رابطه علم و دین، و رابطه اسلام سنتی با اسلام سیاسی. این دسته عمدتاً با برداشتهای عرفانی و فلسفی میانه چندانی ندارند و بر فقه و اصول تأکید داشتهاند. در مقابل نیز دسته دیگری داشتیم که خود را با فرهنگ افغانستان تطابق داده و حتی تغییر لباس دادند و با اهل سنت مراوده داشتند. از مهمترین آنها علامه سید اسماعیل بلخی است که پس از آزادی از زندان، سخنرانی مهمی در قم داشت که آیتاللهالعظمی مکارم شیرازی هم پای سخنرانی ایشان بودهاند. ایشان سعی داشت اسلام را در عرصه سیاست و اجتماع پیاده کند و اهل ذوق و ادب و شعر هم بود. با اینکه سید بود و قاعدتاً باید عمامه سیاه بر سر میگذاشت، گاه از عمامه سفید استفاده میکرد تا نشان دهد آرمانهایش مهمتر از لباس رسمیاش است. آقایان بینش و مصباح هم از این نسل علمای افغان بودند که با قشر تحصیلکرده ارتباط بیشتری داشتند و سعی در جذب آنها میکردند. ارتباط آنها با اهل سنت بهتر بود. این جمله سید اسماعیل بلخی مشهور است که «شیعهای که سنی نباشد شیعه نیست و آن سنیای که شیعه نباشد سنی نیست». اما جالب آن است که حتی روحانیت سنتی افغانستان هم سعی کرده با بومیسازی خود، با واقعیتهای جامعه افغانستان تطابق پیدا کند و به اهل سنت نزدیک باشد.
تا قبل از انقلاب ایران، حال و هوای نجف بر افغانستان حاکم بود و پس از انقلاب ایران، فضای قم و اسلام سیاسی و اجتماعی غالب شد. قشر عظیمی از افغانها بدون سابقه تحصیل در نجف، در ایران تحصیلات حوزوی را سپری کردهاند که علاوه بر فقه و اصول، با تفسیر و حکمت و مباحث و علوم روز آشنا هستند و در احزاب سیاسی نیز فعالیت کردهاند. اینها با افکار مرحوم مطهری آشنا هستند و نگاه تازهای را ترویج میکنند. بعد از سقوط طالبان طی 15 سال اخیر نیز همزمان با ایران که مدرکگرایی و تخصصگرایی در حوزههای علمیه ایران رایج شد، در افغانستان نیز شاهد طلابی هستیم که به معنای متداول سنتی، طلبه نیستند؛ آنها در عین حال که به نظر میرسد معلومات گستردهای دارند، ولی در واقع فاقد معلومات قدیمی به فقه و اصول هستند. دیگر شاهد آن تمرکز بر فقه و اصول نیستیم و مدرکگرایی نیز کیفیت تحصیلات طلاب افغان را پایین آورده است. ما بیمناک هستیم که دیگر شاهد فحولی همچون شیخ آصف محسنی، آیتالله صالحی و تقدسی نباشیم.
با این اوصاف، چشمانداز آینده را چطور میبینید؟
هر فرد حوزوی دارای دو شأن است؛ یکی شأن خدمت دینی به جامعه در قالب تبلیغ، تعلیم و وظایف سنتی که به نظر میرسد همچنان این کارایی وجود دارد. شأن دیگر حوزه نیز زمینهسازی برای رشد شخصیتهای برجسته و نامدار است که چند تن را نام بردم. همچنین ما الآن در نجف شخصیت برجستهای مثل آیتاللهالعظمی فیاض را داریم. یکی از دغدغههایی که همواره در نشستهایم با طلاب افغان احساس کردهام این است که سیستم جدید، عملاَ امکان رشد شخصیتهای برجسته فکری را خواهد گرفت و ما کمتر میتوانیم توقع فحول علمی سنتی را داشته باشیم که بر فقه و اصول متمرکز باشند. از یک سو سیستم کنونی، طلاب را به مدرک گرفتن تشویق میکند و جایگاه محوری فقه و اصول را تضعیف میکند و از سوی دیگر وضعیت کنونی جامعه افغانستان که به طلاب به عنوان فارغالتحصیلان مؤسسات علمی نگاه میشود که باید همانند دیگران وارد بازار کار شوند. اینها با رسالت سنتی حوزه فرق دارد و عالم دینی را به یک کارورز، تکنوکرات و فنسالار تبدیل میکند. ممکن است چنین چیزی با مختصات دنیای جدید همانندیهایی داشته باشد؛ ولی باید پذیرفت که جوهره حوزوی بودن را تغییر میدهد.
در کنار حوزههای علمیه، جریانهای فکری دیگری هم در افغانستان فعال بودهاند؟
پیشتر عرض کردم که اکثریت جامعه افغانستان اهل سنت هستند؛ ولی اهل سنت این کشور همواره اعتدالگرا بودهاند. میدانید که حنفیها معمولاً اشعری نیستند و ماتریدی محسوب میشوند که به معتزله و عدلیه نزدیکند. اکثریت اهل سنت افغانستان هم حنفی و ماتریدیاند. حتی در زمان امیر عبدالرحمنخان که هزارهها با انگیزههای سیاسی قتلعام شدند و شیعیان زیادی به شهادت رسیدند، جریان وهابیت قصد نفوذ به افغانستان میکند. امیر عبدالرحمنخان با مشورت گرفتن از عالمان حنفی افغانستان در برابر وهابیت میایستد. عالمان حنفی کتابی را به عنوان مانیفست حکومت منتشر میکنند که در آن، محمد بن عبدالوهاب به عنوان یک فرد شیطانصفت یاد شده است. در این کتاب درباره اینکه آیا مردم اجازه دارند از نامهایی مثل «غلامعلی» استفاده کنند بحث شده و این اشکال را بررسی کردهاند که ممکن است چون عبودیت منحصر به خداست، این نامگذاری درست نباشد. اما مولویهای بزرگ افغانستان گفتهاند که نهتنها این نام جایز است، بلکه نام «کلبعلی» را نیز توصیه کردهاند که حاکی از ارادت آنان به اهل بیت پیامبر بوده است. شبیه به این مخالفت با تفکرات قشرگرایانه از سوی دو شاه دیگر افغانستان هم صورت گرفته است.
سیدحسن حسینی در کنار فرانسیس فوکویاما
با این همه اسلام سیاسی موجب تغییر در هویت دینی افغانها شده و البته به نظر من به اغتشاش هویت دینی انجامید. عقبه برخی جریانهای جهادی در دوره معاصر حساسیتهایی ایجاد کرد؛ ولی شیخ آصف محسنی که خود از پشتونها (اکثریت نژادی افغانستان) است، کوشیده که شیعیان را به اهل سنت نزدیک کند؛ بهگونهای که برخی از اهل سنت، ایشان را سنی میخوانند؛ چون دیدگاههای تقریبی دارد. یکی از نتایج جهاد، از بین رفتن مدارس علمیه قوی اهل سنت افغانستان و تقلیل مولوی به ملای مکتب و تعلیمات حوزوی به قرائت و حفظ قرآن است. امر دیگر، جانشینی شاخه دیوبند پاکستان بر دیوبند هندوستان است. اما به هر صورت، در دوران پانزده ساله اخیر تحول دیگری نیز در افغانستان به وجود آمده و دانشآموزان در کتب درسی خود علاوه بر احکام مذهبشان، با احکام دیگر مذاهب اسلامی نیز آشنا میشوند. این میتواند یک الگوی مثبت باشد. مراکز شیعی فعالیت آزادانه دارند و با وجود برخی تندرویها و عزاداریهای تند، جریان فکری افغانستان به سود رشد شیعیان پیش میرود.
جریان فکری عمده دیگری که بین اهل سنت افغانستان در حال شکلگیری است ریشه در احزاب جهادی مرتبط با اخوان دارد؛ اینها با الازهر ارتباط داشته و از جریانهای نواندیش مثل حسن حنفی، ارکون و نصر حامد ابوزید تأثیر پذیرفته و در حال گسترش و بومیسازی این مباحث در افغانستان هستند. اخیراً کتابهایی هم چاپ کردهاند. مثلاً یکی از دوستان من به نام بشیر احمد انصاری به تازگی کوشیده که شباهتهایی میان طالبان و خوارج پیدا کند و نشان دهد که طالبان چهره نوینی از خوارج است و احادیثی از صحیحین نیز به خوبی این را نشان میدهد. آقای انصاری در دانشگاه خارطوم درس خوانده و آقای محمد محقق هم از دیگر دوستان ما در دانشگاه قاهره درس خوانده و میکوشد از اسلام رحمانی و صلحدوست دفاع کنند. روشنفکری دینی با تمام ضعف و قوتهایش در افغانستان در حال شکلگیری است. گرایش مخالف دین نیز طرفدارانی دارد؛ ولی میتوان گفت که نتوانسته از لحاظ کمیت گسترش زیادی بیابد و محصور بین حلقات بسته مانده است. البته در مقابل جریان بنیادگرایانهای به نام جمعیت اصلاح، آمیختهای از سلفیت جهادی و سلفیت وهابی، در بین قشر متوسط شهری در حال رشد است. همچنین متأسفانه به دلیل هزینههای زیادی که عربستان سعودی در افغانستان صرف میکند، بین توده مردم جریاناتی که برداشت تندی از اسلام دارند و قشرگرا هستند رشد میکنند که این یک هشدار جدی است. قتل وحشیانه دختری به نام فرخنده در آستانه نوروز 1394ش نشان از تنش رو به رشد بین اسلام سنتی افغانی و اسلامِ سلفی – قشری نوظهور در جامعه افغانستان دارد.
این شکاف بیشتر بین تحصیلکردگان جامعه هزاره که اکثر شیعیان را تشکیل میدهند و توده جامعه دیده میشود. شاید چون اینها بیشتر تحت تأثیر ایران هستند و نیز در فضایی بیرون از کشور رشد کرده و همچنین به دلایل تاریخی و استبدادی قدرت تعامل اجتماعی کمتری دارند.
وضعیت تفکر فلسفی (اسلامی و غربی) در افغانستان چگونه است؟ با این اوصافی که برشمردید آیا جریان فلسفی جایگاهی در آینده کشورتان خواهد داشت؟
در سه حوزه اهل سنت، شیعه و فضای دانشگاهی باید این موضوع را جداگانه بررسی کرد. در حوزههای اهل سنت این تلقی وجود دارد که این حوزهها یا از فلسفه به دورند و یا به فلسفه مشایی گرایش دارند. من در تحقیقاتی که داشتم به این نتیجه رسیدم که در حوزههای اهل سنت افغانستان، سنت اشراقی ادامه یافته است. آثار ملا جلالالدین دوانی از این نظر اهمیت زیادی دارد و هنوز هم در حوزههای قدیمی اهل سنت شرح مرحوم دوانی را میخوانند. البته حکمت اشراق در میان اهل سنت افغانستان تغییراتی کرده و وارد مباحث الفاظ اصول فقه آنها شده است. من دیدهام که آنها مبسوطتر از ما شیعیان به مباحث الفاظ میپردازند و حکمت اشراق به پویایی اصول فقه آنها کمک بسیاری کرده است. در میان شیعیان نیز میدانید که برخی به فلسفه و عرفان گرایش ندارند و فقه و اصول را محوریت میدهند. برخی دیگر نیز مثل آقایان مصباح و عالمی کتب فلسفی را تدریس میکردهاند و از طریق آنها اهل سنت نیز از حکمت متعالیه مطلع شدهاند. در این میان میتوان از آقای اسماعیل مبلغ یاد کرد که حلقه وصل میان حکمت مشاء و متعالیه و روشنفکری دینی بوده است. وی از روحانیون عضو آکادمی علوم افغانستان و استاد دانشگاه کابل بود و رابط خوبی میان فلسفه شیعی و سنی به شمار میرفت.
از فلاسفه اهل سنت میتوان به صلاحالدین خان سلجوقی اشاره کرد که شهرت زیادی در پژوهشهای ادبی و فلسفی دارد و روی بیدل و ارسطو کار کرده و کتابی به نام «جبیره» دارد که از مفهوم فقهی جبیره در مباحث فلسفی بهره برده است. بعد از او میتوان به جناب عبدالله سمندر غوریانی اشاره کرد که در الازهر درس خوانده و مدیر گروه فلسفه دانشگاه کابل و مفتی هرات بود. وی با آقای مبلغ و فضای روشنفکری ارتباط داشت و به حکمت تعالیه نیز آگاه بود. وی به واسطه استاد مبلغ با مرحوم سید جلال آشتیانی در مشهد آشنایی و مؤانست داشته است. آقای غوریانی در مقالهای که در آمریکا تألیف کرد کوشید میان حکمت متعالیه و اهل سنت پیوند دهد. اینها طیف سنتی فلاسفه اهل سنت هستند.
در زمینه فلسفه غرب نیز باید به دکتر سید بهاءالدین مجروح اشاره کنم که من او را پدر فلسفه غرب در افغانستان میدانم که جایگاهی مشابه دکتر یحیی مهدوی در ایران داشته است. از دکتر کریم مجتهدی شنیدم که میگفت از دوستان دانشجویی دکتر مجروح در فرانسه بوده و همیشه به او غبطه میخورده است. دکتر مجروح تحلیل خوبی درباره نسبت روشنفکران دینی و عالمان دین دارد. دکتر مجروح ظاهراً از طرف حزب اسلامی حکمتیار ترور شد و آقای غوریانی نیز پس از جنگ داخلی به آمریکا مهاجرت کرد.
از معاصرین فعال میتوان به دکتر امین احمدی اشاره کرد که البته تولیدات علمیاش بیشتر در ایران بوده است. استاد سید حسین اشراق نیز در حال معرفی نحلههای فلسفی غربی به جوانان افغان هستند. روشنفکرانی مانند مسعود راحل، عبدالله نایینی و علی امیری نیز میکوشند فلسفه را به میان مردم افغانستان ببرند. نویسنده اخیر، آثار مفصلتری برای قشر متوسط و کتابخوان تولید کرده است.
پرسش دیگرم درباره تز دکترای خودتان است. شما توجه و کشش بیشتری به فلسفه مشاء داشتهاید؛ در حالی که متفکرین و حکمای معاصر ما غالباً به حکمت متعالیه بها میدادهاند. آیا به حقانیت فلسفی حکمت مشاء نسبت به حکمت متعالیه رسیدهاید، یا سود اجتماعی بیشتری در آن میبینید؟
من به چند دلیل احساس میکنم که حکمت مشاء اولویت دارد؛ اول اینکه فلسفه مشاء مهمترین گرایش فکری موجود در فضای فلسفی جهان اسلام است؛ اگر شما از ایران بیرون بیایید و از فلسفه اسلامی سخن بگویید، همه آن را مساوی با فلسفه مشائی میدانند. دوم اینکه تمرکز بر عقلانیت متعارف فقط در فلسفه مشاء دیده میشود. حکمت متعالیه یا مبتنی بر عقلانیت نیست و بر شهود تکیه دارد و یا اگر از عقلانیت سخن میگوید مرادش عقلانیت متعارف نیست؛ یعنی شما برای فهمیدن فلسفه مشاء به چیزی بیش از قدرت تصویرپردازی، مفهومسازی و گزارهپردازی نیاز ندارید؛ ولی در حکمت متعالیه علاوه بر اینها به شهود تحت عنوان علم حضوری نیز محتاجید و اگر اصالت وجود و حرکت جوهری را نپذیرید، از این بنای فلسفی نمیتوانید دفاع کنید. همچنین برای گفتوگو با جهان غرب نیز با فلسفه مشاء میتوان به زبان مشترک و تقریب رسید؛ زیرا فلسفه مشاء نیز همچون فلسفه غرب بر خردورزی تأکید میکند؛ ولی حکمت متعالیه قدرت فهم درستِ جهان غرب و قدرت فهماندن ما به غرب را ندارد و امکان پل زدن میان ما و غرب را بسیار باریک و سخت میکند. ما در جهانی که به یک دهکده تبدیل میشود و نیاز به گفتوگو و تفاهم داریم، نیاز به عقلانیت مشترک مشائی داریم؛ نه شهود خاص صدرایی.
شما اکنون مشغول تدریس و پژوهش در آمریکا هستید. نگاه به اسلام را در غرب چگونه میبینید؟ وضعیت مسلمانان و تعامل آنان با اکثریت غیرمسلمان چطور است؟
من وقتی وارد جامعه آمریکا شدم تصور میکردم که آشنایی کمی با اسلام دارند. ولی به تدریج دریافتم که اطلاعات قوی و عمیقی در باب اسلام در مجامع آکادمیک آمریکا وجود دارد. با تنوع و تکثر فهمها در جوامع اسلامی آشنا هستند. شما در فضای عمومی اینجا با گرایشهای و فرقههای جدید اسلامی نیز آشنا میشوید. جمعیت مسلمان آمریکا با هر حسابی از جمعیت کشورهایی مانند لیبی، قطر و کویت بیشتر است. تنوع عظیم جوامع اسلامی در آمریکا تفاوت اساسی آن با اروپاست. اسلام به اروپا بیشتر از طریق کارگران یدی وارد شده؛ ولی در امریکا این متخصصان مسلمان بودهاند که اسلام را وارد آمریکا کردهاند. همچنین در آمریکا قشر بومی مسلمان داریم که در اروپا این ویژگی دیده نمیشود. بردههای سیاهپوست در آمریکا سابقه طولانی در مسلمانی داشتهاند و مسیحیت را ناتوان از مقابله با بردهداری میدیدهاند. پارسال در آکادمی دین آمریکا، جیمی کارتر ـ رییسجمهور اسبق آمریکا ـ بهعنوان استاد دین دعوت شد تا سخنرانی کند. او گفت که به یاد میآورد در کودکی که همراه مادرش به کلیسا میرفت، کشیش با استناد به آیات انجیل از برتری سفیدپوستان بر سیاهپوستان دفاع میکرد. در جامعه آمریکا این تعارض میان سیاه و سفید بسیار جدی بوده و سیاهان، اسلام را راه رهایی از بردگی دیدهاند. حتی نهضت «ملت اسلام» در آمریکا نه بر اساس یک تلقی معرفتی، بلکه بر پایه نفرت از مسیحیت شکل گرفت. وجه واکنشی آن خیلی بیشتر از وجه کنشی آن بوده است. همه اینها موجب شده که اسلام در آمریکا وضعیت خاص و متنوعی پیدا کند. بدون در نظر گرفتن این تنوع نمیشود از اسلام و مسلمانان در آمریکا سخن گفت. من یک بار جهت نگارش کتابی، برای جوانان مسلمان متولد آمریکا سؤالاتی طرح کردم؛ یک سؤال این بود که چه توقعی از اسلام در جامعه غربی دارند؟ یکی از این دانشآموزان که به تازگی میخواست وارد دانشگاه شود جواب داده بود که سؤال شما درست نیست؛ به من چه ربط دارد که مسلمان آلمانی یا بریتانیایی یا حتی کالیفرنیایی درباره اسلام به چه میاندیشد و از آن چه توقعی دارد. شما باید ببینید که یک جوان ویرجینیایی (جایی که از وی پرسیده بودم) از اسلام چه میخواهد. این یعنی اینکه بدون درک تنوع و تکثر نمیتوان قدمی در مفاهمه یا احیاناً ترویج معارف برداشت.
خلاصه آنکه در عین آگاهی نسبتاً خوب مجامع آکادمیک آمریکایی از اسلام، عموم نامسلمانان آمریکا تحت تأثیر رسانه، به مسلمانان مینگرند و خواهان موضعگیری علنی مسلمانان علیه افراطگراییاند. در مقابل نیز مسلمانان به گروههای مختلفی از نظر واکنشی تقسیم میشوند؛ از کسانی که موضع دفاعی میگیرند، تا کسانی که موضع تهاجمی دارند؛ از کسانی که تلاش میکنند گلیم خویش را از دعوا به سلامتی بیرون کشند، تا جوانانی که به مسایل کاربردی و بومی آمریکا مثل زندانیان، بیسرپرستها، بیخانمانها، یتیمان و اسارتهای مدرن با توجه به آموزههای اسلامی میپردازند. یک نکته تا اندازهای مشترک بین نسل مسلمان تولدیافته در آمریکا این است که عموماً از تفرقه و نفرتافکنی فرقههای اسلامی علیه یکدیگر منزجرند و در مقابل از همکاریهای بین فرق و حتی ادیان استقبال میکنند.
(منبع: تقریرات؛ شماره مسلسل 4 و 5؛ اردیبهشت و تیر 1395)