به گزارش «شیعه نیوز»، وبسایت خبری «مککلچی» در
گزارشی به قلم «میچل پروترو» به زندگی «ابو عمر الشیشانی» از فرماندهان
داعش و چگونگی ورود او به جنگ داخلی سوریه پرداخته است.
از نظر «عبدالله» در آن ۱۵ چچنی که به دنبال عبور از مرز ترکیه و ورود به سوریه بودند چیز خاص یا غیر معمولی دیده نمی شد.
اوایل
تابستان سال ۲۰۱۲ بود، و «عبدالله» به کار قاچاق انسان در شهر مرزی
«کیلیس» در ترکیه مشغول بود. او به خاطر جنگ در حومه ی «حلب» از روستای خود
در سوریه فراری شده بود و گروه های خارجی که دنبال سروصدا نبودند – مثل
خبرنگاران، امدادگران، و اخیرا جهادی های جاه طلب – او را اجیر می کردند تا
از خطوط ارتش ترکیه عبور کنند و ضمنا به تور دولت سوریه هم نیفتند که در
آن زمان در شمال سوریه هنوز حضور قابل توجهی داشت.
«عبدالله» هنگام
صرف نهار در شهر ترکی «کیلیس» که تنها چند مایل از شهر سوری «عزاز» فاصله
دارد وضعیت آن زمان را چنین توصیف می کند: «در سال ۲۰۱۲ همه به سمت سوریه
می آمدند و ما برای اینکه همه جور آدمی را از مرز رد کنیم سرمان خیلی شلوغ
بود. خیلی هایشان مسلمانانی بودند که برای حمایت از انقلاب علیه بشار اسد
از کشورهای مختلف آمده بودند. افراد بسیاری از اروپا، روسیه، آلمان،
فرانسه…»
دسترسی آن ۱۵ مرد به «عبدالله» از طریق شبکه ای از افراد
رابط بود که نظامیان تازه از راه رسیده را به شمال سوریه وارد می کرد، و
«عبدالله» یادش آمد که آنها گفته بودند برای کمک به جنگ علیه «اسد» عازم
سوریه بودند. آنها ساکت و آرام و منظم بودند و اغلب اوقات فقط اندکی عربی
رسمی و دست و پا شکسته حرف می زدند.
تنها با گذشت زمان بود که
«عبدالله» متوجه شد شبکه ای که کار انتقال این افراد را بر عهده داشت
سرآغاز «داعش» بوده است، و اینکه یکی از آن ۱۵ مرد در آینده مهمترین چهره ی
غیر عرب در سلسله مراتب داعش از آب در خواهد آمد. این شخص یکی از افسران
وظیفه در نیروهای ویژه ی گرجستان بود که سابقا تحت تعلیم آمریکایی ها بوده و
در جریان تجاوز روسیه به وطنش در سال ۲۰۰۸ قهرمانانه افرادش را رهبری کرده
بود.
او که حالا به «ابو عمر الشیشانی» معروف است، ۲۷ سال پیش از
آن با نام «تارخان باتیرشویلی» در منطقه ی «پانکیسی گورج» در گرجستان به
دنیا آمده بود که منطقه ای محصور با حدود ۱۰هزار سکنه ی مسلمان در گرجستان
مسیحی است.
اما تحلیلگران گروه های افراط گرا می گویند تاثیر
«باتیرشویلی» بسی فراتر از دامنه ی تعداد اندک مسلمانان گرجستان بوده است.
از سال ۲۰۱۳ که او با داعش بیعت کرد، هزاران نفر مسلمان از منطقه ی قفقاز
روانه ی سوریه شده اند تا به جنگ افراطی ها بپیوندند.
«مایکل سسیر»
از تحلیلگران موسسه تحقیقاتی «فارن پالیسی» در فیلادلفیا می گوید:
«باتیرشویلی بیش از هر چیز دیگر با پیروزی هایش باعث کسب مشروعیت برای داعش
در منطقه ی قفقاز شده است، که پروپاگاندای زیرکانه ی داعش هم اثر آن را
تشدید کرده است.»
به گفته ی «سسیر»، موفقیت های «باتیرشویلی» در
میدان جنگ، از جمله سازماندهی تسخیر پایگاه هوایی «منغ» پس از دو سال تلاش
های ناکام، «باعث مشروعیت بخشی به داعش در حلقه های جنگ طلب، از جمله در
شمال قفقاز شد».
«سسیر» معتقد است: «توانایی باتیرشویلی در به نمایش
گذاردن دلاوری تاکتیکی داعش باعث جذب گروه گروه جنگجویان از دیگر دسته ها
شده و عاملی مهم در جریان ورود و استخدام سربازان خارجی بود. در قفقاز
شمالی، جوانان دیگر نمی خواستند برای جنگ در سوریه زیر پرچم (گروه های)
«امارت قفقاز» باشند که روز به روز منزوی تر می شد، بلکه به دنبال جنگ در
کنار فاتحان بودند، یعنی داعش».
به گفته ی «سسیر» ماجرای
«باتیرشویلی» مشوق هم بود: «مردی با سابقه ی معمولی، که قبل از رفتن به
سوریه رنجور و مستمند بود»، به «یک فرمانده جنگی بزرگ تبدیل می شود که جهان
را به مبارزه می طلبد»… یک «ماجرای ظاهرا قابل تکرار برای دیگران از شخصی
که از هیچ به همه جا رسیده بود».
برای کسانی که می خواهند دلیل
اصرار «ولادیمیر پوتین» رییس جمهور روسیه بر ارسال تجهیزات و نیروی انسانی
نظامی به سوریه برای تحکیم دولت «بشار اسد» را درک کنند، در نظر گرفتن
«باتیرشویلی» مفید خواهد بود. «پوتین» نه تنها شخصا بر یورش روسیه به
گرجستان نظارت کرد، بلکه دو نوبت بر علیه گروه های اسلام گرای چچن جنگ به
راه انداخته است، همان گروه هایی که «باتیرشویلی» از نوجوانی بدین سو از آن
حمایت کرده است. گفته می شود چچنی های قبایلی یکی از بزرگترین گروه های
جنگجویان خارجی را در داعش تشکیل می دهند.
«باتیرشویلی» که حالا ۳۰
سال دارد چهره ای اصلی و طبق برخی گزارش ها یکی از اعضای شورای فرماندهی
داعش و فرمانده نظامی ارشد داعش در شمال سوریه و حلب است، و احتمالا مخوف
ترین فرمانده میدانی این گروه است. وضعیت فعلی او در تضادی طنزآمیز با
روزگار مردی قرار دارد که زمانی یک سرباز گرجستانی با آینده ای روشن
پنداشته می شد.
یکی از مسئولان سابق وزارت دفاع گرجستان که به خاطر
حساسیت جایگاه «باتیرشویلی» در داعش خواست نامش فاش نشود اظهار داشت: «ما
او را خوب آموزش دادیم، و کمک های زیادی هم از سوی آمریکا دریافت کردیم. در
واقع، تنها دلیل اینکه او برای جنگ در کنار آمریکایی ها به عراق نرفت این
بود که ما اینجا در گرجستان به مهارت هایش نیاز داشتیم».
«باتیرشویلی»
حتی پیش از درگیری گرجستان و روسیه در سال ۲۰۰۸ هم به خاطر جنگ با روس ها
شهرتی به هم زده بود. انتهای شمالی دره ی «پانکیسی» اگرچه بخشی از گرجستان
است، به چچن وصل است، یعنی همان جایی که جدایی طلبان در دهه ۱۹۹۰ در جنگی
خونین برای استقلال از روسیه جنگیدند. مادر «باتیرشویلی» چچنی بود، و پدرش
به خبرنگاران محلی گفته است «باتیرشویلی» پیش از پیوستن به ارتش گرجستان در
سال ۲۰۰۶ (در سن ۲۰ سالگی) تعدادی از عملیات های نظامی را به عنوان یک
شورشی در چچن به چشم خود دیده بود.
به گفته ی مسئولان و روزنامه
نگاران گرجی که او را و محیط اطرافش را می شناختند، انتخاب شغل نظامی برای
او یک انتخاب طبیعی بود. «پانکیسی» بخشی کوچک و منزوی از گرجستان است که
فعالیت اقتصادی اندکی دارد، و گزینه های شغلی پیش روی جوانان آن منطقه
محدود است: خانه را برای جنگ با روس ها ترک کن، یک کشاورز با معیشت بخور و
نمیر شو، به یکی از باندهای جنایتکار شدیدا کثیف چچنی ملحق شو، یا به ارتش
بپیوند.
طبق اظهارات هم قطاران سابق «باتیرشویلی»، او بلافاصله پس
از نام نویسی، برای پیوستن به نیروهای ویژه ی گرجستان که تعلیم دیده ی
آمریکا بودند فراخوانده شد.
یکی از همرزمان سابق او که بخاطر حضورش
در خدمت و ممنوعیت مصاحبه ی رسانه ای پیرامون هم قطار سابق خود خواست نامش
فاش نشود می گوید: «او از همان روزهای اولش سربازی عالی بود و همه می
دانستند او یک ستاره است. واحدهای نیروهای ویژه آمریکایی ما را به خوبی
آموزش داده بودند، و او یک شاگرد اول بود».
به گفته ی این همرزم
سابق، مبارزه با روس ها در چچن باعث سلب صلاحیت او نمی شد: «اینکه یک چچنی
سابقه جنگ با روس ها را داشته باشد به ندرت چیز نامعمولی است و مسئله ای
نیست که باعث بدنام شدن شما بشود. معنی اش فقط این است که شما از اهالی
پانکیسی هستید».
هیچ کدام از کسانی که «باتیرشویلی» را در دوران
خدمت نظامی اش می شناختند به هیچگونه هواداری او نسبت به اسلام یا گرایش
های جهادی اشاره نکردند، اما علیرغم شهرت چچن به اینکه محل رشد افراط گرایی
است، عدم گرایش «باتیرشویلی» در کشوری که مسلمانانش گرایش به پایبندی به
نوعی میانه رو از اسلام صوفی دارند عجیب نیست.
طبق اظهارات یکی از
رهبران قبایلی «پانکیسی» که دولت به او دستور داده است در این باره صحبت
نکند، «چچنی ها به این مشهور هستند که جنگجویان مسلمان دیوانه ای هستند،
اما اسلام ما همیشه میانه رو و معتدل بوده است».
با این حال، شهرت
این اسلام به میانه روی پس از جنگ های چچن که چچن را ویران کرد و با تاسیس
دومین مسجد در این دره برای شش روستای کوچک آن در سال ۲۰۰۰ به تدریج تغییر
کرد.
رهبر قبایلی مزبور می گوید مسجد جدید با کمک های اهدایی
عربستان سعودی ساخته شد و «مبلغ نوعی اسلام اجنبی وهابی مسلک بود»، نه آن
نوع اسلام صوفی مسلکانه ای که صدها سال ویژگی این مناطق بود.
او می
گوید: «این اسلام جدید به مردمان ما می گفت عبادت بر مزار علما و نیاکان
(که مردمان ما صدها سال چنین کاری کرده بودند) اشتباه است، و حتی همراهی در
مناسک مذهبی با برادران مسیحی مان هم اشتباه است».
تعداد فراوانی
از سکنه ی «پانکیسی» می گویند اواسط دهه ۲۰۰۰ این وضعیت باعث دو پاره شدن
ساکنان منطقه شد که اغلب بر حسب سنشان در دو گروه متفاوت قرار گرفتند، و در
نتیجه آنها که سن و سالشان بیشتر بود به همان مسجد اصلی صوفی می رفتند و
جوان تر ها با تعلیمات مسجد جدید رادیکال می شدند. این مسئله به تنش های
قابل توجهی با پلیس منجر شد تا اینکه همه چیز با انقلابی که در هزاران مایل
دورتر رخ داد حل و فصل شد.
بزرگ قوم می گوید: «همه شان خانه را به
مقصد سوریه ترک کردند. اینجا اوضاع آرام تر است چرا که همه ی رادیکال ها –
یعنی فرزندانمان – به سوریه رفته اند».
محافل اطلاعاتی آمریکایی و گرجی تخمین می زنند که بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ مرد جوان، «پانکیسی» را برای جنگ در سوریه ترک کرده اند.
امکان
دسترسی و کسب نظر از پدر «باتیرشویلی» که هنوز در «پانکیسی» زندگی می کند
وجود نداشت. وقتی از مسئولان محلی خواسته شد برای ارتباط با او مساعدت
کنند، گفتند پسر او به آنها هشدار داده است اجازه ی مصاحبه ی خارجی ها با
پدرش را ندهند، و حضور خارجی ها در تنها مسیر ورودی به این دره ی کوچک به
راحتی جلب نظر می کند.
موفقیت های «باتیرشویلی» در جنگ با روس ها در
سال ۲۰۰۸ نقل محافل محلی است. در آن زمان، اوضاع منطقه وخیم بود. «میخاییل
ساکاشویلی» رییس جمهور گرجستان و «پوتین» که نخست وزیر وقت روسیه بود،
جنگی لفظی را علیه یکدیگر راه انداخته بودند که «ساکاشویلی» علت آن را
دخالت روسیه در امور گرجستان و حمایت روسیه از «اوستیا»ی جنوبی که استقلال
خود را از گرجستان اعلام کرده بود می دانست.
«ساکاشویلی» در حرکتی
که حالا یک اشتباه محاسباتی بزرگ دانسته می شود دستور حمله ی ارتش گرجستان
را برای باز پس گیری آن منطقه ی خودمختار صادر کرد. به گفته ی همرزم سابق
«باتیرشویلی» و مسئول سابق دفاعی گرجستان، «باتیرشویلی» رسته ای از نیروهای
ویژه شامل دیده بانان توپخانه ای پیشرو را رهبری می کرد که تا عمق
«اوستیا»ی جنوبی نفوذ کردند و یک پست دیدبانی تاسیس کردند تا بر جاده ی
میانبر «دزارا» نظارت داشته باشد، جاده ای که «اوستیا»ی جنوبی را از طریق
تونل حیاتی «روکی» به روسیه متصل می کرد.
همزمان با حمله ی نیروهای
گرجی به «تشینوالی» پایتخت «اوستیا»، واحد «باتیرشویلی» باران توپخانه را
بر سر نیروهای امدادی روسی که برای کمک به جمهوری جداشده «اوستیا» وارد شده
بودند فعال کرد.
روس ها طی چند روز گرجی ها را شکست دادند، اما در
این حین واحد «باتیرشویلی» آسیبی جدی به آنها وارد ساخت، از جمله در
شبیخونی که روز ۹ اوت ۲۰۰۸ صورت داد و فرمانده ارتش ۵۸ روسیه را زخمی کرد،
که یکی از عالیرتبه ترین افسران ارتش روسیه بود که پس از جنگ جهانی دوم
مجروح می شد.
یکی از کهنه سربازان آن جنگ که یادش می آید
«باتیرشویلی» آرام و وقف نیروهایش بود می گوید: «او جنگجویی باشکوه و یکی
از بهترین مردانی بود که می شناسم. او مواضع جلویی را کنترل می کرد و از
توپخانه درخواست می کرد از خجالت روس ها در بیاید. شاید طی آن یک هفته ی پر
درد سر او بهتر از هر سرباز دیگری در ارتش گرجستان با روس ها جنگید.»
ماجرای
اینکه چگونه «باتیرشویلی» ارتش گرجستان را ترک کرد و مدتی بعد به اتهام
قاچاق تسلیحات سر از زندان در آورد مغشوش است. اسناد نظامی گرجستان نشان می
دهد او در سال ۲۰۱۰ به دلایل پزشکی از خدمت منفصل شد (طبق اسناد او به مرض
سل دچار شده بود)، اما برخی هم قطاران و ساکنان «پانکیسی» می گویند دلیل
واقعی انفصال خدمت او نگرانی هایی بود که درباره ی خانواده اش وجود داشت.
مقام
مسئول در وزارت دفاع می گوید: «باتیرشویلی دو برادر داشت که هر دویشان در
چچن جنگیده بودند، و معروف بود که خودش هم قبل از پیوستن به ارتش با شورشی
ها همیاری کرده است. با توجه به سطح بالای باتیرشویلی به عنوان یک سرباز،
نگرانی زیادی وجود داشت که او تحت تاثیر درگیری های چچن در همسایگی گرجستان
رادیکال شود».
سال ۲۰۱۰ که به اواخر خود رسید، «باتیرشویلی» بخاطر
در اختیار داشتن تسلیحات بازداشت شد، تسلیحاتی که به گفته ی پدرش در مصاحبه
با بیبیسی چیزی جز یک جعبه ی قدیمی مهمات در خانه نبود. اما تعقیب
کنندگان او از ترس اینکه او حتی همان موقع هم رادیکال شده باشد خواستار یک
محکومیت زندان درست و حسابی برای او بودند. فارغ از اینکه این رادیکال شدن
چه زمانی به وقوع پیوسته است، ۱۶ ماه بعد که «باتیرشویلی» از زندان بیرون
آمد، ظاهرا به اطرافیانش گفته است که زندان و مرگ مادرش بر اثر سرطان که
چندی پس از آزادی اش اش رخ داد او را برای مذهبی شدن قانع کرده است.
در
اوایل سال ۲۰۱۲، «باتیرشویلی» از گرجستان ناپدید شد. او به پدرش گفته بود
عازم استانبول است تا از دست سرویس اطلاعات ارتش گرجستان خلاصی یابد.
سفر
به ترکیه، حتی پیش از جنگ داخلی سوریه، گزینه ی نامعمولی نبود. استانبول
سالها بود که مقصدی برای جهادی ها و تبهکاران چچن محسوب می شد. چچنی ها که
ریشه ی ترکی داشتند در استانبول با استقبال روبرو می شدند و قادر بودند به
راحتی در بین چچنی های قومی ساکن استانبول ناپدید شوند.
یکی از سکنه
ی «پانکیسی» می گوید: «باید این مسئله را درباره ی چچنی ها بفهمید، که در
دو چیز مهارت دارند: جنگیدن و اخاذی کردن از دیگر چچنی ها. بنابراین اگر
چچنی باشید و یک خواروبار فروشی یا قهوه خانه یا هر مغازه ی دیگری در جای
دیگری از دنیا داشته باشید، آخرش کارتان به اینجا می رسد مجبور می شوید به
یک چچنی دیگر پول بدهید تا دست از سرتان بردارد».
او می افزاید: «و
استانبول آدم بیکار و بیعار زیاد داشت که از قضا به دنبال این بودند که تبه
کار بشوند. اما ماجرای سوریه که پیش آمد دیگر یک کاری پیدا کرده بودند که
دنبالش بروند.»
یک جنگجوی چچنی که دو سال را در سوریه جنگیده است و حالا در استانبول زندگی می کند با این حرف موافق است.
«رمضان»
که مردی عظیم الجثه با ریش پرپشت قرمز است می گوید: «قبل از جنگ سوریه همه
مان توی استانبول حوصله مان سر رفته بود و گرسنه بودیم». او این حرفها را
در یک مغازه ی چچنی در بخش آسیایی استانبول و در هنگام نوشیدن یک فنجان چای
بیان می کرد.
«رمضان» که به دلایل امنیتی خواست هویتش بیش از این
فاش نشود، هنگام جنگ با روس ها در چچن بیرون از «گروزنی» پایتخت چچن مجروح
شده بود. پس از آنکه نیروهای امنیتی برای شکار او اعضای خانواده اش را
گروگان گرفتند، «رمضان» در سال ۲۰۰۲ تصمیم گرفت به ترکیه فرار کند. به مدت
یک دهه، او زندگی خود را به سختی و از طریق اخاذی و باج سیبیل گیری های سطح
پایین می گذراند.
او می گوید: «وقتی جهاد در سوریه آغاز شد، کم کم
افرادی پیدا شدند که به ما می گفتند "بیایید سوریه، هم جنگ هست هم دستمزد و
هم زن”، این شد که صدتا صدتا از ترکیه خارج شدیم».
«رمضان» نزدیک
به دو سال به عنوان یکی از اعضای «جیش المهاجرین» یا «لشکر مهاجران» به جنگ
مشغول بود. «ابو عمر الشیشانی» یا همان «باتیرشویلی» فرمانده ی او بود.
«رمضان»
می گوید: «ابو عمر (ما هیچ وقت اسامی چچنی مان را به کار نمی بردیم) دو
سال در سوریه امیر و فرمانده من بود. من در حلب و در تسخیر پایگاه هوایی
"منغ” کنار او جنگیدم. او یک فرمانده نظامی عالی است. در ضمن او در جذب
افراد بسیاری از چچن، داغستان، ازبکستان، تاجیکستان، و حتی افغانستان به
سمت داعش نقش داشت. او مسئول انتقال آنها از طریق شبکه ای بود که فکر کنم
کنترلش را القاعده به دست داشت».
«سسیر» تحلیلگر مرکز «فارن پالیسی»
می گوید شک چندانی نیست که «ابو عمر» چچنی های زیادی را پیدا کرده بود که
در فقر زندگی می کردند و مشتاق پیوستن به جنگ بودند. او می گوید: «رجوع به
فقر برای توضیح چرایی ورود جنگجویان خارجی خیلی مورد انتقاد قرار گرفته
است. اما در پانکیسی و بسیاری از دیگر مناطق روستایی قفقاز، این فقر با
مسئله ی شهرت و بازار تقاضای بین المللی که خواهان رزمنده ی چچن است در
آمیخته است». «سسیر» می گوید این تداخل کششی برای چچنی هایی ایجاد می کرد
که «هم به دنبال معاش بودند هم به دنبال معنا».
به گفته ی او، «در بدترین حالت، تعجبی نیست که باتیرشویلی از آن بازار تقاضا به نفع خود بهره جست».
«ابو
عمر» به سرعت «جیش المهاجرین» را به یکی از موثرترین نیروهای رزمی ضد
«اسد» تبدیل کرد، و این کار را تا حدی با تاکید بر این مسئله پیش برد که
سوری ها را با نیروهای روس زبان خود مخلوط کرد. آگاهی محلی سوری ها و
دلاوری رزمی چچنی ها خیلی زود «جیش المهاجرین» را به واحد اصلی شورشیان
سوری تبدیل کرد.
«یوسف» از اهالی سوریه، معاون «ابو عمر» بوده است و
طی مصاحبه های بلندی که در دو شهر ترکی «گازیانتپ» و «کیلیس» داشت با خیال
راحت از دوران حضور خود در کنار او صحبت می کرد. او می گوید: «او زیرک
ترین فرمانده در انقلاب سوریه است».
سلسله ی پیروزی های «ابوعمر» از
جمله شامل رهبری ائتلاف گسترده ی گروه های شورشی پراکنده بود که به پیروزی
در حلب منتهی شد. در اوت ۲۰۱۳، او رهبر گروهی بود که پایگاه هوایی «منغ»
را تسخیر کردند، پایگاهی که شورشیان دو سال برایش به دست آوردنش تلاش کرده
بودند.
«یوسف» که به دلایل امنیتی می خواست هویتش بیش از این فاش
نشود، از دوران حضور خود در کنار «ابو عمر» با افتخار یاد می کند. او می
گوید: «من دو سال در کنار او می جنگیدم، او برای من مثل یک برادر بود. او
راجع به بهترین تاکتیک های نظامی حرف می زد و اینکه چرا ما نباید از مردن
بهراسیم، چرا که ما به بهشت خواهیم رفت».
«رمضان» هم خاطرات تر و
تازه ای از «ابو عمر» در جایگاه فرمانده اش دارد. او می گوید: «خیلی زیاد
همراه ابو عمر جنگیدم. و به او به عنوان یک شخصیت و یک رهبر احترام می
گذارم».
هم «یوسف» و هم «رمضان» می گویند آنها نهایتا پس از تصمیم
«ابو عمر» برای پیوستن به داعش در نوامبر ۲۰۱۳، از او بریدند. در آن زمان،
تنش ها بین داعش و دیگر گروه های شورشی، از جمله جبهه النصره بالا گرفته
بود. «ابو عمر» خود را از آتش دعواها دور نگه داشته بود، اما نهایتا آشکار
شد که او به داعش پیوسته است.
«یوسف» به یاد می آورد زمانی که برای
ملاقات با خانواده اش به «تل رفعت» رفته بود، مجموعه ای از بمبگذاری های
انتحاری رخ داد که واحد های «ارتش آزاد سوریه» را هدف قرار می داد.
او
می گوید: «ارتش آزاد سوریه در "تل رفعت” از افراد بسیاری خوبی تشکیل شده
بود. آنها مثل دیگر واحد های ارتش آزاد به تبهکاری یا جاسوسی برای خارجی ها
مشهور نبودند». اما به هر حال داعش به آنها حمله می کرد.
«یوسف» به
یاد می آورد که «من با ابو عمر تماس گرفتم و گفتم "بس کن، اینها آدم های
خوبی هستند، چرا چنین اتفاقی می افتد؟” و او به من گفت نگران نباشم و اینکه
او جلوی آنها را خواهد گرفت. او به من گفت صبر کنم و اقدامی نکنم».
روز
بعد، دو خودروی بمبگذاری شده ی انتحاری از سوی داعش به «تل رفعت» اصابت
کرد، و تعدادی از دوستان «یوسف» را به قتل رساند. «یوسف» که وحشت زده شده
بود دوباره با «ابو عمر» تماس می گیرد، که او از ماجرای خودروهای بمبگذاری
شده اظهار بی اطلاعی می کند اما می گوید تنها واحدهایی از ارتش آزاد که هدف
حمله قرار گرفته اند پیوندهایی با سرویس های اطلاعاتی غربی داشته اند.
«یوسف» نهایتا نقش یک میانجی در مذاکره بین نمایندگان ارتش آزاد و داعش را بر عهده می گیرد.
«یوسف»
می گوید: «به نظرم جلسه خوبی بود و گویا قرار بود به حل مسائل منجر شود.»
آن شب خودروی بمبگذاری شده ی دیگری به یک پست فرماندهی ارتش آزاد اصابت کرد
و چندین افسر ارشد در آن واحد محلی را به قتل رساند.
«یوسف» بار
دیگر وحشتزده با «ابو عمر» تماس می گیرد و این بار این پاسخ را می شنود که
خودروهای بمبگذاری شده باید کار نیروهای «اسد» باشد چون او دستور هیچ
عملیاتی را صادر نکرده است. «یوسف» می گوید: «روز بعد آنها پسرعموی من را
در یک قبرستان به قتل رساندند. او حتی پایش هم به جنگ در کنار ارتش آزاد
باز نشده بود و فقط به خاطر سوری بودن او را تا سر حد مرگ به گلوله بستند».
«یوسف»
وقتی تعریف می کند که چگونه آخرین پیام های متنی را برای «ابو عمر» ارسال
کرده و پایان دوستی شان و جدایی اش از گروه را اعلام کرده است، آشکارا گریه
می کند.
«من به او گفتم دشمن دشمن است، اما او برادری بود که به یک
دشمن تبدیل شد و این خیلی بدتر است. به او گفتم که تا ابد بر ضد او خواهم
بود».
با این حال، «یوسف» که حالا در کنار یک جنبش شورشی دیگر بیرون از حلب می جنگد، «ابو عمر» را از جنایات بزرگ داعش مبرا می داند.
«یوسف»
می گوید: «من قسم خورده ام که اگر او با این آدمها باقی بماند با او
مقابله کنم، اما اگر قرار بود از آنها جدا شود یا کنترل داعش را به دست
بگیرد، او را می بخشیدم. اگر او مدیریت داعش را در دست داشت هیچ وقت مجبور
به جدایی نمی شدم».
انتهای پیام/654