عبيدالله بن زياد به دستور يزيد(لعنة الله عليهما)، كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) را به همراه سرهاي مطهر شهداي كربلا روانه شام نمود. بنا بر نقل تاريخ زمان حركت كاروان، پانزدهم محرم بوده و اول صفر نيز به شام ميرسند.
امام محمدباقر(عليهالسلام) فرموده است: از پدرم على بن الحسين(عليهماالسلام) پرسيدم كه چگونه او را از كوفه به شام حركت دادند؟! فرمود: مرا بر شترى كه عريان بود و جهاز نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسين(عليهالسلام) را بر نيزهاى نصب كرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهايى كه زيراندازى نداشت سوار كردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهى با نيزه احاطه كرده بودند، و چون يكى از ما مىگريست با نيزه به سر او مىزدند! تا آن كه وارد دمشق شديم.(1)
و در منتخب آمده است كه: عبيدالله بن زياد، شمر و خولى و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج را فراخواند و هزار سوار را همراه آنان كرد و توشه راهشان را فراهم ساخت و دستور داد تا اسيران اهلبيت را به شام ببرند و به هر شهر و ديارى كه رسيدند، آنان را بگردانند!!(2)
در تاريخ به صورت كامل در مورد منازل و شهرهايي كه مسير كاروان بوده سخن به ميان نيامده است ولي به تعدادي اشاره شده و وقايعي كه در آن شهرها رخ داده بيان شده است .
بر اساس نقل تاريخ حاملين سرهاي مطهر وقتي وارد شهرها ميشدند، سرها را بر سر نيزه ميكردند و در شهر ميگرداندند و به مردم ميگفتند كه اينها خارجي هستند و عليه يزيد خروج كردهاند، آنهايي كه نميشناختند اين گفتار را ميپذيرفتند و خوشحال ميشدند و كساني كه حضرت را ميشناختند به دروغ بودن حرفشان پي ميبردند و گريان ميشدند.
در تاريخ آمده است كه مردم برخي از شهرها نيز وقتي ميفهميدند كه كاروان اسرا، اهل بيت پيامبر اكرم هستند و آن سرها، سرهاي مطهر امام و يارانش است اجازه ورود به شهر را به حاملين نميدادند و به آنها نان و آب هم نميدادند و بسيار گريه ميكردند.
در كامل بهائى آمده است: چون سر امام حسين(عليهالسلام) را از كوفه بيرون آوردند، مأموران ابن زياد از قبايل عرب بيمناك بودند كه شايد هنوز قدرى از غيرت دينى كه در ايشان باقى مانده، آنان را وادارد كه سر امام را از دست ايشان بگيرند، از اين روى، دور از جاده اصلى، و از بيراهه حركت مىكردند!
ابومخنف نقل كرده است كه: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(3) برده و از «تكريت» گذشتند و والى آنجا را از ورود خود آگاه كردند، او افراد بسيارى را با پرچم به استقبال آنان روانه نمود! و اگر كسى از صاحب سر سؤال مىكرد، مىگفتند: خارجى است!(4)
مردى نصرانى كه آن سر را ديده و آن پاسخ را شنيده بود، با خود گفت: اين چنين نيست كه مىگويند، اين سر حسين بن على فرزند فاطمه است و من خود در كوفه بودم كه او را شهيد كردند؛ ساير نصرانيان از اين واقعه آگاه شدند و به تعظيم و اجلال آن حضرت ناقوسها را شكستند و گفتند: خداوندا! از شومى و عصيان اين قوم كه فرزند پيغمبر خود را كشتهاند، به تو پناه مىبريم.
كوفيان چون اين حال را مشاهده كردند راه بيابان را در پيش گرفته و از آنجا كوچ كردند!(5)
حاملان سر مقدس در اثناى راه به «مشهد النقطه» رسيدند و سر مقدس را بر روى سنگ بزرگى كه آنجا بود نهادند، ناگهان قطرهاى خون از آن سر مقدس بر آن سنگ چكيد و پس از آن هر ساله در روز عاشورا از آن سنگ خون مىجوشيد! و مردم از اطراف بر گرد آن صخره اجتماع مىكردند و مجلس عزا و ماتم براى امام حسين (عليهالسلام) برپا مىداشتند.
و آن صخره تا ايام عبدالملك بن مروان بجاى بود، و او دستور داد كه آن سنگ را از آنجا منتقل كردند! و ديگر معلوم نشد كه آن را كجا بردند! ولى مردم، بناى يادبودى در محل آن سنگ احداث كردند و بارگاهى بر روى آن قرار دادند و آنجا را «نقطه» يا «مشهد النقطه» ناميدند. (6)
شبي را كه حاملين سرها و اسرا در «وادى النخله» فرود آمدند، سربازان در طول شب صداى نوحه جنيان را مىشنيدند:(7)
نساء الجن يبكين من الحزن شجيات و اسعدن بنوح للنساء الهاشميات و يند بن حسينا عظمت تلك الرزيات و يلطمن خدودا" كالدنانير نقيات و يلبسن ثياب السود بعد القصبيات(8)؛ زنان جن از غصه و حزن مىگريند، و براى زنان هاشمى نوحه مىنمايند؛ بر حسين و بزرگى اين مصيبتها ندبه مىكنند و بر چهره خود لطمه مىزنند؛ و جامههاى سياه بعد از لباسهاى كتانى در بر مىكنند.»
بهر حال اهل بيت رسول اكرم(صلَى الله عليه و آله) را همراه سرهاى نورانى و پاك به طرف «دمشق» آوردند، وقتي نزديك دروازه دمشق رسيدند، حضرت ام كلثوم(عليهاالسلام)، شمر (لعنة الله عليه) را صدا زد و فرمود: ما را از دروازهاى وارد دمشق كنيد كه مردم كمتر اجتماع كرده باشند و سرها را از ميان محملها دور كنيد تا نظر مردم به آنان جلب شده به نواميس رسول خدا(صلى الله عليه و آله) نگاه نكنند.
شمر ملعون كاملا" بر خلاف خواست حضرت ام كلثوم(عليهاالسلام) عمل كرد و كاروان اهل بيت را در روز او ماه صفر(9) از دروازه ساعات(10) - كه براى ورود كاروان تزيين شده بود و مردم زيادى در آنجا اجتماع كرده بودند - وارد شهر دمشق نمود، و اهل بيت عصمت(عليهم السلام) و سرهاى مقدس را در اين دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشاى مردم قرار گيرند، سپس آنان را در نزديكى درِ مسجد جامع دمشق، در جايگاهى كه اسيران را نگاه مىدارند، نگاه داشت!!(11)
----------------------------------
پينوشتها:
1- بحار الانوار، ج 45، ص 145.
2- منتخب طريحى، ج 2، ص480.
3- حصاصه قريهاى است نزديك قصر ابن هبيره و از نواحى كوفه است. (معجم البلدان، ج2، ص263).
4- حاملان سر از معرفى سر مقدس امام حسين(عليهالسلام) بيم داشتند، لذا امام را خارجى يعنى كسى كه بر يزيد خروج كرده و عليه او جنگيده، معرفى مىكردند.
5- قمقام زخار، ج 2، ص547.
6- مقتل الحسين مقرم، ص 346.
7- قمقار زخار، ج 2، ص548.
8- بحار الانوار، ج 45، ص236.
9- صاحب كتاب كامل بهائى و ابوريحان بيرونى در الاثار الباقيه و كفعمى در مصباح، تاريخ ورود اهل بيت را به شام در روز اول ماه صفر نوشتهاند. (مقتل الحسين مقرم، ص 348).
10- وجه تسميه اين دروازه به «باب الساعات» اين بوده است كه در آنجا صورت حيواناتى را از نحاس درست كرده بودند و نطمى در آن ايجاد شده بود كه ساعات روز را تعيين مىكرد. و در مقتل خوارزمى آمده است كه: اهل البيت را از باب توما وارد دمشق كردهاند و آثار دروازه توما هم اكنون در دمشق موجود است. (مقتل الحسين مقرم، ص 348).
11- الملهوف، سيد بن طاووس، ص73.
تبيان
مهري هدهدي