SHIA-NEWS شیعه نیوز :
در ادبیات دینی معاصر، وقتی می خواهیم فردی را از
نظر «اخلاقی» مورد تأیید قرار دهیم او را با صفت «عدالت» می ستاییم و می
گوییم «عادل» است، یعنی در انجام وظایف و تكالیف خود فردی مقیّد است. از
همین عدالت در فقه به عنوان یك «شرط لازم» برای بسیاری از فعالیت ها از
قبیل امامت جماعت، شهادت و گواهی، قضاوت، مرجعیت و ولایت نام برده می شود و
لذا احكامی مانند جواز اقتدا یا قبول شهادت یا نفوذ حكم و یا جواز تقلید،
بر امام جماعت عادل و شاهد عادل و قاضی عادل و فقیه عادل مترتب می شود.
ولی در ادبیات فقهی گذشته كه از عصر شیخ مفید تا قرن های متمادی رواج
داشته، در خصوص «شئون فقهاء»، از شرط دیگری به جای عدالت، یاد می كردند و
در حالی كه از امام جماعت عادل و شاهد عادل نام می بردند، ولی وقتی به
فقیه می رسیدند كه می خواهد متصدّی مرجعیّت یا امور اجتماعی و سیاسی شود،
می گفتند: فقیه «مأمون».
با توجه به رائج بودن تعبیر «فقیه مأمون» در متون گذشته، باید بررسی كرد
كه: اولاً مأمون بودن به چه معنی است و ضابطه آن چیست؟ و ثانیاً وصف مأمون
بودن با عادل بودن چه تفاوتی دارد و بر مبنای این شرط، چه تغییر و تحوّلی
در رابطه مردم و فقها اتفاق می افتد؟
برخی از فقهاء، به توضیح و
تبیین این اصطلاح پرداخته و مقصود فقها را بیان كرده اند. آنها گفته اند
كه شخص مأمون، علاوه بر آنكه گناه و معصیت نمی كند، از برخی كارهای مباح
هم پرهیز دارد. كارهایی كه هر چند برای دیگران جایز است ولی به دلیل اینكه
فقیه در جایگاه بالایی قرار دارد و باید از هرگونه سوء ظن دیگران پاك
بماند، نباید مرتكب آن شود مثلاً برای مردم عادی مانعی ندارد كه در جهت
رسیدن به ثروت و قدرت بیشتر دست و پا بزنند و با برخی «توجیهات» به موفقیت
های بالایی دست یابند ولی «فقیه» حق ندارد با «استفاده ابزاری» از دین،
درصدد بهره برداری بیشتر بر آمده و ریاست طلبی كند.
شهید ثانی در شرح این واژه می گوید: « مقصود از فقیه مأمون، فقیهی است كه
به دنبال گرفتن حقوق شرعیه، از راه «حیله» های شرعی نیست تا در حالی كه
نیازی به آن ندارد، كار خود را توجیه نماید. چنین شیوه ای هر چند مباح
باشد، انحطاط روحی او را نشان می دهد و چنین شخصی برای تأمین «مصلحت مردم»
مناسب نیست»
..
كلام شهید بسیار دقیق است و نشان می دهد كه گاه «فقه» و آگاهی از احكام
شرعی، «ابرازی» برای فقیه می شود كه «راه های سوء استفاده» را بهتر شناخته
و كارهای ناشایسته خود را به گونه ای توجیه و تفسیر كند كه در ظاهر
كاملاً شرعی بوده و هیچ اعتراضی به آن وارد نباشد!
...
انتظاری كه از عالم دین وجود دارد این است كه وقتی مسأله شرعی و حكم فقهی
را بیان می كند، غرضی جز بیان حكم خدا نداشته باشد؛ نه آنكه وقتی پای مورد
خاصی در میان است، حكمی «بیان» شود و در موارد مشابه آن، آن حكم «مكتوم»
بماند! در این صورت «بیان حكم» هم حیله ای برای مصلحت خود و خودی است.
...اصراری كه از هزار سال قبل تاكنون در فقه شیعه دیده می شود و پیوسته بر
مراجعه به «فقیه مأمون» تأكید شده، گویای آن است كه علمای بزرگ، وقتی به
صلاحیت فقیهی برای دخالت در شؤون مختلف اجتماعی نظر می دادند كه وی را در
رتبه ای بالاتر از دوری از گناه و معصیت ببینند. آنان در این باره «عدالت»
را كافی نمی دانستند و معتقد بودند كه فقیهان شایسته، باید از به كارگیری
«حیله» برای برخورداری از مزایای زندگی دنیوی اجتناب كنند. كسی كه برای
رسیدن به قدرت و یا حفظ آن، گناهی مرتكب شود و مثلاً دروغ بگوید صد البته
كه از «عدالت» ساقط میشود و قهراً هیچ گونه صلاحیتی ندارد، بلكه حتی اگر
در جهت حفظ شأن و جایگاه خود به حیله های مشروع هم متوسل می شود مثل اینكه
دو پهلو حرف می زند، با دست پس می زند و با پا پیش می كشد، یك وجبش روی
زمین و صد وجب زیر زمین دارد، در ظاهر یك چهره دارد و در باطن چهره ها...
باز هم به دلیل آنكه «مأمون» نیست، از صلاحیت كافی برخوردار نمی باشد.
جنبه دیگر این تعبیر آن است كه فقها «اعتماد مردم» را اصل قرار داده اند و
بجای فقیه غالب، یا مبسوط الید و یا متقی... مبنا را پذیرش و اطمینان
مردم قرار داده اند. .. پس فقیه مأمون یعنی فقیهی كه مردم سخن او را واقعاً
راست می دانند، در كلام او حقیقت را می بینند ودر رفتار او بدون هیچ
شائبه ای صداقت، ظهور و بروز دارد.
بحث از فقیه مأمون در فقه با توجه به تفسیر خاصی كه از مأمون صورت گرفته،
نشان می دهد فقه شیعه، از «مخاطرات قدرت» حتی اگر در اختیار فقیهان قرار
گیرد غافل نبوده است. از این رو، كسانی كه فقه را به نادیده نگاشتن این
مخاطرات متهم می كنند و آن را فاقد نگاه آسیب شناسانه به قدرت دینی می
دانند، یا از فقه اطلاعی ندارند و یا غرض ورزانه قضاوت می كنند.
منبع : اینده