۱

ماجرای پیچیده و جالبی از زائران مهاجر اربعین

کد خبر: ۱۰۸۲۸۵
۱۰:۵۸ - ۲۸ آذر ۱۳۹۴
به گزارش «شیعه نیوز»،  شور و شعف خاصی بر فضا حاکم است. عامه مردم مهاجر که عشق حسینی از ازل در وجود آن ها نهادینه شده است، نگران نحوه‌ اعزام به عتبات عالیات هستند. سال پیش توفیق و فرصتی دست داد که اربعین را در حرم مولایشان تجربه کنند و آلام و زنگار را از دل های خسته‌شان بزدایند.

امام خمینی رحمت الله علیه: «کربلا را زنده نگه دارید و نام مبارک حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) را زنده نگه دارید که با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته می شود.»

امسال زمانی نگرانی به اوج خود می‌رسد که نهادهای مربوطه ماهها قبل از فرارسیدن اربعین بارها اعلام می‌کنند که طرف عراقی اعلام کرده است که شرط حضور در مراسم امسال داشتن پاسپورت معتبر و ویزاست. اگر اوضاع اینگونه پیش رود خیل عظیمی از مهاجرین که بیش از سه دهه در کشور جمهوری اسلامی حضور دارند و دارای کارت آمایش هستند، از توفیق زیارت جا می‌مانند. یک هفته مانده به اربعین دل‌نگرانی ها به اوج می‌رسد. هرجا جمعی از مهاجرین را می بینی امکان ندارد پرسشی در این زمینه نداشته باشند. حرکت های خودجوش مردمی برای ثبت‌نام‌ها شکل می‌گیرد ؛ رایزنی های فراوانی انجام می‌شود اما خروجی مطلوبی حاصل نمی‌شود.
 
اربعین لحظه به لحظه نزدیک تر می‌شود. شیعیان مهاجر در بیم و امید به سر می‌برند؛ برخی نوید اتفاقات خوب می‌دهند و همه منتظر هستند، اما ظاهرا خبری نیست.

 و درنگ جایز نیست که افغانستانی جماعت معتقد است: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل /که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم...

لب مرز ایرانی‌ها و افغانستانی‌هایی که موفق به گرفتن مدرک نشده‌اند جمع شده‌اند.حضور این همه مهاجر دلخسته و مشتاق زیارت باعث حیرت و تعجب همگان می‌شود؛ این همه عاشق؟ این همه مشتاق؟ خانواده های افغانستانی با کودکان خردسال‌شان، همگی در موکب سیدالشهداء شهرداری تهران سکنی می‌گزینند و  موکب سیدالشهداء مملو از خانواده های عاشق افغانستانی است. رادیو مهران از این محل پخش مستقیم دارد و مداوم نوحه افغانستانی «میان همه دل ها امان از دل زینب ....» را پخش می‌کند. رادیو مهران در چند نوبت به طور متناوب زمانی را به پخش مستقیم عزاداری زایران افغانستانی از مرز مهران اختصاص می‌دهد و چه اقدام قابل‌قدری از سوی صداوسیما...چه عزاداری‌ها و توسل های خالصانه ای شکل می‌گیرد. خون گرمی در روح یخ زده ات به جریان می‌افتد و انرژی و شور عجیبی در فضا ساطع می‌شود و نوید اتفاق های خوب را می‌دهد. چقدر مداح جوان پیدا می‌شود در این جا! داوطلبانه با صداهای گیرا و نوحه‌هایی با مضامین عالی  می‌خوانند و دل‌ها را به آن طرف مرز می‌برند. هنوز نوای دلنشین مداح جوانی که با اعتماد به نفس منحصر به فردی نوحه‌ای با این مطلع می‌خواند: «قسمتم کن خدا/ اربعین، کربلا»در گوشم طنین انداز است ...از این شعور حسینی جوانان غیرتمند شیعه مهاجر به خود می بالی و به بزرگی روح جوانان مهاجر ایمان می آوری؛ ایمان می آوری به فرداهای روشن....

نقطه عطف و اوج این مراسم ها سینه زنی پرجوش و خروش و سنتی مردم افغانستانی است و اشک‌های خالصانه‌ای که در این توسل ها ریخته می‌شود. گویی مرغ دلت در ملکوت فضای امام حسین علیه السلام به پرواز در می‌آید. دیدن خانواده‌هایی با داشتن چندین بچه کوچک در این هوای سرد نمی‌تواند فقط یک اپیدمی ساده زیارت باشد. وقتی پای عشق به مولایمان حسین علیه السلام در میان باشد و فرصت زیارتی دست دهد؛ دیگر مردم حسینی افغانستان سر از پا نمی‌شناسند و این فرصت طلایی را از دست نمی‌دهند. خانوادگی می آیند تا از این فیض دور نمانند. شاید دیگر مجالی نباشد. اینگونه است که خانواده های افغانستانی زیادی را می‌بینی که با فرزندان خردسالشان آمده‌اند و این عشق از روز ازل بر لوح دلشان نقش بسته: «تو از زمان تولد درون من بودی / وگرنه عشق که اینقدر اتفاقی نیست...»

خیلی ها از رسیدن ناامید شده‌اند و با حسرتی بزرگ عزم بازگشت می‌کنند و تو ایمان داری که زیارتشان مقبول است. پیرمردی که به سختی می‌گرید و افق نگاهش به سوی گیت‌های عبور از مرز است، با هق هق در حالی که زیارت عاشورایش را روبروی صورتش می‌گیرد با خود نجوا می‌کند: «یا امام حسین ! زیارت من هم همین بود. قبول کن...»

لحن مسئولین محترمانه است. مردم چند شب است که بر سر مرز مانده اند خیلی ها هم ناامیدانه برگشته‌اند. صبح یک شنبه است هشتم آذرماه، دو روز مانده به اربعین و همه دیگر تقریبا قطع امید کرده‌اند. می‌خواهیم برگردیم، اما قرار می‌شود امشب را هم صبر کنیم شاید فرجی شود. ساعت تقریبا نزدیک به ده می‌شود. مرز شلوغ‌ترین روزها را تجربه می‌کند. هجوم زایرین مشتاق را می‌بینی با فریادهای لبیک یا حسین ...ناگهان مژده بازشدن مرز به گوش می‌رسد...این کاملا معجزه است ...یک معجزه حسینی و «یدالله فوق ایدیهم ...»

این همان اتفاق خوبی است که روزهاست منتظرش بودیم...صحنه‌های بی نظیری خلق می‌شود، اشک شوق صورت پیروجوان، زن و مرد، مهاجر و انصار را می پوشاند. پاسداران اسلام برای زایرین آرزوی سفری بی خطر و التماس دعا دارند در آن سو نیز سربازان عراقی مشتاقانه با موبایل هایشان این سیل عظیم جمعیت را ثبت می‌کنند.

نقطه صفر مرزی هستی اما هنوز باور نداری. چقدر بین امید و ناامیدی فاصله اندک است... ماشینی در نقطه صفر مرزی وجود ندارد. چند کیلومتری را باید تا شهر بدره اولین شهر مرزی عراق پیاده طی کنی مشتاق رسیدنی و با عشق قدم برمی‌داری. نیت زیارت می‌کنی و همپا و همقدم می‌شوی با زایرین حسینی. چهره‌های زیادی از افغانستانی‌ها را می‌بینی و خوشحالی. تا بدره راه پیاده طی می‌شود و این پیاده روی تا بعدازظهر ادامه می‌یابد! مقصد مشخص است نجف اشرف شهر امن و امان و امامت؛ شهر مهربانی و امنیت؛ همیشه عظمت ایوان طلا تو را می‌گیرد و دلت را سرشار از آرامش می‌کند و حیران این آرامش قلبی‌ام که جمله دوستی کلید حل معما می‌شود: «نجف خانه پدر ماست...» درمی‌یابم دلیل این طمانینه و آرامش را. حضور در خانه پدر مومنان. پدری چون علی علیه السلام. پدری که دلت قرص قرص قرص است به داشتنش. ایمان داری که کوهی عظیم پشت سرت هست، «حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد» و «ای که گفتی فمن یمت یرنی ......جان فدای کلام دلجویت / کاش روزی هزار مرتبه من .....مردمی تا ببینمی رویت.»

شاید همین خانه پدری که در آن ایرانی و افغانستانی معنا ندارد باعث می‌شود که پس از صیقل روح در ایوان باصفای نجف و زیارت به نیابت همه دوستان جانی، وقتی با دوستان گشتی در شهر می زنی پیرمرد ایرانی را می‌یابی که با ذوق به سمت‌تان می‌آید و می‌گوید: چقدر دنبالتان گشتم؛ پس کجا بودید تا حالا؟ تعجب می‌کنیم گمان می‌کنیم که آشنای یکی از بچه هاست اما.... به نرمی می‌گوید: پس چرا امسال شما افغانستانی‌ها اینقدر کم هستین؟ چقدر دنبال افغانستانی ها گشتم؛ چقدر جایتان خالی است...

شنیدن این سخنان از زبان پیرمرد باصفای ایرانی برایمان بسیار سخت هضم است! اما مگر نه اینست که نجف خانه پدر ماست و در خانه پدر افغانستانی و ایرانی معنا ندارد؟ می گوییم پدر جان! چندشب سر مرز منتظر بودیم ...با دست به حرم مولا اشاره می‌کند و با اشک می‌گوید: عیبی ندارد زیارت نوش جانتان! مگه مولاتون علی علیه السلام کم سختی کشید؟ شرمنده صفای وجودش می‌شویم و نوع نگاه شیرینش به مهاجرین...«ما ملت اربعینیم»

زمان نداریم. باید هرچه سریعتر اذن رفتن به کربلا بگیریم از مولای مهربانی برای شروع پیاده روی... سیل عظیمی از جمعیت در حال رفتن به کربلا هستند. ما هم قاطی جمعیت می‌شویم.کوله هایمان برپشت. هدف رسیدن است و هرکسی به طریقی خود را وصل می‌کند. یکی با پای برهنه، یکی با ذکرگفتن، یکی زیارت عاشورا می خواند، دیگری نم نمک می‌گرید و زیر لب نجوا می‌کند... هم قدم می‌شویم با «ملت اربعین». فارغ از رنگ‌ها و نژادها و ملیت‌های مختلف فارغ از تمام تضادها؛ ترک و ایرانی و افغانستانی، پاکستانی، هندی، هلندی، آفریقایی، استرالیایی و... همه آمده‌اند تا تجدید پیمان کنند. کوله هایمان را برمی‌داریم که هدف رسیدن است.

از میدان «ثوره العشرین» نجف تا خروجی شهر با 182 عمود نامگذاری شده است و از آنجا به بعد از ابتدای مسیر اصلی تا انتهای آن 1460 عمود اصلی با فاصله‌های پنجاه متری نامگذاری شده‌اند. فاصله خروجی شهر نجف تا ابتدای شهر کربلا هشتاد کیلومتر است. معمولا این مسافت را در سه روز و دوشب طی می‌کنند. تعداد افغانستانی‌هایی که با پای پیاده طی مسیر می‌کنند کمتر است، چون وقت برای آن ها بسیار اهمیت دارد و سعی می‌کنند زودتر برگردند و ترجیح می‌دهند از زمانی که دارند حداکثر استفاده را ببرند. راه می‌افتی با کوله باری از شوق زیارت بر دوش، جوانانی را می‌بینی با پاهای برهنه و کفش‌هایی که از کوله پشتی‌هایشان آویزان کرده‌اند. بی هیچ ریگی در کفش، به شوق رسیدن گام برمی‌دارند... ناگهان نگاهت روی پرچم‌ها و کوله پشتی‌ها خیره می‌ماند. بیرق‌هایی با حال وهوایی کاملا متفاوت که هرکدام دنیایی حرف دارند. عبارات و تصاویری و آرم‌های مختلفی که همه به حسین علیه السلام ختم می‌شود؛ حلقه وصل حسین علیه السلام است.

از ابتدای مسیر تا انتها تقریبا تمامی طول مسیر به وسیله چادرها و سازه‌هایی تقسیم‌بندی شده‌اند که هیئت‌هایی از سراسر عالم مسئولیت اداره آن‌ها را برعهده دارند. البته قریب به اتفاق این هیئت ها قبیله‌های عراقی هستند؛ عراقی‌ها به این هیئت ها موکب می‌گویند. خدمات متفاوتی در این هیئت‌ها ارایه می‌شود، از انواع پذیرایی‌ها گرفته تا محل‌هایی برای استراحت و ارایه ملزوماتی چون پتو و بالش...

در طول مسیر موکب‌هایی هم هستند که زایرین را ماساژ می‌دهند بعضی توسط دستگاه و بعضی به صورت سنتی! گاه به زور پای زایرین را می شویند! عشق حسین است چه‌ها می‌کند...موکب به موکب می‌آیی. گاه به منظور رفع خستگی استراحتی می‌کنی و چایی می‌نوشی و پس از آن دوباره برای رسیدن باید رفت. حسین کشتی نجات است و بهانه ای برای جمع شدن.

نوشته‌های متفاوتی را روی کوله ها می‌بینی: «الی طریق کربلا- اشداء علی الکفار رحماء بینهم- هیهات من الذله- لبیک یا حسین- حب الحسین یجمعنا- به نیابت از رهبر- لبیک یا زینب و...» بین همه رنگ‌ها و بیرق‌ها ناگهان سه رنگ حماسی سرخ و سبز و سیاه چشمهایت را نوازش می‌دهند... پسرکی تنها با پرچم افغانستان بردوش! خون گرمی زیر پوستت مور مور می‌کند؛ خستگی‌ات رفع می‌شود...وجودت لبریز از عرق ملی می‌شود و پرچم همچنان بالاست....به راه ادامه می‌دهی...

روز اول زود خسته می‌شوی. غروب در موکبی استراحت می‌کنی. بعد از نماز شب از فرط خستگی سریع خوابت می‌برد. صبح با صدای اذان بیدار می‌شوی. پس از خواندن نماز در خنکای صبح دوباره رفتن شروع می‌شود... ساعات اولیه صبح است و جمعیت مشتاق به راهشان ادامه می‌دهند؛ اول صبح نوای زیبای نوحه‌ای گوشت را نوازش می دهد: «جان آقام/سنه قربان آقام/ سید عطشان آقام/ جان آقام جان آقام جان آقام...» این صدا از کاروان همقدم با شهداست که با نام بردن از تمامی شهدای جهان اسلام افغانستانی، ایرانی، سوری، فلسطینی...به راه ادامه می‌دهد: ما ملت اربعینیم.

به راه ادامه می‌دهی در میان بیرق های متنوع نگاهت روی بیرقی خیره می‌ماند: «نحن ابناء الخمینی» که در اطراف آن پرچم کشورهای متفاوتی قرار گرفته است پرچم افغانستان در آن میان نمود خاصی دارد. این همنوایی و یکدلی حاکم برفضا خوشحالت می‌کند. کوله ها انگار سنگین تر شده‌اند و شانه هایت را اذیت می‌کنند. دلت می‌خواهد همانجا رهایش کنی اما بدون توشه نمی‌شود! زائرین افغانستانی را می‌بینی با روحیه‌های بسیار عالی و این همان اتفاقات خوشی است که ما منتظرش بودیم.

خستگی بیشتر می‌شود، هرقدر که بر رقم عمودها افزوده می‌شود، خوشحال‌تر می‌شوی عمودها را مشتاقانه می‌شماری. عمود 757سرت را که بالا می آوری نگاهت روی چهره آشنایی فیکس می‌شود. بیشتر نگاهش می‌کنی، اسمش آشناست الشهید علیرضا توسلی... در کنارش لوگوی پرچم افغانستان است فکر می‌کنی بیشتر ...یادت می‌آید ابوحامد سردار بزرگ لشگر فاطمیون است. از میان دیگران سریع سردار شهید حسین همدانی را می‌شناسی؛ دیگر شهدا را نمی‌شناسی. شهدایی از کشورهای متفاوت، بالای بنر عنوان «شهداء الامه الواحده» ذکر شده است. به وجود مردان مردی چون ابوحامد افتخار می‌کنی. فاتحه‌ای نثارش می‌کنی و نیت می‌کنی به یاد شهدای فاطمیون هم قصد زیارت کنی... به راه ادامه می‌دهی جاده تو را به خود می‌خواند.

راستی چرا ما فکر می‌کنیم اگر کلمات فارسی را با لهجه عربی تلفظ کنیم معنایش هم عربی می‌شود؟ گاه آنقدر این گفتگوها جالب می‌شود که کمدی خلق می‌کند... و دقیقا اینجاست که قند پارسی ذائقه‌ات را شیرین می‌کند و چون حلقه‌ای مفقوده ایرانی و افغانستانی را به هم وصل می‌کند... هرچه به کربلا نزدیک‌تر می‌شوی، گروه‌های هموطن بیشتری می‌بینی که اکثرا پرچم افغانستان را حمل می‌کنند شکوه و بزرگی مردان خراسان زمین را در نگاه نافذشان می‌بینی. صحنه‌های عجیبی می‌بینی، پاهای تاول زده، پیرمردهایی ناتوان که همگی پیاده به مسیر ادامه می‌دهند و...

روز دوم در حال غروب کردن است. این غروب ها نوید طلوع حرم یار را می‌دهند. تو بیشتر خسته شده‌ای اما هرچه می‌گردی موکبی که فضایی برای استراحت داشته باشد نمی‌یابی. همه مملو از زائرین هستند. هوا بسیار سرد شده و امکان بیرون ماندن وجود ندارد. در این میان موکبی را می‌یابی که تقریبا نصفش فرش ندارد، اما همین که سوز و سرما وارد آن نمی‌شود کافی است، ترغیب می‌شوی به ماندن. بعد از نماز از فرط خستگی بیهوش می‌شوی. نیمه های شب از شدت سرما بیدار می‌شوی اما...باری به هرجهت این شب سرد نیز می‌گذرد و صبحی دیگر آغاز می‌شود و دوباره شوق رسیدن تو را به جاده می خواند. روزهای عجیبی است، انگار هیچ تعلق خاطری نداری. چند روزی است از دنیای مجازی بی‌خبری اما دنیای حقیقی چنان شیرین می‌نماید که دیگر برایت اهمیتی ندارد در مجاز چه می‌گذرد. فرصت مغتنمی است گروه های مجازی نیز نفسی نو کنند. هرچه به ظهر نزدیک‌تر می‌شوی پاهایت به سختی همراهیت می‌کنند. این عشق است که تو را می‌کشاند از پی خود....

هرچه به کربلا نزدیک تر می‌شوی جمعیت بیشتر و بیشتر می‌شود. در کنار عمود 1040 چهره مردی افغانستانی که در حال آب دادن به زایران است را می‌بینی. در ملیتش شک داری و با دیده تردید می نگری؛ سوال که می کنی هموطن می‌یابیش! موکب زهرای بتول موکب افغانستانی هاست که به زایرین خدمت می‌کند خوشحال می‌شوی که مردمت نیز در این خیر کثیر سهم دارند.

«ما ملت اربعینیم».. ملت اربعین کم کم به دریای وصال عشق حسینی می‌رسند تا تطهیر کنند روحشان را از تمامی رجس ها و آلودگی های دنیوی. امام حسین علیه السلام اسوه و نمونه کامل خیر و خوبی است و ما می‌گرییم بر امام حسین علیه السلام تا گرفتار شرارت های پنهانی مان نشویم تا پاک شویم و طاهر و راه را بیابیم از بیراهه .

کم کم رقم عمودها بیشتر و بیشتر می شوند و سرخوش از بوی خوش وصل! در عمود 1296 بر سر یک دوراهی می‌رسی که یکی به حرم امام حسین علیه السلام ختم می‌شود و دیگری به حرم حضرت عباس علیه السلام...قلبت پیوند عجیبی با نام عباس خورده است؛ یک حس متبرک شیرین: صید حسین اگر شدم دانه آن دام تویی! ابوفاضل دخیلک. پاهایت سست می‌شود و قدم در مسیری می‌گذاری که به سمت حرم سردار ادب و وفا منتهی می‌شود. راه را از آن مسیر سر می‌گیری، لحظه دیدار نزدیک است و قلبی که لبریز است از عشق و شور و احساس! این ها همه نشانه است تا راه گم نشود در این هیاهو. حسینی زندگی کنیم و زینبی بار رسالت بر دوش بکشی ."ملت اربعین" از هشتاد کشور جهان جمع می‌شوند تا تجدید بیعت کنند با آرمان های حسینی و فریاد هیهات من الذله سر دهند. هرچه به کربلا نزدیک تر می‌شوی سیل جوشان جمعیت متحیرت می‌کند با ملیت های گوناگون و در این بین چهره های هموطنان بسیاری را می‌بینی که فرزند و عیال و خانمان را به عشق حسین به زیارت آورده است و ناگاه قدم که به شارع العباس می گذاری خورشید بارگاه مولایت طلوع می کند و قلب مشتاقان از جا کنده می‌شود. چه لحظات عجیبی است لحظه رسیدن .

اینجا همان واد مقدس طوی است؛ کفشهایت را باید دور بیفکنی و آهسته آهسته گام برداری... شور و حال حاکم بر فضای بین الحرمین وصف شدنی نیست. اینجا خود بهشت است. حضور ملائک را می توانی حس کنی. اینجا نقطه و صل زمین و آسمان است و مطمئنی دعا زیر بقعه مولایت مستجاب است. دعای فرج را فراموش نمی کنی؛ بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد!

افتخار می‌کنی به داشتن چنین اسوه هایی. عزاداری های کشورهای متفاوت برایت کلاس درسی است که هویت اسلامی ات را در آن باز می‌یابی. زنگارهای دلت را در اقیانوس بیکران حسین علیه السلام می‌شویی؛ انگار تمام شده‌ای خالی شده‌ای از خودت! در دلت بود که به آستان دوست که رسیدی ساعتها حرف بزنی و چیزی بخواهی اما انگار اینجا نقطه آعاز و پایان است..دلت هیچ نمی خواهد جز غرق شدن در دریای رحمت دوست. سکوت کنی و بیاندیشی و قول دهی که برگشتی بهتر شوی که کارهایت رنگ حسینی بگیرد ...چقدر زیباست این لحظه های ناب زیارت و چه شیرین است این روزهای رویایی.

کاش زمان در این لحظه متوقف شود. اینجا اکنون قلب تپنده زمین است با ضربان لبیک یا حسین و تو خسته از روزمرگی های زندگی پناه می‌آوری و چه خوب پناهگاهی است امام حسین علیه السلام. به تل زینبیه که می‌روی «آه یا زینب» نوایت می‌شود و ناخودآگاه «امان از دل زینب» از لبانت خارج می‌شود. چه نزدیک است فاصله قتلگاه و تل زینبیه و همین آتشت می زند «از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین ....دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین». با خود می‌اندیشی چقدر زینبی عمل می‌کنی و زینبی می‌اندیشی؟ این روزها چقدر در تزهای روشنفکری غرقی و چه خوب و راحت همه چیز را زیر سوال می‌بری. واقعا چرا راه به جایی نمی‌بریم؟ شاید به خاطر اینکه در مکتب حسین(علیه السلام) سینه می‌زنیم، اما تحلیل‌ها و تفسیرهایمان مبتنی بر مکاتب غربی است و این گونه است که راه به جایی نمی بریم و دور تسلسل می‌زنیم.

 در تل زینبیه که نشسته‌ای، گفتگوی مادر و فرزندی با لهجه هزارگی توجهت را جلب می‌کند. مادر تصویر سپاه امام حسین را به فرزندش نشان می‌دهد و برایش داستان عاشورا را می‌گوید. اما نکته جالب این است که اطلاعات فرزند ده ساله‌اش کامل‌تر است و مادر با ذوقی کودکانه به توضیحات فرزندش گوش می‌دهد. هوا کمی سرد است و نزدیک سحرگاه؛ کمی مویز به همراه داری تعارف شان می‌کنی و می پرسی از کجا آمده اند. از کرج آمده اند با لهجه زیبای هزارگی‌اش و با همان صفا و خلوصش چه جذاب بیان می‌کند نحوه‌ دعوتش را: همسایه ایرانی مو جومعه می خواست بود بیه کربلا؛ دیلمه خیلی شکست بلده امام نامه دادم که ما خیلی دیلمه می خوایه بیم کربلا ایران نمله؛ تو دیل ایرانیا نکو مره بخو ای..."همسایه مو یک شنبه کربلا امد نامه مه که د امام رسید مرز باز شد و ما امدوم..!

حیران می مانی در این اعتقاد و خلوص! حس می‌کنی چقدر پای عملت می‌لنگد، از خدا که پنهان نیست کمی هم چاشنی خجالت با این حس توام می‌شود. وقتی وارد خیمه‌گاه می‌شوی حسی غریب قلبت را چنگ می‌زند. خیمه علمدار را که می‌بینی بغضت می‌شکند. آن نوحه قدیمی که در شب هفتم، شب علم افغانستانی ها در اکثر هیئت‌های افغانستانی خوانده می‌شود را با خود زمزمه می‌کنی: این علم از کیست که بی صاحب است ای خدا ....این علم ماه بنی هاشم است ای خدا.....خیمه گاه، طفلان، عطش، عمو ودیگر هیچ!

شب‌ها هوا سرد است. بسیار ناجوانمردانه. مردم در حاشیه خیابان ها اطراق کرده‌اند. تعداد کثیری از این افراد افغانستانی‌اند. در چهره‌هایشان آرامش را می‌بابی و در این هوای سرد هوای دلهاشان چقدر گرم است. کاش تنها مرجع افغانستانی مقیم در نجف اشرف حضرت آیت الله فیاض دامت برکاته از سال آینده تسهیلاتی از قبیل مکان های ویژه برای اسکان زایرین افغانستانی در نظر بگیرند که این مردم شریف کمتر اذیت بشوند که این ماندن در خیابان ها زیبنده این مردم شریف نیست.

اربعین تمام شده است اما هنوز کربلا مملو از جمعیت است هنوز کربلا لبیک یا حسین را فریاد می‌زند. بعد از اربعین به طور محسوسی تعداد زایرین افغانستانی کم شده است؛ سریع برمی گردند تا به مشکل نخورند. اما حیف است بدون رفتن به کاظمین و سامرا برگردی. کسی چه می‌داند شاید امسال آخرین زیارتت باشد؛ سامرا تقریبا امن است اما پیشنهاد می‌شود که شب آنجا توقف نشود و به ساعتی زیارت بسنده شود همین که توفیق زیارت امام هادی و امام عسکری علیها السلام دست داده خودش کلی سعادت است تدابیر امنیتی شدیدی در اطراف سامرا حکمفرماست راننده خرابی های حاصل از حملات داعش را نشان می دهد دیوار ها پر از شعارهایی علیه داعش است...خیابانی که منتهی به حرم می‌شود هم آثار گلوله های زیادی دارد. برای همه مدافعان حرم آرزوی توفیق می‌کنی. خودت قرار است ساعتی باشی آن هم در امنیت ترس برت داشته آن ها جانشان را فدایی می‌کنند بدون هیچ توقعی و چقدر مظلومند میان ما...

زیارت امامین عسکرین خون تازه ای را در شریان های قلبت به جریان می اندازد کم کم باید سامرا را ترک کنی و وارد کاظمین شوی زیارت باب الحوایج موسی ابن جعفر علیه السلام و میوه دل امام رئوف حضرت امام جواد علیه السلام گنبد های جدید ساخته شده نمای فوق العاده ای دارند؛ چقدر این روزها آرامی و شیطنت هایت در این وادی مقدس به امن و آرامش مبدل شده انگار از شلوغی هایت کاسته شده و این از برکات بودن در محضر امام است. شبی را در کاظمین به صبح می رسانی چه رسم خوبی است اینجا موکب های بسیاری زده اند و بدون مشکل می توانی اسکان بیابی و از آن جالب‌تر هتل های اطراف حرم است که این شب ها پذیرای رایگان زایرین اهل بیت است چه خوب رسمی است و تاثیرگذار کاش اینها در ما هم اثر کند.

صبح کاظمین را ترک می‌کنی. هوای خانه پدری به سرت زده است عجیب و دوباره برمی گردی پیش مولایت علی علیه السلام نجف بسیار خلوت شده است و تو سرخوش از این خلوت به خلوت با امیرت می‌پردازی مناجات حضرت امیر در ایوان طلایش معرکه برپا می‌کند. به کوفه می روی شهری که از بچگی در باورت به بی وفایی و دورنگی شهره اند اما دیوارهای شهر پر از احادیثی است که در وصف مردمان کوفه گفته شده است حتی اگر دنیایی از حدیث در وصف این مردمان بگویند بی وفایی شان در حق مولایت حسین علیه السلام کافی است تا همیشه تاریخ صفت بی وفایی بر آن ها اطلاق گردد. مسجد کوفه که خانه نوح نبی بوده است و هرکس در آن وارد شود گناهانش آمرزیده می شود مسجدی که خاطرات زیادی از مولایت علی دارد. به دکه القضا که می رسی جایی که آن حضرت قضاوت هایش را انجام می‌داده میخکوب می‌شوی... مولا جان! اگر تو را نداشتیم چه داشتیم؟ شبی را در مهمان خانه میثم تمار می گذرانی ..یار باوفای حضرت کاش کمی از این الگوها یاد بگیریم زندگی را تا راه گم نشود...سفرت با همه فراز و نشیب ها به پایان خود نزدیک می‌شود. باید "بگذاری و بروی". دل بکنی و کم‌کم وداع کنی. لحظه وداع سخت ترین لحظه برایت است. چه زمانی که تهرانی و سالی چند بار هرگاه تعطیلی چند روزه ای در تقویم میابی دوستانت می‌دانند باید سراغت را از مشهد بگیرند و با آن دیدارهای نزدیک هم وداع با امام رئوف برایت سخت و دردناک است چه اینجا که نمی دانی دیگر بار کی سعادت دیدار یار نصیبت شود: در رفتن جان از بدن گویند هرنوعی سخن/من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود....وداع می کنی با چشمانی اشکبار و آرزو می کنی که خیلی زود دوباره توفیقی دست دهد که بیایی. خبرهایی از ایران مبنی بر سرمای بی سابقه و بارش برف شدید می رسد خانواده پیشنهاد می کنند که صبر شود تا وضعیت راهها بهتر شود اما دیگر دیر است و به مرز مهران رسیده ای؛ مرزی پر از خاطرات گس انتظار!

به مرز که می‌رسی جمعیت زیادی نیست فردی باصدای بلند می گوید اتباع خارجه از این سمت، نگاهت روی بنری می ماند که جهت تردد اتباع خارجه را نشان می دهد دلت آرام است می گویند کوله ها و کیف ها را آماده نگه داریم و ...با نظم خاصی صف حرکت می‌کند چند میز گذاشته شده است به نوبت آن هایی که مدارک دارند مدارک شان اسکن می شود کوله ها و ساک ها از دستگاه رد می شود و فاقدین مدارک نیز نام و نشانی شان ثبت می‌شود ....چقدر خوب انگار مرز مهربان شده است و نمود عینی اشداعلی الکفار رحما بینهم شده ایم و ...چای و غذای گرم نیز به وفور یافت می شود و مسئولینی که خوش آمد می‌گویند و زیارت قبول، مرز مهران به مهربانی تغییر نام داده است و تو چقدر خوشحالی از کرامت مولایت حسین علیه السلام ... هنوز چند متری از مرز مهران مهربان دور نشده ای که مادر بزرگی با صدای بلند می گوید: خدایا شکرت امسال هم کربلا روزی ام شد از فردا دوباره کفش می دوزم و پولش رو جمع می کنم که خرج سفر امام حسین شود.. "و لبخند است که پهنای صورتت را فرا می گیرد ...عشق حسین است چه ها می کند!


انتهای پیام/654
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۲۴ - ۱۳۹۴/۰۹/۲۸
باتشکر از شیعه نیوز و نوسینده این گزارش.با حالت گریه می گویم : شیعیان افغانستان ،جز دوستی و محبت اهلبیت چیزی در زندگی ندارد و نخوهد داشت و در این راه هر لحظه خون و جان هدیه می کند.