۱

پشت پرده تغيير نماد رمي جمرات در مكه

سر نورمن فاستر (لرد فاستر تمس بنك)، معمار بزرگ انگليسي و ماسون بلندپايه كه بازسازي مكه به دست اوست، در سراسر جهان نمادهاي ابليسك يا به تعبير ديگر «هرم‌هاي ايلوميناتي» به پا مي‌كند.
کد خبر: ۱۲۵۷۶
۱۵:۱۳ - ۲۰ اسفند ۱۳۸۷

گاه مي‌انديشم سياست‌هاي نادرست توسعه، همان سياست‌هايي كه اندكي پس از پايان جنگ آغاز شد، و «فرانكنشتين» مخلوق آن، تهران، اسطوره‌هاي كهن ايراني را به واقعيت بدل مي‌سازد. گويي نيرويي اهريمني بر تهران مي‌دمد كه جان‌مايه خود را از «ضحاك» مي‌گيرد؛ همان نماد پليدي كه در كوه دماوند، بر فراز تهران، تا «آخرالزمان» در بند است. ايرانيان ضحاك را نكشتند زيرا بر آن بودند كه از رجاسات بدن او فساد جهان را خواهد آكند.

در اساطير ايراني، ضحاك (اژدها) نماد «ابليس» است؛ همان‌كه امروزه در غرب «لوسيفر» (Lucifer) خوانده مي‌شود و پرستندگاني كثير يافته: «شيطان پرستان». در دوران معاصر، مروج بزرگ اين نحله آليستر كرولي [1] بود كه طبق روايت مشهور پدر نامشروع باربارا بوش (مادر بزرگ جرج بوش) است. [2] در سال 1966 آنتون لاوي «كليساي شيطان» را در آمريكا بنا نهاد و در 1969 «كتاب مقدس شيطان پرستان» را منتشر نمود. [3]

از منظر شيطان پرستان، «لوسيفر» فرشته مغضوب خداوند است كه پيروانش او را «نور» و دشمنانش را «تاريكي» مي‌دانند. واژه لاتين «لوسيفر»، به معني «ستاره صبحگاهي»، نام ديگري است براي ستاره زهره (ونوس). در پاگانيسم رومي، لوسيفر «ژوپيتر» نام داشت و خداي خدايان بود. «ژوپيتر» در يونان باستان «زئوس» ناميده مي‌شد. «زئوس» نيز به معني «نوراني» و «درخشان» است. طبق باور شيطان‌پرستان، سرانجام «لوسيفر» با «ماشي يح» (مسيح) به تعامل و مصالحه خواهند رسيد و «مسيح» زمين و زمينيان را در سهم «لوسيفر» قرار خواهد داد. بنابراين، برخلاف آرمان كساني كه به عبث ظهور مسيح (= مهدي در اسلام) را انتظار مي‌كشند، در آخرالزمان اين «لوسيفر» است كه در زمين ظهور مي‌كند نه «مسيح». آينده زمين از آن لوسيفر خواهد بود. اين اعتقادات عميق و جدّي است و بايد جدّي‌شان گرفت.

برخلاف باور اساطيري ايرانيان، كه دماوند را محبس و در نهايت محل خروج ضحاك («دجال» اسلامي يا «لوسيفر» غربي= نيروي شر و تاريكي) در آخرالزمان مي‌دانند، از ديدگاه تئوسوفيست‌ها و نحله‌هاي رازآميز ماسوني دماوند مأمن و مخفيگاه «استادان نور» و محل خروج «موعود» و «منجي» ايشان است. از اينرو، دماوند در باورهاي ماسوني- يهودي جايگاهي مقدس و برجسته دارد.

بهرام‌شاه نائوروجي شروف (بهرام‌شاه نوروزجي صراف)، تئوسوفيست نامدار پارسي (زرتشتي) هند، مدعي است كه از هيجده سالگي (1876) سير و سياحت خود را آغاز كرد و در مرز هند و افغانستان تصادفاً با گروهي از «زرتشتيان مخفي» آشنا شد كه با نام فرقه صوفي «صاحبدلان» فعاليت مي‌كردند. رهبر فرقه از بهرام‌شاه دعوت كرد كه با آنان به مخفيگاه‌شان، غاري در كوه دماوند، رود. بهرام‌شاه با ايشان به ايران و به دماوند رفت، سه سال با آنان در غارشان زندگي كرد، «علم خُشنوم» را از ايشان فرا گرفت، «اسرار» را آموخت، صاحب «كرامت» شد و حتي قدرت حافظه‌اش به طرزي شگفت افزايش يافت. او به بمبئي باز گشت و در اوايل سده بيستم «دعوت» خود را علني كرد. خورشيدجي كاما و جيوانجي مودي، سرشناس‌ترين ماسون‌هاي هند كه هر دو پارسي بودند، از او حمايت مي‌كردند. بر مبناي آموزه‌هاي بهرام‌شاه در سال 1910 در بمبئي «انستيتوي علم خُشنوم» تأسيس شد. در اين انستيتو چهره‌هاي نامداري آموزش ديدند كه در تحولات هند و ايران مؤثر بودند: فيروز و دينشاه شاپورجي ماساني، فرامرز و جهانگير سهرابجي چيني‌والا، كاماجي كاما، جمشيدجي شروف، فيروزشاه شروف، م. ايراني و ديگران.

طبق آموزه‌هاي «خُشنوم»، به‌رغم اين‌كه بهرام‌شاه از «استادان» خود، فرقه «صاحبدلان» دماوند، جدا شد ولي اين «استادان غيبي» هماره به شكلي مرموز بر او ظاهر مي‌شدند و راهنمايي‌اش مي‌كردند. «فرقه صاحبدلان» مركب از 72 تن پيروان «دين بهي» است كه پس از حمله اعراب و سقوط دولت ساساني در غاري در دماوند پنهان شدند. آنان تا به امروز زنده‌اند. اين غاري ويژه است كه در گذشته دور با همين هدف ساخته شد و بيگانگان را به آن راهي نيست. طبق اين باورها، بهرام‌شاه ورجاوند، كه هر از چند در قالب انسان به زمين بازمي‌گردد، در يكي از «بازگشت»هايش در وجود يك نظامي بلندپايه ايراني زاده مي‌شود و رئيس فرقه مخفي دماوند را از مرگ مي‌رهاند.

اين‌گونه باورهاي رازگونه به ظاهر مهمل، ولي معنادار، را مأموران اطلاعاتي بريتانيا نيز رواج مي‌دادند. كلنل سِر رابرت يانگهزبند، كه در سال 1877 ژنرال شد، در خاطراتش مدعي است: روزي در كوه دماوند شكار مي‌كرد، به‌ناگاه دري مخفي يافت، به درون غاري رفت، از سوي «صاحبدلان» مورد پذيرايي قرار گرفت، عصر به خانه باز گشت، فردا و روزهاي بعد به جستجو پرداخت ولي هيچ نشاني از آن غار نيافت.

درباره علل «تقدّس» دماوند در ميان فرقه‌هاي رازآميز شيطاني، اعم از فراماسونري و ساير نحله‌ها، دو علت مي‌توان برشمرد:

نخست، و مهم‌ترين، قدمت و عمق سكونت يهوديان در دماوند است. در سده هفدهم ميلادي دماوند سكنه قابل توجه يهودي داشت و علاوه بر يهوديان علني، فرقه كابالا و اعضاي شبكه يهوديان مخفي «دونمه» (پيروان شابتاي زوي) [1] در دماوند پيروان و مبلغيني برجسته چون شموئيل بن هارون دماوندي داشتند.

به‌نوشته جودائيكا «گورستان و خرابه‌هاي كنيسه دماوند گواه بر قدمت استقرار يهوديان در اين شهر است. در سده هفدهم بابايي بن لطف، مورخ يهودي- ايراني، از يهوديان دماوند به عنوان يكي از هيجده جامعه يهودي ياد كرده كه در جستجوي نسخه‌هاي كابالايي بودند و قرباني موج گروش اجباري به اسلام شدند. تبليغات فرقه شابتاي [دونمه] در ايران با نام شموئيل بن هارون دماوندي در پيوند است.» طبق مندرجات تاريخ يهود ايران حبيب لوي، دماوند از مراكز مهم يهوديان ايران بود و گورستان كهن آنان به‌نام «گيلعاد» پابرجاست. لوي مدعي است كه يهوديان دماوند بقاياي اسراي بني‌اسرائيل‌اند كه در زمان حمله آشور به گيلعاد (جلعاد) دماوند كوچانده شدند. [1] اين ادعا، بر بنياد منابع معتبر تاريخي، مورد تأييد من نيست. معهذا، بر اساس منابع دوران صفوي، مي‌دانيم كه دماوند يهودياني كثير داشت و بخش مهمي از ايشان در زمان شاه عباس دوّم به اسلام گرويدند. منابع يهودي اين گروش را «اجباري» مي‌دانند و جديدالاسلام‌هاي دماوند را از «يهوديان مخفي» مي‌خوانند.* حاج نحميا مروتي، حاج اسماعيل اخوان (يزقل شمعون)، اسحاق يونسي (اسحاق يوحنا)، عزيزالله مروتي و بنيامين يهودا بنيانگذاران مدرسه آليانس اسرائيلي در دماوند بودند. پس از صدور اعلاميه بالفور (2 نوامبر 1917) اوّلين سازمان صهيونيستي ايران با نام «انجمن تقويت زبان عبري» تأسيس شد كه اندكي بعد «انجمن صيونيت ايران» نام گرفت. يهوديان دماوند در اين سازمان نقش برجسته داشتند و عزيزالله يوحنا دماوندي (راب نعيم) منشي آن بود. بر بنياد «يهوديان مخفي» دماوند در سده‌هاي نوزدهم و بيستم ميلادي بابي‌گري و بهائي‌گري در اين خطه گسترش فراوان يافت. ميرزا نبي دماوندي از بابياني بود كه در جريان ترور نافرجام ناصرالدين‌شاه اعدام شد.

دوّمين عامل كه توجه خاص فرقه‌هاي رازآميز و شيطاني به دماوند را توضيح مي‌دهد، شكل اين قله عظيم است. دماوند را تنها كوه مخروط مثلث نماي بزرگ در ميان كوه‌هاي جهان مي‌دانند كه از اين منظر مي‌تواند بزرگ‌ترين نماد طبيعي اُبليسك [1] شمرده شود. ابليسك Obelisk، كه در فراماسونري و نحله‌هاي رازآميز و شيطاني سخت مورد تكريم است، نماد مقدس پاگانيسم در مصر باستان است و مظهر آلت تناسلي مذكر به معناي حلول يا دخول شيطان در كالبد انسان يا تسليم روح خود به شيطان و اخذ نيرو از او؛ آن‌گونه كه در نمايشنامه «دكتر فائوستوس» كريستوفر مارلو** يا «فائوست» گوته به تصوير كشيده شده و در سال‌هاي اخير به وفور در فيلم‌هاي سينمايي، به شكل حلول مستقيم شيطان در جسم انسان يا باروري انسان از شيطان يا موجودات فضايي، ترويج مي‌شود.( نگاه كنيد به تصاوير مرتبط)

اين همان نماد كهن شيطان در صحراي عرفات (21 كيلومتري شمال مكه) است كه هر ساله توسط ميليون‌ها زائر خانه خدا در مناسك «رمي جمرات» در سه نوبت سنگ باران مي‌شد. در سال‌هاي اخير، حكومت سعودي اين سه نماد باستاني را، كه نه تنها از نظر مناسك اسلامي بلكه از نظر تاريخ اديان و اسطوره‌شناسي نيز واجد اهميت منحصر‌به‌فرد است، برداشت و به جايش ديواري ساده گذارد. با اين تغيير، كه قطعاً تصادفي نبود، «رمي شيطان» از غني ترين نماد برائت انسان از شيطان تهي شد. در فضايي نماد ابليسك از مناسك حج حذف مي‌شود كه سر نورمن فاستر (لرد فاستر تمس بنك)،[1] معمار بزرگ انگليسي و ماسون بلندپايه كه بازسازي مكه به دست اوست، در سراسر جهان نمادهاي ابليسك يا به تعبير ديگر «هرم‌هاي ايلوميناتي»*** به پا مي‌كند. ( نگاه كنيد به تصاوير مرتبط)

-----------
پي نوشت:
توضيح مهم: اين يادداشت برگرفته از بخشي از پژوهش‌هاي منتشرنشده نگارنده است در زمينه نمادهاي شيطاني. هماره، از جمله در مقدمه جلد اوّل زرسالاران، به پرهيز از سطحي‌نگري توصيه كرده‌ام. در آنجا نوشتم: كتاب من نبايد سبب شود كه هر جديدالاسلامي را «يهودي مخفي» بپنداريم؛ و از ميان صحابه‌اي كه در ركاب پيامبر اكرم (ص) به شهادت رسيدند مخيريق و اسود راعي را مثال زدم كه هر دو كليمي نومسلمان بودند. در اينجا نيز تأكيد مي‌كنم كه يادداشت فوق نبايد توهين به كوه دماوند، به عنوان يكي از زيباترين نمادهاي ايران زمين، يا به مردم شريف و مسلمان آن سامان، تلقي شود. درباره ساير مناطق ايران نيز چنين كاوش‌هايي انجام داده‎ام از جمله درباره اصفهان و شيراز كه زادگاه و موطن من است. اگر قرار باشد تنها به صرف تعلق به يك منطقه كساني مورد اتهام قرار گيرند، اين اتهام مي‌تواند متوجه من نيز باشد زيرا در زمان انقلاب مشروطه، طبق آمار «آليانس اسرائيلي»، يك دهم از جمعيت پنجاه هزار نفري شهر شيراز يهوديان بودند. درباره تكاپوهاي اوّليه كانون‌هاي استعماري در شيراز پژوهشي انجام داده‎ام كه منتشر خواهد شد.

* مهاجرت وسيع يهوديان به ايران در دوران شاه صفي اوّل بدانجا رسيد كه شاه عباس دوّم، به تحريك وزيرش محمد بيگ، فرماني صادر كرد كه طبق آن كليه يهوديان اصفهان و سراسر ايران بايد به اسلام بگروند. اين در حالي است كه وي رويه‌اي باز و تسامح‌آميز نسبت به مسيحيان داشت. در نتيجه اين فرمان، گروه كثيري از يهوديان، كه رقم ايشان يكصد هزار نفر ذكر مي‌شود، ظاهراً به اسلام گرويدند ولي، به‌نوشته راجر سيوري، «مخفيانه» به دين يهود وفادار ماندند. (راجر سيوري، «عباس دوّم»، ايرانيكا)

** كريستوفر مارلو (1564-1593) از مأموران اطلاعاتي اينتليجنس سرويس انگليس در عصر اليزابت اوّل بود. اين سازمان را سِر فرانسيس والسينگهام اداره مي‌كرد كه به عنوان اوّلين رئيس سرويس اطلاعاتي انگليس شناخته مي‌شود. مارلو شاعر و اديبي نامدار و نويسنده نمايشنامه‌هاي معروف دكتر فائوستوس و تيمور لنگ است. مارلو فارغ‌التحصيل كالج كرپوس كريستي دانشگاه كمبريج است. او از همان دوران تحصيل و اقامت در كمبريج با سازمان اطلاعاتي اليزابت همكاري مي‌كرد و به جاسوسي در ميان مدرسين و طلاب، براي كشف كاتوليك‌ها، اشتغال داشت. در دهه 1580، به‌دليل پيگردهاي خونين دربار اليزابت عليه كاتوليك‌ها، طلاب كاتوليك انگليس به فرانسه مي‌گريختند و گروهي از ايشان درواقع مأموران اطلاعاتي بودند كه اهداف جاسوسي را دنبال مي‌كردند. مارلو نيز در چنين مأموريت‌هاي مخفي شركت داشت. او سرانجام در جريان يك ماجراي مشكوك، كه چگونگي آن روشن نيست، به قتل رسيد. دو تن از همراهان او در اين ماجرا، رابرت پولي و اينگرام فريزر، مانند مارلو جاسوس والسينگهام بودند و نفر سوم (نيكلاس اسكرس) گويا جاسوس دوجانبه بود. توماس كيد، دوست و هم‌خانه‌اي كريستوفر مارلو، در دو فقره از نامه‌هايش مارلو را «ملحد» خوانده و يكي ديگر از دوستان مارلو در نامه‌اي او را «ملحد» و «همجنس‌باز» ناميده است. دكتر فائوستوس داستان زندگي فردي است كه در ازاي ثروت و قدرت زندگي خود را به شيطان مي‌فروشد و اين شايد تجلي آرزوهاي نهفته خود مارلو باشد. نمايشنامه تيمور لنگ مارلو مضموني ضد اسلامي دارد. در اين نمايشنامه تيمور چوپان‌زاده دلاوري است كه بر اثر نبوغ خود به اوج اقتدار و شهرت رسيد. به‏نوشته مرحوم دكتر عبدالحسين نوائي، «آنچه از اين نمايشنامه مستفاد مي‌شود نفرت و وحشت اروپاي مسيحي و بي اطلاع است از ديانت اسلام.» مارلو، بدون توجه به مسلمان بودن تيمور، ادعا مي‌كند كه تيمور «قرآن تركي و نوشته‌هاي خرافي را كه در معبد محمد يافته بود» سوزانيد؛ بايزيد و همسرش در اسارت تيمور از ترس از اسلام برگشتند و زماني كه تيمور وارد «پرسپوليس» شد ارابه جنگي او را عده‌اي از شاهان آسيا مي‌كشيدند!

*** Illuminati [1]

ايلوميناتي، جمع «ايلوميناتوس» lluminatus لاتين به معني «منور» و «نوراني» و «روشن بين»، به معني كسي كه داراي نورانيت و خرد فوق طبيعي است. نام فرقه‌اي رازآميز است كه يك كشيش سابق يسوعي به‌نام آدام ويسهاوپت در سده هيجدهم (1776) در باواريا ايجاد كرد. طريقت مخفي ايلوميناتي در سرزمين‌هاي آلماني‌نشين توسعه فراوان يافت و شاخه‌هاي آن در فرانسه و بلژيك و هلند و دانمارك و سوئد و لهستان و مجارستان تأسيس شد. فعاليت اين فرقه به‌طور عمده عليه كليساي رم بود و به اين دليل در ميان كاتوليك‌ها به شدت منفور است. در دوران اخير، آليستر كرولي، [1] متفكر برجسته شيطان‌پرست، اين طريقت را تجديد سازمان داد. كرولي را پدر نامشروع باربارا بوش (مادر بزرگ جرج بوش) مي‌دانند. برخي محققين «ايلوميناتي» را فراتر از فراماسونري و فرقه‌اي مي‌دانند كه بلندپايه‌ترين و قدرتمندترين گردانندگان جهان امروز، از جمله سِر وينستون چرچيل، عضو آن بوده‌اند. به عبارت ديگر، «ايلوميناتي» آئيني مخفي و رازآميز است با مناسك به‌غايت پنهان و شيطان‌پرستانه كه قدرتمندان عضو «گروه بيلدربرگ» [1] بدان تعلق دارند.

نويسنده: عبدالله شهبازي

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
میری
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۱
عالی بود مرسی