مصاحبه امام موسى صدر با روزنامه الدستور، پس از آنكه به عنوان رئيس مجلس اعلاى شيعيان انتخاب شد 8/6/1969.
در اين مصاحبه به تاريخ شيعه در لبنان، تاثير ايمان در سرنوشت انسان معاصر و بهبود اضطراب ذاتي او، نقش انسان به عنوان جانشين خدا در جهان خلقت پرداخته شده است.
منبع مصاحبه: کتاب «نای و نی» از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسی صدر، صفحه 207 تا 216، ترجمه شادروان علی حجتی کرمانی
انتخاب شما در مقام رياست مجلس اعلاى شيعيان در محافل شيعه و غير شيعه با استقبال خوبى روبرو شد و علت اين استقبال آن است كه شما توانايىِ كار كردن و تحقق بخشيدن به اهداف را داريد. اكنون چه مىگوييد و قصد انجام چه كارى را داريد؟
من به دليل انتسابم به شيعيان احساس عشق و قدردانى و مسئوليت مىكنم و چون به تاريخ آن مىنگرم صفحات درخشانى مىبينم كه بر تواناييهاى فرهنگى و مدنيت و بشريت اين مذهب كه كمنظير هم هست دلالت مىكند. سپس گذشته را با الآن مقايسه مىكنم اما چيزى كه خواستههاى من و شيعيان را ارضا كند نمىيابم. نيز مىدانم كه امكانات و نيروهاى سرشار افراد اين طايفه از گذشته بيشتر است.
حال من، به مقتضاى عشق و مسئوليتى كه دارم، به علت اين جدايى مىانديشم و مىبينم كه علت آن فقدان سازماندهى و تشكيلات است. مجلس اعلاى شيعيان نيز براى ساماندهى امور شيعيان است. از طرف ديگر، من هم، مثل هر فرد مؤمن به خدا و دينش، مىبينم يكى از تكاليف واجب من تلاش پيوسته براى خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحى و اجتماعى آنان است، و معتقدم كه اين خدمت با پديد آمدن تشكيلاتى براى بهبود اوضاع اين طايفه مؤمنى كه رسيدگى به برخى از امور آنها به من واگذار شده، صورت كاملترى به خود مىگيرد.
به نظر من, انسان پريشان و مضطرب معاصر ما, از زمان آغاز تحول عظيم در صنعت و تمدن و مشارکت عمومی بشريّت در امور جهان و تکنولوژی و ايجاد سازمانهای گوناگون به چنين حالتی رسيد, زيرا اين انسان معبود ديگری غير از خداوند پيدا کرد و به علم و صنعت و ديگر دستاوردهای تمدن صفت مطلق بودن بخشيد و خدا را انکار کرد و او را در عالم طبيعت غير مؤثر خواند. ديگر, نقش خدا در آفرينش آن بود که به صورت يکی از عناصر شيميايی در آزمايشگاه يا يک وسيله در کارگاه يا يک مادة زراعی در زمين درآيد.
من در برابر امت اسلامى به صورت عام و نسبت به لبنان به طور خاص احساس عشق و سرافرازى و مسئوليت مىكنم و دريافتهام خدمتى كه ممكن است انجام دهم چيزى بالاتر از توان محدود من است. بنابراين، اگر در سازماندهى نيروهاى اين دسته از هموطنانم سهمى داشته باشم، در واقع به برخى از تكاليف خود عمل كردهام. «الخلق كلهم عيال الله و احب الناس اليهم انفعهم لخلقه» و در اين هستىِ منظم نمىتوان به طور كامل به كسى نفعى رساند مگر از طريق تشكيلات و سازمان.
تاريخ شيعه در لبنان از چه وقت آغاز مىشود؟ آنها از كجا آمدند و چگونه به جنوب لبنان و سرزمين بقاع رسيدند؟ اولين شيعهاى كه به اينجا آمد كه بود؟
از يك سال پيش به دنبال تكليفى كه دانشگاه استراسبورگ بر عهده من نهاده بود، در پى پاسخ به اين پرسش برآمدهام و يك نسخه از آن را هم براى روزنامه النهار خواهم فرستاد. اما به طور خلاصه عرض مىكنم كه تشيع در لبنان از نيمه اول قرن نخست هجرى آغاز شد. انتشار شيعه در لبنان از طريق ياران پيامبر بود كه براى دعوت مردم به دين اسلام به سرزمين شام مسافرت مىكردند. اين عده در روزگار پيامبر به نام شيعه علىع معروف شده بودند: افرادى همچون ابوذر غفارى و سلمان فارسى و عدهاى ديگر.
سپس اين حركت ادامه پيدا كرد و به كمك بعضى از صحابه بزرگ پيامبر و تابعينى كه با حكومت مدينه و كوفه هماهنگى نداشتند، رشد كرد. اينان برضد اعمال و رفتار حكام شوريدند و در مقابل، حكام نيز آنان را به سرزمين شام تبعيد كردند.
بهعلاوه، علل ديگرى همچون جنگ صفين كه امام علىع در آن شركت داشت و واقعه شهادت امام حسينع و انتقال اهل بيت او به اين مناطق، مسافرتهاى اجبارى آنان در اين مناطق، و بازتاب اين حادثه بر مردم و ديگر مواردى از اين قبيل، سبب شد تا شيعيان به اين مناطق روى آورند.
اينگونه علل و عوامل ديگر سبب شد كه شيعه در اين منطقه شكل بگيرد و رشد يابد. تشيع، پس از گذشت يك قرن و نيم از اين تاريخ، به عصر طلايىِ خود رسيد و بر اين منطقه، از جمله لبنان، سيطره يافت و در تحولات فرهنگى و مدنى و هنرى اين منطقه نقش عظيمى ايفا كرد. شيعه با فرقهگرايى و نزاع دينى و نيز با استعمار وحشى در طول هفت قرن يا بيشتر روبرو شد و باز هم در اين مدت مىبينيم كه نقش برجستهاى در عرصههاى انسانى داشته است، مثلاً يكپنجم علماى شيعه و كتابهاى آنان در جهان از لبنان است. بدون ترديد، اين آزار و اذيت درازمدت اخيرا دامن فرزندان نسل شيعه را گرفته و آن حالتى كه پيش از زمان استقلال لبنان سابقه نداشت، پس از كسب استقلال، رفتهرفته به وجود آمد. ما اميدواريم سازماندهى و رسيدگى به امور شيعيان فصل جديدى در تاريخ شيعه پديد آورَد.
مفهوم کلمة خليفه الله آن است که نقش انسان رشد میکند و تا بینهايت وسعت میيابد و ترديدی نيست که نقش او, که همان شناخت و بهرهمندی از نيروهای جهان پس از اکتشاف آنهاست, نقشی است هماهنگ با ديدگاههای انسان نامتناهی.
آيا مىتوان فهميد كه شيعه كيست، چه تشكيلاتى دارند و به چه مىانديشند؟
درباره اوضاع شيعيان در حال حاضر آنچه مىتوانم مختصراً در اين گفتوگو مطرح كنم آن است كه آنها لبنانيهاى بسيار مخلص و وفادار هستند. نسبت به سرنوشت مشترك اعراب ايمان و احساس مسئوليت دارند، و در نظر آنان مسأله اصلى مسأله مطامع صهيونيستهاست. اما درباره صفات اخلاقى آنها از فرد ديگرى بپرسيد، چرا كه تعريف از خود پسنديده نيست. از نظر اجتماعى، علىرغم آنكه بيشترين آمار بىسوادى متعلق به آنهاست، با اين وصف، براى يادگيرى به طرز بىنظيرى آمادهاند و باز، بنا بر همين اصل، براى بهبود بخشيدن به وضع اجتماعى خود در زمينههاى مختلف، تلاش و پشتكارى پايانناپذير دارند.
آيا شيعه درباره پريشانيهاى انسان معاصر جوابى روشن و واضح دارد؟
مذهب شيعه كه در همه اصول و مبادىاش مذهبى است اسلامى، ايمان دارد كه دين همان فطرت است:
فَاَقِمْ وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطرَةَ اللّه الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيها .(30:30) به يكتاپرستى روى به دين آور. فطرتى است كه خدا همه را بدان فطرت بيافريده است.
از اين رو انسانْ كانون و مركزِ توجهِ همه تعاليم اسلامى است. اما انسان، با همه جوانب و ابعاد خود، غالباً از شرايط اجتماع و محيطى كه در آن بهسر مىبرَد متأثر مىشود، و همين امرْ خود بر ضرورت دين آسمانى تأكيد مىكند.
انسان مؤمن با مشکلات بسياری در راه روبرو میشود و حيران میماند و در تجربهها خطا میکند, اما در چنين مواقعی, به قول ما, احساس «اضطراب ذاتی» نمیکند, بلکه اضطراب او نتيجة حتمی توقعات متعالی او و عدم رضايتش از آن چيزی است که در پيرامون او جريان دارد. همچنين میتواند ناشی از تلاش هميشگی وی برای ساختن آيندهای بهتر باشد. به عبارتی دقيقتر, قلب اين انسان, مطمئن و در پايگاهی تزلزلناپذير قرار دارد و به آينده مینگرد و اين صفت مردان بزرگ سازندة تاريخ است.
باز بنا بر همين علت است كه مىبينيم در تعاليم اسلامى نسبت به واقعيت ذاتى انسان و مراحل زندگى مادى او مطلقاً تجاهلى نشده است، بلكه نيازهاى انسانى مقدساند و اجابت آنها از جانب خدا نعمت است، و حد و مرزهاى صحيح آن، از تعاليم دينى محسوب مىشود.
اما، به نظر من، انسان پريشان و مضطربِ معاصرِ ما، از زمان آغاز تحول عظيم در صنعت و تمدن و مشاركت عمومى بشريت در امور جهان و تكنولوژى و ايجاد سازمانهاى گوناگون به چنين حالتى رسيد، زيرا اين انسان معبود ديگرى غير از خداوند پيدا كرد و به علم و صنعت و ديگر دستاوردهاى تمدنْ صفت مطلق بودن بخشيد و خدا را انكار كرد و او را در عالم طبيعت غير مؤثر خواند. ديگر، نقش خدا در آفرينشْ آن بود كه به صورت يكى از عناصر شيميايى در آزمايشگاه يا يك وسيله در كارگاه يا يك ماده زراعى در زمين درآيد.
آيا توجه انسان به توليد و اكتشاف و كنجكاوى او در مجهولات و تلاش او در وراى معرفت از روى انكار خدا انجام يافت؟
اين انسانى كه خدا را انكار كرد و به مصنوعات و دستاوردهايش (بتهايش) صفت خدا را داد، به سرعت احساس اضطراب كرد، چرا كه علم و صنعت و قوانين مربوط به آنها و محدود شدن انسان در سازمانهاى گوناگون، همه و همه، ناپايدار و متزلزل بودند و در طول تاريخ تكامل دگرگونى يافته بودند.
در نتيجه، انسان ثبات و آرامش خود را، كه جز با ايمان مطلق به دست نمىآمد، از كف داد و زمانى كه سرعت اين تحولات بيشتر شد و نظريات علمى و اجتماعى دگرگونى يافت و اكتشافات تازهاى كه در تغيير حيات انسانى به شكلى عميق مؤثر بود رخ نمود، اين مشكل نيز پيچيدگيهاى بيشترى پيدا كرد. اضطراب پديد آمد، در حالى كه انسان به آب يا هوا تكيه زده بود.
در ميان شيعه و سنی مطلقاً تناقضی وجود ندارد. هر دو مذاهبی از يک دين به شمار میروند.
بنابراين تفسير، من معتقدم كه انسان اگر ايمان كاملى داشته باشد و در ذهن خود نقش حقيقى خدا در جهان را به او بازپس دهد، نه آنكه او را جانشين اسباب و عوامل مادى قلمداد كند بلكه به او به عنوان خداوندِ خالق اسباب و مسببات و سببيت ايمان بياورد و سپس به دستاوردهاى تمدنش، از علم و مؤسسات و صنعت تا فلسفه و هنر، ابعاد حقيقى آنها را ببخشد، در اين صورت احساس قدرت و ثبات خواهد كرد و از زندگىاش لذت خواهد برد و از دستاوردهايش بهرهمند خواهد شد. ترديدى نيست كه اين امر نيازمند به تكوين تمدنى جديد است كه تنها بر پايه ماده قوام نمىگيرد و علاوه بر آن از نو نيازمند به تربيت انسان هم هست.
در قرآن كريم آمده است كه انسان خليفه خدا بر روى زمين است. آيا معناى اين عبارت آن نيست كه انسان نقش برجستهاى در كار آفرينش دارد و خلقت هم جز با كار اضطرابآميز انجام نمىگيرد؟
در پى جوابى كه به پرسش سابق شما داده شد و نيز پس از التزام به اين نكته كه انسان مخلوق خدا و همان عنصر يگانه در قله جهان متكامل است، مىتوانيم بگوييم امكانات انسان، بنا بر تعبير شما، در زمينه توليد و خلق محدوديتى ندارد. مفهوم كلمه خليفة اللَّه آن است كه نقش انسان رشد مىكند و تا بىنهايت وسعت مىيابد و ترديدى نيست كه نقش او، كه همان شناخت و بهرهمندى از نيروهاى جهان پس از اكتشاف آنهاست، نقشى است هماهنگ با ديدگاههاى انسان نامتناهى. براى انسان هيچ حد و مرزى نيست تا احساس تنگى و رسيدن به بنبست به او دست دهد. اما انسان بزرگى كه اين نقش را ايفا مىكند ذاتاً مخلوق خداست و اگر روزى بخواهد خود را از اين واقعيت برهاند خودش را نقض كرده است؛ همان گونه كه اگر دستاوردهاى انسان از نظر كمى و كيفى و شمول به هر درجهاى كه برسد باز از حوزه انسان و اينكه ساختههاى دست انسانى است پا فراتر نمىگذارد، حتى اگر اين مصنوعات انسانى در حيات او تأثير بگذارند و با او همكارى كنند و نحوه زندگى او را دگرگون سازند. اينچنين است كه در پشت آنچه شما آن را مخلوق انسان مىناميد، همواره اهداف دائم و غالباً نيازمنديهاى رو به افزايش و غريزه او براى كسب آگاهى را مىبينيم. اما اين اضطراب از آنجا ناشى شد كه انسان نتوانست به نيازهاى معنوى و ملزومات ايمانش پاسخ دهد. از اين رو، ايمان ضعيف شد و رخت بربست، يا به شبه ايمان تبديل گرديد. در نتيجه، به علت فقدان ايمانى زنده، احساس جدايى از هستى و غربتْ سراسر وجود انسان را فراگرفت و به اضطراب مبتلا شد. يافتههاى فراوان او هم وى را سودى نبخشيد.
آيا ايمان به خدا در حكم پيوند كلى انسان به اوست و آيا اين پيوندْ ريشههاى اضطراب او را از ميان مىبرد؟ و اگر اين طور باشد اضطراب موجود در انسانهاى بزرگ را، كه اساس ايمان شناخته مىشوند، چگونه تفسير مىكنيد؟
پيوند كلى به معناى مشخص كردن حد و مرز جايگاه انسان در هستى و آفرينش، تبيين و تعيين دامنه گسترده و رسالت حياتى اوست، كه نتيجه طبيعى ايمان به خداست. درمان اضطراب در ذات و بطن اين راه و جهتگيرى است. اما معناى اين سخن محدود كردن حركت انسان و ابعاد فعاليتهاى حياتى او نيست. از اين رو، انسان مؤمن با مشكلات بسيارى در راه روبرو مىشود و حيران مىماند و در تجربهها خطا مىكند، اما در چنين مواقعى، به قول ما، احساس «اضطراب ذاتى» نمىكند، بلكه اضطراب او نتيجه حتمى توقعات متعالى او و عدم رضايتش از آن چيزى است كه در پيرامون او جريان دارد. همچنين مىتواند ناشى از تلاش هميشگى وى براى ساختن آيندهاى بهتر باشد. به عبارتى دقيقتر، قلب اين انسان، مطمئن و در پايگاهى تزلزلناپذير قرار دارد و به آينده مىنگرد و اين صفت مردان بزرگِ سازنده تاريخ است.
اما انسان بزرگى كه دچار اضطراب ذاتى مىشود و در حالت شك و ترديد قرار دارد، نمىتواند در ساختن آينده مشاركت داشته باشد، زيرا با اينكه جريان سليم خلقتى كه قبل از وى آغاز شده در وجودش است، بىهدف مىمانَد.
البته انكار نمىكنم كه عدهاى از مردان بزرگ كه دچار اضطراب هم بودهاند خدماتى به انسانيت كرده و ارمغانهايى به او عرضه داشتهاند. اما من مايلم اين خدمات را ثمره ريشههاى ايمان در عقل باطنى (ضمير ناخودآگاه)، كه با آنان و با هر انسانى همراه است، تفسير كنيم.
آيا اعتقاد نداريد كه عوامل اجتماعى و فردى، همچون عشق و جنسيت و سرگذشت آدمى، ايمان را به جنبش وامىدارد و انسان مؤمن را در ميان چندين گرايش سرگردان مىكند؟
گمان مىكنم در گفتگوى قبلى خود به اين مطلب هم اشارهاى كردهام. احساس عشق و جنسيت و نيازهاى بشرى و انديشه درباره سرنوشت، همه از ژرفاى وجود انسان سرچشمه مىگيرد و ايمان نيز براى اين نيازها پاسخ و رهنمودهايى دارد. اگر انسان به اين پاسخها و راهحلها و رهنمودها توجه كند ايمانش نيرو مىگيرد وگرنه ايمان او هم ضعيف مىشود. البته همكارى و هماهنگى احساسات انسانى با يكديگر قابل انكار نيست. اما درباره همان شمار اندك بزرگمردان شايد بتوان آنان را با اين قاعده كلى تفسير كرد كه توجه بيش از حد بر هر بعد از ابعاد زندگى منجر به رشد بيش از حد آن بعد نسبت به ساير ابعاد مىشود.
آيا از آنجا كه گرايش دينى و گرايش ملى هردو بر اهميت ايمان تأكيد دارند، اين دو گرايش با هم تعارضى ندارند؟
اگر ملىگرايى بر ايمان به عنوان عنصرى برتر از ديگر عناصر تكيه نكند، ما آن را نژادپرستى مىخوانيم. اين ملىگرايى است كه عدهاى از بنىبشر، كه داراى تاريخى مشترك و آمال و دردهاى مشابه و فرهنگى نزديك به هم هستند، در تاريخ اثر مىگذارند و آن را مىسازند و در نظر مبالغه مىكنند. اين ملىگرايى مرحلهاى طبيعى در زندگى انسان بين فرديت و بشريت جهانى به شمار مىآيد.
شكى نيست كه پايه تكوين جوامع بر همكارى و مبادله تجربيات و در اختيار گذاردن دستاوردها ميان انسانها استوار شده است.
مليت در تكوين اين تواناييها نقش بزرگى دارد. اين تفسير از قوميت به طور حتم با تعاليم دينى منافات ندارد. قرآن كريم مىفرمايد:
يا اَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَاُنْثى وَ جَعَلناكُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَ اللّهِ اَتقيكُم .(49: 13) اى مردم، ما شما را از نرى و مادهاى بيافريديم. و شما را جماعتها و قبيلهها كرديم تا يكديگر را بشناسيد. هرآينه گرامىترين شما نزد خدا، پرهيزگارترين شماست.
بنابراين، وجود قبايل و شعوب و نظاير آنها تا زمانى كه مبدأ شناخت و معرفت باشند، يعنى شناخت هر گروه از متعلقات گروه ديگر، كه به همكارى و تعامل ميان آنها منجر مىشود، امرى است كه مدنظر دين است.
آيا معتقديد كه مناسب و مفيد است كه دين از حكومت جدا شود؟ اگر نه چرا؟
اين بحث، بحثى علمى و تاريخى و بسيار گسترده است. از شما مىخواهم با توجه به كمبود وقت آن را به زمان ديگرى موكول كنيد تا من براى شما و روزنامه گرامىتان در اين باره مقالهاى جامع بنويسم.
آيا شما با دخالت علماى دينى در سياست موافقيد؟ محذورات اين دخالت و عواقب آن چيست؟
امروز عصر (چهارشنبه 4ژوئن) بيانيهاى در همين باره از جانب مجلس اعلاى شيعيان صادر مىشود كه مىتوانيد آن را خلاصه و به اين مصاحبه اضافه كنيد.
چه فرقى يا تناقضى، البته اگر بتوان تناقض ناميد، در ميان شيعه و سنى هست؟
در ميان شيعه و سنى مطلقاً تناقضى وجود ندارد. هردو مذاهبى از يك دين به شمار مىروند. من ماه پيش مقالهاى درباره اين موضوع به ضميمه روزنامه النهار فرستادم و همچنين در يك سخنرانى كه چاپ هم شده است به تفصيل به اين موضوع پرداختهام.
پرسشهاى ديگر ما عبارت بود از فعاليتها و همكاريهاى انسان در جامعهاش و ذوب شدن او در وحدت و اتخاذ موضعى رشددهنده نسبت به يك مذهب معين از ديدگاه يك مذهب ديگر. ولى شمار ديداركنندگان در محل مصاحبه فزونى گرفت و فرصت گفتگو با امام صدر نيز كم بود، از اين رو وى پاسخ به اين سؤالات را به زمانى موكول كرد كه فرصت بيشترى وجود داشته باشد.
منبع:
سایت امام موسی صدر