به گزارش «شیعه نیوز»، ظرف سال های اخیر در خاورمیانه مجموعه ای از وقایع، بازیگران، روندها و کنش های سیاسی - نظامی را شاهدیم که نشانگر تحولی شگرف در این جغرافیای سیاست زده است. در این میان عوامل بسیاری در فروپاشی نظم منطقه ای نقش داشته اند؛ اما مسئله ای که بیش از هر چیز به چشم می آید این واقعیت است که سقف دوستی ها و دشمنی ها در خاورمیانه به طرز شگفت انگیزی کوتاه شده است. بررسی تاریخیِ رویدادها و روندهای خاورمیانه از گذشته تا به امروز، نشان می دهد که هیچ موقع، مدت زمانِ دوستی ها و دشمنی ها در این منطقه به این کوتاهی نبوده است؛ بگونه ای که پیش از این، دوستی ها و یا دشمنی ها از تداومِ حداقل یک دهه ای برخوردار بود؛ اما امروزه این وضعیت به حدود دو یا سه سال و یا در برخی مواقع به چند ماه کاهش یافته است. همین مسئله به طور فزاینده ای ناپایداری یا متغیر بودن رویکردها، خصومت ها، مواضع و همکاری ها را به نمایش گذاشته است که معنای آن «عدم قطعیت» ست. از همین رو بخشی از تصمیمات سیاسی و راهبردی که طی این چند سال توسط برخی از دولت های خاورمیانه گرفته شده است، ائتلاف های منطقه ای یا موضع گیری هایی را که عمدتاً به عنوان صف بندی دیده می شدند تغییر داده است. از همین رو خاورمیانه قدم به «دوران جدید ابهام» گذاشته است؛ دورانی که حداقل همکاری و ائتلاف و نزدیکی منافع کشورها در آن مشاهده می شود. در این راستا، ترکیه و عربستان سعودی بیش از سایر بازیگران منطقه ای در شکل گیریِ این قاعده سهیم بوده اند.
خیزش های عربی، تغییر روند وقایع در لیبی پس از سرنگونی قذافی، وقوع جنگ داخلی در سوریه و عراق، ظهور گروه های متعدد تروریستی همچون داعش و جبهه النصره (فتح الشام)، به کارگیری اسلام سلفی - تکفیری توسط عربستان در تقابل با محور مقاومت، افزایش حضور و نقش مستشاری ایران در حمایت از متحدان منطقه ای خود، نقش فعالِ حزب عدالت و توسعه در ترکیه با محوریت دادن به سیاست خارجی تهاجمی در پرتو نوعثمانی گرایی، حملۀ همه جانبۀ برخی از کشورهای عرب به یمن با رهبری عربستان سعودی، توافق هسته ای ایران با گروه 1+5 و مسائلی از این دست، همگی این قابلیت را پیدا کرده اند تا در کنار تغییر معادلات قدرت و توازن قوا در منطقه، موضوع ابهام و بلاتکلیفی را نیز بیش از گذشته وارد این چرخه کنند. در این ارتباط شاهد بوده ایم که شکل گیری یک همسویی سیاسیِ عربی در کنار ترکیه و رژیم اسرائیل برای کاستن از حجم نفوذ منطقه ای ایران، دسته بندی و ائتلافی جدید را به نمایش گذاشت که به واسطۀ آن ایران متهم به دخالت در بحران یمن گردید؛ به گونه ای که حتی افغانستان هم اعلام می کند در بحران یمن در کنار عربستان ایستاده است. راهبرد کشورهای محافظه کار عرب برای خارج کردن اسرائیل از کانون منازعه و قرار دادن ایران به جای آن نیز از جمله مواردی است که می توان در این چارچوب به آنها اشاره داشت.
در اینجا، نقش و متغیر آمریکا نیز در این روند به صورت دووجهیِ پیچیده موثر بوده است. از یک طرف ایالات متحده در مرکز یک نظام اتحاد و ائتلاف بسیط قرار دارد که ارزش این اتحاد و ائتلاف ها در خاورمیانه با معیار میزان تاثیرگذاری آنها بر امنیت ملیِ ایران سنجیده می شود. به همین جهت و به تعبیر بری پوزن «این اتحادها یک خطر اخلاقی ایجاد می کنند. تضمین های بیش از اندازه آمریکا به این کشورها آنها را تشویق می کند که دست به رفتارهای خطرناک بزنند.» رفتار منطقه ایِ ترکیه، اسرائیل و عربستان سعودی، نمونۀ آشکار چنین استراتژی است که ایران آن را بر نمی تابد. در مقابل شکی نیست که هرج و مرج کنونی خاورمیانه، مانند آنچه در لیبی، عراق و سوریه مشاهده می شود، از جذابیت مداخله به عنوان یکی از رویکردهای سیاست خارجی اوباما در این منطقه کاسته است. بر همین اساس، کشورهای مذکور متوجه شده اند که آغوش واشنگتن (حداقل تا زمان روی کار آمدن رئیس جمهور جدید) دیگر با گرمی و صمیمیت گذشته به روی آنها باز نیست و همین موضوع باعث شده است شاهد رویکردهای جسورانه تر از سوی کشورهایی چون عربستان و ترکیه باشیم.
قبل از هر چیز، ترکیه را باید سردمدار این رویه نامید. نقطۀ شروع ورود و اثرگذاریِ حداکثریِ ترکیه به مسائل خاورمیانه در سال 2010 و در پی انتخابات مجلس عراق و تعیین نخست وزیری در این کشور به وقوع پیوست. در این انتخابات، اولویت آنکارا حمایت از «ائتلاف العراقیه» به رهبری ایاد علاوی بود و ایران از «ائتلاف دولت قانون» به رهبری نوری المالکی حمایت می کرد. پس از نخست وزیری مجدد مالکی و حذف جریان علاوی، روابط بغداد – آنکارا رو به وخامت نهاد و با خروخ نیروهای آمریکایی از عراق در پایان سال 2011 و سرایت خیزش های عربی به سوریه، ترکیه در صدد برآمد تلافیِ این ناکامی را در سوریه به ایران تحمیل کند. همین موضوع را باید آغاز تنش در مناسبات ترکیه با سه همسایه خود یعنی عراق، سوریه و ایران مطمح نظر قرار داد. این در حالی بود که اردوغان و داووداغلو روابط خانوادگیِ نزدیکی با بشار اسد داشتند و نفوذ اقتصادی ترکیه در سوریه و عراق، به مراتب از جایگاه ایران در این دو کشور بهتر بود. بنابراین تنها ظرف یک سال، ترکیه با سه همسایۀ خاورمیانه ایِ خود وارد بحران شد.
ترکیه که امیدوار بود بتواند به سرنگونی حکومت اسد کمک کند، شروع به مسلح ساختن مخالفان سوری کرد. اما به واسطۀ این اشتباه راهبردی و از سال 2014 تاکنون این اشتباهات تنها به ناامنیِ داخلی و پاکستانیزه شدن ترکیه منجر شده است. بر همین اساس، این کشور به جای تحقق ایدۀ مناقشه برانگیز «کمربند اخوانی» به وسیلۀ سرنگونی سریع حکومت اسد در سوریه و کنار زدن دولت شیعه در عراق، اکنون با چشم انداز دو کشور ضعیف و چند دسته در همسایگی خود روبروست که ظرفیت پنهانِ کردهای دو کشور را نیز فعال کرده است. ترکیه با همین رویه، روسیه را نیز به دشمن خود تبدیل کرد و تا همین چند ماه پیش خط ونشان های مسکو و آنکارا برای یکدیگر، سرخط خبرهای رسانه ها شده بود؛ اما اردوغان پس از کودتای نافرجام در این کشور و سرخوردگی از دوستان و هم پیمانان خود، بلافاصله سن پترزبورگ را به عنوان اولین مقصد سفر خارجی خود انتخاب کرد (که نوعی دهن کجی سیاسی به غرب بود) و بعد از حدود 9 ماه تنش فزاینده با پوتین آشتی کرد؛ تنشی که پس از سرنگون کردن جنگنده روسیه در نوامبر 2015 آغاز شد. زیان اقتصادی ترکیه به دلیل تحریم های مسکو، در کنار این واقعیت که این حادثه به طور جدی دست ترکیه را در سوریه کوتاه کرد، در نهایت اردوغان را مجبور کرد از موضع ضعف با پوتین آشتی کرده و دوباره پیام های دوستانه به تهران ارسال کند. در واقع هرج و مرج داخلی و کودتای شکست خورده، اهمیت روسیه و ایران را دوباره برای حلقه اطرافیان اردوغان افزایش داد و در مقابل، مشاهده می کنیم که ظرف چند ماه نگاه آنکارا به کشورهایی چون آمریکا، عربستان، امارات و همچنین کشورهای اروپایی بدبینانه شد. احیایِ مجدد روابط با رژیم اسراییل و پیشنهادهای عملی به مصر برای رفع اختلافات با سیسی و همچنین تمایل به حل بحران سوریه با همکاری ایران و روسیه از دیگر عقب نشینی های ترکیه بود که تنها به واسطۀ چند ماه صورت پذیرفت.
همین عدم قطعیت در راهبرد منطقه ای این کشور، به صورت نهان و آشکار انتقادهای غرب را به همراه داشته است. زمانی داووداغلو به عنوان نظریه پرداز نوعثمانی گرایی و مبدع بلندپروازیِ ترکیه در خاورمیانه معتقد بود «اساساً ورود به اتحادیه اروپا از مسیر خاورمیانه می گذرد»؛ اما امروزه این ایده بسیار ساده انگارانه به نظر می رسد. شاهد مثال، مخالفت جدی و پایدارِ برخی از کشورهای اروپایی با این بحث عضویت است. به طور نمونه، دیوید کامرون نخست وزیرِ پیشین بریتانیا چندی پیش اذعان داشت «عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا تا سال 3000 امکان پذیر نیست». هرچند این پیش بینی چندان منطقی نبوده و اغراق آمیز است؛ اما حداقل حاوی این پیام مهم به ترکیه است که ارزیابیِ اشتباه در حوزه سیاست خارجی منجر به انزوای راهبردی خواهد شد. این وضعیت آنکارا را ناچار کرده در کمتر از ٩ ماه، همه آن مسیری را بپیماید که اگر هنوز دوران جنگ سرد برپا بود، شاید دهه ها به طول می انجامید.
دیگر کشوری که در مورد جابجاییِ راهبردی و سیّال بودن دوستی و دشمنیِ آن می توان بحث کرد، عربستان سعودی است که سیاست های آن تبعات بزرگتری در ائتلاف های منطقه ای به جا گذاشته است. این فرض بر اساس به قدرت رسیدن ملک سلمان و پسر جوانش به عنوان وزیر دفاع مطرح است که رویکردی تهاجمی را در قبال همسایگان خود به ویژه ایران و یمن در پیش گرفته است. یکی از مصادیقِ مهم جابجاییِ راهبردیِ عربستان که می توان به آن اشاره داشت، به سال 2008 میلادی برمی گردد که این کشور سیاست منزوی کردن سوریه را کنار گذاشت و از آن پس تمام تلاش خود را در جهت ایجاد اختلاف و شکاف در روابط تهران و دمشق صرف کرد که با سفر تاریخی ملک عبدالله به دمشق در اکتبر 2009 میلادی به اوج خود رسید. اما همزمان به واسطه تلاش های عربستان برای شکستن «محور مقاومت» و گسترش ناآرامی ها و اعتراضات در سوریه، عربستان نیز به سرعت موضع محتاطانه خود را تغییر داد و پادشاه این کشور نیز در اوت سال 2011 سفیر خود را به ریاض فراخواند و به همراه قطر بحث تعلیق عضویت سوریه در اتحادیه عرب را کلید زدند. لذا این رویکرد آشتی جویانه دوام چندانی نیافت و به سرعت به دشمنی گذشته بازگشت.
سقوط رژیم های پادشاهی طرفدار عربستان پس از خیزش های عربی و پتانسیل انقلابی این رویداد از یک سو و تلاش های ایران برای تحکیم و تقویت دستاوردها و نفوذ منطقه ای خود و همچنین حصول برجام از سوی دیگر، تا حد زیادی باعث شد تا عربستان با تمام قوا رویکرد ضد ایرانیِ خود را در عراق، سوریه، یمن و لبنان تقویت کند و به ترکیه، پاکستان، قطر و مصر بیشتر متمایل شود. ظرف چند ماه گذشته نیز آشکار شدن روابط عربستان سعودی و اسرائیل بحث مهمی را در همین چارچوب مطرح کرده است. در واقع عربستان سعودی با آشکار کردن روابط پنهان خود با اسرائیل، امیدوار است تا کاستی های راهبردی و نظامی خود در نقاط بحرانی منطقه و یا در قبال ایران از سوی تل آویو جبران شود و گاهی نیز از پتانسیل لابی صهیونیستی در درون آمریکا و یا نیازهای منطقه ای برای موازنه سازی بهره مند شود. ولی بی شک، رژیم اسرائیل نیز نگاهی ابزاری به آل سعود داشته و حاضر نیست توان خود را برای عربستان هزینه کند و سپر بلای آنها در مقابل ایران و مقاومت شود. اسرائیلی ها برای اینکه از کابوس مقاومت و ارتقای نقش راهبردی ایران رهایی یابند، آل سعود و ذخایر تکفیری آنها را به مثابه پیاده نظام تأمین امنیت خود می دانند تا افکار عمومی عربی و اسلامی و پتانسیل کشورهای منطقه، به جای اسرائیل به یک دشمن فرضی و ساختگی منحرف شود.
رویگردانیِ عربستان از سیاست محافظه کارانه و سنتی خود به همین جا ختم نمی شود. مقامات عربستان حاضر شدند با خودکشی اقتصادی، نفت ارزان به جهان عرضه کنند تا علاوه بر دشمنی با ایران، این جنگ نفتی را به روسیه نیز سرایت بدهد. با این وجود، چندی پیش عادل الجبیر مجبور شد به مسکو سفر کند و با پیشنهادات اقتصادی متعدد، رضایت مسکو را در تحولات مربوط به ایران و سوریه جلب کند. اما این سیاست نیز بی نتیجه بود. استقرار جنگنده های روسی در پایگاه های ایران (با همه انتقاداتی که به آن وارد است) و هدف قرار دادن گروه های مورد حمایت ریاض در سوریه، آخرین تحولی است که در نظر عربستان نشان دهنده وخیم تر شدن شرایط امنیتی به زیان آن بود. بنابراین اگر نخواهیم روابط فعلی مسکو و ریاض را خصمانه توصیف کنیم، دست کم می توان آن را ناخوشایند دانست. آشتی اخیر بین روسیه و ترکیه نیز پیامدهای ناگواری برای انتظارات ریاض از روسیه و ترکیه به همراه داشته است.
این سردرگمی ها به این دلیل است که مقمات سعودی گاهی به عنوان یک نیروی انقلابی عمل کرده اند و در برخی موارد در قامت یک نیروی ضد انقلابی ظاهر شده می شوند. به عنوان مثال، در بحران و تحولات یمن در مقطعی عربستان خود پایه گذار توافق با علی عبدالله صالح، رئیس جمهور یمن برای کناره گیری از قدرت (در ازای مصونیت از پیگرد قانونی) بود. همچنین پادشاهی عربستان نقش بسیار مهمی را در ایجاد حمایت های سیاسی منطقه ای به منظور مداخلات خارجی علیه رژیم معمر قذافی در لیبی ایفا کرد. از سوی دیگر، این کشور از طریق استخدام نیروی نظامی، موفق شد تظاهرات و اعتراضات بحرین را سرکوب و رژیم آل خلیفه در بحرین را حفظ نماید. عربستان در موضوع درگیری ها و اعتراضات مصر نیز نقشی ارتجاعی ایفا کرد. در ابتدا و در روزهای نخست انقلاب و ناآرامی های مصر، از حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر حمایت و پشتیبانی نمود؛ بعدها ریاض کمک های میلیاردی خود را برای حمایت و پشتیبانی از رژیم نظامی قبل و بعد از حاکمیت محمد مرسی اختصاص داد. لذا می بینیم که پشتیبانی و حمایت های گسترده عربستان از نیروهای ضد انقلابی در دو کشور بحرین و مصر با تلاش ها و فعالیت های این کشور در سوریه در تقابل آشکار قرار دارد.
اما تغییر مهم دیگر از زمان انتقال قدرت از ملک عبدالله به ملک سلمان، بهبود روابط با اخوان المسلمین و شاخه فلسطینی اخوان، یعنی حماس - پس از سالها مخالفت سعودی ها با این گروه - بود. در همین مدت، سعودی ها میزبان خالد مشعل، دبیر سیاسی حماس شدند. بخشی از دلایل بهبود روابط با ریاض و حماس به خاطر دشمنی به وجود آمده میان حماس و حکومت اسد در سوریه است. از طرفی باور جمعی که درباره استقبال عربستان از حماس وجود دارد مربوط به تلاش این کشور در رابطه با کاهش نفوذ ایران و تقویت وحدت سنی با توجه به جنگ یمن است. رویکرد نرم تر نسبت به اخوان و شریک آن حماس، سعودی ها را در حالت تقابلی با مصرِ عبدالفتاح السیسی و اسرائیل که با اخوان المسلمین و حماس مشکل دارند، قرار می دهد. مواجهه در این رابطه می تواند منجر به تضعیف اتحاد میان عربستان و مصر شود. تا همین جا هم سفر انور عشقی به اسرائیل در قطر و غزه با نگرانی های جدی مواجه شده است. جنبش حماس معتقد است که عادی سازی روابط عربستان با اسرائیل به معنای پذیرش تداوم محاصره غزه و فراموش کردن اقدامات متجاوزانه اسرائیل است. در کنار دوستیِ جدید عربستان با اسرائیل، مقامات ریاض تمایل خود به نزدیکی با گروه های ایرانیِ مخالف جمهوری اسلامی مثل گروه منافقین را نیز آشکار کرده اند که برای ایران و ثبات منطقه هشداری جدی محسوب می شود. با اینحال، آنگونه که مقامات عربستان می اندیشند از این ائتلاف سازی ها، یک اقدام فوق العاده بدست نمی آید. خصوصاً اینکه باید رسوایی رابطه با اسرائیلی ها و هزینه های آن را تحمل کنند. دیپلماسی رشوه آل سعود با مصر، سودان، جیبوتی، اردن، مالزی، پاکستان و یا ترکیه هم نتوانسته به پتانسیل های موثر و راهبردی تبدیل شوند. همزمان تحولات کنونی یمن نیز به غیر از کشتار و ویرانی، گویای این واقعیت است که این جنگ برای آن ها هیچ نتیجه و دستاورد راهبردی را به همراه نداشته است.
این مسائل همگی به واسطۀ جایجاییِ راهبردی ترکیه و عربستان، کوتاهیِ سقف دوستی ها و دشمنی ها در خاورمیانه را موجب شده است که در پرتو آن، موضوعِ عدم قطعیت را بیش از پیش در این منطقه نمایان کرده اند. اما این تغییرات در خاورمیانه جدی است و پی آمدهای مهمی برای همۀ بازیگران از جمله ایران دارد. مفهوم اصلی این اتحادهای شکننده و زودگذر در منطقه برای جمهوری اسلامی ایران، درک تغییرات سیاست داخلی و منطقه ای همچون ناآرامی و یا تغییر رژیم هایی است که می تواند اثرات عمده ای بر این صف بندی ها داشته باشد. بر اساسِ همین عدم قطعیت، ترکیه و عربستان تا حدود زیادی موفق شده اند خاورمیانه را به شرایط مشابه وضعیت اروپای قبل از جنگ جهانی اول نزدیک کنند. اما به واقع، خاورمیانه جایی نیست که جابجاییِ راهبردی، نویدِ رسیدن به رستگاری به بهای ارزان را بدهد.