به گزارش «شیعه نیوز»، حتی برخی از ناظران جنگ در سوریه که عاقلانه از ایده از بین بردن رژیم اسد کنار کشیده اند، استدلال می کنند که نیروی نظامی بیشتری، از جمله نیروی نظامی ایالات متحده، لازم است تا طرف های درگیر را برای حل وفصل ماجرای جنگ به پای میز مذاکره بنشاند. این اظهارات خیلی ساده، به سو ءتفاهم در دو جنبه مهم منجر می شود که چگونه وضعیت نظامی یک جنگ می تواند به آغاز مذاکرات صلح منجر شود.
اول، مذاکرات صلح حداقل به دو طرف نیاز دارد. هر دو طرف باید مزیت هایی را در مذاکره کردن نسبت به مذاکره نکردن ببینند و باید این مزیت را هم زمان با هم ببینند. این حقیقت قطعا به درگیری های سوریه مربوط است؛ نیروهای مخالف به اندازه ای از زبان غیرقابل انعطاف استفاده کرده اند که رژیم اسد جاه طلبی هایش در دستیابی به پیروزی نظامی را بیان می کند. وضعیت نظامی در سوریه به مذاکره خواهد رسید اگر در هر دو سوی مخالفان و رژیم و حامیان خارجی آنها، هر گونه جاه طلبی کاهش یافته و دلیلی برای مذاکره جدی و سازش در مورد شکلی از آینده سیاسی سوریه به وجود آید. این موضوع کشتن رویای پیروزی فقط در یک طرف درگیری نیست.
دوم، برای متخاصمین عدم تمایل به مذاکره، تنها به زمانی برنمی گردد که اوضاع خیلی خوب است بلکه نباید اوضاع هم بسیار بد باشد. خیلی خوب بودن اوضاع یعنی این که جاه طلبی برای دستیابی به پیروزی نظامی ادامه پیدا می کند بدون این که نیازی به سازش پای میز مذاکره باشد. بد پیش رفتن بیش از حد اوضاع جنگ نیز به معنی ترس از نشستن پای میز مذاکره با دست بازنده است. هر دوی این حالات انگیزه ای برای توقف مبارزه، معکوس کردن جریان جنگ و دستیابی به یک جدول زمانی برای صلح باقی نمی گذارند.
اصول اولیه جنگ این ها را نشان داده است. یک مثال آموزنده در این زمینه مداخله آمریکا در جنگ کُره است. یک سال پس از بالا و پاین ها در مذاکرات برای آتش بس، پس از این که غلبه یک طرف بر طرف دیگر از نظر نظامی به پایان رسید، امکان مذاکره واقعی فراهم شد. در سه ماهه اول پس از حمله غافلگیرانه کره شمالی در ژوئن 1950، هیچ یک از طرفین امیدی به مذاکرات نداشتند. نیروهای شمالی، جنوب را تحت فشار قرار می دادند و تا اطراف پوسان را در خطر قرار داده بودند. برای کمونیست ها جنگ خیلی خوب پیش می رفت و مذاکره ای نیاز نبود. چشم انداز بد جنگ برای اتحاد ایالات متحده با جنوبی ها و فرماندهی سازمان ملل دلیلی برای مذاکرات باقی نگذاشته بود. همه در سمت جنوب به معکوس کردن جریان جنگ به رهبری ایالات متحده متمرکز بودند. حضور درخشان داگلاس مک آرتور در اینچون در ماه سپتامبر اوضاع را تغییر داد. با عقب نشینی نیروهای کمونیست به سمت شمال، آنها عمدتا از طریق دیپلماسی شوروی در سازمان ملل، تلاشی برای مذاکرات آتش بس را آغاز کردند. اما ادامه عقب نشینی ها باعث شد کمونیست ها علاقه خود به مذاکرات را از دست بدهند. در ماه اکتبر گاهی اوقات نیروهای سازمان ملل حتی از مرز شمال هم عبور کردند تا این که چینی ها تصمیم به دخالت گرفتند. در این میان چرخش اوضاع به سمت برتری نیروهای آمریکایی باعث شد که آمریکایی ها تمایلی برای مذاکره نداشته باشند چرا که اوضاع خیلی خوب پیش می رفت. نیروهای مک آرتو تا یالو پیش رفته بودند و پیروزی غیرکمونیست ها در حال ظهور بود.
مداخله چین در اواخر ماه نوامبر بار دیگر و خیلی ناگهانی جریان جنگ را معکوس کرد. برای چند ماه آینده وضعیت دیپلماتیک دو طرف برای مذاکره دوباره به مانند سه ماهه اول آغاز جنگ بود: کمونیست ها علاقه ای به مذاکره نداشتند چراکه اوضاع بر وفق مراد آنها بود؛ آمریکا نیز به مذاکره علاقمند نبود چرا که اوضاع بسیار بد پیش می رفت. نیروهای سازمان ملل هم به بخش جنوبی شبه جزیره بازگشته بودند.
نیروهای سازمان ملل در ژانویه 1951 پیشروی چینی ها را متوقف کردند و به آرامی آنها را به آن سوی مرزهای خودشان عقب زدند. در ماه آوریل نهایتا رئیس جمهور ترومن گفت که ایالات متحده آماده مذاکره است. چینی ها هنوز امیدوار بودند که بتوانند در خط مقدم فشاری وارد کنند اما این امید با شکست حمله کمونیست ها در ماه می به پایان رسید. در ماه ژوئن، سفیر شوروی در سازمان ملل اعلام کرد که طرف کمونیست مایل به شروع مذاکرات آش بس است، مذاکراتی که در ماه جولای کلید خورد.
به طور خلاصه، خونریزی ادامه پیدا کرد و مذاکرات در یک سال اول جنگ کره تنها به دلیل احساس نیاز به بهبود وضعیت نظامی قبل از نشستن پای میز مذاکره شکست می خورد. بنابراین پیروزی های چشم گیر در جنگ فعلی در سوریه نیز به احتمال زیاد نتایجی مشابه به دنبال دارد. شکست های زیاد رژیم اسد یا پیروزی های فراوان آنها باعث می شود که جنگ ادامه پیدا کند و روس ها نیز تقریبا نقشی را ایفا می کنند که چین در جنگ کره داشت.