سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

حجت‌الاسلام والمسلمین نواب روایت می‌کند:

طلبه‌های باهوش مدرسه حقانی در چه فضایی رشد کردند؟

حجت الاسلام والمسلمین ابوالحسن نواب ، دانش آموخته مدرسه حقانی قم و رئیس کنونی دانشگاه ادیان و مذاهب، دلایل موفقیت شهیدان قدوسی و بهشتی در مدرسه حقانی را تشریح کرد.
کد خبر: ۲۷۲۸۱
۱۱:۰۰ - ۰۳ آبان ۱۳۹۰
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

گزیده هایی از اظهارات وی را در گفت وگو با نشریه پنجره می خوانید:

*مدرسه حقانی حاصل یک تجربه 50 ساله از زمان آقای بروجردی بود. شاگردان مبرز آیت‎الله بروجردی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی دنبال برنامه‎ای بودند که آن را تدوین کردند و به مدرسه حقانی آوردند. مدرسه حقانی تطوراتی داشت. اوایل آقای شیخ‎زاده مسئول بود، بعد از آن مرحوم آیت‎الله قدوسی با انضباطی 100 برابر سخت‎تر از نظامی‎ها ولی با معنویت به مدرسه حقانی آمد و اداره مدرسه را دست گرفت. مدیریت آقای قدوسی استثنایی بود. برنامه‎ریزی آقای بهشتی هم بی‎نظیر بود. البته آقای مصباح، آقای جنتی و آقای قدوسی همراه شهید بهشتی، چهار نفری در شورا بودند اما مغز و موتور این کار، آقای بهشتی بود. آقای مصباح هم کارهای علمی خوبی انجام می‎داد. ولی خلاقیت و نوآوری ذهنی از آقای بهشتی بود. آقای قدوسی بهترین و اصلی‎ترین مجری بود. آقای بهشتی پشتیبانی مالی و حمایت فکری می‎کرد و آقایان دیگر هم مجری بودند.

*مدرسه حقانی امتحان خیلی سختی داشت. تصدیق ششم آن زمان را داشتم و معدلم 80/19 بود. فقط در انشاء نمره 20 نگرفته بودم. نمره همه درس‎هایم 20 بود. بقیه دوستان هم، همه درس‎خوان بودند؛ همان آقای حجازی که در دفتر آقاست. آقایان پورمحمدی، حسینیان و... همه همین‎طور بودند. افرادی مستعد، با خانواده‎های شناخته شده. تصویر ما وقتی وارد شدیم این بود که این‎جا، جای درس خواندن است. رییس این‎جا یکی از باتقواترین افراد حوزه است. این‎جا متصل به امام است. در مدرسه حقانی، تفکر حاکم، تفکر امام بود.
 
*آن زمان، بچه‎های جدید به‎شدت با مراجع مشکل داشتند. یکی از هنرهای آقای قدوسی این بود که مراقبت می‎کرد ما غیبت مراجع را نکنیم. طلبه‎های جوان درباره مراجع حرف می‎زدند؛ درباره این‎که چرا عده‎ای همراه امام نیستند.

*تصور ما از مدرسه حقانی این بود که جای درس، تقوا و امام است؛ جای مبارزه و زندان است! یعنی هرکس کله‎اش بوی قورمه‎سبزی می‎داد؛ می‎آمد مدرسه حقانی. بسیاری از آقازاده‎ها باهوش بودند اما حال مبارزه نداشتند. بنابراین نمی‎آمدند مدرسه حقانی.

*امام از موضع دین کار می‎کرد و مواضع ایشان با خیلی از مراجع، از نظر سیاسی تفاوت داشت. یکی از آن‎ها آقای شریعتمداری بود که به ساواک و تشکیلات دولتی آلوده اتصال داشت. آقای مرعشی نجفی هم آن نقش اجتماعی بارز را نداشت وگرنه هیچ‎گاه با امام مخالفت نکرد.

* در مدرسه حقانی چشم و گوش طلبه‎ها باز می‎شد. طلبه دوساله آن‎جا، صدای آقای دعایی را از بغداد گوش می‎کرد، صدای مجاهد و بعضی‎ها فداییان را هم گوش می‎کردند. مبارزات را می‎فهمیدند. اعلامیه‎ها اگر وارد مرز ایران می‎شد؛ حتما به مدرسه حقانی می‎آمد. به‎طور جاری عده‎ای از برادرها دستگیر و آزاد می‎شدند. اطلاع از دستگیری‎ها و زندانی‎ها کار ما بود. بچه‎ها تور سرکشی به تبعیدی‎ها راه می‎انداختند. مثلا آقای مدنی در یکی از شهرهای اطراف استان فارس تبعید بود. یا آیت‎الله جنتی به اسدآباد تبعید شده بود. دوستان به‎صورت دوره‎ای می‎رفتند این آقایان را می‎دیدند. برنامه‎ تفریحی، تابستانی و عید بچه‎ها همین کارها و سرکشی‎ها بود. زاییده مبارزه بودند. خودم برای دیدار آقای جنتی به اسدآباد رفتم؛ این یک خطر بود. خطر بعدی این‎که به کرمانشاه برای دیدار دوستانی رفتم که حکم اعدام برای‎شان صادر شده بود.اعلامیه‎های امام را جابه‎جا می‎کردیم. در حلقه مبارزاتی استان‎ها عضو بودیم. این حلقه‎ها به هم وصل بودند. شهید میثمی هم در مدرسه ما بود. او به حلقه مبارزاتی آقای صیاد شیرازی و پرورش و ارتشی‎ها وصل بود.

*تقریبا با شهادت حاج آقا مصطفی مدرسه رنگ عوض کرد. بچه‎ها برای یک مبارزه جدی آماده شدند. البته قبل از آن‎هم با آمدن کارتر فضای مدرسه عوض شده بود. آقای قدوسی اتاق‎های کسانی را که دستگیر می‎شدند می‎دادند به یک طلبه با جربزه که او بتواند جواب ساواکی‎ها را بدهد. آقای قدوسی می‎دانست اگر امروز طلبه‎ای را بگیرند؛ حتما فردا برای بازرسی اتاقش می‎آیند. مرحوم قدوسی حجره یکی از دوستان به نام آقای موسوی را که از طلبه‎های شیرازی بود به من داد. البته خانم مقتدایی هم بود که بعد رییس «مکتب توحید» شد، برادر کوچکی داشت که او هم پیش ما بود. ساواکی‎ها وارد شدند. خوابیده بودم؛ بلند نشدم. محمدی از ساواکی‎های معروف قم بود؛ به من گفت: بی‎ادب بلند شو مهمان آمده! گفتم: مهمان که در نزده وارد خانه مردم نمی‎شود، مثل ایل مغول! رفت بیرون، در زد. بلند شدم و نشستم و گفتم بیا تو و آمدند. بازجویی کردند و اتاق را بازرسی کردند. کتاب‎ها را بررسی کردند. بعد به آقای جنتی گفتم ساواکی‎ها به حجره‎ها آمدند. آقای جنتی حدیث مفصلی گفت که کارتر رییس‎جمهور شده و به شاه فشار آورده و پر و بال این‎ها را شکسته. بعد از آن از شهادت حاج آقا مصطفی این را درک کردیم و مدرسه به‎طور جدی وارد فضای انقلاب شد. بعد اربعین‎های پشت سر هم بود و اوضاع درسی کمی به هم ریخت.

*بعضی شب‎ها ساواکی ها از دیوار بالا می‎آمدند. فکر کنم سال 1355 بود؛ یک شب 70 نفر به مدرسه حمله کردند؛ ساعت دو بعد از نیمه شب.مثل دزدان دریایی که نردبان می‎اندازند و از دیوار کشتی بالا می‎آیند؛ همان‎طور وارد مدرسه حقانی شدند. دنبال آقای علی جنتی می‎گشتند که در حجره کناری اتاق من خوابیده بود. پرسیدند علی آقای جنتی را می‎شناسی؟ چیزی نگفتم، انگار که نمی‎شناسم. البته ما یک‎سری تعالیم نانوشته داشتیم و می‎دانستیم چطور باید برخورد کنیم. آقای قدوسی نام همه را با مداد می‎نوشت. اگر کسی فراری می‎شد، اسمش را پاک می‎کرد و یک نام مستعار برای او می‎گذاشت. اسم من سیدابوالحسن طباطبایی بود؛ نه نواب. هنوز بعضی از استادان منطق، مرا به نام طباطبایی صدا می‎زنند!

*درس‎های ابتدایی را خدمت آقای طباطبایی گذراندم که الان رییس مدرسه «شهیدین» و رییس «جامعه الزهرا» است. آقای نیری که الان در دادگاه عالی کشور مسئولیت دارد. آقای خدامی که الان معاون «جامعه‎الزهرا» است. آیت‎الله جنتی و شهید قدوسی هم بودند.آقای جنتی اصول فقه و نحو درس می‎دادند. آقای قدوسی، گلستان می‎گفتند و تفسیر قرآن و عروه‎الوثقی درس می‎دادند. آیت‎الله فاضل هرندی هم بودند که مرحوم شدند.

آیت‎الله حائری شیرازی از استادان اصلی عقاید بودند. آقای جواد محدثی استاد ادبیات ما بودند. آقای مقدم که الان رییس پژوهشگاه امام خمینی است؛ استاد ریاضی‎مان بود. آقای اسدی که نمی‎دانم در قید حیات هست یا نه، پیرمردی بود که به ما زبان انگلیسی درس می‎داد. اسم همه استادها یادم هست. آقای محمدی گیلانی، آقای مؤمن، آقای احمدی میانجی و... تمام مبارزانی که در انقلاب پست و مسئولیت گرفتند، استاد ما بودند.

آیت‎الله خزعلی تفسیر می‎گفتند. آیت‎الله مؤمن فلسفه، فقه و اصول درس می‎دادند. شورای نگهبانی‎ها به غیر آن‎ها که سن‎شان نمی‎رسد یا مقیم قم نبودند، همه‎شان در مدرسه حقانی بودند.

استاد جامعه‎شناسی ماهری داشتیم. همان ریاضی را که در دبیرستان آن زمان تدریس می‎شد؛ استاد ما در حوزه به ما درس می‎داد. کم‎کم که به انقلاب نزدیک می‎شدیم، درس تعطیل شد و خیلی‎ها برای تبلیغ به شهرهای مختلف رفتند. دستگیری‎ها زیادتر شد و بعضی‎ها فراری بودند. من هم برای تبلیغ به سیستان و بلوچستان رفتم، شهر زاهدان.

* بعد از انقلاب، فضای مدرسه حقانی به مدرسه شهیدین منتقل شد؟ دلیلش این بود که آقای قدوسی، آقای طباطبایی را جای خودش گذاشت و رفت. دو - سه سال بعد از انقلاب هم ساختمان در اختیار ما بود. بعد آقای حقانی، پسر واقف و پسر مالک مدرسه آمد. او طرفدار آقای شریعتمداری بود. خیلی هم با کارهای ما موافق نبود. طبق اسناد و مدارکی که داشت آمد و مدرسه را گرفت. بعد مدیران مدرسه جایی را اجاره کردند و کم‎کم با کمک بزرگانی مثل آقای جنتی و آقای صانعی ساختمان جدید را خریدند.

*مدرسه شهیدین همان فضای معنوی و با تقوای مدرسه حقانی قدیمی را دارد. طلبه‎ها آزادی فکری و بینش سیاسی و فهم سیاسی عمیقی دارند. البته مثل دانشگاه امام صادق که گاهی از تندروی مصون نماند؛ گاهی مدرسه شهیدین هم از تندروی مصون نمانده است. گروه‎های تند هم آن‎جا رشد کردند.

*نظم و انضباط مدرسه حقانی چند برابر سخت‎تر از پادگان بود. در پادگان سرگروهبان از مقام مافوق می‎ترسد ولی ما از آقای قدوسی هم می‎ترسیدیم و هم او را به‎شدت دوست داشتیم. اگر آدم کسی را خیلی دوست داشته باشد؛ خیلی از او حساب می‎برد. مثل احترامی که برای امام قایل بودیم. بسیجی‎ها برای امام جان می‎دادند از بس که ایشان را دوست داشتند ولی به‎شدت از ایشان حساب می‎بردند. مسئولان رده‎بالای کشور از امام می‎ترسیدند. همه این‎ها به‎دلیل محبت امام و علاقه به ایشان بود. یکی از دوستان ما سال گذشته می‎گفت: 30 سال از شهادت آقای قدوسی می‎گذرد؛ من هنوز می‎ترسم در خیابان بستنی بخورم. می‎گفت: در خیابان بستنی نخور! تصور می‎کنم هنوز آقای قدوسی بالای سر ماست. البته مشکل من مضاعف است چون همسرم هم شاگرد آیت‎الله قدوسی بوده. آقای قدوسی یک مدرسه پسرانه داشت و یک مدرسه دخترانه. ایشان پیشنهاد ازدواج با همین خانم را دادند که الان همسر بنده است. آقای قدوسی در خانواده ما خیلی حاضر است. آدم فوق‎العاده‎ای بود. تعبیرهای خیلی لطیف و ملیحی داشت.

*آقای قدوسی تکیه کلامی داشت؛ همیشه می‎گفت: «قهرا نمی‎شه»! یک روز از طبقه دوم با آقای سقای بی‎ریا، (که مدتی مشاور رییس‎جمهوری بود) در طبقه اول صحبت می‎کردم؛ گفتم: قهرا نمی‎شه دیگه! آقای قدوسی پست سر من بود. زد به شانه من و گفت: آقای نواب، قهرا نمی‎شه؟ هر دو خندیدیم.

*طلبه‎های مدرسه حقانی می‎دانند؛ ارتباط ویژه‎ای با آقای قدوسی داشتم. بازوی ایشان در کارهای اجرایی مدرسه بودم. تدارکات مدرسه با من بود.اداره آشپزخانه، پرداخت شهریه، خریدهای مدرسه و... همه این‎ کارها با من بود. عُرضه‎ای در من دیده بود و این کارها را به من می‎سپرد.

*ارتباط ما و علاقه من به ایشان باعث شد شبانه‎روز همراهش باشم. به‎قدری که پیشنهاد کرد با چه‎کسی ازدواج کنم.

*خیلی کارهای مخفی در مدرسه انجام می‎دادیم. اگر کسی از این کارها نمی‎کرد، آدم بی‎بته‎ای به‎حساب می‎آمد. هرکس باید به یک گروه مبارزاتی وصل می‎شد. بعد از انقلاب فهمیدیم کدام‎یک از شاگردان با کدام گروه مبارزاتی کار می‎کرده است.

*هم حجره‎ای‎ها از فعالیت‎های همدیگر خبر نداشتند. این بضاعت در آن آدم‎ها وجود داشت که بعدا در سیستم‎های اطلاعاتی و امنیتی مشغول شوند. آدم‎های باهوش مبارزاتی همین‎طور هستند. در همه انقلاب‎ها، رهبران گروه‎های مبارزاتی بعدها جزو سیستم اطلاعاتی می‎شوند. البته من وارد این کارها نشدم و بیشتر مشغول کارهای فرهنگی و خارج از کشور بودم. قبل از انقلاب به لندن رفتم و چند ماه آن‎جا ماندم. نمی‎خواهم خودنمایی کنم و بگویم آدم مهمی بودم ولی اگر در ایران می‎ماندم دردسر درست می‎شد. رفتم لندن و تمام گروه‎های مبارزاتی، بنی‎صدر، قطب‎زاده، یزدی، خرازی، بانکی، سروش و... را شناختم. همان‎ها که بعدا آمدند ایران و توزرد از آب درآمدند.

*از اول در جنگ حضور داشتم. از ارکان نمایندگی ولی‎فقیه در سپاه بودم. نمایندگی ولی‎فقیه نقش بزرگی داشت.امام هم برای این نقش اهتمام داشتند. معاون شهید محلاتی بودم. جنگ که تمام شد انگار شوری در ما ایجاد شده و تشنه مبارزه شده بودیم. وارد مبارزه خارج از کشور شدم. مرتب در سفر به لبنان بودم. در درگیری‎های امل و حزب‎الله نیز حضور داشتم. به افغانستان و بوسنی هم رفتم. هرجا جبهه عملیاتی بود؛ می‎رفتم.

خبر آنلاین
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: