به گزارش «شیعه نیوز»، متین مسلم - تحلیلگر مسائل بینالملل - در روزنامه «آفتاب یزد» نوشته است: «این زائیدن خاورمیانه بزرگ است و وضعیت آنجا نیز درد زایمان است». زایمان خاورمیانه قضاوتی تند و حیرتآور از سوی بانوی جنگطلب کاندولیزا رایس وزیر خارجه وقت ایالات متحده درباره علل شروع و تداوم جنگ ۳۳ روزه ۲۰۰۶ اسرائیل علیه لبنان بود که در زمان خود تعجب بسیاری محافل دیپلماتیک و افکار عمومی را موجب شد. تعجببرانگیز نه به دلیل آشکار شدن موضع دولت آقای بوش در قبال جنگ، بلکه عمدتاً به این علت که به وضوح تصویری روشنتر از آینده استراتژی ایالات متحده در خاورمیانه پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ برابر ما داد.
تحت تأثیر نتایج جنگ ۳۳ روزه و پیروزی حزبالله و عقبنشینی اسرائیل از لبنان بود؟ یا ترجیح ایالات متحده برای عقبنشینی تاکتیکی از پیگیری خواستهاش برای خاورمیانه؟ اما این تحلیل مناقشه برانگیز که واشنگتن در پیگیری اهداف خود شکست قطعی خورده یا آن را به فراموشی سپرده، به گفتمان غالب محافل دیپلماتیک تبدیل شد. از زاویهای محدود و تحت تاثیر عنصر فشار زمان بر نتیجهگیری مطلوب از وقایع، آن زمان گفتمان ظاهراً درستی به نظر میرسید. اما مشکل اصلی چنین دیدگاهی آن بود که روند وقایع متاثر از تحولات درونی جامعه عرب که نهایتاً توجیهگر جنگ خونین ۲۰۰۶ لبنان شد را نادیده میگرفت.
عدم توجه به تاثیر پایدار حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر بر سیاست خارجی و دفاعی ایالات متحده تا پیش از سال ۲۰۰۶، عملاً به بروز یک خلاء و شکاف عمده تحلیلی از ملتهای خاورمیانه منجر شد که مانع از درک چرایی بروز تحولات موسوم بهار عربی طی سالهای بعد شد. آنچه در دسامبر ۲۰۱۰ و آغاز بهار عربی از تونس آغاز و بلافاصله کرانههای جهان عرب را درنوردید، به یکباره چشمها را روی وضعیتی باز کرد که تا پیش از آن (حداقل بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶) بسیاری از تحلیلگران یا حداقل مدافعان نظریه تعطیلی پروژه زایمان خاورمیانه جدید از آن بیاطلاع بوده یا به آن اهمیت نمیدادند.
در حالی که پروژه پس از سال ۲۰۰۶ فعال، اما مسیری متفاوت را دنبال میکرد. مطابق پلن جدید، تغییرات ساختاری دیگر نه بر اساس مؤلفههای سنتی جابجایی قدرت مانند کودتا یا جنگ، که عمدتا با تکیه بر بهرهبرداری از نارضایتی تودههای سرکوبشده ساماندهی میشد. نارضایتی که به دلیل تحقیر، فقر و سرکوب سیستماتیک ملتها زمینه خوبی برای تغییرات مطلوب را فراهم میکرد و هرگونه عصیانگری دموکراتیک از نهاد اجتماع مشروعیت میگرفت. چنین اعتقاد در میان استراتژیستهای غربی خصوصاً آمریکایی پس از وقایع ۱۱ سپتامبر و آشکار شدن چهرهای متفاوت از تودههای عرب، به یک باور عملگرایانه تبدیل شد.
با چنین اعتقادی، غرب ضرورتاً به این نتیجه رسید که ساختار سنتی و ارتجاعی جامعه عرب در آینده اولاً، دیگر قادر به تأمین منافع و تضمین امنیت راهبردی نیست. ثانیاً، بحرانهایی از درون تودههای عربی در حال شکلگیری است که نهتنها مشروعیت رهبران خود را به زیر سؤال برده، بلکه غرب را ستیزهجویانه مسئول نابسامانیهای خود میداند. به همین دلیل مجازات او به مثابه مجازات رهبران فاسد داخلی، هدفی کاملاً مشروع و منطبق با باورهای دینی و آسمانی است. ملیت عربی تروریستهای حادثه ۱۱ سپتامبر (و البته وقایع سالهای بعد)، زنگ خطری بود که نهادهای تصمیمگیر غربی را در قبال جوامع عربی هوشیار کرد. اما با تحلیلی اشتباه از تحولات در کنار محاسبات به شدت غلط اسرائیل، آنها را به سمت زایمانی خونین، پردرد و بینتیجه و تحقیرآمیز در لبنان هدایت کرد.
با نگاهی تئوریک و یکجانبه به دلایل آغاز جنگ ۳۳ روزه لبنان و از نگاهی آمریکایی به پدیدهها، دلایل خانم رایس شاید تا حدی قابل درک به نظر برسند، چراکه از زاویه همین نگاه، جامعه سنتی اعراب نه در ساختار و نه در جغرافیا اهمیت و کارایی خود را از دست داده و قادر به تأمین و تضمین منافع و امنیت مشترک با غرب نیستند و ناتوانی آنها در آینده خاورمیانه را با مخاطراتی جدی روبرو خواهد کرد. محدود قلمداد کردن این استراتژی به نتایج جنگ ۲۰۰۶ لبنان اشتباهی بود که پارهای تحلیلگران امور منطقه در آن محصور و آنها را از درک چرایی تحولات بطئی و بعدی خاورمیانه محروم کرد. واقعیت آن بود که پلان تغییر خاورمیانه از شیب تند تحولات سال ۲۰۰۶ لبنان به سمت شیب ملایم منتهی به سال ۲۰۱۰ و آغاز بهار عربی سوق داده شد، اما توجهی را به سوی خود جلب نکرد. شیبی پلانیک و ملایم که از تونس؛ لیبی و مصر تا سوریه و عراق و جنوب خلیج فارس امتداد یافت و کرانههای امت عربی را تحت تاثیر خود قرار داد. نتیجه نهایی چه خواهد شد؟ نمیدانیم! با توجه به بحران سوریه، ناامنی در لیبی و تحولات خونین عراق چشمانداز روشنی در برابر ما قرار ندارد! اما مسلماً پیگیری پلان آمریکایی متوقف نشده است.
مرزهای سیاسی خاورمیانه عربی در آستانه تغییرات بزرگ و مخاطرهآمیزی قرار گرفتهاند که محاسبه دقیق سطح و عمق آنها فعلاً امکانپذیر نیست. اما واقعی و گریزناپذیر خاورمیانه در حال روبرو شدن با شرایط جدیدی در عرصه ژئوپولیتیک سنتی خود و عبور خونین از آن است.
سوریه، عراق و لیبی را ببینید؟ آینده این سه کشور چه خواهد شد؟ متأسفانه این را هم نمیدانیم! در بطن تحولات پیش رو، این نقش مسکو است (نفیاً یا اثباتاً) که میتواند تعیینکننده مسیر تحولات باشد. معلوم نیست کرملین بنا به مقابله حذفی با پروژه را دارد یا درصدد همسویی و همراهی سهمخواهانه با آن است؟!