با نزديك شدن به شب عيد و روزهاي آخر اسفند، عبور از پيادهروهاي خيابانهاي مركز شهر واقعا سخت ميشود؛ ترجيح ميدهم از كنارههاي خيابان راه بروم؛ «وه! عجب جمعيتي»؛ انگار همه مردم از خانههاي خود بيرون آمدهاند؛ مغازههاي رنگارنگ ميان ازدحام مردم كمتر ديده ميشود.
به نظرم امسال جمعيت بيشتري براي خريد عيد به بازارهاي شهر آمده باشند؛ اما به دستهايشان كه توجه ميكنم، تقريبا خالي است! بهندرت افرادي را ميبينم كه تعدادي بسته در دست گرفته باشند. شايد برخي منتظر خريد از نمايشگاه بهاره هستند، شايد هم ...
چهره ناراحت مادري در حالي كه مشغول بحث با دخترش بود، توجهم را جلب كرد. «تا حالا 60 هزار تومان خرج مانتو، شلوار و كيفت شده، حالا هم كلي پول بايد بابت كفشت بدم! به جز تو، خواهر و برادرت هم ميخوان خريد كنند!»
تو دلم گفتم چه دختر بيفكري! بعد تحليل كردم او هم دوست داره مثل همسن و سالهاش يا حتي همانند دختر بچههاي پنج، شش ساله لباس نو بپوشه و سال جديد را با لباسهاي نو آغاز كنه!
حساب كردم در اين خانواده بايد تنها 270 هزار تومان صرف خريد لباس عيد بچهها شود. از چهره مادر هم پيدا بود كه مثل بسياري از مادرها معني سال نو، خريد لباس عيد نيست.
با خود گفتم به اين 270 هزار تومان بايد پسته كيلويي 12 هزار تومان، فندق كيلويي 11 هزار تومان و تخمه كيلويي شش هزار تومان هم اضافه كرد. يعني 60 هزار تومان بابت خريد آجيل شب عيد! حداقل 100 هزار تومان هم بابت خريد مرغ، گوشت و برنج!
بيشتر از اين توضيح ندم! از كنار هم قرار دادن اين آمار و ارقام ميشود فهميد!
همان لحظه هنگام گذر از كنار يك فروشگاه مبل و فرش، ناخودآگاه ذهنام شروع به چرتكه انداختن كرد كه اگر خانوادهاي بخواهد در كنار خريد شب عيد، مبلماني را هم تهيه كنند، چه ميشود!
حتما شما هم مثل من متوجه شدهايد كه يك كارگر ساده يا كارمند حقوقبگير كه ماهانه دست كم بايد 100 هزار تومان بابت قسط و 50 هزار تومان براي هزينه آب، برق، گاز و تلفن و صد البته تلفن همراه پرداخت كند، چگونه به استقبال خريد شب عيد برود؟
سال نو آغاز نشده، پدر شرمنده خانواده است، مادر خسته از خانهتكاني و بقيه شايد فقط شور و شوقي براي چيدن سفره هفت سين داشته باشند. شايد چنين خانوادهاي با عيدي 250 و بعضا 500 هزار توماني، همه هيجان نوروز و شب عيد را در خانه تكاني محدود كند و از خير خيلي چيزها بگذرد.
چه بسيارند والديني كه خود را از برآوردن انتظارات اقتصادي خانواده آنهم در شب عيد ناتوان ميبينند و چه بسيار خانوادهايي كه از داشتن نعمت پدر محرومند!
شايد آن مادر و دختر از طبقه كارگر و كارمند جامعه بودند اما ديدم افرادي را كه از پاساژهاي شيك و مجلل شهر با دستهايي پر از بستههاي رنگارنگ خارج ميشدند و هيچ صحبتي از بالا بودن قيمت كالاها و ناتواني از خريد لباس شب عيد در ميان نبود.
قدمزنان از كنار خيابانهاي شلوغ، زن ميانسالي را ديدم با كيسهاي پر از ليفهاي رنگارنگ حمام. به مغازهها سرك ميكشيد و ميگفت «ليف نميخواهيد؟!».
ياد كارتون "دختر كبريتفروش" افتادم. دعا كردم كه اي كاش عاقبت او مثل دخترك نشود و با فروش ليفها، شب عيدي براي بچههاش لباس نو بخرد.
ناگزير به معلوماتم مراجعه ميكنم؛ حقايقي كه با كمي تامل از ميان روزنامهها و تلويزيون و ديگر رسانهها قابل استخراج است. در اين كه نقدينگي مردم افزايش يافته، حقوقها بيشتر و به هر كارگر 500 هزار تومان عيدي پرداخت شده شكي نيست؛ اما همزمان قيمت اجناس هم بالا رفته است. البته طبق گفته مسؤولان و با توجه به بحران اقتصادي جهان، گفته ميشود كه قيمت برخي كالاها اگر كاهش نيابد افزايش نيز نخواهد يافت؛ اما قيمت كالاهاي رنگارنگ ويترين مغازهها، حكايت ديگرگونهاي دارند و تاثير اين بحران در كاهش قيمتها خيلي محسوس نيست.
البته در اين ميان، خانوادههاي جواني را ديدم كه براي فرزندان خردسالشان لباسهاي رنگارنگ ميخريدند؛ شايد ميخواهند آرزوهاي تحقق نيافته دوران خردسالي خود را جبران مافات ميكنند، شايد هم خاطرهاي رنگي ميسازند تا براي فرزنداشان تعريف كنند.
همه مسير را با اين افكار طي كردم؛ با احساس خستگي به خود آمدم و جملاتي مدام در ذهنم مرور ميشد: كاش هيچ پدر و مادري شب عيدي شرمنده بچههاش نميشد و كاش ميان عيدي كارمندان و كارگران و خريد شب عيد تعادلي وجود داشت و كاش ...
منبع: ایسنا